هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۲۳:۵۹ چهارشنبه ۱ فروردین ۱۳۹۷

ادوارد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۹:۰۲ پنجشنبه ۲ آذر ۱۴۰۲
از باغ خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 196
آفلاین
بعد از مدتِ کوتاهی درگیری بین لایتینا و هیکل پشمالو، و با کمک کمی از تف های نقاب؛ بالاخره هیکل پشمالو به یه جا بسته میشه و جمع سه نفره وزارتی راه میفتن.

بعد مدتی نه چندان بلند، به قبر ساده ای میرسن که روش، طرح دو تا قیچی به صورت ضربدری بود. بعد از توقف، آرسینوس به صورت خیلی مو ریزون با قدرت تاج شاهی شخص داخل قبر رو بیرون آورد.

_سلام.

از داخل قبر، پیرمردی با موهای بلند خاکستری و بدنی سالم همراه با دست های قیچی مانند بیرون اومد. پیرمرد خیلی ملایم، درحالی که مویش همراه با باد موج میگرفت، دست تکون میداد.

-ادوارد؟
-نه احمق. ما ادوارد نیستیم. ما پدربزرگ ادواردیم.
- ادوارد پدربزرگ هم داشته؟ خب، حالا اسمت چیه؟
-گفتیم بهت نادون. ما پدربزرگ ادواردیم.
-حالا چرا جمع میبندی؟
-چون میتوانیم.
-باشه.
-عوممم، عوممم.
-الان میپرسیم. خب، بابابزرگ ادوارد. تو می‌دونی که قبر وزیر سابق، وینکی کجاست؟
-نه. ما نمی‌دونیم. چون میتوانیم.

جمع سه نفره وزارتی:

-عوممم عوم.
-آره. فهمیدیم خودمون. ببندش معاون. شاید بعداً به دردمون خورد. بیایین بریم سراغ یکی دیگه.




تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

نهی از معروف و امر به منکر.


پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۱:۳۸ چهارشنبه ۱ فروردین ۱۳۹۷

نقاب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۳ دوشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۲:۲۵ دوشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۷
از روی صورت پادشاه
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 18
آفلاین
و به این ترتیب، با قدرت تاج شاهی، قبر شکافته و تعدادی استخون ازش خارج میشن تا به سوالات پادشاه جواب بدن. در ادامه هم تمامی موهای منوی مدیریت و زوپس می ریزه از این همه ابهت آرسینوس. موهای ریخته شده کم کم جمع میشن و بصورت تپه ای از مو در میان. تپه مو وول میخوره و با استخونای باقیمونده جسد ترکیب میشه و هیکلی کریه و زننده رو شکل میده. آرسینوس هم که میبینه جدی جدی تونسته یه مرده رو زنده کنه، یواشکی تصمیم میگیره که بعدا بره و بعنوان جیزز کرایست اعلام ظهور کنه. بعدش هم یه حکومت مذهبی-پادشاهی راه بندازه و بعنوان یه پادشاهی خودمختار از وزارت فعالیت کنه و شهری بسازه بالای ابرها که توش مردم حقوقی برابر داشته باشن و همه ویزلی ها بعنوان برده و کارگر توش کار کنن و جهت تفریح در معرض عام شلاق زده بشن و خرید و فروششون قانونی شه. حتی آرسینوس میتونست بعدها کسب و کارش رو با شکافتن دریاها و ساختن کشتی ها و خوردن سیب ها و شکستن مجسمه ها و قربونی کردن تسترال ها و تبدیل کردن چوبدستی ها به اژدها گسترش بده.

آرسینوس تو همین افکاره که یهو هیکل مرکب از مو و استخون به حرف میاد:
-چی میخواین؟

آرسینوس دلیل رقصیدن هیکل پشمالو رو درک نمیکنه. درنتیجه جانب احتیاط رو رعایت و خودش هم شروع به رقص میکنه.
-دنبال جسد گمشده وزیر سابق سحروجادوییم.
-نمیشناسم.
-چرا نمیشناسی؟ نمردین مگه همتون؟ نباید همدیگه رو بشناسین بعد؟
-نه.

آرسینوس همچنان ملتفت نشده. آرسینوس احساس میکنه دارن بهش دروغ میگن. به همین دلیل با ناراحتی رقصش رو ادامه میده و به فکر فرو میره. در دریای تعمق و تفکر غوطه ور میشه و بین افکارش شنا میکنه. با دستاش افکارشو میشکافه و پا میزنه... پا میزنه و جلو میره... بیشتر پا میزنه و جلو میره... بیشتر... بیشتر... بیشتر...

همچنان که آرسینوس درحال پا زدنه، نقاب و لایتینا با تعجب به هیکل پشمالو نگاه میکنن. هر از چندگاهی، لایتینا یه گیگیلی دماغ بیرون میاره و با تعجب به هیکل پشمالو می ماله. نقاب هم بالای سرش، پستونکشو با خوشحالی می مکه و تف هاشو روی سروکله موجود پشمالو می ریزه.

بعد از چند دقیقه تفکر و تعمق و شنا کردن و پا زدن بین افکار، آرسینوس به خودش میاد و کشف بزرگش رو بلند به زبون میاره.
-شخصا به کسی که این حجم از مو بهش بچسبه، اعتماد ندارم. درنتیجه معتقدم این یارو رو با همین موهاش اینجا ببندیم و بریم اجداد بقیه رو زنده کنیم. اگه اونا چیزی بهمون گفتن، که گفتن. ولی اگه نگفتن باز برمیگردیم سر این یارو و جوابو از زیر زبونش میکشیم بیرون.

هیکل پشمالو با ترس مقداری از موهای توی دهنشو قورت میده.




پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۲۳:۰۴ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۶

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
سوژه جدید

در محلی که به نظر میرسید زمانی سالن اصلی وزارت سحر و جادو بود، با مجسمه های جادوگر و ساحره و سانتور، اکنون تخت سلطنتی عظیمی قرار گرفته بود.
دور تا دور تخت، کارگران مشغول کار بودند و داشتند دکوراسیون وزارت را با کلی چکش و کلنگ و بولدوزر حتی، تغییر میدادند.
اما در وسط همه آن شلوغی و گرد و خاک ناشی از بنایی و تغییر دکوراسیون، آرسینوس جیگر در حالی که تاجش هم روی سرش کج شده بود، نشسته بود و همه چیز را زیر نظر داشت. معاونش لایتینا، به همراه نقاب و نارسیسا، در میان کارگران میگشتند و هر چند دقیقه یک بار، کارگری را شکنجه میکردند تا بقیه کارگران با شور و شوق بیشتری به کار خود ادامه دهند.

آرسینوس با بدخلقی کراواتش را محکم کرد.
- چرا سریعتر کار نمیکنن؟ یه کاخ خواستیم ازشون ها!

لایتینا خودش را به سمت آرسینوس کشاند.
- اعلیحضرت باید درک کنید که اینا مشنگای بی مقداری نیستن که حاضر شدن بدون میل خودشون به بردگی شما در بیان.

آرسینوس بدون اینکه ابهت خود را از بین ببرد، از این سخن لایتبنا، کراوات درید. سپس رو به نقاب کرد.
- و جاسوس هات چه خبری برامون آوردن؟
- عومه؟
- در مورد جنازه...
- عوم... عومه عوووومه؟
- چون جسد وینکی بسیار افسانه ایه فرزندم. برای اجرای تعدادی از نقشه های سیاه و شیطانیم به بقایاش نیاز دارم.
- عووووم.
- توی قبرستون مرکزی لندن؟ باشه. خودمون میریم. هم سیاحته، هم زیارت اهل قبور اصلا این دم عیدی. خیلیم خوبه.
- عوووم؟
- فکر خوبیه حتی...

ساعاتی بعد، قبرستان لندن:

قبرستان عظیم، به اندازه یک شهر در مقابل آرسینوس، لایتینا و نقاب، گسترده شده بود.
لایتینا با یک نگاه اجمالی، به سرعت گفت:
- بهتر نیست پخش بشیم؟ ممکنه اونطوری راحت تر بتونیم به نتیجه برسیم ها.
- به هیچ وجه. بیاید بریم تو تا بهتون نشون بدیم حتی چه میخواهیم بکنیم.

و بدین ترتیب، شاه، ولیعهد و معاون اول، وارد قبرستان شدند تا تک تک اجساد را از رخت خواب ابدیشان بیرون بکشند و جای جنازه وزیر سابق را از آنها بپرسند. سه عضو دربار جادویی، اندکی جلو رفتند، تا اینکه بالاخره آرسینوس در مقابل یکی از قبرها توقف کرد.
- با قدرت تاج شاهیمون بهت دستور میدیم زنده بشی و به سوالاتمون جواب بدی که تمامی موهای منوی مدیریت و زوپس ریخته شه از این همه ابهت ما.



پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۲۱:۱۴ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۶

آرنولد پفک پیگمیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۲ شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۵:۵۹:۴۹ جمعه ۱۱ اسفند ۱۴۰۲
از هررررررررررچی که منفوره، خوشم میاد!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 95
آفلاین
پُست پایانی

نیوت تصمیم گرفت که از طریق شبکه‌های اجتماعی از ملّت کمک بگیره.
اون وارد خیلی از شبکه‌های اجتماعی مطرح شد. شبکه‌هایی که اولین بار بود با پای خودش واردشون میشد.
به هر گوشه که نگاه می‌کرد، انواع و اقسام مردم و پُست‌ها رو می‌دید.
از خونواده‌ای که تموم اعضاش مدل موهاشون دایناسوری بود تا دختری که غذا می‌پخت و بعد از جمع‌کردنِ کلّی لایک و کامنت مثبت، غذا رو نخورده، دور می‌ریخت.

امّا پُستی که توجه نیوت رو جلب کرد، پُستی از یه دختر ۱۷ ساله بود که فقط و فقط یه نقطه تایپ کرده بود.
و امّا کامنت‌های ملّت:
- واقعاً یه لایک کمه برا این پُست!
- پُست برتر سال!
- این پُست متحولم کرد! اصلاً مسیر زندگیم عوض شد!
- من این پُستو میذارم سر لوحه‌ی زندگیم!
- آه عزیزم، کاش در کنارت بودم و دوتایی دکمه‌ی ارسال رو فشار می‌دادیم!

نیوت بعد از خوندن کامنت‌ها، با خودش فکر کرد: این دختره یه نقطه تایپ کرده و اینقد کامنت داشته. پس حتماً پیام هشدارآمیز و نجات‌دهنده‌ی منم میلیون‌ها کامنت خواهد داشت. آررره!

نیوت اُمیدوارانه مشغول به تایپ شد و پیامی رو درباره‌ی پیکسیِ مریضِ فراری و خطر ابتلا به بیماری هاری فرستاد.
ساعت‌ها گذشت و پیام نیوت هیچ بازدید و کامنتی گیرش نیومد. کم‌کم حوصله‌ی نیوت داشت سر می‌رفت که ناگهان بالاخره پُستش کامنت خورد:
- داداش، زر نزن!

نیوت که سخت پوکرفیس شده بود، لپ‌تاپش رو گرفت و زیر پاش با خاک یکسان کرد. اون از تموم آدما نااُمید شد. اون توی دنیایی زندگی می‌کرد که تموم آدماش قربون صدقه‌ی پُست‌های بی‌محتوای آدمای بی‌مصرف می‌رفتن.
حالا برای نیوت، زنده موندن بقیه هیچ اهمیتی نداشت.
به درک که همه‌ی کره‌ی زمین پُر از بیمارای هاری میشد!
اصلاً نیوت متعلق به کره‌ی زمین نبود!
اون متعلق به سیاره‌ی نیوتون بود!

در نتیجه، دوچرخه‌ی پرنده‌ای رو ظاهر کرد و سوارش شد و از کره‌ی زمین و آدماش فاصله گرفت و به مقصد سیاره‌ی نیوتون پرواز کرد.

پایان!


Rock 'n' Roll 'n' Rule 'n' Role!


پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۲۱:۰۹ یکشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۶

جیسون ساموئلزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۶ چهارشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۰:۳۹ جمعه ۲۲ مرداد ۱۴۰۰
از سفر برگشتم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 234
آفلاین
نیوت خسته و دل شکسته مثل بی خانمان ها گوشه ای افتاده بود و ابری بالای سرش درست شد:
- کل لندن سگ میشه، بعد کل انگلستان سگ میشه، بعد جا های دیگه هم سگ میشه، بعد اسم زمین رو به سگ آباد شمالی تغییر میدن، بعد فضایی ها واسه اینکه از اسم "سگ آباد شمالی" خوششون نمیاد حمله میکنن به زمین، بعد زمین سابق و سگ آباد شمالی حاضر نابود میشه، بعد...

ناگهان یه چراغ کنار ابر تفکرات نیوت ظاهر شد.

- ... به نیمه پر لیوان نگاه کن! اگه کل دنیا سگ بشه حتماً یه کارگردان پیدا میشه که از روش یه فیلم بسازه. بعد چون من عامل سگ شدن ملت بودم، به من هم این وسط کلی پول میرسه...

در این لحظه که نیوت در فرمت " " غرق شده بود، وجدان نیوت وارد کادر شد:
- یعنی خاک تو سرت نیوت! هنوز هیچی یاد نگرفتی! تا سگ نشه بازی نشه!

وجدان نیوت درست میگفت. بنابراین نیوت فول انرژی شد و چون فول انرژی شد، تونست از ناکجا آباد یه لپ تاپ با اینترنت 16 مگ ظاهر کنه. نیوت میخواست از فضای مجازی کمک بگیره.


تصویر کوچک شده

= = = = = = = =
- تو فيلما وقتي يکي از کما خارج ميشه، بازيگر زن مياد و بهش گل تقديم ميکنه. اما من...از يه خواب کوتاه بيدار شدم...ديدم دنيا به فنا رفته...و به جای گل يه دسته مرده ی مغز خوار بهم تقديم کردن.

Night Of The Living Deadpool
= = = = = = = =
من یعنی مسافرت...مسافرت یعنی من!

= = = = = = = =

تصویر کوچک شده


پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۱۹:۲۶ یکشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۶

ریتا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۴ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۸:۲۷ دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۹
از سوسک سیاه به عنکبوت!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 205
آفلاین
آرسینوس وقتی دید وینکی کلا به حرفاش گوش نمیکنه، نگران شد. اما یادش افتاد که یک جیگره و جیگرها نباید نگران بشن. در نتیجه... به همون حالت نا نگران و خونسرد همیشگی خودش برگشت و به سمت اتاقش رفت و وینکی رو در حالی که زبونش رو گاز گرفته بود و مشغول انجام دور جدیدی از بازی بود، با ایکس باکسش تنها گذاشت.

چند لحظه ای از ورود آرسینوس به اتاقش نگذشته بود که تلفن دوباره زنگ خورد.

-دفتر و...
-چی شد جناب جیگر؟
-چی چی شد جانم؟
-مسئله رو با خانم وزیر مطرح کردید؟
-کدوم مسئله رو؟
-همون مسئله ی پیکسی مریض فرار کرده رو دیگه!
-آها.. نگران نباش جانم. همه چیز درست میشه.

آرسینوس بعد از گفتن این جمله، تلفن رو قطع کرد. بعد، پاهاش رو گذاشت روی میز و برای خواب ظهرگاهی خودش آماده شد.
از نظر آرسینوس، مسئله به همین سادگی حل شده بود.
حالا شهردار لندن مونده بود و پیکسی فرار کرده اش.


تصویر کوچک شده

Only Raven


پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۰:۱۰ جمعه ۲۸ مهر ۱۳۹۶

آرنولد پفک پیگمیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۲ شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۵:۵۹:۴۹ جمعه ۱۱ اسفند ۱۴۰۲
از هررررررررررچی که منفوره، خوشم میاد!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 95
آفلاین
- جناب وزیر؟

جناب وزیر، مسلح به دسته‌ی ایکس‌باکس و خیره به تلویزیون، توی دنیای بازی غرق شده بود.
آرسینوس در اتاق رو پشت سرش بست و با همون سینه‌ی سپر کرده‌ی همیشگیش، به وینکی نزدیک شد.
- قربان... یه مشکل ناجور پیش اومده. لطفاً...

- FINISH HIM!

وینکی بعد از شنیدن این فریادِ درونِ بازی، بی‌توجه به معاونش، زبونش رو گاز گرفت و با دقّت، چندین دکمه‌ از دسته‌ی بازی رو پشت سرهم فشار داد و توی تلویزیون، شخصیت "سوپر وینکی"، اسکلتِ شخصیت "گیبن زیرو" رو از حلقش بیرون کشید و لاجرعه قورت داد.

وینکی:
آرسینوس:

- جناب وزیر. قصد دخالت ندارم، ولی فکر می‌کنم برای الآن کافی باشه. پیشنهاد می‌کنم به‌جای نابود کردن این تصاویر ساختگی و تخیلی، تمرکزتون رو روی واقعیت متمرکز کنین. نیوت اسکمندر اطلاع رسونده که پیکسیِ مریضش فرار کرده و این یه اتفاق ناخوشاینده. اتفاقی که ممکنه منجر به نابودی شهر بشه. حتی کلّ کشور. شایدم کلّ قارّه. سرتاسر کره‌ی زمین. اصلاً همه‌ی کهکشان راه شیری! بیدار شین، جناب وزیر. بیدار شین و نگاهی به اطرافـ... اممممم... میگم که... حواستون بهم هست؟

لبخندی روی لب‌های وینکی نشست. به مرحله‌ی آخر بازی رسیده بود و بلغورات آرسینوس هیچ اهمیتی نداشت.
امّا ناگهان لبخندش ماسید.
رئیس آخر بازی، ورد للدمورت بود!
همون کسی که خونواده‌ی سوپر وینکی، شخصیت مثبت بازی، رو سلاخی کرده و سال‌ها سوپر وینکی رو به عنوان کاپیتانِ ارتشِ سیاهش استخدام کرده بود.
امّا وینکی به احساساتش مسلط شد. می‌دونست که تصویرِ رو به روش یه مُشت گرافیک کامپیوتری بود و ورد للدمورت هم به هیچ وجه لرد ولدمورت نبود. پس رئیس آخر بازی رو کُشت و آرسینوس هم یه نفس راحت کشید.
- پیروزی‌تون رو تبریک میگم جناب وزیر. حالا که بازی کردنتون تموم شده، اجازه بدین بریم سراغ این پیکسیِ مریضِ فراری.

وینکی هم سری تکون داد، به منوی اصلی بازی برگشت و روی شروع مجدد کلیک کرد.

آرسینوس:


Rock 'n' Roll 'n' Rule 'n' Role!


پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۲۰:۳۰ پنجشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۶

جینی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۰ یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۱:۵۷ شنبه ۲۶ فروردین ۱۴۰۲
از سرزمین تنهایی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 336
آفلاین
نيوت كه مطمئن بود از مون آب گرمي بلند نميشود، جك و جونور هايش را يك به يك بوسيد. آنها را در آغوش كشيد و پس از خداحافظي از آنها، به سمت دفترش به راه افتاد.
وقتي به دفترش رسيد، تلفن را برداشت و به دفتر وينكي زنگ زد. آرسينوس، معاون وينكي، تلفن را برداشت:
- دفتر وينكي، جن و وزير خووووووب!
- حالا چرا خوبشو اينقدر ميگي؟
- دستور وينكيه!
- آرسي به دادم برس!
- ها؟
- ميگم به دادم برس!
- تو كي هستي؟
- منم!
- منم ديگه كيه؟ من جادوگري با همچين اسمي نميشناسم!
- اي بابا. منم ديگه. نيوت اسكمندر. شهردار لندن!

آرسينوس كمي به مخش فشار آورد و در نهايت گفت:
- آهاااا...

نيوت زير لب و آرام گفت:
- جونت دراد! اينقدر خنگ بودي و من نميدونستم!

دوباره صداي آرسينوس بلند شد:
- نيوووووت... هموني كه جك و جونور پرورش ميده!
نيوت:
- خب حالا بگو كارت چيه؟

نيوت كه دوباره ياد پيكسل مريضش افتاده بود، به حالت گريه گفت:
- آرسي! كمكم كن!
- مگه چيشده؟
- يه اتفاق خيلي بدي افتاده!

آرسينوي زير لب گفت:
- اون كه كار هميشگيته... خرابكاري!

و با صداي بلندي گفت:
- حالا بگو چيشده؟
- پيكسل مريضم فرار كرده!
- خب؟
- اگه يه سگو نيش بزنه، اون سگه هاري ميگيره!
- خب؟
- اگه يه ساحره يا جادوگري به اون سگه نزديك بشه، خودشم تبديل به سگ ميشه!
- خب؟
- خب همين ديگه! تموم شد.
- آها... واستا با جناب وزير صحبت كنم. جوابتو با پخ واست ميفرستم.

و سپس گوشي را قطع كرد.


ویرایش شده توسط جینی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۵ ۲۰:۵۳:۵۹

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر کوچک شده


پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۱۵:۴۲ پنجشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۶

نیوت اسکمندر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۰ سه شنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۱:۳۰ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۴۰۲
از دپارتمان جانور شناسی یو سی برکلی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 144
آفلاین
**نیو سوژه**


شهر لندن بعد از چند ماه تازه رنگ و بوی انسان را در خود حس می کرد. نیوت و مون به عنوان شهردار های لندن انتخاب شده بودند. آن ها شهر را احیا کرده بودند. در همین زمان آن ها روحیه شیطانی خود را نشان داده بودند. نیوت حیوانات خود را در پارک پشت شهرداری جای داده بود.

مون هم یک دیوانه ساز بود. حضور او باعث می شد تا کسی وارد اداره شهرداری نشود و این یعنی دادن وقت به هر دوی آن ها برای سو استفاده از شهر لندن.

در روزی از روزها نیوت به سمت فضای سبز پشت شهرداری رفت. او به تمامی بچه هایش غذا می داد و با آن ها حرف میزد و از آن ها درباره "جامعه پوپولیستی لندن" می پرسید. آن ها هم نقطه نظرات خودشان را در نامه هایی سرگشاده به وی می داند.

در همین سرکشی ، نیوت به مکانی رسید که برای پیکسی مریضی بود. پیکسی در سر جایش نبود. نیوت خشکش زد زیرا پیکسی اگر سگی را نیش می زد، آن سگ هاری سختی میگرفت و این یعنی نابودی لندن.
نیوت در همان مکان با تمام قوایش فریاد زد:
-مون.

ناگهان فضا سرد شد. جانوران صداهای عجیبی از خود در می آوردند. نیوت چشمانش سیاه شد و به زمین افتاد. چند دقیقه بعد نیوت از جایش بلند شد و روبریش مون را یافت. دلیل بی هوش شدن او وجود مون بود. او هنوز به او عادت نکرده بود. مون خودش را به صورت نیوت نزدیک می کرد و نیوت خودش را به عقب میکشید تا اینکه نیوت گفت:
-مون منم نیوت نه سیریوس، پیکسی مریضم فرار کرده و الان احتمال داره سگارو نیش بزنه و اونا هاری بگیرن و کل شهروندان لندن نابود بشن.

مون که هنوز فرق سگ را نمیدانست صورتش را به حالت علامت تعجب در آورد و گفت:
-هوووووو.

نیوت که نفهمید مون چه می گوید گفت:
-سگارو نیش میزنه...فنگارو میگم.

مون باز هم به همان شکل سوال در امد و گفت:
-هوووو هوووو هوووو؟

نیوت باز هم نفهمید ولی حرف خود را ادامه داد:
-مون اگه فنگی نیش این پیکیسیو بخوره هاری میگیره. این هاری هم مثل بقیه نیست یعنی اگه ساحره یا جادوگری هاری بگیره به شکل اون فنگه در میاد و این یعنی لندن به یک باغ وحش بزرگ تبدیل میشه.

مون از شدت ترس تمام شادی هایش را به بیرون تف کرد. فضا به حالت قبلی برگشت و صدای جانوران قطع شد. حالا آن ها باید به فکر راه حلی برای حل این مشکل می بودند.








پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۹:۰۰ شنبه ۵ تیر ۱۳۹۵

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۷ یکشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۴:۱۵ شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۹
از جوانی خیری ندیدم ای مروپ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 529
آفلاین
- نکنید جون مادرتون! کروشیو نزنید قلقلکم میاد!

محفلیون که تازه لذت کروشیو زدن رفته بود زیر زبونشون، ازاینکار خسته نمیشدن و توی صف گاها همیدیگرو هول میدادن تا بقیه رو از صف بزنن بیرون و زودتر نوبت خودشون برسه. خلاصه در حالی که داشتن ازین شوخی پشت وانتی ها انجام میدادن، سیو و آرسینوس هم وارد عمل شدن و به طور خیلی نامحسوس توی صف خودشون رو جا دادن.

- خیلی خب آرسی، نقشه اینه!
- کدومه؟
- هنوز که نگفتم مرتیکه مادر سیریوس! خب نقشه اینه که..
- کدومه که؟
- آرسی چر اینقدر خنگ شدی؟ باو یادت رفته، تو که اصلا از این شکلکا نمی زدی. همیشه خفن‌طور ظاهر می شدی!
- لعنتی الان این تام ریدل اومده داره ساختار شکنی میکنه خب! گند زده به ابهت و تموم زندگی ما توی این رولا!
- بگذریم! نقشه اینکه وقتی نوبت ما شد این سیریوس رو برمیداریم میریم دیگه.. فقط باید برداریم بریم!
- یخده چی سنگین وزن به نظر میرسه ها. تازشم این ققنوسیون تازه مزه ی کروشیو رفته زیر دهان مبارکشون، چارچشمی دارن نگاش میکنن..
- این انقولت نیار دیگه! به ضرس قاطع دارم میگم که هیچ اتفاقی نخواهد افتاد.

همین فریاد سیو کار دستشون داد و باعث شد همه‌ی محفلیون توجه‌شون به سمت اونا جلب شه.ناگهان خودشون رو در محاصره‌ی حلقه‌طور انبوهی از محفلیون دیدن که چوبدستی هاشونو به سمت اونها نشونه گرفتن..
- شیرم تو سیریوست سیو! به فنامون دادی!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.