زاخي:مادام!من دارم ميميرم.حداقل يه ذره بزار بريم هوا بخوريم.اينجا خيلي گرمه!
مادام:به هيچ وجه!
زاخي:باشه.زياد اصرار نميكنم.ولي آخه اين چه جور زنگ تفريحيه كه هيچ كاري نميكنيم؟؟
مادام:ميتويد از اين به بعد با خودتون نون پنير بيارين زنگ تفريح بخورين
زاخي:چه نوع نوني؟؟؟
مادام:فرقي نداره.ولي اگر بربري باشه بهتره
زاخي:
ايوانا:ولي من باگت دوست دارم!
زاخي:واقعا؟؟
ايوانا:براي چي دروغ بگم؟؟
زاخي:اخه تاهمين چند دقيقه پيش ميگفتي منو دوست داري.حالا باگتو دوست داري؟؟
ايوانا:
مسخره
**يه ذره اون طرف تر*******
اندرو:ميگم مادام بهتر نيست ايوانا و زاخي رو بقل هم بزاري تو كلاس؟؟
مادام:چطور؟؟
اندرو:بابا حواس هممونو پرت كردن...همش از اين طرف به اون طرف براي هم نامه مينويسن و موشكش ميكنن و پرت ميكنن.
مادام:كه اين طور.اين دفعه مچشونو ميگيرم
اندرو پيش خودش:عجب اشتباهي كردم گفتما
****سر كلاس***
مادام:سوال به جايي بود!من شكلشو پاي تخته براتون ميكشم.
و مادام روشو ميكنه طرف تخته.
يه دفعه زاخي براي ايوانا تويه كاغذ يه چيزي مينويسه و پرت ميكنه سمتش.ايوانا ميخونه و با حالت خاصي به هم نگاه ميكنن.بعد جواب زاخي رو مينويسه و پرت ميكنه سمتش.زاخي نميتونه كاغذ رو بگيره و ميفته زمين.خم ميشه كه برش داره.مادام ميفهمه.
مادام:دنبال چيزي ميگردي آقاي اسميت؟؟
زاخي:نه مادام دارم به حرفاي شما گوش ميدم.
مادام:كاملا معولمه!مخصوصا از اون كاغذ.
و به كاغذي كه ايوانا پرت كرده بود اشاره ميكنه.
مادام ميره كاغذ رو از رويه زمين برميداره و ميخونه.
مادام:نميدونم چي بگم.ولي جالبه.
و شروع ميكنه به خواندن نامه با صداي بلند!
.................
=============================