هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: شركت حمل و نقل هوایی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۰:۱۷ چهارشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۸۵
#6

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۵ سه شنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۹:۴۷ جمعه ۶ فروردین ۱۴۰۰
از ته چاه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 730
آفلاین
- آ... م... كمك...! يكي كمك كنه من از اين تو در بيام! دارم خفه ميشم! م... قلوپ...!
اين صداي مودي هست كه داخل تانكر سوخت ‌ظاهر شده!!! و داره دستو پا ميزنه! تانكري تاريك و بد بود در داخل سيلوي سوخت! اما صداي اون رو تنها خودش ميشنوه و بس!
--------------

مرلين: اينجا ديگه مال ماست!!!
ادوارد در حالي كه چشماي بيحالش رو تنگ كرده رو به مرلين ميگه: ببين مرلين يه چيزي گفته باشم! يا به من يه پست خوب تو اينجا ميدي! يا...
مرلين: يا چي؟
ادوارد در حالي كه انگشت اشارش تا انتها داخل بينيشه و داره تكون ميخوره(!) اون رو بيرون مياره و داخل دهانش ميزاره و بيرون ميكشه() و ميگه: هيچي بابا...
و اشك در چشمان ادوارد جك، اين جن خاكي حلقه ميزنه! دهنش رو مزه مزه ميكنه() و با بغض ادامه ميده:
- مرلين جون، فقط ميخواستم ازت خواهش كنم كه بذاري من شبا اينجا بخوابم! آخه من خيلي از اين تخت(!) خوشم اومده! من دوست دارم اين تو بخوابم. خيلي احساس راحتي داشتم توش!
و با دست به همون توالتي فرنگي كه از توش در اومده بود اشاره ميكنه!
مرلين كه دلش براي ادوارد ميسوزه با ناراحتي ميگه: باشه ادوارد جون، علارغم اين كه من هم خيلي از اين خوشم اومده، ولي باشه، اجازه ميدم تو توش بخوابي! من و بقيه ميريم رو اوناي ديگه ميخوابيم!
و ساير توالت فرنگي ها رو نشون ميده (اين در حاليه كه تمام توالت هاي آن دستشويي شبيه هم هستند!!!)
مرلين نگاهي به در و ديوار دستشويي ميكنه و انديشمندانه ادامه ميده:
- در كل خوابگاه مجهزيه! خوشم اومد!



وووووووووووووووووو...

در همين لحظه صداي غرشي به هوا بلند ميشه!

با شنيدن اين صدا مرلين به سرعت دست ادوارد رو ميقاپه و يه ملاق كماندويي ميزنه و خيلي سريع، در حالي كه ادوارد رو رو زمين ميكشيد، از دستشويي خارج ميشن و به محوطه باز ميرن...
مرلين سراسيمه به اطراف نگاه ميكنه و ميگه: خطر... خطر... اين صداي خطره...
ادوارد در حالي كه اشك تو چشاش جمع شده: مرلين جون، درسته من جن خاكيم؛ ولي ببين، پوست برام نموند!!!
مرلين بدون توجه به صحبت هاي ادوارد انگار كه چيز عجيبي ديده باشه: هي... اونجا رو...

سالاز نيز از داخل ساختمان مركزي، به پشت شيشه مياد و خودش رو به شيشه ميچسبونه و به محوطه خيره ميشه... به جنگنده ي غول پيكري كه داره وسط محوطه جوالان ميده!


جنگنده اي غول پيكر داخل باند در حال حركت بود!
اش ويندر در كابين خيلباني جنگنده داشت از شدت هيجان ذوق مرگ ميشد!

مرلين و ادوارد و سالي هم بهت زده داشتند صحنه رو نگاه ميكردند! غافل از اين كه جنگنده داشت به سمت سيلوي سوخت ميرفت...!!! و هر لحظه ممكن بود به اونجا برسه و "بنگ!!!"...


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۵ ۲۰:۳۱:۵۷
ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۵ ۲۰:۴۴:۵۸
ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۵ ۲۰:۵۵:۱۸

ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۶:۵۴:۳۰ پنجشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۶
[size=small]


Re: شركت حمل و نقل هوایی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۵:۴۰ چهارشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۸۵
#5

ادوارد جکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۹ شنبه ۱۷ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۰۴ سه شنبه ۶ شهریور ۱۳۸۶
از وسط سبيلاي هوريس كنار نيكي پلنگ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 356
آفلاین
صدای شلیک چند دقیقه به صورت ممتد ادامه داشت و صدای زجه افرادی که طمعه گلوله های سربی شده بودند هر لحظه بالا میگرفت و ان وزیر ماگلی به صورت بس شیطانی میخندید....

همه جا پس از اغاز صدای شلیک به تاریکی فرو رفته بود

صدای شلیک رفته رفته خاموش شد وزیر ماگلی با طمع دستهایش را به هم مالید و بلند نجوا کرد برق ها را وصل کنید....

هیچ صدای مبنی بر اطاعت کردن یا حتی جنبیدن جنبنده ای شنیده نشد....

وزیر ماگلی با تاکید بیشتری فریاد زد:این مسخره بازی ها چیه دارم بهتون میگم برقو وصل کنید زود باشین تا همتونو ندادم سلاخی کنند

و باز نیز خاموشی...

به ناچار خود وزیر کورمال کورمال راه خود را از میان اجسام نرمی که بر زمین ریخته و کفپوش راحتی درست کرده بودند باز کرد و به کلید برق رساند و ...

کیلیک..!

با روشن شدن اتاق جسد تمام افرادش را مناظره کرد..
لازم به ذکر است که وزیر از درد قلبی رنج میبرد به همین دلیل از وحشت سکته کردو مرد...

بشنوید از حال و هوای اکیپ مرلین

مرلین خود را در نشسته روی یک عدد دستشویی فرنگی مدل 57 یافت داشت به ابتکار این ماگلها و پیشرفتشان در این زمینه درود میفرستاد که به ناگاه نجوایی امد...

_مرلین از رو کله من پاشو...

مرلین در حالی که از اینکه حتی در دستشویی هم راحت نبود شاکی بود بلند شد و به ادوارد خاکی هم کمک کرد از توی سیفون در اید در حالی که بعد از مدتها یک حمام درست و حسابی رفته بود...

از ان طرف بشنوید از اش ویندر که در اتاق خلبانی ظاهر شده بود و سالازاری که درست در همان جایی که خود را غیب کرده بود ظاهر شده بود(معجزات ژانگولر)

بقیه هم به نحوی جایی افتاده بودند همه مشغول جمع جور کردن خود بودند که صدای فریاد مرلین اومد:

اینجا دیگه مال ماست


روح جنمار قديم ميكند:

[url=http://ww


Re: شركت حمل و نقل هوایی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۳:۱۳ سه شنبه ۲۴ بهمن ۱۳۸۵
#4

مرلین (پیر دانا)old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۲۲:۲۰:۵۴ یکشنبه ۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
از شیون آوارگان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1286 | خلاصه ها: 1
آفلاین
پنج جادوگر و حيوانات دست آموزشان با يك جهش بلند به كناره باند رسيدند.
همه با كنجكاوى اطراف را مى پاييدند.

به ناگاه سربازى مسلسل به دست به آنها نزديك شد:

- Hey You! Who are You? What Are You Doing Here? Are You Terorists??

ته ته ته ته ته تق تق تق ته ته ت تق تق كيشونگ!!!!

مرلين و استرجس ادوارد را برداشتند و به پشت يك هلى كوپتر پناهنده شدند.
سالازار و مارش و ايگور به همراه آلستور مودى‌ به سمت يك هواپيماى جنگنده شيرجه زدند.

مرلين داد زد: هى! كاآ ما از خوتونيم! همشهرى!

ته ته ته ته تق تق تق تق!!!

مرلين به سمت استرجس برگشت : اين حرف آدم حاليش نميشه يه پلك براش بيام كرك و پرش بريزه فقط نيگا كن.

مرلين خيز برداشت و از پشت هلى كوپتر به كنارى پريد و در بين زمين و هوا (با حركت اسلوموشن) پلك زد.

همزمان با پلك مرلين چهار پنج هواپيما و هلى كوپتر دور و برش منفجر شدند (تريپ BigBang بازى GTA!) .

مرلين روى‌ زمين درغلتيد و پس از چند ثانيه برخاست و به اطرافش نگاه كرد.

هم گروهانش به اين صورت (جزقاله شده) به او نگاه ميكردند:

- هه! شما چرا اين شكلى شدين؟! .. خوب چيكار كنم تمركز نداشتم! اصلا به من چه مگه من گفتم بيايم اينجا؟ مگه من گفتم شما تلپ شين سرم؟!‌ من مامانمو ميخوام!!!

دل همراهانش به رحم آمد و تصميم گرفتند تا آخرين نفس با اين ماگلهاى بى همه چيز بجنگند و حتى در اين راه كشته شوند!

-=============-------============
قدم به باند گذاشتند و پاپتى شروع به دويدن كردند. به ناگاه يك جنگنده سوخو از بالاى سرشان عبور كرد.

مرلين: بخوابين رو زمين!!‌ استوپيفاى!!!!


سوووووووووووووووووووووووووووووووت (صداى سقوط هواپيما!) بومببب!!!!!!!!!!!

همه به پشت مرلين زدند و او را تشويق كردند.

به سمت ساختمان اصلى به راه افتادند.

سالازار با افسونى تن صدايش را به اندازه تن صداى بلندگو كرد و فرياد زد: همه تحت محاصره ايد! دستاتونو بذاريد تو جيبتون بيايد بيرون!

همچنان پيش ميرفتند.

استرجس به ايگور: هى ايگى! احساس نميكني يه كمي اينجا مشكوكه؟ چرا هيچ صدايي نمياد؟

ايگور: نميدونم! وايسا از مرلين بپرسم.. مرلينو! مشكوك نيست؟

آلستور پريد وسط: مشكوك؟ هر چيز مشكوك به من مربوطه! من مطمئنم اينا همه زير سر حذبه! اينا همش پوششه! به جان چشم سالمم اگه دروغ گفته باشم!

مرلين همه را خاموش كرد و درب شيشه اى را با يك بشكن بشكاند!

- بريم تو...

به محض ورود احساس كردند همه جا تاريك است. برگشتند و متوجه شدند كه شيشه اى در كار نبوده! همه ديوار است و جيوه!

- چقدر تاريكه! هيچ جا معلوم نيست. (الان تو ساختمون مركزي هستن) بچه ها همه با هم بگين لوموس!

- لوموس!!

پنج چوبدستى برافروخته شد و همه جا مثل روز روشن شد (مبالغه رو داري؟)

-ماااا!!

آنها خود را در محاصره بيش از چهل كاماندو تفنگ به دست ميديدند.

در طبقه بالا رئيس جمهور ماگلى آمريكا انگشت شصت خود را بالا گرفته بود. سربازان منتظر بودند با علامت رئيس جمهور شليك كنند.

مرلين زيرلبي به همراهانش گفت: تا انگشتشو آورد پايين با هم غيب ميشيم هر جايي كه به فكرتون ميرسه ظاهر شين!!!

1... 2.... انگشتش را پايين آورد.

شليككككككككككك!!!


ویرایش شده توسط مرلین کبیر در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۴ ۲۳:۴۴:۵۱

هرگز نمی‌توانی از کسی که تو را رقیب خود نمی‌داند ببری


Re: شركت حمل و نقل هوایی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۳:۱۲ سه شنبه ۲۴ بهمن ۱۳۸۵
#3

سالازار اسلیترینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۷ پنجشنبه ۱۴ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۳۰ شنبه ۱۳ مهر ۱۳۸۷
از پایان...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 121
آفلاین
مرلین با تعجب به بیابان بکر و دست نخورده نگاه کرد و پلک زد(در این هنگام سه رتیلی که از نزدیکی آن ها عبور میکردند ناخواسته تسلیم جان کردند).
سالازار در حالی که نگاهی به نیشممد می انداخت گفت: فکر کنم اینجا برای مارها مناسب باشه!نه؟!
اش با ترس و لرز سرش را تکان داد.
- اما فکر کنم داره به نیشممد خوش میگذره!
مرلین: خب به نظرم باید از این آفتاب شدید لذت ببریم...چطوره يه دوری این اطراف بزنیم ببینیم چی پیدا میکنیم؟ از طبيعت لذت ببريد!
بقیه به نشانه موافقت سر تکان مى دادند و زيرلبى فحش مى دادند به دنبال مرلین به راه افتادند...


سه ساعت بعد


ادوارد در حالی که از تشنگی مثل سیب زمینی بالا و پایین میپرید گفت: من یه جن خاکیم!!نه جن صحرایی!من تشنمه... من آب ميخوام! ميرم از دستتون شكايت ميكنم! منو آوردين وسط بيابون!
ایگور در حالی که نفس نفس میزد گفت: ناراحت نباش دوست من، امیدت باید به ریش مرلین باشه!
مرلین: به ریش من چی کار داری؟ من ....
ناگهان همه متوجه صدایی شدند که به تدریج بلند تر می شد.چند لظه بعد متوجه شدند که این یک صدا نیست بلکه چند صدای مختلف است که مانند تیغی برنده هوا را می شکافت و به عمق افکار آن ها نفوذ میکرد.
تپه ای بلند جلوی آن ها قرار داشت و آثار طوفان های شدید شن بر روی آن دیده می شد.

صدا هر لحظه بلند تر می شد.آنها به سختی از تپه بالا رفتند و در یک لحظه تمام دیدشان توسط هزاران وسیله هوانوردی ماگلی پر شد. این مکان بزرگ انگار تمامی نداشت و از هر سو تا افق گسترده شده بود.بخشی از این مجموعه بزرگ به زیر رشته تپه هایی که الان بر روی یکی از آن ها ایستاده بودند رفته بود.

آن جا جایی پر تحرک بود و هر دقیقه پذیرای ده ها جنگنده و باربرهای غول پیکری بود که بر روی آنها ستاره ای سفید داخل یک دایره آبی دیده می شد.

روی زمین اسفالت شده به رنگ سفید چنین نوشته بود:
USAF INVISIBLE AIRPORT

مرلین: هووم...اینجا میتونه ییلاق گاه خوبی باشه!!!! بريم ببينيم چى پيدا ميكنيم


[b]The sun enter


Re: شركت حمل و نقل هوایی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۳:۰۳ سه شنبه ۲۴ بهمن ۱۳۸۵
#2

ادوارد جکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۹ شنبه ۱۷ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۰۴ سه شنبه ۶ شهریور ۱۳۸۶
از وسط سبيلاي هوريس كنار نيكي پلنگ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 356
آفلاین
در خانه مرلین...

مرلین کلافه ... به شدت از دیوارهایی که محصورش کرده بودند رنجیده بود.. به یاد جوانیش می افتاد که سوار بر کامت دو شصتش تمام دنیا را زیر پا نهاده بود و آن زمان رویايى را با امروز مقایسه میکرد...

به سمت مبل قرمز رنگش رفت و روی آن لمیده و در افکارش غوطه ورد شد.

مرلین در فکرش: هووم..چقدر خسته شدم از بس تو این خونه نشستم و به درو دیوار نگاه کردم، بهتره یه چند تا جغد برای رفقا بفرستم تا با هم یه سفر تفریحی مجردی داشته باشیم...

بیش از این نمیتوانست تنهایی را تحمل کند، از همین رو دست به کار شد و روی چهار ورق پاپیروس برای چهار تن از دوستانش نامه ای مضمون بر گردهمآیی آنها در کلبه کوچکش نوشت...اسامی این دوستان عبارت بود از ایگور کارکاروف.الستور مودی.سالازار اسلیترین.استرجس پادمور...


مرلین پس از نوشتن تمامی نامه ها با خط خوش به جغد خانه مرکزی شهر رفت و با خرج کردن 2 نات برای هر جغد نامه ها را به سوی مقصد فرستاد.....

ا هفته بعد

مرلین نا امیدانه روی همان مبل قرمز رنگ نشسته بود و در فکر این بود که نکند آدرس دوستانش عوض شده باشد..

انواع بروشورهای سفرهای گردشی و کتابهایی که زیباترین مناطق را معرفی کرده بودند روى میز جلوی پیرمرد ریخته بود و مرلین همچنان تنها و غمزده نشسته بود.

در افکارش به سر میبرد که با صدای پقی به شدت بلند از مبل کنده و چهار متر آن طرف تر، با سر به زمین کوفته شد.

آیا جادوگران آمريكايى رم كرده و به لندن حمله کرده بودند؟.. و آيا اين، موج انفجار اتمی بود؟

با ترديد پلكهايش را باز كرد. خيال ميكرد كه بايد در بهشت و در كنار درختى گلابى صفت باشد. اما زهى خيال باطل!
4 دوست قدیمیش به همراه حیوانات دست آموزشان(کنایه به ادوارد جک و اش ویندر) به سراغش آمده بودند..

مرلین:چرا جواب جغد هامو ندادین یهویی اومدین..نگفتین من پیر مردم میفتم میمیرم؟ نگفتين يه وقت اگه من بميرم كى بايد از اين همه پول محافظت كنه؟؟
سالازار:مرلین جون خواستیم غافلگیرت کنیم.... پول؟ كدوم پول؟
مرلين خودش را به بيراهه زد و گفت: هيچى داشتم خواب ميديدم! حالا بشينين يه چايى بخوريم.
جماعت:نه اینقدر از این سفر تعریف کرده بودی دیگه طاقت نداریم! همين الان پاشو زودتر بريم!
مرلین:پس بگذارید برم آماده شم....

2 ساعت بعد.

جماعت همچنان ایستاده و منتظر مرلین هستند
سالازار:مرلین بابا زدى رو دست هر چى ساحره! من فکر کردم فقط این ساحره ها ایقدر طولش میدن!
_صبر کنین اومدم!

و چند دقیقه بعد مرلین با حالتی کاملا توریستی و خفن وارد شد.

مرلين آخرين قوطى كنسرو ژل را نيز روى ريشش خالى كرد و گفت: خب حالا ملت آماده اين؟ كسى جا نمونه!

آنها با بى حوصلگى ابراز آمادگى كردند و فرياد كشيدند: بريييم!!!!

صحرای دور افتاده

صدای پقی همه جا را در بر گرفت و پنج معلوم الحال با همه جاى بدن روى زمين خشك و برهوت فرود آمدند و خاك‌پيچ شدند.
پس از اينكه با كمك چوبدستى گرد و خاك از تن زدودند، مرلین دستش را به جلو دراز کرد و گفت..:این هم طبیعت وحشی و بكر!

جماعت شوکه شده: بیابون؟؟ طبیعت وحشی..؟!

ادامه دارد...


ویرایش شده توسط ادوارد جک در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۴ ۲۳:۳۰:۱۴

روح جنمار قديم ميكند:

[url=http://ww


شركت حمل و نقل جادویی
پیام زده شده در: ۲۳:۰۱ سه شنبه ۲۴ بهمن ۱۳۸۵
#1

مرلین (پیر دانا)old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۲۲:۲۰:۵۴ یکشنبه ۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
از شیون آوارگان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1286 | خلاصه ها: 1
آفلاین
به نام خداى بزرگ
================


سكوت محض،

برهوت، تا چشم كار ميكند بيابان. تا نزديكترين آبادى اينجا حداقل دويست كيلومتر راه است.
بيابان خالص، وسط صحراى بزرگ افريقا، جايى كه هيچ ماگلى در آن پا نخواهد گذاشت.

پيش ميرويم. زمين خشك و باران نخورده ترك برداشته و تنها جنبندگان آن مارمولكها و مارهاى صحرايى هستند. باز هم پيش ميرويم و پيش ميرويم و پيش ميرويم تا به بالاى يك تپه ميرسيم.

منظره پيش رويمان باورنكردنيست!

بزرگترين تاسيسات هواپيمايى كه هرگز ماگلى به چشم نديده پيش رويمان ظاهر ميشود!

هواپيماها و هلى كوپترهاى مختلف در ابعاد و اندازه هاى متفاوت در گوشه گوشه يك باند بسيار وسيع و بزرگ پارك شده اند. دقيقا در نقطه اى از جهان كه احدى پا نگذاشته است.

عده اى ماگل با لباسهاى خاكسترى و پلنگى نظامى تفنگ در دست در جاى جاى ساختمان مركزى اين فرودگاه نگاهبانى ميدهند. هلى كوپترى كه دقايقى پيش در باند نشسته بود موتورش را خاموش ميكند و مرد تنومندى كه ظاهرا رئيس آن سربازان بود با لهجه غليظ آمريكايى پياده شده و شروع به سخن گفتن ميكند: وسايل پذيرايى‌رو آماده كنيد! جناب رئيس جمهور تا چند ساعت ديگه وارد ميشه، ايشون ميخواد اين فرودگاه مخفي رو افتتاح كنه، ميخوام همه چيز طبق برنامه پيش بره! مفهومه؟

گروه سربازى كه براى پيشوازش آمده بودند با كوبيدن پايشان بر زمين اعلام آمادگى كردند.

فرمانده سيگارش را روشن كرد و به سمت ساختمان به راه افتاد.

==============

يك ساعت بعد-- هواپيمايى غول پيكر با همراهى دو هواپيماى جنگنده اف 16 فرود آمدند.

رئيس جمهور ماگلى امريكا با يونيفورم نظامى با همراهانش از هواپيماى غول پيكر پياده شد و مورد استقبال سربازان و فرمانده قرار گرفت.

- به بزرگترين فرودگاه مخفى دنيا خوش آمديد رئيس جمهور! اميدوارم كه بهتون خوش بگذره!

.... ادامه دارد....


ویرایش شده توسط تره ور در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۵ ۱۵:۲۰:۱۸

هرگز نمی‌توانی از کسی که تو را رقیب خود نمی‌داند ببری







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.