هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: میزگرد جادوگری
پیام زده شده در: ۹:۵۱ یکشنبه ۸ شهریور ۱۳۸۸
#67

آرگوس فیلچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۴۳ شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۱:۰۱ شنبه ۲۰ شهریور ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 69
آفلاین
سلام

با توجه به بحث های اخیر در مورد نوع رول نویسی گروهی که ارزشی خوانده می شوند در سایت،

و شکایت ها و ناراضی بودن هر دو طرف از نوع نوشتن هم دیگه ،
که متاسفانه اصلا موضوع شخصیی نیست و گروهی می خواند با پیام شخصی و چت و اینا حلش کنند ،

من به عنوان یک عضو بی طرف گروه ارزشی ! دارم اینجا پیشنهاد یه مناظره ی دوستانه ولی جدی رو می دم

البته این بحث می تونه بره تو نحوه ی برخورد ، اما چون من روی دوستانه بودنش تاکید دارم و دلم می خواد نیمه رول و عادلانه هم باشه این تاپیک به نظرم مناسب تر میاد

قوانین این مناظره بدین صورته که یکی از اعضا میاد بحثو شروع می کنه ، و گروه مقابل باید میان جوابشو بدند و مجابش کنند که داره اشتباه می کنه

"بحث غالبا باید در مورد نوع رول نویسی و سوژه ها در این سایت باشه و کاملا جدی"

مهم نیست از کدوم گروه باشید ، وسط بحث اگر گروهی قانعتون کردند می تونید تغییر موضع بدید

فقط در اول پست هاتون باید با تیتر بزرگ و رنگی بزنید که به دفاع از گروه ارزشی ها یا غیر ارزشی ها یا بی طرف پست می زنید.

پست ها می تونند فضا سازی داشته باشند ( انگار واقعا دور یک میز گرد نشستید و بحث می کنید ) اما در مورد دیالوگ ها باید کاملا جدی برخورد کنید

هر گونه توهین ، متلک و تمسخر کردن تو این مناظره ممنوعه

در پایان اگر آخرین دفاع از گروه ارزشی ها باشه و گروه غیر ارزشی جوابی ندهند ، بحث به نفع این گروه تموم میشه و آنها حق دارند که آزادانه به رول نویسی به سبک خودشون " در تمام انجمن ها و کل سایت " بدون هیچ حاشیه ای ادامه بدند.

اگر بحث به نفع گروه غیر ارزشی تموم بشه ، اعضای ارزشی حزب خود رو منحل اعلام می کنند و به سبک رول نویسی کل سایت روی می آورند و یا سایتو ترک می کنند!


ارزشی قوزدار

[img]http://


Re: میزگرد جادوگری
پیام زده شده در: ۱۶:۴۴ شنبه ۸ فروردین ۱۳۸۸
#66

كينگزلی  شكلبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۳۱ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۱
از ن، لايه ای كه زمين را فرا گرفته!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 842
آفلاین
داريم می ريم رو آنتن. سه، دو، يك. رفتيم رو آنتن.

-سلام بينندگان و شنوندگان عزيز. من، كينگزلی شكلبوت و همكارانم در برنامه ی ميز گرد جادويی آرزوی روز خوبی برای شما داريم. مهمانان بخش اول برنامه ی ما ايگور كاركاروف عزيز و هوكی ارجمند هستند. خوب آقای كاركاروف چی دارين به بيننده ها بگين؟

كاركاروف گفت:
-سلام

-همين؟

-بله.

-خوب وزير سحر و جادو، عاليجناب هوكی چی دارن به مردم بگن؟

كاركاروف با عصبانيت گفت:
-آقا چرا تبعيض قائل می شی؟ به اين جن مفلوك می گی عاليجناب بعد به من می گی آقا؟

-ببخشيد مگه شما خانم هستين؟

-خير.

-پس مشكل چيه؟

-چون شما متوجه نمی شيد مشكل رو نمی گم. به عبارت ديگه چون شما نفهمين.

-آقا حرف دهنت...

هوكی به ميان حرف آن دو پريد تا قائله را ختم دهد:
-منم خدمت بينندگان و همچنيبن شما، آقای شكلبوت و اين ايگور بوقی سلام دارم.

-كاملا درسته.

كاركاروف با عصبانيت گفت:
-يعنی شما تاييد می كنی كه من بوقی ام؟

هوكی گفت:
-بابا ايگور، الان رو آنتنيم. بذار برنامه تموم بشه...

كاركاروف گفت:
-همونطور كه ميدونين آسپ، معلم دفاع در برابر جادوی سياه هاگوارتز، از من خواهش كرد خاطره ی يه قتل رو واسه بچه ها توسط قدح انديشه به نمايش بگذارم. الان هم می خوام شما از طريق گيرنده هاتون يه نمونه ديگه از قتل رو ببينين. آواداكداورا!

بعد از اين طلسم اين جمله روی تلويزيون نقش بست:
«بينندگان عزيز متاسفانه از ادامه ی برنامه معذوريم. متاسفانه تهيه كننده ی برنامه ی ميز گرد جادوگری كشته شد.»



Re: میزگرد جادوگری
پیام زده شده در: ۲۰:۱۷ سه شنبه ۳ اردیبهشت ۱۳۸۷
#65

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۹ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰
از گروه همیشه پیروز گریفیندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 527
آفلاین
شعر از نوع جادویش خوبه!!
شعر و جادو:
_____
بمجموع ما خوشامدید مهمانان ارجمند و همچنین شما عزیزان زیبا و خوش دل.ما همگان به شما می لاویم.
و همانا در برنامه امروز میز گردالی داریم مهمانانی بسیارعالی شاعرانی زیبا و خوش سخن، زیبا از چهرشان گرفته تا لحن.
عالیجنابان دارند نامانی نیک،و همگی یهویی میرن پیک نیک.
معرفی کنید خودتان را مهربانان من.
_همانا بنده اسمی نیک دارم علاقه زیادی به پیک نیک دارم.اسمم هست گراهام پریچارد،هستم برادر ریچارد.

مجری:بعدی

_منم اسمم کرام است بعد از"گ" حرف "لام" است.
مجری:بعدی

_منم هستم پرسی عاشق آلبوس
ملت:
پرسی: شعر نو بود


مجری:عزیزان و بینندگان لاولی،ما امروز در برناممون در مورد شعر واهمیت شعر در جهان جدید و امروزی بحث میکنیم.

_جناب مجری.بگذارید بنده هم در ادامه صحبات(تریپ شاعری وکلمات گنده گنده)ارجمند شما،تکه ای بس مهم اضافه کنم.

مجری: بفرمایید جناب پریچارد.

_ همانا این بحث در این تاپیک و بر روی این میز رومانتیک،که همگان را پریشان و پچول(یک چیزی مثل همون پریشانه) کرده است بسیار مهم میباشد.زیرا که امروزه در دنیا،از گوی بازی(همون فوتبال یا توپ بازی ) گرفته تا گویچه سفید(گلبول سفید)همش برگرفته از شعر میباشد.

پرسی:بله.شعر نو

کرام:چه خوش گفت این پرسی نامجو،که تا گورت مواظب باش نمیری.دقیقا درست گفتید عزیزان من.
این لایحه که تمامی جهان امروزه از شعر نو درست شده است و چرا این جهان از شعر نو درست شده است سوالی لاجواب میباشد.
تمامی چیزهایی که از دهان ما اگزیت میشود شعری از نوع شعر نو میباشد.

مجری:چه لطیف!!

پریچارد:کاملا درستست.حتی جملات متکاسلی همچون"من میرم شیر بخرم اما پول ندارم" نیز شعر میباشد.

مجری:بدون شعر جهان متلاشی میوشود.
پرسی:آه ای هستی یاب من،بدادم برس،آه ای آلبوس، جون تو من دوستن دارم.

کرام: صبر کنید...صبر کنید.من..من...وای یک شعر به کلم رسید...

ملت:وایی.چه رمانتیک..بگویید استاد.
_ماریتا...ماریتا..رون و پنسی پارکینشون را ول کن ماریتا..آه ای ماریتا.

پریچارد:خیلی زیبا بود استاد.اصلا میشد زنده بودن این شعر را احساس کرد.بوی خوش شعر...

مجری:اون بوی من بود
عزیزان من این بحث بحثی بس درازست.تا برنامه ای بعد،بدرود و مستقر باشید.




Re: میزگرد جادوگری
پیام زده شده در: ۱۸:۳۹ دوشنبه ۲۶ فروردین ۱۳۸۷
#64

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۸
از کابان...مخوف ترین زندان!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 333
آفلاین
پست پايانى
=========
رییس کاراگاه ها بالاخره تصمیم گرفت و فریاد زد:باشه،ولي اگه كوچك ترين حركتي كنيد كشته مي شين!
فضاي عجيبي بر سالن ميزگرد حاكم بود.هيچ كدام از طرفين به طرف مقابل اعتماد نداشتند.تا اين كه بالاخره پيوز به اراذل دستور داد تا گروگان ها را ول كند.اراذل اگر چه از اين كار ناراضي بودند،اما چاره اي نداشتند.
به محض رها شدن گروگان ها از دست اراذل،با سرعت به طرف نيروهاي خودي دويدند.
پيوز احساس حماقت شديدي مي كرد.نبايد مي گذاشت اول آن ها آزاد مي شدند.هم اكنون اراذل هيچ چيزي براي سو استفاده نداشتند.پيوز به طرف اراذل برگشت و به محض اين كه مي خواست به آن ها دستورات لازم را بدهد،توسط شيرجه آلبوس به زمين افتاد و در همان موقع پيوز صداي رد شدن طلمس از بالاي سر خود را شنيد.حقيقت داشت!كار احمقانه اي كرده بودند. كارآگاه ها بي رحمانه به سوي آن ها طلسم مي فرستادند.
لحظه اي طول كشيد كه سر انجام همه اراذل در زير ميز جلسه پناه گرفتند.هر كس سعي داشت خود را از تيررس كارآگاه ها دورتر نگه دارد.
پيتر كه داشت سينه خيز به طرف وسط ميز حركت مي كرد ناگهان يك برآمدگي توجهش را جلب كرد!كمي جلوتر رفت و تازه فهميد كه آن يك دستگيره در است!اما يك سوال احمقانه دوباره ذهنش را مشغول كرد.
چرا دستگيره به زمين متصل است؟
حس كنجكاوي اش باعث شد كه با دستانش دستگيره را لمس كند و آن را باز كند.درست بعد از حركت دستگيره،يك محوطه مستطيل شكل در روبروي او غيب شد و يك زير زمين عميق در برابرش پديد آمد كه هر كس مي توانست با پله از آن پايين برود.دهن پيتر از تعجب باز مانده بود.در همان موقع آلبوس كه از طرف مقابل وي،مي آيد نزديك بود كه به داخل زيرزمين بيفتد.او نيز همان حسي داشت كه پيتر داشت و آن چيزي نبود جز:
فرار
هر دو در يك نگاه متوجه منظور هم شدند.به اطراف خود نگاه كردند و همه اراذل را در اطراف خود جمع كردند و به آن ها دستور دادند كه به زيرزمين بروند.
پيوز همچنان خشمگينانه به كارآگاه ها طلسم پرتاب مي كرد و متوجه سخنان پيتر نبود.سرانجام آلبوس و پيتر مجبور شدند او را كشان كشان به داخل زير زمين ببرند.به محض ورود 3 نفر به داخل زيرزمين بار ديگر محوطه مستطيل شكل ظاهر شد.گويي كه زيرزميني وجود نداشته!در همين هنگام صدايي مانند منفجر شدن ميز به گوش رسيد.كارآگاه ها شكه به جلو نگاه مي كردند.هيچ كس نبود! آيا اراذل آپارت كرده بودند؟
نيم ساعت بعد
اراذل خسته و كوفته،به راه خود ادامه ميدادند.تونل پيش رويشان تاريك تاريك بود.تنها صداي قدم ها شنيده مي شد همچنين فحش هاي ركيكي كه گهگاهي پيوز مي داد.
تا اين كه سرانجام به انتهاي تونل رسيدند.پله هاي كه با سنگ مرمر ساخته شده بودند، آن جا را زيبا كرده بود.به سرعت از پله ها بالا رفتند و سرانجام به يك در رسيدند.بعد از كمي احتياط آن را باز كردند.
صحنه روبرويشان هيچ چيز قابل توجهي نداشت.يك اتاق خاك خورده قديمي كه يك در ديگر هم داشت.در بالاي در نوشته بود:
در خروجي تونل
با ديدن اين جمله خوشحالي در چهره اراذل معلوم شد.در را باز كردند و يك كوچه خلوت را در روبريشان ديدند.
============
اين پست به دليل كم وقتي واقعا بوقي از آب در اومد!
دوستان ادامه ماموريت در تاپيك خانه هاي هاگزميد هستش.پستيدن شما رو مي طلبه.
در ضمن براي آگاهي از اين كه ماموريت رو در تاپيكي كه در بالا اشاره كردم چطور ادامه بدين مي تونيد به اين پست مراجعه كنند.


[b]تن�


Re: میزگرد جادوگری
پیام زده شده در: ۱۶:۱۷ جمعه ۱۶ فروردین ۱۳۸۷
#63

ویکتور کرام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۶ سه شنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۴:۲۶:۵۸ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از مدرسه دورمشترانگ (بلغارستان)
گروه:
کاربران عضو
پیام: 509
آفلاین
فلامل بر خلاف قيفهاش از قدرت و سرعت بالايي بر خوردار بود و بدون وقفه طلسم به افراد نسار ميكرد

............................

در همین حین جرقه ای به ذهن رییس شورا رسید و آن را عملی کرد

اکسپکتوپاترونوم

قویِ بسیار بزرگ و زیبایی از انتهای چوبدستی او خارج شد و به سمت در شتافت
رییس : برو قوی من برو و به وزارت اطلاع بده
قوی سفید بال های خود را به دو طرف باز کرده و به سمت بیرون به پرواز در آمد بعد از دقایقی
پاق ...پاق...پا پا پاق ...
من رییس کاراگاهان وزارت سحر و جادو هستم شما در محاصره هستید به سرعت تسلیم بشین
پیوز رو به اعضای اوباش کرد و خنده ایی سر داد:فرزندان من نگران نباشید ما گروگان داریم.
اعضا با گفتن این جمله از پیوز ارامشی همراه با ترس در خود احساس کردند.
پیوز: ما گروگان داریم بهتره مارو آزاد کنید وگرنه همه گروگان ها رو میکشیم.
ملت اوباش شروع به جنگ درون سالن کردند و طلسم های متعددی را به سمت دشمنان پرتاب میکردند.دقایقی بعد همه دشمنان دستگیر اسارات گرفته شدند
نیکلاس: ببینم بچه ها حالا چطوری ازاین جهنم خارج بشیم؟
پیوز: ما گروگان داریم نگران نباشید
ویکتور: بسه بابا چی میگی تو هی میگی گروگان داریم باید یه فکر دیگه کرد.گروگان ها نون و آب نمیشن و اونطوری که فکر میکنی همه ما رو آزاد نمیکن. ما باید همگی آزاد و سالم نجات پیدا کنیم.
کینگزلی: من یه فکری دارم.
ملت اوباش:چی؟
کینگزلی: پیوز روحه و میتونه خارج بشه اون باید بره و بجنگه چون طلسم ها از اون رد میشن و هیچ مشکلی برای او بوجود نمیاد
ویکتور: ولی هرمیون به من گفته بود بعضی از طلسم ها هستند که روح ها رو طلسم میکنه.البته نمیکشتشون فقط اونا رو میشه گرفتشون.و کاراگاه ها به این طلسم ها وارد هستند.
در این میان پیوز به سمت در رفت.چوبدستی خود را بر روی گلوی خود قرار داد و با صدای بسیار بلند فریاد زد.ما گروگان ها رو تحویل می دهیم به شرط اینکه ما رو آزاد بزارین خارج بشیم.
کاراگاه ها همگی شروع به حرف زدن کردند و هیاهویی در این میان بین اسراء بوجود آمده بود
رییس کاراگاه ها بالاخره تصمیم گرفت و فریاد زد:....

...........
خیلی سعی کردم خوب بشه و سوژه ادامه پیدا کنه


کاشکی یه روز باهم سوار قایق می شدیم
دور از نگاه ادما هردوتا عاشق میشدیم


میزگرد جادوگری
پیام زده شده در: ۰:۵۵ جمعه ۱۶ فروردین ۱۳۸۷
#62

ماتیلدا(طلا.م)


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۹ دوشنبه ۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۰۱ چهارشنبه ۳ فروردین ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 271
آفلاین
سلام من اول از همه عذر ميخوام كه نتونستم در اون پست هاي طنز كه علاقه ي بيشتري هم به اونا داشتم پست بدم!!!!عذر من رو بپذيريد!!!
--------------------------------------------------------------------------
نيكلاس سر جاش نشست و ديگه چيزي نگفت.تنها كاري كه ميكرد به چند نفر كه پشت اون وايساده بودن و عضو قديميه اوباش بودن برايچند لحظه خيره بشه و دوباره روشو برگردونه و سر جاش بشينه!!!
رئيس شورا دوباره صداشو صاف كرد و يه نگاهي به سالن دم كرده و پر جمعت شورا انداخت و گفت:
_اولين تصميم ما اينه.....
همين كه اينو گفت در شروع به صدا كردن كرد.صداهاي وحشتناكي بود.صداي ضربه هايي بود كه از پشت در به آن وارد ميشد.
نا گهان در شكست و فلامل با خنده ي وحشتناكي به دور خود چرخيد و به گروه اوباش پيوست.
شبحي با قيافه ي بد جنس خودش جلوي گره بود اون پيوز بود.
با صدايي پر آرامش و تمسخر گفت:
_دست به كار شيد فرزندان من!!!!!
اعضاي شورا هنوز كيج بودند و فقط به طور خودكا ر چوبدستيهاشون رو در آورده بودن.
_آكسيو...
_كروشيو
_آواداكداورا
_...
طلسم ها يكي بعد از ديگري از چوب دستيه همه ي جادوگر ها ي حاضر خارج ميشد.
هوا مه گرفته و خفه بود و ميز بزرگ وسط رو اوباش اشغال كرده بودند.پشت به پشت وايساده بودن و بدون وقفه طلسم ها رو ميفرستادند.
رئيس شورا چوبدستيشو به دستش گرفته بود و داشت از در فرار ميكرد كه....
_آ آ آ...كجا؟.....كروشيو....
سر و صداي فراواني در سالن بر پا بود و صداها از هم تشخيص داده نميشد.
فلامل بر خلاف قيفهاش از قدرت و سرعت بالايي بر خوردار بود و بدون وقفه طلسم به افراد نسار ميكرد.........
----------------------------------------------------------------------------
شرمنده خيلي بد شد!!!ميدونم تاحالا سعادت خوندن پست به اين بدي رو نداشتين!!!!


ویرایش شده توسط ماتیلدا استیونز در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۱۶ ۱:۰۱:۴۴


Re: میزگرد جادوگری
پیام زده شده در: ۲۱:۳۳ پنجشنبه ۱۵ فروردین ۱۳۸۷
#61

نیکلاس   فلامل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۰۴ شنبه ۲۲ دی ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۸:۳۸ جمعه ۲۷ اسفند ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 174
آفلاین
صدای رییس شورا در تمامی سالن پیچید.
افراد بیشماری از بزرگان و صاحب منسبان هاگزمید در این جلسه جمع شده بودند تا نظرات خود را برای چگونگی مبارزه و منحل کردن اوباش بیان کنند.
جمع افرادی که دور میز نشسته بودند تا در مورد این مسئله صحبت کنند .تنها نکته بارز جلسه نبود.بلکه انچه بیشتر نظر افراد رو جمع کرده بود افرادی بودند که در گوشه سالن ایستاده بودند.چهره حاضرین در جلسه حاکی از ان بود که انها تصمیم به اجرای طرحی اساسی در مورد اوباش هاگزمید و حتی محو کردن انها از روی زمین رادارند.
رییس شورا برای بار دوم لب به سخن گشود و گفت:
- شورای هاگزمید، این همان انجمنی است که با حضور تعدادی از بزرگان اینجا برگزار میشه. وسابقه بس طولانی ان در اجرای احکام جادوگری دراین منطقه که مرکز تمامی شورشها میباشد زبانزد خاص و عامه.
امروز برای این جمع شدیم تا نسل این گروه مخوف اوباش رو از زمین هاگزمید پاک کنیم...
در یک لحظه بعداز این حرف رییس هلهله ی افراد دور میز در سالن پیچید. چند نفر با کوبیدن دست بر رویی میز و چند نفر نیز با فریاد "اری" رضایت خود را از این مسئله نشان میدادند.جمع حاضرین در جلسه اگر چه اندک بنظر میرسید ولی با عزم راسخ انها هر فردی که از کنار در سالن اصلی میزگرد میگذشت ، قطعا افکار دیگری را در ذهن میپروراند.
در میان افرادی که در جلسه حضور داشتند ،یکنفر توجه یکی از افراد گوشه سالن را به خود جمع کرد. لحظه ای به صورت او خیره شد و بعد به طرف دوست کناریش رفت ، و در گوشی با او مطلبی را عنوان کرد ولی بعد از صحبت با او چنان که خیالش راحت شده باشد دوباره به جای خود برگشت و به بقیه صحبتهای رییس شورا که باز سخنرانی خود را از سر گرفته بود گوش سپرد.
-... اینچینین مبارزه با افراد خاطی در این دهکده را پی میگیریم و بعد به سراغ دیگر مناطق میریم. امروز شما دوستان رو اینجا دعوت کردم تا خبر تازه ای رو به شما اعلام کنم...
برای بار دوم وقفه ای میان صحبتهای رییس ایجاد شد، ولی این بار افراد حاضر با تعجب فراوان همدیگر را نظاره میکردند و بعضی که با هم اشنا تر بودند در گوش هم پچ پچ میکردند.
"یعنی چه اتفاقی افتاده..." و " ممکنه راه حل تازه ای در میان امده باشه..." و یا" من فکر میکنم به خاطر این افراد تازه وارد باشه .. اخه انها..."
ولی پیش از انکه رشته کار از دست رییس خارج شود ،با چکش خود ضربه ای را به میز وارد کرد و گفت:
- دوستان چقدر عجولید... این بحثها برای چیست... پس من میروم سر اصل مطلب. همان طور که میبینید افراد تازه واردی در گوشه سالن حضور دارند که برای این مسئله واقعا حکم برگ برنده ما رو دارند و همان طور که بسیاری از شما انها رو میشناسید باید تاکید کنم که: تعدادی از شرورها و اوباش گذشته هاگزمید اینجا اومدند و قراره ما رو در این مهم یاری کنند.
برای بار سوم هلهله جمعیت فضای سالن رو پرکردو این بار بسیاری از حاضرین با دست افراد گوشه سالن رو نشان میدادند. افراد گوشه سالن هم بیکار نبودند و از این موقعیت سوءاستفاده کرده و برای اعضا با تمسخر لبخند زده و یا دست تکان میدادند. ولی این شلوغی دیری نپایید و از گوشه دیگر میز مردی که بسیار پیر بنظر میرسید بلند شد و با حرکت دست حاضرین رو به سکوت دعوت کرد و گفت:
- جناب رییس یعنی شما فکر میکنید حضور این افراد در این جلسه واقعا کمکی به ما میکنه؟ فکر میکنید انها حاضرند به ما کمک کنند؟
- اوه البته جناب فلامل!!!! انها قسم خوردند که ما رو تنها نگذارند و برای این کار پاداش زندانی نشدن در ازکابان رو دریافت میکنند.
این نیکلاس فلامل، پیر و بزرگ دهکده بود که از گوشه میز بلند شده بود و برای حضور خائنین به اوباشها با رییس شورا بحث میکرد. کسی که از چند وقت پیش به جرگه اوباشها پیوسته بود ولی کسی این مسئله رو نمیدانست ،کسی که برای چند لحظه در دید یکی از خائنین قرار گرفته بود ولی با به یقین تبدیل نشدن ظن فرد از این قضیه مصون مانده بود.
ولی حضور او در این جلسه خبر از حضور قریب الوقوع اوباش و نقشه انها میداد.


ویرایش شده توسط نیکلاس فلامل در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۱۵ ۲۲:۳۳:۰۶

شناسه ، شناسه ، شناسه.

هنگامی که به دنبال من آمدی تا تو را برای خودم انتخاب کنم ، حس خوبی نداشتم ، اما به خاطر خودت ، انتخابت


Re: میزگرد جادوگری
پیام زده شده در: ۲۱:۲۴ پنجشنبه ۱۵ فروردین ۱۳۸۷
#60

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
صدای بسته شدن در به گوش رسید و آخرین نفر از شورای چند نفره هاگزمید وارد سالن میزگرد شد.
سالن مستطیل شکل بزرگ میزگرد با میز بلند و صندلی های بسیار و سقف بلند افرادی را در خود جای داده بود که از بزرگترین های هاگزمید بودند. صدای شعله های آتش در شومینه و رقص نور های شمع فضای شاعرانه ای به سالن داده بود.
سکوت مطلق حکم فرما بود و همه منتظر صحبت رئیس شورا بودند.
- « خوب ما امروز جمع شدیم که در مورد اوباش هاگزمید تصمیم بگیریم !»


هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: میزگرد جادوگری
پیام زده شده در: ۱۹:۴۰ دوشنبه ۵ آذر ۱۳۸۶
#59

سوروس اسنیپold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۲ دوشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۵:۳۱ سه شنبه ۱۶ بهمن ۱۳۸۶
از اينا مي خواي؟!!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 115
آفلاین
پست پاياني ماموريت الف دال!

با کنار رفتن در کله پسری با چهره رنگ پریده و موهای بور پدیدار شد و سارا از اعماق قلبش جيغ كشيد (قابل توجه دوستان كه اين جيغ ناشي از خشانت بالاي سارا بوده نه از ترس و اينا!
). با جيغ سارا دراكو با سرعت نور درو پشت سرش مي بنده و به سمت مرلينگاه تالار خصوصي مي ره تا رفع حاجت كنه در نتيجه بروبچ با صفاي الف دال دوباره پشت در مي مونن!
بروبكس الف دالي كه پشت در مخفي تالار زيباي و منور و ايناي اسلي مونده بودن و هيچ جوره نمي تونستن وارد اين تالار با صفا بشن دچار ياس فلسفي شديد مي شن و هر كدوم در يك گوشه اي زانوي غم بغل مي گيرن و به ياد آلبوس و مودي و ديگر رفتگان زار مي زنن!
همينطور كه خلق الف دالي مي گريستند و سارا هم با اخم شديد خشانت بار خودش به اونها نگاه مي كرد ناگهان رولينگ در انتهاي پله هايي كه به دخمه ها منتهي مي شد ظاهر شد (و در جواب خوانندگاني كه مي گن توي هاگوارتز نمي شه غيب و ظاهر شد ميگه كه به شما چه من نويسندم!! ) و لبخند گولاخانه اي زد و به سمت ملت الف دالي حركت كرد و در راه هم حركات گولاخانه از خودش بروز مي داد. رولينگ در يك حركت انتحاري جلوي ريموس وايستاد و در يك حركت مافوق آنتحاريك ديگه يك خودكار از جيب ريموس بيرون آورد و روي ورق پاره هاي توي دستش چندتا جمله ي گولاخانه نوشت و به سرعت از صحنه دور شد!
پس از گذشت لحظاتي چند ناگهان دوشيزه پانسمان پاركينسون با صداي تلپز مانندي در حالي كه همانند ابرهاي بهار و پاييز و همين ابرهايي كه چند روزه تو تهران دارن مي بارن(!) اشك و تگرگ و برف پايين مي ريخت و اذهان عمومي خلق حاضر در صحنه رو به ياد چوچانگ در كتاب پنج مي انداخت
پس گذشت لحظاتي اندك پس از فرود گريان دوشيزه پانسمان پاركينسون ناگهان مايع خيلي خوب و زيبا و با كلاس چربي از همان نقطه از سقف كه پانسمان از اونجا پايين اومده بود شروع به چكيدن كرد و ذره ذره بيشتر شد تا اينكه مدير پرافتخار مدرسه ي علوم و فنون جادوگري هاگوارتز يكي از جادوگران بزرگ قرن پرفسور سوروس اسنيپ اعظم با اخمي برازنده ي مقامش درست از همان نقطه اي كه دوشيزه پانسمان پاركينسون سقوط كرده بود پايين اومد اما به دليل حفظ شئونات آسلامي و اينا درست پنج متر اون طرف تر روي سر ريموس لوپين گرگينه فرود اومد
- اه اه اه ... اصلا نرم نبودي ريموس ..20 امتياز از گريفيندور كم شد!! .... شما چرا اينجا تجمع كرديد ..مگه كارو زندگي نداريد؟..30 امتياز از گريفيندور كم شد...تا سه مي شمرم اگه باز ببينم اينجاييد من مي دونم با شما...123 ...123..
ملت گريفي الف دال :
اسنيپ نگاهي خصمانه به بروبچ با صفاي الف دال مي كنه كه دستور رو اجرا نكردن در نتيجه 40 امتياز ديگه از گريف كم مي كنه تا عبرتي شود براي سايرين!( دوستان همچنان اعتراض مي ورزند اما بايد بگم كه چه مي شه كرد قدرته ديگه)
حركات اسنيپ در اذهان بروبچ الف دالي يك مدير مستكبر و بداخلاق و .. رو تداعي مي كنه در نتيجه ي اين فكر بلافاصله هياهويي در دخمه ها ايجاد مي شه و تعدادي از اشخاص كه از بلاكابان* فرار كرده بودند به همراه تعدادي ديگر از افراد كه همگي به اتفاق هم شعار زنده باد حزب رو سر مي دادند به سمت صحنه اي كه بروبچ الف دالي دراونجا حضور داشتن حمله مي برن و تعدادي از افراد ديگه كه آدم رو به ياد اسقف هاي كليسا مي نداختند دوان دوان دنبال گروه اول كه حذبي هاي ريوني با كلاس بودند مي دوند و در ميان اين جمعيت موهاي قرمز پرسي به چشم مي خورد! پرسي به همراه گروه اسقفها شعار حزب خره سر مي داد و به دنبال حزبي ها روان بود!!!( )
با برخورد حزبي ها به ديوار مخفي تالار اسلي و وارد شدن نيرويي معادل دويست آواداكداورا به ديوار، ديوار شپلخز پايين مي ريزه چون كه حزب قدرت زيادي داره و هر كاري مي تونه بكنه . حذبي ها پس از ورود به تالار راهي به سمت جادوگر تي وي و هالي ويزارد و نحوه براي خودشون باز مي كنن و بلافاصله از صحنه دور مي شن و داستان ققي و كليسا نا تموم مي مونه !**
در اين حين آلبوس و مودي و ديگر رفتگان خدابيامرز شده دسته جمعي در حالي كه پلاكارد ضد آبي رو به سبك كورممد و جاسم حمل مي كردند از زير تصوير در حالي كه به موج مكزيكي مزين بودند رد مي شن.--> تمامي اعضاي الف دالي ناگهان با تمام سرعت به سمت سرسراي ورودي مي دوند!
======صحنه عوض شد=====
سرسراي ورودي همان زمان !
درهاي تالار ورودي با شدت و خشانت بالا منفجر مي شه و به همونجايي مي ره كه اشيا ناپديد شده مي رن! پس از شكسته شدن در، افراد و گروهها و احزاب مختلف از هر ناحيه بيرون مي زنن: جنهاي خونگي، آكرومانتيلا غولهاي غارنشين سنتور ها مدافعان هاگوارتز محفل ققنوس الف دالي ها (اون يكي الف دالي ها) مرگخوارها و در صدر همه "لرد كله كچل" و "هري پاتر" پسري كه زنده ماند اما كلش زخي شد() وارد مي شن و با عزم راسخ و اراده ي آهنين به نبرد مي پردازند در اين بين پسرك كله زخمي و لرد كچل به همراه دراكو مشغول دنبال بازي بودند . كله زخمي و كله كچل همزمان چوبهاشونو بيرون مي كشند و به سمت دراكو مي گيرند؛ اما ناگهان در اين هنگام رولينگ دوباره با حالتي گولاخانه ظاهر مي شه و نتيجه اين عمل اين بود كه لرد در همان لحظه مي ميره و هري پاتر چوب رو بدست مياره و مي ره جيني رو مي گيره و....فوقع ما وقع

=========
* بلاكابان:‌زندان مخوف جادوگران كه مديران افراد رو در اونجا زنداني مي كنن..وسيله مورد نياز براي اين كار منوي مديريت است.(لغتنامه ي جادوگران جلد دوك صفحه ي نهصد و سي ام!)
** ادامه ي ماجراهاي ققي و كليسا رو توي جادوگر تي وي و پست قبلي مشاهده كنيد!!

به صورت كاملا انتحاري تموم كردم ماموريتو!


عضو محفل ققنوس

چه چشمايي!!!!

[url=http://www.jadoogaran.org/userinfo.php?uid=11679]ادوارد بونز ! همون شناسه اي كه به خودش �


Re: میزگرد جادوگری
پیام زده شده در: ۸:۰۲ دوشنبه ۵ آذر ۱۳۸۶
#58

کارآگاه ققنوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۲۶ سه شنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۳:۱۴ شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۲
از در کنار دمبول
گروه:
کاربران عضو
پیام: 911
آفلاین
ميز گرد!!
مضوع:تازه وارد سلام
مهمان برنامه : سرژ بيجه و پرفسور خوزنكلانكايي از دايره ويژه مبارزه با اغفال كاربران تازه وارد (دومباكتو:مخفف دايره ويژه مبارزه با اغفال كاربران تازه وارد)
مجري:سيريش

سيريش يه تكون به موهاش ميده و برنامه شروع ميشه...
سيريش:با سلام خدمت بينندگان عزيز با يكي ديگر از برنامه ي تازه وارد سلام همراه ما باشيد تا پايان برنامه
امروز دو مهمان داريم كه در خدمت آقاي سرژ بيجه كه تجاوز به حقوق 4 هزار كاربر تازه وارد رو داره هستيم و ديگر مهمان برنامه پرفسور خوزنلانكايي هستن از ستاد دومباكتو
و دوربين مياد رو صورت سرژ بيجه
سرژ:آقا شطرنجيش كن من بي گناهم...من شخصيت دارم واسه خودم مي گم شطرنجيش كن...
سيريش:خوب اين شخصيت رو كه ميبينيد به 4 هزار كتو (كاربر تازه وارد)
تجاوز داشته...براي ما قصه رو تعريف كنين...
سرژ:آقا به اهورا ما بي گناهيم...برادر حميد منو گول زد گفت كاربراي تازه وارد سيفيد ترن وگرنه ما قبلش فقط با سرژيا صميمي شده بوديم...
پرفسور خوزنلانكايي: تحقيقات ما از اونجا شروع شد كه ديديم 4 هزار كاربر تازه وارد كه به تازگي عضو شده بودن به ناگه فعاليت نمي كنن...
دايره ويژه ما به همراه كاراگاه مجرب خودش يعني كاراگاه ققنوس سر نخي از اين قضيه پيدا كرديم...تا رسيديم به سرژ بيجه كه ايشون با ترفند ورود به حذب كاربران تازه وارد و نا آشنا رو گول مي زدن و بعد اونا رو مي كشتن و تو زير زمين حذب دفن مي كردند...
سرژ:آقا دروغه من نمي كشتمشون خودشون مي مردن...دليل مرگشون رو بگم بلاكم مي كنند وگرنه من اعتراف مي كردم...
سيريش:برنامه آزادي بيان داره بگو بگو...
سرژ:درد اقا!! مردن ما چيكار كنيم!!من به خاطر عقده هايي كه از عنفوان جواني داشتم دست به اين عمل ناشايست زدم و پشيمونم و از باز مانده خاي اين خانواده ها مي خوام كه رضايت بدن منو اعدام نكنن...
سرزيا خسته است...سرژيا تنها
و تصوير صحنه اهسته ميشه و اشكاي سرژ مي چكه رو زمين...
مجري:كاربران تازه وارد گوش به زنگ باشيد گول حذب رو نخوريد...مواظب خودتون باشيد تا سرنوشتي تلخ نداشته باشيد خدا نگه دار


[size=large][color=FF0099]كتاب خاطرات من از ققنوس:[/colo







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.