هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: داستان های سه کلمه ای!
پیام زده شده در: ۲۰:۲۴ دوشنبه ۲۸ آذر ۱۳۸۴

آرتیکوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۸ دوشنبه ۱۴ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۱۵ پنجشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۷
از کاخ سفید پادشاهان در کوه های سفید سرزمین رویاها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 430
آفلاین
دامبلدور: خوبه همه چیز داره همونجور كه ما ميخايم پيش ميره.
ولي تو چطور تونستی الان بياي اينجا بدون اينكه ولد مورت بهت شک کنه کار خطرناکی بود.
نه دامبلدور خطر ناك نبود .
هري با شنيدن اين صدا يكه خورد.اين صداي او بود پس اشتباه نکرده بود.هری فریاد زد: سيريوس تويي؟
دامبلدور: بلك خوبي. كي ؟
هری به شدت یکه خورده بود سیریوس آنجا.
هري: پرفوسور شما ميدونستيد؟ می دانستید که او این جاست؟
دامبولدور: هری این روح سیریوسه نه خودش. یه مرده هیچ وقت برنمی گرده.
هري: براي يك لحظه فكر کردم خودشه که برگشته !
سيريوس: درسته كه من مردم ولي می توانم خودم را به دیگران نشان دهم و به محفل کمک کنم.
هري: پس تا الان چرا خودت رو به من نشون ندادی تو می دونستی که من چقدر دلم می خواست تو رو ببینم و تو در تمام این مدت فکر می کردم دیگر نمی توانم تو را ببینم. چرا خودتو به من نشون ندادی؟
سیریوس: من برگشتم تا تو رو ببینم !!
دامبلدور: هري، سيريوس، این حرفا رو بزارین کنار فعلا کارهای مهم تری داریم که باید بهشون برسیم سیریوس قرار بود تو جای مالفوی رو عوض کنی؛ پس چی شد؟؟
سیریوس خواست چیزی بگوید که صدای انفجاری از پشت سر آنها را ترساند.
همگی به سمت صدا چرخیدند ، فضای اطرافشان پر بود از بوی دود و چوب سوخته. اين دفعه اين حمله مرگخوارها بود آن ها به سرعت خودشان را برای مبارزه آماده کردند. آلبوس و هری آماده مبارزه شدند ،مبارزه ای که ممكن بود اخرين مبارزه ای عمرشون باشه. هری کمی عصبی اما مصمم بود.
اون ميدونست كه بالاخره این اتفاق خواهد افتاد چه دوست داشته باشه و چه نداشته باشد.
در اين زمان بود که سریوس رو كرد به هري و به آرومی گفت :هری آرامش خودت حفظ کن تو قرار نیست اینجا بمونی. دامبولدور از پس اینا برمیاد. تو وظیفه مهمتری بر عهده داری...
هري پرسيد:مهمتر از داغون كردن ولدمورت؟!
سیریوس : خب ... شاید آره !!وظیفه تو زنده موندنه!!!


آرتيكوس الياس فرناندو الكساندرو دامبلدور

ملقب به سلامگنتئور(فنانشدني در همه دورانها)

[b][color=009900]آرتيكوس ..


Re: داستان های سه کلمه ای!
پیام زده شده در: ۱۹:۳۰ دوشنبه ۲۸ آذر ۱۳۸۴

هلنا ویلسونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۰ سه شنبه ۳ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۳ پنجشنبه ۲۲ دی ۱۳۸۴
از یه جایی همین دور و ورا !!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 45
آفلاین
دامبلدور: خوبه همه چیز داره همونجور كه ما ميخايم پيش ميره.
ولي تو چطور تونستی الان بياي اينجا بدون اينكه ولد مورت بهت شک کنه کار خطرناکی بود.
نه دامبلدور خطر ناك نبود .
هري با شنيدن اين صدا يكه خورد.اين صداي او بود پس اشتباه نکرده بود.هری فریاد زد: سيريوس تويي؟
دامبلدور: بلك خوبي. كي ؟
هری به شدت یکه خورده بود سیریوس آنجا.
هري: پرفوسور شما ميدونستيد؟ می دانستید که او این جاست؟
دامبولدور: هری این روح سیریوسه نه خودش. یه مرده هیچ وقت برنمی گرده.
هري: براي يك لحظه فكر کردم خودشه که برگشته !
سيريوس: درسته كه من مردم ولي می توانم خودم را به دیگران نشان دهم و به محفل کمک کنم.
هري: پس تا الان چرا خودت رو به من نشون ندادی تو می دونستی که من چقدر دلم می خواست تو رو ببینم و تو در تمام این مدت فکر می کردم دیگر نمی توانم تو را ببینم. چرا خودتو به من نشون ندادی؟
سیریوس: من برگشتم تا تو رو ببینم !!
دامبلدور: هري، سيريوس، این حرفا رو بزارین کنار فعلا کارهای مهم تری داریم که باید بهشون برسیم سیریوس قرار بود تو جای مالفوی رو عوض کنی؛ پس چی شد؟؟
سیریوس خواست چیزی بگوید که صدای انفجاری از پشت سر آنها را ترساند.
همگی به سمت صدا چرخیدند ، فضای اطرافشان پر بود از بوی دود و چوب سوخته. اين دفعه اين حمله مرگخوارها بود آن ها به سرعت خودشان را برای مبارزه آماده کردند. آلبوس و هری آماده مبارزه شدند ،مبارزه ای که ممكن بود اخرين مبارزه ای عمرشون باشه. هری کمی عصبی اما مصمم بود.
اون ميدونست كه بالاخره این اتفاق خواهد افتاد چه دوست داشته باشه و چه نداشته باشد.
در اين زمان بود که سریوس رو كرد به هري و به آرومی گفت :هری آرامش خودت حفظ کن تو قرار نیست اینجا بمونی. دامبولدور از پس اینا برمیاد. تو وظیفه مهمتری بر عهده داری...
هري پرسيد:مهمتر از داغون كردن ولدمورت؟!
سیریوس : خب ... شاید آره !!



Re: داستان های سه کلمه ای!
پیام زده شده در: ۱۶:۴۸ دوشنبه ۲۸ آذر ۱۳۸۴

هلگا هافلپافold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۳ یکشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۲ یکشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۲
از كجا باشم خوبه؟!؟!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 705
آفلاین
دامبلدور: خوبه همه چیز داره همونجور كه ما ميخايم پيش ميره.
ولي تو چطور تونستی الان بياي اينجا بدون اينكه ولد مورت بهت شک کنه کار خطرناکی بود.
نه دامبلدور خطر ناك نبود .
هري با شنيدن اين صدا يكه خورد.اين صداي او بود پس اشتباه نکرده بود.هری فریاد زد: سيريوس تويي؟
دامبلدور: بلك خوبي. كي ؟
هری به شدت یکه خورده بود سیریوس آنجا.
هري: پرفوسور شما ميدونستيد؟ می دانستید که او این جاست؟
دامبولدور: هری این روح سیریوسه نه خودش. یه مرده هیچ وقت برنمی گرده.
هري: براي يك لحظه فكر کردم خودشه که برگشته !
سيريوس: درسته كه من مردم ولي می توانم خودم را به دیگران نشان دهم و به محفل کمک کنم.
هري: پس تا الان چرا خودت رو به من نشون ندادی تو می دونستی که من چقدر دلم می خواست تو رو ببینم و تو در تمام این مدت فکر می کردم دیگر نمی توانم تو را ببینم. چرا خودتو به من نشون ندادی؟
سیریوس: من برگشتم تا تو رو ببینم !!
دامبلدور: هري، سيريوس، این حرفا رو بزارین کنار فعلا کارهای مهم تری داریم که باید بهشون برسیم سیریوس قرار بود تو جای مالفوی رو عوض کنی؛ پس چی شد؟؟
سیریوس خواست چیزی بگوید که صدای انفجاری از پشت سر آنها را ترساند.
همگی به سمت صدا چرخیدند ، فضای اطرافشان پر بود از بوی دود و چوب سوخته. اين دفعه اين حمله مرگخوارها بود آن ها به سرعت خودشان را برای مبارزه آماده کردند. آلبوس و هری آماده مبارزه شدند ،مبارزه ای که ممكن بود اخرين مبارزه ای عمرشون باشه. هری کمی عصبی اما مصمم بود.
اون ميدونست كه بالاخره این اتفاق خواهد افتاد چه دوست داشته باشه و چه نداشته باشد.
در اين زمان بود که سریوس رو كرد به هري و به آرومی گفت :هری آرامش خودت حفظ کن تو قرار نیست اینجا بمونی. دامبولدور از پس اینا برمیاد. تو وظیفه مهمتری بر عهده داری...
هري پرسيد:مهمتر از داغون كردن ولدمورت؟!..


هاف[size=large][color=FF0066]ل[/co


Re: داستان های سه کلمه ای!
پیام زده شده در: ۱۴:۴۰ دوشنبه ۲۸ آذر ۱۳۸۴

بیل ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۳ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۰۳ دوشنبه ۵ مهر ۱۳۹۵
از The Burrow
گروه:
کاربران عضو
پیام: 597
آفلاین
دامبلدور: خوبه همه چیز داره همونجور كه ما ميخايم پيش ميره.
ولي تو چطور تونستی الان بياي اينجا بدون اينكه ولد مورت بهت شک کنه کار خطرناکی بود.
نه دامبلدور خطر ناك نبود .
هري با شنيدن اين صدا يكه خورد.اين صداي او بود پس اشتباه نکرده بود.هری فریاد زد: سيريوس تويي؟
دامبلدور: بلك خوبي. كي ؟
هری به شدت یکه خورده بود سیریوس آنجا.
هري: پرفوسور شما ميدونستيد؟ می دانستید که او این جاست؟
دامبولدور: هری این روح سیریوسه نه خودش. یه مرده هیچ وقت برنمی گرده.
هري: براي يك لحظه فكر کردم خودشه که برگشته !
سيريوس: درسته كه من مردم ولي می توانم خودم را به دیگران نشان دهم و به محفل کمک کنم.
هري: پس تا الان چرا خودت رو به من نشون ندادی تو می دونستی که من چقدر دلم می خواست تو رو ببینم و تو در تمام این مدت فکر می کردم دیگر نمی توانم تو را ببینم. چرا خودتو به من نشون ندادی؟
سیریوس: من برگشتم تا تو رو ببینم !!
دامبلدور: هري، سيريوس، این حرفا رو بزارین کنار فعلا کارهای مهم تری داریم که باید بهشون برسیم سیریوس قرار بود تو جای مالفوی رو عوض کنی؛ پس چی شد؟؟
سیریوس خواست چیزی بگوید که صدای انفجاری از پشت سر آنها را ترساند.
همگی به سمت صدا چرخیدند ، فضای اطرافشان پر بود از بوی دود و چوب سوخته. اين دفعه اين حمله مرگخوارها بود آن ها به سرعت خودشان را برای مبارزه آماده کردند. آلبوس و هری آماده مبارزه شدند ،مبارزه ای که ممكن بود اخرين مبارزه ای عمرشون باشه. هری کمی عصبی اما مصمم بود.
اون ميدونست كه بالاخره این اتفاق خواهد افتاد چه دوست داشته باشه و چه نداشته باشد.
در اين زمان بود که سریوس رو كرد به هري و به آرومی گفت :هری آرامش خودت حفظ کن تو قرار نیست اینجا بمونی. دامبولدور از پس اینا برمیاد. تو وظیفه مهمتری بر عهده داری


Soon we must all face the choice
between what is right and what is easy




تصویر کوچک شده


Re: داستان های سه کلمه ای!
پیام زده شده در: ۱۴:۳۰ دوشنبه ۲۸ آذر ۱۳۸۴

chong


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۰ دوشنبه ۲۵ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۱:۰۵ چهارشنبه ۲۶ مهر ۱۳۸۵
از هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 94
آفلاین
دامبلدور: خوبه همه چیز داره همونجور كه ما ميخايم پيش ميره.
ولي تو چطور تونستی الان بياي اينجا بدون اينكه ولد مورت بهت شک کنه کار خطرناکی بود.
نه دامبلدور خطر ناك نبود .
هري با شنيدن اين صدا يكه خورد.اين صداي او بود پس اشتباه نکرده بود.هری فریاد زد: سيريوس تويي؟
دامبلدور: بلك خوبي. كي ؟
هری به شدت یکه خورده بود سیریوس آنجا.
هري: پرفوسور شما ميدونستيد؟ می دانستید که او این جاست؟
دامبولدور: هری این روح سیریوسه نه خودش. یه مرده هیچ وقت برنمی گرده.
هري: براي يك لحظه فكر کردم خودشه که برگشته !
سيريوس: درسته كه من مردم ولي می توانم خودم را به دیگران نشان دهم و به محفل کمک کنم.
هري: پس تا الان چرا خودت رو به من نشون ندادی تو می دونستی که من چقدر دلم می خواست تو رو ببینم و تو در تمام این مدت فکر می کردم دیگر نمی توانم تو را ببینم. چرا خودتو به من نشون ندادی؟
سیریوس: من برگشتم تا تو رو ببینم !!
دامبلدور: هري، سيريوس، این حرفا رو بزارین کنار فعلا کارهای مهم تری داریم که باید بهشون برسیم سیریوس قرار بود تو جای مالفوی رو عوض کنی؛ پس چی شد؟؟
سیریوس خواست چیزی بگوید که صدای انفجاری از پشت سر آنها را ترساند.
همگی به سمت صدا چرخیدند ، فضای اطرافشان پر بود از بوی دود و چوب سوخته. اين دفعه اين حمله مرگخوارها بود آن ها به سرعت خودشان را برای مبارزه آماده کردند. آلبوس و هری آماده مبارزه شدند ،مبارزه ای که ممكن بود اخرين مبارزه ای عمرشون باشه. هری کمی عصبی اما مصمم بود.
اون ميدونست كه بالاخره این اتفاق خواهد افتاد چه دوست داشته باشه و چه نداشته باشد.
در اين زمان بود که سریوس رو كرد به هري و به آرومی گفت :هری آرامش خودت حفظ کن تو قرار نیست اینجا بمونی. دامبولدور از پس اینا برمیاد تو وظیفه مهمتری


تا ابد خیر بر شر و روشنایی بر تاریکی پیروز است
زنده باد اعضای محفل


Re: داستان های سه کلمه ای!
پیام زده شده در: ۱۴:۲۵ دوشنبه ۲۸ آذر ۱۳۸۴

بیل ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۳ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۰۳ دوشنبه ۵ مهر ۱۳۹۵
از The Burrow
گروه:
کاربران عضو
پیام: 597
آفلاین
دامبلدور: خوبه همه چیز داره همونجور كه ما ميخايم پيش ميره.
ولي تو چطور تونستی الان بياي اينجا بدون اينكه ولد مورت بهت شک کنه کار خطرناکی بود.
نه دامبلدور خطر ناك نبود .
هري با شنيدن اين صدا يكه خورد.اين صداي او بود پس اشتباه نکرده بود.هری فریاد زد: سيريوس تويي؟
دامبلدور: بلك خوبي. كي ؟
هری به شدت یکه خورده بود سیریوس آنجا.
هري: پرفوسور شما ميدونستيد؟ می دانستید که او این جاست؟
دامبولدور: هری این روح سیریوسه نه خودش. یه مرده هیچ وقت برنمی گرده.
هري: براي يك لحظه فكر کردم خودشه که برگشته !
سيريوس: درسته كه من مردم ولي می توانم خودم را به دیگران نشان دهم و به محفل کمک کنم.
هري: پس تا الان چرا خودت رو به من نشون ندادی تو می دونستی که من چقدر دلم می خواست تو رو ببینم و تو در تمام این مدت فکر می کردم دیگر نمی توانم تو را ببینم. چرا خودتو به من نشون ندادی؟
سیریوس: من برگشتم تا تو رو ببینم !!
دامبلدور: هري، سيريوس، این حرفا رو بزارین کنار فعلا کارهای مهم تری داریم که باید بهشون برسیم سیریوس قرار بود تو جای مالفوی رو عوض کنی؛ پس چی شد؟؟
سیریوس خواست چیزی بگوید که صدای انفجاری از پشت سر آنها را ترساند.
همگی به سمت صدا چرخیدند ، فضای اطرافشان پر بود از بوی دود و چوب سوخته. اين دفعه اين حمله مرگخوارها بود آن ها به سرعت خودشان را برای مبارزه آماده کردند. آلبوس و هری آماده مبارزه شدند ،مبارزه ای که ممكن بود اخرين مبارزه ای عمرشون باشه. هری کمی عصبی اما مصمم بود.
اون ميدونست كه بالاخره این اتفاق خواهد افتاد چه دوست داشته باشه و چه نداشته باشد.
در اين زمان بود که سریوس رو كرد به هري و به آرومی گفت :هری آرامش خودت حفظ کن تو قرار نیست اینجا بمونی. دامبولدور از پس اینا برمیاد ...


Soon we must all face the choice
between what is right and what is easy




تصویر کوچک شده


Re: داستان های سه کلمه ای!
پیام زده شده در: ۱۴:۲۱ دوشنبه ۲۸ آذر ۱۳۸۴

chong


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۰ دوشنبه ۲۵ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۱:۰۵ چهارشنبه ۲۶ مهر ۱۳۸۵
از هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 94
آفلاین
دامبلدور: خوبه همه چیز داره همونجور كه ما ميخايم پيش ميره.
ولي تو چطور تونستی الان بياي اينجا بدون اينكه ولد مورت بهت شک کنه کار خطرناکی بود.
نه دامبلدور خطر ناك نبود .
هري با شنيدن اين صدا يكه خورد.اين صداي او بود پس اشتباه نکرده بود.هری فریاد زد: سيريوس تويي؟
دامبلدور: بلك خوبي. كي ؟
هری به شدت یکه خورده بود سیریوس آنجا.
هري: پرفوسور شما ميدونستيد؟ می دانستید که او این جاست؟
دامبولدور: هری این روح سیریوسه نه خودش. یه مرده هیچ وقت برنمی گرده.
هري: براي يك لحظه فكر کردم خودشه که برگشته !
سيريوس: درسته كه من مردم ولي می توانم خودم را به دیگران نشان دهم و به محفل کمک کنم.
هري: پس تا الان چرا خودت رو به من نشون ندادی تو می دونستی که من چقدر دلم می خواست تو رو ببینم و تو در تمام این مدت فکر می کردم دیگر نمی توانم تو را ببینم. چرا خودتو به من نشون ندادی؟
سیریوس: من برگشتم تا تو رو ببینم !!
دامبلدور: هري، سيريوس، این حرفا رو بزارین کنار فعلا کارهای مهم تری داریم که باید بهشون برسیم سیریوس قرار بود تو جای مالفوی رو عوض کنی؛ پس چی شد؟؟
سیریوس خواست چیزی بگوید که صدای انفجاری از پشت سر آنها را ترساند.
همگی به سمت صدا چرخیدند ، فضای اطرافشان پر بود از بوی دود و چوب سوخته. اين دفعه اين حمله مرگخوارها بود آن ها به سرعت خودشان را برای مبارزه آماده کردند. آلبوس و هری آماده مبارزه شدند ،مبارزه ای که ممكن بود اخرين مبارزه ای عمرشون باشه. هری کمی عصبی اما مصمم بود.
اون ميدونست كه بالاخره این اتفاق خواهد افتاد چه دوست داشته باشه و چه نداشته باشد.
در اين زمان بود که سریوس رو كرد به هري و به آرومی گفت :هری آرامش خودت حفظ کن تو قرار نیست اینجا بمونی


تا ابد خیر بر شر و روشنایی بر تاریکی پیروز است
زنده باد اعضای محفل


Re: داستان های سه کلمه ای!
پیام زده شده در: ۱۴:۱۶ دوشنبه ۲۸ آذر ۱۳۸۴

بیل ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۳ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۰۳ دوشنبه ۵ مهر ۱۳۹۵
از The Burrow
گروه:
کاربران عضو
پیام: 597
آفلاین
دامبلدور: خوبه همه چیز داره همونجور كه ما ميخايم پيش ميره.
ولي تو چطور تونستی الان بياي اينجا بدون اينكه ولد مورت بهت شک کنه کار خطرناکی بود.
نه دامبلدور خطر ناك نبود .
هري با شنيدن اين صدا يكه خورد.اين صداي او بود پس اشتباه نکرده بود.هری فریاد زد: سيريوس تويي؟
دامبلدور: بلك خوبي. كي ؟
هری به شدت یکه خورده بود سیریوس آنجا.
هري: پرفوسور شما ميدونستيد؟ می دانستید که او این جاست؟
دامبولدور: هری این روح سیریوسه نه خودش. یه مرده هیچ وقت برنمی گرده.
هري: براي يك لحظه فكر کردم خودشه که برگشته !
سيريوس: درسته كه من مردم ولي می توانم خودم را به دیگران نشان دهم و به محفل کمک کنم.
هري: پس تا الان چرا خودت رو به من نشون ندادی تو می دونستی که من چقدر دلم می خواست تو رو ببینم و تو در تمام این مدت فکر می کردم دیگر نمی توانم تو را ببینم. چرا خودتو به من نشون ندادی؟
سیریوس: من برگشتم تا تو رو ببینم !!
دامبلدور: هري، سيريوس، این حرفا رو بزارین کنار فعلا کارهای مهم تری داریم که باید بهشون برسیم سیریوس قرار بود تو جای مالفوی رو عوض کنی؛ پس چی شد؟؟
سیریوس خواست چیزی بگوید که صدای انفجاری از پشت سر آنها را ترساند.
همگی به سمت صدا چرخیدند ، فضای اطرافشان پر بود از بوی دود و چوب سوخته. اين دفعه اين حمله مرگخوارها بود آن ها به سرعت خودشان را برای مبارزه آماده کردند. آلبوس و هری آماده مبارزه شدند ،مبارزه ای که ممكن بود اخرين مبارزه ای عمرشون باشه. هری کمی عصبی اما مصمم بود.
اون ميدونست كه بالاخره این اتفاق خواهد افتاد چه دوست داشته باشه و چه نداشته باشد.
در اين زمان بود که سریوس رو كرد به هري و به آرومی گفت :هری آرامش خودت حفظ کن


Soon we must all face the choice
between what is right and what is easy




تصویر کوچک شده


Re: داستان های سه کلمه ای!
پیام زده شده در: ۱۴:۱۲ دوشنبه ۲۸ آذر ۱۳۸۴

chong


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۰ دوشنبه ۲۵ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۱:۰۵ چهارشنبه ۲۶ مهر ۱۳۸۵
از هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 94
آفلاین
دامبلدور: خوبه همه چیز داره همونجور كه ما ميخايم پيش ميره.
ولي تو چطور تونستی الان بياي اينجا بدون اينكه ولد مورت بهت شک کنه کار خطرناکی بود.
نه دامبلدور خطر ناك نبود .
هري با شنيدن اين صدا يكه خورد.اين صداي او بود پس اشتباه نکرده بود.هری فریاد زد: سيريوس تويي؟
دامبلدور: بلك خوبي. كي ؟
هری به شدت یکه خورده بود سیریوس آنجا.
هري: پرفوسور شما ميدونستيد؟ می دانستید که او این جاست؟
دامبولدور: هری این روح سیریوسه نه خودش. یه مرده هیچ وقت برنمی گرده.
هري: براي يك لحظه فكر کردم خودشه که برگشته !
سيريوس: درسته كه من مردم ولي می توانم خودم را به دیگران نشان دهم و به محفل کمک کنم.
هري: پس تا الان چرا خودت رو به من نشون ندادی تو می دونستی که من چقدر دلم می خواست تو رو ببینم و تو در تمام این مدت فکر می کردم دیگر نمی توانم تو را ببینم. چرا خودتو به من نشون ندادی؟
سیریوس: من برگشتم تا تو رو ببینم !!
دامبلدور: هري، سيريوس، این حرفا رو بزارین کنار فعلا کارهای مهم تری داریم که باید بهشون برسیم سیریوس قرار بود تو جای مالفوی رو عوض کنی؛ پس چی شد؟؟
سیریوس خواست چیزی بگوید که صدای انفجاری از پشت سر آنها را ترساند.
همگی به سمت صدا چرخیدند ، فضای اطرافشان پر بود از بوی دود و چوب سوخته. اين دفعه اين حمله مرگخوارها بود آن ها به سرعت خودشان را برای مبارزه آماده کردند. آلبوس و هری آماده مبارزه شدند ،مبارزه ای که ممكن بود اخرين مبارزه ای عمرشون باشه. هری کمی عصبی اما مصمم بود.
اون ميدونست كه بالاخره این اتفاق خواهد افتاد چه دوست داشته باشه و چه نداشته باشد.
در اين زمان بود که سریوس رو كرد به هري و به آرومی گفت :هری


تا ابد خیر بر شر و روشنایی بر تاریکی پیروز است
زنده باد اعضای محفل


Re: داستان های سه کلمه ای!
پیام زده شده در: ۱۳:۳۱ دوشنبه ۲۸ آذر ۱۳۸۴

نیک بی سرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۰۰ یکشنبه ۲۲ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۷:۳۸ دوشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۴
از كوهستان اشباح
گروه:
کاربران عضو
پیام: 565
آفلاین
دامبلدور: خوبه همه چیز داره همونجور كه ما ميخايم پيش ميره.
ولي تو چطور تونستی الان بياي اينجا بدون اينكه ولد مورت بهت شک کنه کار خطرناکی بود.
نه دامبلدور خطر ناك نبود .
هري با شنيدن اين صدا يكه خورد.اين صداي او بود پس اشتباه نکرده بود.هری فریاد زد: سيريوس تويي؟
دامبلدور: بلك خوبي. كي ؟
هری به شدت یکه خورده بود سیریوس آنجا.
هري: پرفوسور شما ميدونستيد؟ می دانستید که او این جاست؟
دامبولدور: هری این روح سیریوسه نه خودش. یه مرده هیچ وقت برنمی گرده.
هري: براي يك لحظه فكر کردم خودشه که برگشته !
سيريوس: درسته كه من مردم ولي می توانم خودم را به دیگران نشان دهم و به محفل کمک کنم.
هري: پس تا الان چرا خودت رو به من نشون ندادی تو می دونستی که من چقدر دلم می خواست تو رو ببینم و تو در تمام این مدت فکر می کردم دیگر نمی توانم تو را ببینم. چرا خودتو به من نشون ندادی؟
سیریوس: من برگشتم تا تو رو ببینم !!
دامبلدور: هري، سيريوس، این حرفا رو بزارین کنار فعلا کارهای مهم تری داریم که باید بهشون برسیم سیریوس قرار بود تو جای مالفوی رو عوض کنی؛ پس چی شد؟؟
سیریوس خواست چیزی بگوید که صدای انفجاری از پشت سر آنها را ترساند.
همگی به سمت صدا چرخیدند ، فضای اطرافشان پر بود از بوی دود و چوب سوخته. اين دفعه اين حمله مرگخوارها بود آن ها به سرعت خودشان را برای مبارزه آماده کردند. آلبوس و هری آماده مبارزه شدند ،مبارزه ای که ممكن بود اخرين مبارزه ای عمرشون باشه. هری کمی عصبی اما مصمم بود.
اون ميدونست كه بالاخره این اتفاق خواهد افتاد چه دوست داشته باشه و چه نداشته باشد.
در اين زمان بود که سریوس رو كرد به هري و .....
*********************************
خواهشن نوشته هاي همديگه رو جا نندازين


[size=large][color=000066]من ديگه تو امضام هيچي نميزارم. هيچي هم نميگم.
به يه نوع ج�







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.