پنج جادوگر و حيوانات دست آموزشان با يك جهش بلند به كناره باند رسيدند.
همه با كنجكاوى اطراف را مى پاييدند.
به ناگاه سربازى مسلسل به دست به آنها نزديك شد:
- Hey You! Who are You? What Are You Doing Here? Are You Terorists??
ته ته ته ته ته تق تق تق ته ته ت تق تق كيشونگ!!!!
مرلين و استرجس ادوارد را برداشتند و به پشت يك هلى كوپتر پناهنده شدند.
سالازار و مارش و ايگور به همراه آلستور مودى به سمت يك هواپيماى جنگنده شيرجه زدند.
مرلين داد زد: هى! كاآ ما از خوتونيم! همشهرى!
ته ته ته ته تق تق تق تق!!!
مرلين به سمت استرجس برگشت : اين حرف آدم حاليش نميشه يه پلك براش بيام كرك و پرش بريزه فقط نيگا كن.
مرلين خيز برداشت و از پشت هلى كوپتر به كنارى پريد و در بين زمين و هوا (با حركت اسلوموشن) پلك زد.
همزمان با پلك مرلين چهار پنج هواپيما و هلى كوپتر دور و برش منفجر شدند (تريپ BigBang بازى GTA!) .
مرلين روى زمين درغلتيد و پس از چند ثانيه برخاست و به اطرافش نگاه كرد.
هم گروهانش به اين صورت (جزقاله شده) به او نگاه ميكردند:
- هه! شما چرا اين شكلى شدين؟! .. خوب چيكار كنم تمركز نداشتم! اصلا به من چه مگه من گفتم بيايم اينجا؟ مگه من گفتم شما تلپ شين سرم؟! من مامانمو ميخوام!!!
دل همراهانش به رحم آمد و تصميم گرفتند تا آخرين نفس با اين ماگلهاى بى همه چيز بجنگند و حتى در اين راه كشته شوند!
-=============-------============
قدم به باند گذاشتند و پاپتى شروع به دويدن كردند. به ناگاه يك جنگنده سوخو از بالاى سرشان عبور كرد.
مرلين: بخوابين رو زمين!! استوپيفاى!!!!
سوووووووووووووووووووووووووووووووت (صداى سقوط هواپيما!) بومببب!!!!!!!!!!!
همه به پشت مرلين زدند و او را تشويق كردند.
به سمت ساختمان اصلى به راه افتادند.
سالازار با افسونى تن صدايش را به اندازه تن صداى بلندگو كرد و فرياد زد: همه تحت محاصره ايد! دستاتونو بذاريد تو جيبتون بيايد بيرون!
همچنان پيش ميرفتند.
استرجس به ايگور: هى ايگى! احساس نميكني يه كمي اينجا مشكوكه؟ چرا هيچ صدايي نمياد؟
ايگور: نميدونم! وايسا از مرلين بپرسم.. مرلينو! مشكوك نيست؟
آلستور پريد وسط: مشكوك؟ هر چيز مشكوك به من مربوطه! من مطمئنم اينا همه زير سر حذبه! اينا همش پوششه! به جان چشم سالمم اگه دروغ گفته باشم!
مرلين همه را خاموش كرد و درب شيشه اى را با يك بشكن بشكاند!
- بريم تو...
به محض ورود احساس كردند همه جا تاريك است. برگشتند و متوجه شدند كه شيشه اى در كار نبوده! همه ديوار است و جيوه!
- چقدر تاريكه! هيچ جا معلوم نيست. (الان تو ساختمون مركزي هستن) بچه ها همه با هم بگين لوموس!
- لوموس!!
پنج چوبدستى برافروخته شد و همه جا مثل روز روشن شد (مبالغه رو داري؟)
-ماااا!!
آنها خود را در محاصره بيش از چهل كاماندو تفنگ به دست ميديدند.
در طبقه بالا رئيس جمهور ماگلى آمريكا انگشت شصت خود را بالا گرفته بود. سربازان منتظر بودند با علامت رئيس جمهور شليك كنند.
مرلين زيرلبي به همراهانش گفت: تا انگشتشو آورد پايين با هم غيب ميشيم هر جايي كه به فكرتون ميرسه ظاهر شين!!!
1... 2.... انگشتش را پايين آورد.
شليككككككككككك!!!
هرگز نمیتوانی از کسی که تو را رقیب خود نمیداند ببری