دامبلدور: خوبه همه چیز داره همونجور كه ما ميخايم پيش ميره.
ولي تو چطور تونستی الان بياي اينجا بدون اينكه ولد مورت بهت شک کنه کار خطرناکی بود.
نه دامبلدور خطر ناك نبود .
هري با شنيدن اين صدا يكه خورد.اين صداي او بود پس اشتباه نکرده بود.هری فریاد زد: سيريوس تويي؟
دامبلدور: بلك خوبي. كي ؟
هری به شدت یکه خورده بود سیریوس آنجا.
هري: پرفوسور شما ميدونستيد؟ می دانستید که او این جاست؟
دامبولدور: هری این روح سیریوسه نه خودش. یه مرده هیچ وقت برنمی گرده.
هري: براي يك لحظه فكر کردم خودشه که برگشته !
سيريوس: درسته كه من مردم ولي می توانم خودم را به دیگران نشان دهم و به محفل کمک کنم.
هري: پس تا الان چرا خودت رو به من نشون ندادی تو می دونستی که من چقدر دلم می خواست تو رو ببینم و تو در تمام این مدت فکر می کردم دیگر نمی توانم تو را ببینم. چرا خودتو به من نشون ندادی؟
سیریوس: من برگشتم تا تو رو ببینم !!
دامبلدور: هري، سيريوس، این حرفا رو بزارین کنار فعلا کارهای مهم تری داریم که باید بهشون برسیم سیریوس قرار بود تو جای مالفوی رو عوض کنی؛ پس چی شد؟؟
سیریوس خواست چیزی بگوید که صدای انفجاری از پشت سر آنها را ترساند.
همگی به سمت صدا چرخیدند ، فضای اطرافشان پر بود از بوی دود و چوب سوخته. اين دفعه اين حمله مرگخوارها بود آن ها به سرعت خودشان را برای مبارزه آماده کردند. آلبوس و هری آماده مبارزه شدند ،مبارزه ای که ممكن بود اخرين مبارزه ای عمرشون باشه. هری کمی عصبی اما مصمم بود.
اون ميدونست كه بالاخره این اتفاق خواهد افتاد چه دوست داشته باشه و چه نداشته باشد.
در اين زمان بود که سریوس رو كرد به هري و .....
*********************************
خواهشن نوشته هاي همديگه رو جا نندازين
[size=large][color=000066]من ديگه تو امضام هيچي نميزارم. هيچي هم نميگم.
به يه نوع ج�