گروه اسليترين:دروازه بان:بلاتريكس لسترنج(C)
دفاع:سوروس اسنيپ،مادام رزمرتا
مهاجم:اينيگو ايماگو،نارسیسا مالفوی،رودولف لسترنج.
جستجوگر:توبیاس اسنیپ.(مجازی)
گروه هافلپاف:دروازه بان: دنيس
مدافعان: اِما دابز ، آنتونين دالاهوف
مهاجمان: پيوز ، بتی بریسویت ، نيمفادورا تانكس
جستجوگر: آلبوس سوروس پاتر (C)
آسمان هفتم :سالازار با عصبانیت روی تکه ابر زیر پایش نشست و با خشم تکه ای از آن را کند و به شکل مار در آورد.هلگا بی تفاوت با قندون و فنجان های طلایی رنگش بازی می کرد و گودریک با تمسخر به سالازار می نگریست .
-یا مرلین،این همه قدرت به تامی من دادی،لاقل یک کاری می کردی به کوییدیچ هم علاقه پیدا کنه.آخه نگاه کن این احمقا چطوری دارن نام پر افتخار و درخشان منو خراب می کنن.
هلگا لبخندی زد و بعد به گودریک نگاه کرد که از عصبانیت سالازار خوشحال بود و با شادی سعی می کرد به کودک شش ساله ای که روبرویش بود شمشیر بازی یاد بدهد.
-چیه سالی؟دیدی گفتم نواده گان به ظاهر اصیل تو همچین کار خاصی هم نمی تونن بکنن؟
سالازار دندان های پوسیده اش را بهم فشرد و با صدای آرامی زمزمه کرد :
-کروش..اِ؟فرشته ی مقدس شما هستید؟من شمارو ندیدم.اینا داشتن منو تحریک می کردن که کروش..ولش کن اسمش هم مبتذله.
فرشـته:
- خب چه عالی،یعنی شما که نمی خواین به خاطر اشتباهی که اینا باعثش بودن منو به جهنم ببرین که؟
فرشــته:
روی زمیــن تالار اسلیترین :-خب که چی بشه؟سیسی یک لحظه فکر کن ببین اخه ما با جا گذاری کردن توپ اسباب بازی دراکو مثلا برنده میشیم؟
نارسیسا با بغض به بلا نگاه کرد و ساکت شد.اینیگو نیشخندی زد و گفت :
-خب یه فکر دیگه.ما می تونیم آلبوس سوروس پاتر رو بذاریم تو یخچال که یخ ببنده.
بلاتریکس با کلافگی گفت :خب که چی بشه؟اینطوری برنده میشیم؟اینیگو خودت فهمیدی چی گفتی؟
-خب وقتی آلبوس سوروس پاتر رو بذاریم توی یخچال که یخ ببنده اون دیگه نمی تونه بره و جستجوگر بشه و در نتیجه تیم هافل بی جستجوگرمی مونه .اونوقت ما از ارباب می خوایم که جستجوگر تیم اونا بشه و چون ارباب خیلی ناشیانه بازی می کنه اونا می بازن.موهاهاها.بلا چرا اونطوری نگام می کنی؟موهاهاها دیگه؟
بلاتریکس به توجه به اینیگو که پشت سر هم حرف می زد به فکر فرو رفت.رودولف در کنار شومینه نشسته بود و با حالت غمگینی به سایرین خیره شده بود.نارسیسا که متوجه حالت رودولف شده بود پرسید :
-اتفاقی افتاده رودولف؟چرا ناراحتی؟
-آخه این سبیل دیروز بهم گفت که تا دوروز دیگه میمیرم.بهم گفت که اینو توی اون گوی وحشتناکش دیده.
نارسیسا که با شنیدن این حرف از خود بیخود شده بود از حال رفت.اینیگو با صدای بلند گریه می کرد و رودولف را محکم در آغوش کشیده بود
-رودی رودی،می دونم که میمیری،وای ،چقدر بده که تو بری،اوهو اوهو..دلم برات تنگ میشه رودی کوچولو ..اوهو اوهو.
رودولف در حالی که اشک در چشمانش جمع شده بود گفت :نمی دونستم که این قدر دوستم داری اینیگو،ولی اسم من رودولفه نه رودی.
-می دونم رودولف،من منظورم با رودی بود.شیپیش کوچولوت،یادته؟ای اوهو.. اوهو.
بلاتریکس با عصبانیت به رودولف نگاهی کرد و ناگهان ساکت شد.سپس با صدای نسبتا بلندی گفت :
-عالیه،ما گوی سبیل رو ازش میگیریم و جای اون کوافل جا میزنیم.
در آسمان هفتم:هلگا با عصبانیت تمام فنجان ها را به آسمان ششم پرتاب کرد و بعد با عصبانیت فریاد کشید :
-یعنی چی؟شما دارید تقلب می کنید.من اینو به نوادگانم اطلاع می دم.حالا ببین.
-مثلا می خوای چطوری بهش بگی؟
-دنیس هر ماه میره وسط غار حرا میشینه و با من ارتباط برقرار می کنه.الان نشونت میدم.
هلگا با ناراحتی به طرف سنگ زرد رنگی رفت که در میان کاسه بشقابش می درخشید .
-ای دنیس ،بدان و آگاه باش،اینک این منم ،هلگا هافلپاف این اسلیترینی ها دارن تقلب می کنن و گوی سبیل رو دزدیدن.اونا حتما برنده میشن.باید جلوشونو بگیری.
سپس به سالازار نگاهی کرد و زبانش را بیرون آورد.
پایین روی زمین ،تالار خصوصی هافلپاف:-بچه ها گوش کنید.همین الان هلگای مقدس با من تماس برقرار کرد و گفت که اسلیترینی ها توی گوی سبیل دیدن که ما حتما برنده میشیم.پیش بسوی پیروزی..!
تالار اسلیترین..اتاق سبیل :اتاق تاریک تاریک بود ،صدای جغد به طور ناهنجاری در اتاق می پیچید .سوروس با حالت مرموزی به سبیل نزدیک شد و به بلا اشاره کرد که گوی پشت سرش را بردارد.سبیل یک لحظه لرزید وبعد گفت :
-ای کسی که امدی تا گوی مرا بدزدی،بدون که من پشت سرم چشم دارد.
-اِ؟واقعا دارین؟چه خوب.
-آره دارم،می دونی جوون؟من این خصلت رو از عمه ی پیرم به ارث بردم.اون که همه جاش چشم داشت و ..
سوروس لحظه ای ساکت ماند و بعد به بلا اشاره ای کرد و گفت :بانو ،ما به قصد دزدی به اینجا نیومدیم که ،این کسی که به گوی شما نزدیک میشود خودش هم پیشگوست و او در گوی شما چیزی دید که نگرانش کرده است.
-اوه چه چیزی؟راست میگویی جوان؟خب دختر جان بگو ببینم چه در آن گوی میبینی؟
بلاتریکس که مطمئن بود اتاق به اندازه کافی تاریک است که لبخندش دیده نشود لبخندی زد و گفت :
-بانو،من اینجا می بینم که شما در سه روز آینده می میرید و راهی برای شما نیست مگر این که گویتان را سه روز به کسی که این پیشگویی را کرده به امانت دهید.
سبیل به سرعت بلند شد و گوی را در بسته ای پیچید و به دستان یخ زده ی بلاتریکس داد.بلا لبخندی زد و به سوروس اشاره کرد.
دو روز بعد ،زمین کوییدیچ اسلیترین :غروب زیبایی بود ،جای جای زمین بازی کوییدیچ لبریز از نور یاقوتی رنگ غروب شده بود ؛رنگی درخشان که اینجا و آنجا در فضای جاده پراکنده بود ،اما سایه ی افراهایی که دور زمین قرار داشت قسمت عمده ی آن را پوشانده و زیر شاخ و بگر صنوبر ها ،ذرات معلق در هوای گرگ و میش غروب به رنگ ارغوانی در امده بودند.
در میان هوای دلچسب و منظره ی زیبای زمین بازی،صدای گرم و پر از استرس گزارشگر که با اشتیاق صحبت می کرد طنین انداخت:
-همینطور که می بینین منم مث بابام اومدم توی کارای کوییدیچی جیـغ،البته مامانم می گفت نرو جیـغ ولی من اصلا به حرف اون گوش نمی دم جیـــغ،خب بازیکنان اسلیترین سر جاشون ،هافلیا سر جاشون،داداشی شلوارتو بکش بالا می مونه زیر پات می افتی بلیزت کثیف میشه بعد مامان با جارو میزنتتا.جیــــــــــغ اون موقع همش تو جیغ می زنی و صدای جیغ من شنیده نمیشه.خب بگذریم،بازی شروع شد،بلاجر ها ،کوافل و اسنیچ رها شدند..چه می کنه این داداش آسپ من ،اون از همه بهتر بازی می کنه .خب ،نگاه کنین عمو اینیگو با چه سرعتی ..اوخ اوخ خورد تو سرش،ای خاله امای بد ،حالا میزنی تو سر عمو اینیگوی من؟جیــــــــــــــــغ،خاله بده با عصبانیت به عمو اینیگو نگاه می کنه و بعد به کوافل نزدیک میشه..وای اونو به راحتی می ربونه ،عجب کوافل خوشکلی من تاحالا از اینا ندیده بودم.جیـــــــــــــغ بابا برام می خری؟وای خاله خاله بده..هوراا گل !گل! اسلیترین 10 ،هافلپاف 0.
یک ساعـــــــــــــت بعد :
- خب بابایی باید از اینا هم برام بخری هوراااا خاله خوبه یه گل زد،اسلیترین نود هافلپاف ده،ای وای اوخ اوخ بازم که خورد تو سر عمو اینیگو ،دایی سوروس با عصبانیت بلاجر رو به طرف پیوز نشونه می گیره..راستی تا یادم نرفته بگم که من از پیوز می ترسم چون که یه روحه.وای بلاجر به کمر عمو پیوز برخورد کرد و از وسطش رد شد ،در همین موقع خاله خوبه کوافل رو از دست پیوز می گیره ..نزدیک دروازه می شه گل!!! اسلیترین 100 هافلپاف 10 وای هیچ کدوم اسنیچو نگرفتند ،ثانیه های اخره ..سه ..دو...یک..جیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ.
در همین لحظه ورزشگاه به شدت لرزید و تماشاچیان که گوش هایشان را گرفته بودند به طرف جیمزی دویدند.
اعضای تیم اسلیترین با خوشحالی به یکدیگر نگاه می کردند.
در آسمان هفتم :سالازار با وقار به هلگا نگاه کرد و پوزخندی زد و گفت :دیدی هلگا؟نوادگان من همیشه برترن.حتی بدون تقلب.
-حتی بدون تقلب؟
____________________________
توجه :می دونم قانون فعلا اینه که باید پست ها پیوست بشن اما من واقعا مشکل دارم و نتونستم پیوستش کنم.معذرت می خوام که اینجا یه قانون شکنی کردم.بازم اگه فکر میکنید مشکلی هست بگین تا به یکی از دوستانم بگم این کارو برام انجام بده.امیدوارم دفعه دیگه این مشکل رو نداشته باشم.اگه به خاطر این قضیه کسر امتیازی هست اطلاع بدید (از طریق پیام شخصی)ممنون میشم.
ویرایش شده توسط بلاتريكس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۱۹ ۲۱:۳۳:۰۲