هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   3 کاربر مهمان





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۳:۵۷ سه شنبه ۱۱ اسفند ۱۳۸۸

دلورس آمبریج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۸ سه شنبه ۱۱ اسفند ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۰ دوشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۹
از وزارت سحر و جادو !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 33
آفلاین
خاموش - عجيب - وفادار - اسرار آميز - درياچه - سوار - شباهت - زمزمه - ظاهر - گروه

او باید آن چیز را نابود می کرد . آن چیز متعلق به لرد ولدمورت بود ، اما او دیگر به لرد ولدمورت وفادار نبود . وارد غار خاموش و تاریک شد و چوبدستیش را روشن کرد . درون غار دریاچه ی کوچکی وجود داشت ، که ظاهر ترسناکی داشت .

او سوار قایقی شد که سر آن از دریاچه بیرون زده بود . بر روی دریاچه موج هایی اسرار آمیز به وجود آمد که شباهت آنها به حلقه های دار زیاد بود . زمزمه ای عجیب در آن غار پیچید.

ناگهان دستی سفید از آب بیرون زد . او بسیار ترسید .

گروه بزرگی از مرده ها ی متحرک در مقابلش قد علم کرده بود .

تایید شد!


ویرایش شده توسط دلورس آمبریج در تاریخ ۱۳۸۸/۱۲/۱۱ ۱۳:۵۹:۳۴
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۸/۱۲/۱۱ ۱۸:۳۵:۳۸


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۷:۰۸ دوشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۸۸

لینکین پارک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۴۵ دوشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۴:۲۶ پنجشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۸۸
از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود ؟ به کجا می روم آخر، ننمایی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 3
آفلاین
خاموش - عجيب - وفادار - اسرار آميز - درياچه - سوار - شباهت - زمزمه - ظاهر - گروه

هر کس در پی انجام کاری بود. خاموشی عجیبی فضا را فرا گرفته بود؛ چنانکه صدای سرد سکوت در سرسرا پیچیده بود. او تنها در تالار همگانی در فکر ایجاد یک تغییر بود. در این فکر بود که هاگوارتز را ترک کند شاید این، باعث تغییر در روحیه ی همه ی دوستانش می شد. کسانی که در آن مکان اسرار آمیز کمکش کردند و تا آخرین لحظه ی حضورشان، او را تنها نگذاشتند. کسانی که وفاداریشان را به او ثابت کردند.

او باید این کار را انجام می داد. شاید این تنها راه بود. دیگر جادوگران، آن جادوگران سابق نبود و او فکر می کرد شاید با فدا کردن خود بتواند جمع دوستانه ی دوستانش را رونق بخشد.

آرام از جایش برخاست. به آسمان خیز برداشت و سوار بر دست باد، به سقف تالار نزدیک شد. دیگر نمی خواست کسی او را ببیند .حتی با اینکه بی رنگ و شفاف بود.

دوباره قلم را روی کاغذ گذاشت و نامه اش را اینگونه به اتمام رساند :

یک روز روونا ریونکلا ی سفید، ارتشی و محفلی..

یک روز روونا ریونکلا ی سیاه، جوخه ای و مرگخوار..

یک روز روونا ریونکلا ی بی رنگ، نامرئی و بی طرف..

این بود سرگذشت سه ساله ی روونا ریونکلا، در گروه ریونکلا.

اما هنوز نمی توانست باور کند که باید آنجا را ترک کند.
دلش نمی خواست باور کند که به آخر خط رسیده است.
به همین دلیل قلم پر، از سر شوق با او زمزمه کرد:

شناسه بعدی: لینکین پارک.

او دیگر به روونا ریونکلا شباهت نداشت. نگاهی به ظاهر جدیدش انداخت. لبخند گرمی بر لبانش جاری شد .

من، امروز، در آنجاست. لینکین پارک

تایید نشد!
زیادی طولانی بود در ضمن برای تغیر شخصیت اول باید تایید مدیران رو بگیری. موفق باشی


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۸/۱۲/۱۱ ۱۸:۳۵:۰۲


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۴:۲۰ دوشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۸۸

یوان ابرکومبی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۳ شنبه ۱ اسفند ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۰:۰۲ یکشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 9
آفلاین
خاموش - عجيب - وفادار - اسرار آميز - درياچه - سوار - شباهت - زمزمه - ظاهر - گروه

خاموشی خاموشی تنها چیزی که در وجود انسان به گونه ای اسرار امیز و وحشتناک نقش می بندد کودکی که زمزمه های عجیبی داشت از دریاچه ای خارج شد نا امید سر گردان وحشت در چشمان او ظاهر شد گروه عجیبی پشت سر او اهنگ وحشتناکی را می خواندند ان ها میخواستن مرا به گروه خود ببرند و مرا هم وفادار کنند صدای عجیب لا بلای گلها را فرا گرفته بود دریاچه به خروش افتاد سواری از دور دست تازاند دیگر چیزی را ندیدم تنها محبت او را در سینه ام حس کردم اما دیگر بیدار نشدم تا او را ببینم

تایید شد!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۸/۱۲/۱۰ ۱۶:۴۰:۰۳

امضا ندارم


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۴:۲۵ شنبه ۸ اسفند ۱۳۸۸

یوان ابرکومبی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۳ شنبه ۱ اسفند ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۰:۰۲ یکشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 9
آفلاین
به نام خدا


خاموش - عجيب - وفادار - اسرار آميز - درياچه - سوار - شباهت - زمزمه - ظاهر - گروه


در شبی خاموش هری پاتر تنها در گوشه ای از دریاچه نشسته بود سواری به هری نزدیک می شد سوار از افراد وفا دار ولدمرت بود زمزمه ای زیر لب داشت که میگفتمن نمی دانستم من نمیدانستم کنجکاو شدم و ناگهان دیدم ولدمرت در جلوی ان ظاهر شد سریع به مدرسه رفتم و با دامبلدور به انجا رفتیم که ناگهان دامبلدور فهمید سوار شباهت زیادی به پدر هری دارد و ولدمرت با لهنی عجیب به او می گوید که باید خود را به جای پدر هری جابزنی و هنگامی که باور کرد نابودش کنی گروه او را هم نابود کن دامبلدور با وردی اسرار امیز ان سوار را نابود و مرا به غلعه باز گرداند و من از ان مرگ حتمی نجات داد

دوست عزیز پستهایی که تایید شدند رو بخون و به سبک اونها بنویس. لازمم نیست از تمام کلمات استفاده کنی. موفق باشی


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۸/۱۲/۹ ۱۹:۵۶:۴۸

امضا ندارم


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۵:۱۰ پنجشنبه ۶ اسفند ۱۳۸۸

یوان ابرکومبی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۳ شنبه ۱ اسفند ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۰:۰۲ یکشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 9
آفلاین
به نام خدا
با نام خدا اغاز می کنم

خاموش - عجيب - وفادار - اسرار آميز - درياچه - سوار - شباهت - زمزمه - ظاهر - گروه

ناگهان در شبی تاریک و خاموش سوار وفادار قلعه ای متروکه به طرف هری امد و با زمزمه ی ارام دریاچه ای اسرار امیز به هری نشان داد هری که می ترسید در ذهن خود فکر می کرد که ان مرد کیست هری سرش را بالا اورد و ناگهان در ان حال که به مرد می نگریست ناگهان متوجه شد که مرد شباهت زیادی به پدرش دارد در همان لحظه گروه گریفندور که به دنبال هری می گشت رسیدند مرد ناگهان غیب شد دامبلدور به هری نگاهی کرد و گفت می دانم او پدرت بود هری از ان شب فهمید که پدرش زنده است و تنها راه ازاد کردن پدرش نابود کردن ولدمرت است

تایید نشد!


ویرایش شده توسط malfoyman در تاریخ ۱۳۸۸/۱۲/۶ ۱۵:۱۲:۰۱
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۸/۱۲/۷ ۱۲:۲۳:۰۹

امضا ندارم


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۹:۲۶ شنبه ۱ اسفند ۱۳۸۸

هوریس اسلاگهورنold4


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۲ پنجشنبه ۲۶ آذر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۲۹ پنجشنبه ۲۹ مهر ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 7
آفلاین
خاموش - عجيب - وفادار - اسرار آميز - درياچه - سوار - شباهت - زمزمه - ظاهر - گروه

پادشاه پس از به خاک خون کشیدن و قتل عام مردم آن شهر به همراه محافظین خود به سوی قصر باز می گشت.در راه به دریاچه ای رسیدند.دریاچه ای اسرار آمیز که گفته شده بود باطن انسان را به او نشان میدهد نه ظاهرش را.شاه به سواران خود دستور توقف داد تا در دریاچه به صورت خود بنگرد و از درونش آگاه شود.
صورتش هیچ شباهتی به انسان ها نداشت.سواران وفاداراش را فرا خواند.سواران نیز بجای آن که صورت خود را ببینند،صورت یک اهریمن را دیدند.دریاچه اکنون صورت گروهی عظیم از اهریمنان را به آن ها نشان می داد.
شاه با دقت بیشتری نگریست.باطن هر کدام از آن ها جملاتی را زمزمه می کرد.شاه نمی توانست بیشتر تحمل کند.به سواران خود دستور بازگشت به شهر را داد.

تایید شد!


ویرایش شده توسط APWBD در تاریخ ۱۳۸۸/۱۲/۱ ۱۹:۲۸:۱۶
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۸/۱۲/۲ ۱۸:۳۹:۵۱


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۴:۱۸ شنبه ۱ اسفند ۱۳۸۸

گلرت گریندل‌والدold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۸ سه شنبه ۳۱ شهریور ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۶:۱۴:۴۴ جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
از شعرِ تو در امان، نخواهم بودن.
گروه:
کاربران عضو
پیام: 66
آفلاین
به نام او
درود

خاموش - عجيب - وفادار - اسرار آميز - درياچه - سوار - شباهت - زمزمه - ظاهر - گروه



"ظاهر چیزی را مشخص نمی کند!" این حرفی است که پیرمرد همیشه تکرار می کرد. پیرمردی که خود هیچ وقت به ظاهرش نمی رسید و در جواب این کارش این جمله را زمزمه می کرد.
من که از لحظه ی تولد در کنار پیرمرد بزرگ شده بودم، متوجه نمي شدم كه او چه مرد عجيبي است. حتي حرف هاي اسرار آميزش كه همه را به وحشت مي انداخت، براي من عادي بود. پيرمرد هم هميشه با من مهربان بود.
اما پيرمرد پرحرف و عجيب من، روزي كه آن سوار آمد از اين رو به آن رو شد. ديگر شباهتي به پيرمرد قبلي نداشت. چيزي در چهره اش كم بود، روح نداشت انگار. خاموش به نظر مي رسيد.
او رفت به دنبال سوار. سواري با ظاهري سياه و مخوف. ولي آيا باز ظاهر چيزي را مشخص نمي كند؟ چه بايد مي كردم؟

بدورد
در پناه او

تایید شد!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۸/۱۲/۱ ۱۹:۱۸:۵۴


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۳:۴۳ چهارشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۸

دزيره


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ پنجشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۲۲ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از ماه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 201
آفلاین
خاموش - عجيب - وفادار - اسرار آميز - درياچه - سوار - شباهت - زمزمه - ظاهر - گروه

در شبی خاموش و سرد ، دزیره با ظاهری متفاوت و سوار بر ببری سفید راهی دریاچه ی اسرار آمیز سرزمینش شد، در کنار دریاچه ایستاد و زمزمه ی آوازی را که خاطراتش را به یادش میاورد فرا داد.
شباهت زیادی با گذشته نداشت، ظاهر آرام و روحی سرشار از هیجان.
سنگی در آب انداخت و لحظه ای موچ های ریز را تماشا کرد...
: آه ، من همیشه به گروه ام وفادار خواهم ماند...

تایید شد!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۸/۱۱/۲۹ ۱۲:۱۶:۵۳


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱:۴۱ سه شنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۸

ابرکسس مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۲ یکشنبه ۲۱ مهر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۰:۵۲ دوشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۰
از The House Jack Built
گروه:
کاربران عضو
پیام: 84
آفلاین
روزی هری بر جارویش دو ساحره سوار کرده و با خوشحالی به سمت خانه میراند که ناگهان سوالی بر ذهنش نقش بست: آیا باید با کسی که عاشقش بود ازدواج میکرد یا کسی که والدینش برایش در نظر گرفته بودند؟ این سوال آنچنان ذهنش را مشغول کرد که جارویش خاموش شد و در دریاچه سقوط کرد!

آه ولدمورت چرا پدر و مادر مرا کشتی؟ این سوال هم در ذهن هری بود!

سه ساعت گذشت و هری در کنار دریاچه به هوش آمد و خودش را در حالی که هیچ لباسی بر تن نداشت در آغوش گروهی از ماهی مرکب های دریاچه یافت!

آیا این عجیب است یا که اسرار آمیز است؟ من از کجا بدانم؟ هری از خودش پرسید.

یکی از ماهی های مرکب که هیچ وقت به همسرش وفادار نبود سوال هری را شنید و پرسید: چه چیزی عجیب است؟

هری گفت: این موهایی که در این منطقه ظاهر شده! (و با انگشت به منطقه ی مورد نظر اشاره کرد!)


ماهی مرکب با دقت منطقه را بررسی کرد، سپس با مهربانی لبخند زد و در گوش هری زمزمه کرد: نگران نباش! این نشانه ی شروع دوران حساس بلوغ است.

هری در حالی که بسیار متحیر شده بود سر تکان داد و گفت: شوخی نکن! این مسئله شوخی بردار نیست!

ماهی مرکب در حالی که با نوازش پشت هری به او دلگرمی میداد جواب داد: باور کن جدی میگویم! باور کن...

و هری باور کرد!

پایان!


تصویر کوچک شده


[b][s


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۶:۱۶ شنبه ۲۴ بهمن ۱۳۸۸

پاتریشیا استیمپسن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۵ جمعه ۲۳ بهمن ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۲ یکشنبه ۲ آبان ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 3
آفلاین
خاموش - عجيب - وفادار - اسرار آميز - درياچه - سوار - شباهت - زمزمه - ظاهر - گروه


ظاهرش بي شباهت به دگیر همراهانش نبود، خاموش و رنج کشيده. مانند بقيه ي اعضای گروه نيز کنار درياچه نشسته بود و با بيتفاوتي به آن خیره نگاه مي کرد. درياچه ظاهري اسرار آميز داشت، آرام و ساکت. سطح آینه مانند و پهناور آن هیچ حرکتی نداشت.شاید همین سکونش باعث میشد که آن را عجیب و اسرار آمیز بخوانند.
فقط صدای زمزمه ی گاه گاه سواران بود که سکوت سخت جنگل و دریاچه را می شکست. سواران از اين همه انتظار خسته شده بودند. ولي کاري نمي توانستند انجام دهند،نه تا زمانی که دستوری جدید صادر نمی شد. پس وفادارنه در جایه خود باقی ماندند شاید خیره شدن به دریاچه این انتظار را به پایان می رساند.

تایید شد!
لازم نیست از همه کلمات استفاده کنید هفت تا کلمه هم کافی بود. موفق باشی


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۸/۱۱/۲۵ ۱۰:۱۲:۵۱







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.