هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

فراخوان لیگالیون کوییدیچ

فراخوان اقلیت‌های جامعه جادویی!


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۲۲:۱۳ سه شنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۷

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 1513 | خلاصه ها: 1
آفلاین
آرسینوس در کمال آرامش و با بیخیالی شانه بالا انداخت و با خودش فکر کرد که کی میرود این همه راه را؟
سپس با عصای پادشاهی اش یک اشاره به قبر پیرمرد زد تا آتش به قبر وی ببارد که دیگر با پادشاه تاج کجِ مملکت شوخی های بد بد نکند.

- عوومه... عومه!
- دوباره؟ باید یه پرستار متخصص در عوض کردن پوشک نقاب ها استخدام کنیم... هرچه سریعتر... یادداشت کن این مورد رو فاست!

معاون به سرعت یک قلم پر از کیف خود بیرون کشید و با آب دهان خود روی دستش یادداشتی نوشت.
جمع وزارتیان دوباره به راه افتاد و رفت و رفت.
آنقدر رفتند که رسیدند به پشت مشت های قبرستان.
آرسینوس یک نگاه به کوره های سوزاندن جسد انداخت. سپس سرش را اندکی چرخاند و جنازه ها را دید که توسط مسئول، که یک عدد پیرمرد خسته از زندگی بود، در کوره انداخته میشوند.

- اوه... اون یارو زنده ست!

مسئول سوزاندن اجساد، جنازه را که زنده بود و دست و پا میزد، با یک ضربه بیل ساکت کرد و در کوره انداخت.
- نه بابا... فقط داغه، نمیدونه مُرده. کمکی از دستم برمیاد؟
- چطور میتونیم به طبقه پایین قبرستون بریم؟
- طبقه پایین؟ آهان... از طریق همین کوره.
-

مسئول سوزاندن اجساد، کوره را خاموش کرد، سپس با حرکت دستش، آرسینوس، لایتینا و نقاب را برای ورود به داخل کوره، دعوت کرد.

آرسینوس نگاهی به لایتینا انداخت.
- خانم ها مقدم هستن بهرحال.

لایتینا زیر لب اندکی غر غر کرد، اما ردایش را جمع کرد و وارد کوره شد...
و سپس با جیغی بنفش، سقوط کرد!

آرسینوس بدون کوچکترین عجله ای، به ورودی کوره نزدیک شد و درون آن دولا شد.
- زنده ای؟
- آخ!
- زنده ای پس. نقاب، بیا اینجا فرزندم، من خودم رو به تو آویزون میکنم، تو چون روی هوا شناوری، از شدت سقوطمون کم میکنی.

بدین ترتیب آرسینوس به کمک نقابش توانست فرودی بی نقص و آرام را به انتهای کوره و البته طبقه پایین قبرستان، تجربه کند.
آرسینوس به راهروی تنگ و تاریک مقابلش نگاه کرد...
- میریم جلو. باشد که جنازه وزیر مرحوم در همینجا باشه.



پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۲۲:۲۸ سه شنبه ۷ فروردین ۱۳۹۷

دارین ماردنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۴ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۹ پنجشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۹
گروه:
مـاگـل
پیام: 97
آفلاین
گروه وزارتی یکی یکی مقبره ها را باز می کردند و جلو می رفتند. لایتینا هر لحظه غرغر هایش بیشتر می شد و پرخاشگری می کرد. نقاب هم کم کم داشت گریه اش در می آمد. اما آرسینوس همچنان با صبر و حوصله به جستو جوی اسرار آمیز خود ادامه می داد. آرسینوس در حالی که نقاب را در بغلش تکان می داد ، شیر خشک تو دهانش می ریخت تا گریه نکند. اما انگار فایده ای نداشت.
تا اینکه... به مقبره ی بزرگی رسیدند که اندازه ی دو تا آرسینوس درازا داشت. یک آخوند نمای فرصت طلبی هم کلی پول گرفته و روی سنگ قبر سیاه طلسم ضد جهنم نوشته بود که روح مرحوم از آتش در امان بماند. آرسینوس اراده کرد و شکافی در قبر ایجاد شد. آرسینوس با غرور کراواتش را بر سینه صاف کرد و در حالی که سینه اش را پر باد کرده بود گفت :
- از قبر بیا بیرون.

چند لحظه گذشت و ناگهان پیرمردی مثل فنر از قبر بیرون پرید و با مایتابه ی در دستش یکی کوبید تو صورت آرسینوس. آرسینوس صورتش به شکل در مایتابه در آمد. پیرمرد صورتش مثل گچ سفید و پر از چروک و چرک و جوش های قلمبه بود. خیلی زشت بود. حتی زشت تر از زشت ترین عجوزه ها. کلی طلا و یک ماشین و یک عالم پول به بدنش چسبیده بود. پیرمرد که زیر بار سنگینش کمرش را قوز کرده و به سختی نفس می کشید گفت :
- ببخشید ، فکر کردم باز فرشته ی عذابم اومده.

آرسینوس که چشم هایش قیری ویری می رفت برای اینکه سر و گیجه اش بر طرف شود گوشه ای بر زمین نشست و تهدید کرد :
- می کشمت پیرمرد!

لایتینا پرسید :
- چرا این ریختی ای؟ با مایتابه اون زیر چی کار می کنی؟

پیرمرد لبخند تلخی زد و گفت :
- من این مایتابه رو خیلی دوست داشتم. پول و ماشینم رو هم همینطور. روحم به اینا وابسته شده بود. به خاطر همین اینا تو دنیای بعد از مرگ شدن وبال گردنم و مثل زنجیر بهم چسبیدن. می تونی یکم از اینا رو ازم بگیرین؟

آرسینوس گفت :
- نه ، هر کس باید جور خودشو بکشه.

آن یک ذره امید هم از چهره ی پیرمرد پر کشید و رفت. آرسینوس برخاست و پرسید :
- بگو ببینم ، می دونی وینکی کجاست؟

پیرمرد اخمی کرد و گفت :
- وینکی؟ همون جنه؟

آرسینوس با خوشحالی گفت :
- آره ، آره. همونه.
- ما تو دقایق آخر زندگی با هم بودیم. می دونم قبرش کجاست.

لایتینا که از خوشحالی سر از پا نمی شناخت گفت :
- خب پس بگو کجاست.
- می گم ، ولی یک شرط داره.

آرسینوس با نگرانی پرسید :
- چه شرطی؟
- به این شرط که برادرم رو بیارید اینجا. باهاش کار دارم.

لایتینا با نارحتی اخم در هم کشید ونالید :
- اما...
- اما نداره. اگه من بهتون نگم هیچ وقت نمی تونین قبرشو پیدا کنین. باید برادرم رو بیارین اینجا.

آرسینوس چند تا کریشیو به پیرمرد زد تا به زور از زیر زبانش نشان قبر وینکی را بیرون بکشد. ولی او حتی یک ذره درد هم حس نمی کرد و حتی می خندید! سر انجام آرسینوس که صورتش از ناراحتی و نفرت مچاله شده بود با پرخاش گفت :
- اه ، لعنت. باشه قبوله. برادرت اسمش چیه؟ کجاست؟
- اسمش برتراند فایسه و قبلا تو کوچه دیاگون یک مغازه داشت. الآن نمی دونم هنوزم اون مغازه رو داره یا نه. تو شهر لندن هم زندگی می کنه.

آرسینوس گفت :
- کجای شهر لندن؟
- نمی دونم. یادم رفته. ولی تا اونو نیارین بهتون نمی گم وینکی کجاست. من همینجا منتظر می مونم.

پیرمرد به قبرش رفت و در درون تاریکی آن به انتظار برادرش نشست.


ویرایش شده توسط دارین ماردن در تاریخ ۱۳۹۷/۱/۷ ۲۲:۳۲:۳۴

عشق نیروی وحشتناکی است. نیرویی که مثل یک تیر در قلبتان فرو می رود و زهرش آرام آرام همه ی وجودتان را می گیرد.

یک روز چشم هایتان را باز می کنید و می بینید عاشق شده اید. عاشقی که همه ی وجود و هستی اش ، همه ی ذهن و نیرویش همه ی آرمان ها و همه ی زندگی و دنیایش در چنگال معشوقی گرفتار شده.
وقتی به خود می آیید که می بینید تبدیل عروسک خیمه شب بازی ای شده اید که معشوق نخ هایش را در دست دارد.

خوشحالم که هیچ وقت در این مرداب فرو نرفتم.


پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۰:۰۱ شنبه ۴ فروردین ۱۳۹۷

آرتور ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۰۲ جمعه ۱۵ بهمن ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۳:۲۰ جمعه ۲۵ شهریور ۱۴۰۱
از خانه ویزلی ها
گروه:
مـاگـل
پیام: 633
آفلاین
کمی جلوتر، آرسینوس باز هم ایستاد. مقبره ای بزرگ رو به رویشان بود. لایتینا نگاهی به مقبره انداخت. بزرگ بود و از ظاهرش پیدا بود که خیلی قدیمیه. نزدیک شد و سعی کرد روی اون رو بخونه:
-عجیبه.
-چی عجیبه معاون؟
-هیچی روی این مقبره ننوشته.
-مگه میشه؟ مگه داریم؟

آرسینوس جلو رفت و نگاهی به مقبره انداخت. لایتینا درست میگفت. هیچ اسمی روی اون نوشته نشده بود. آرسینوس باز هم از ابهتش کمک گرفت و جنازه رو بیرون کشید:
-کیستی ای مردک بی نام و نشان؟
-خودت کیستی مسگره؟ با اون لهجه و صیداش. ما رو نیصفی شبی از گور گرم و نرممون کیشونده بیرون میگه کیمدی. برو باباتو مسگره کن. بی تربیت.
ملت وزارتی:

در حالی که آرسینوس، نقاب و لایتینا با چهره پوکر به دوربین زل زده بودن، جنازه به مقبرش برگشت و اونها رو با همون ظاهر داغون رها نمود. هر سه به راه افتادن و لا به لای قبرها و گورها به دنبال نماد و نشانی گشتند تا اینکه قبری رو پیدا کردن که در دو طرف اون دو مجسمه از جن های خونگی دیده میشد:
-نظرتون چیه بکشیم بیرون؟
-جان؟!
-جنازه رو.
-آهاااا. بکشیم بکشیم.

آرسینوس بار دیگر جنازه رو بیرون کشید. بر خلاف چیزی که فکر میکردن، داخل قبر جن خونگی نبود. بلکه یک عدد جنازه با ابهت عینِهو آرسینوس زرتی اومد بیرون:
-چی میخواین؟
-عووومم عومممه؟
-آرسینوس... یعنی چیز... جناب وزیر درست میبینم؟
-پدر؟
-مرد که گریه نمیکنه. جمع کن بساطتو و آبروی چندین و چند ساله ما رو نبر.
-بله پدر.
-چی شده که بعد از این همه مدت تصمیم گرفتی به من سری بزنی؟
-دنبال جنازه وینکی بودم پدر. به طور اتفاقی به مقبره شما برخورد کردیم.
-یعنی واقعا یه لحظه هم به این فکر نکردی به من سر بزنی؟
-نه پدر. من به دنبال هدف بزرگتری به اینجا اومدم. برای دستیابی به قدرت باید وینکی رو پیدا میکردم.
-آها خب پس خوبه پسرم. خوب درس هایی که بهت دادمو یاد گرفتی. من بهت افتخار میکنم.

سپس جنازه پدر وزیر به مقبره برگشت و در آرامش خوابید. این درحالی بود که معاون و ولیعهد وی، پوکر وار به آرسینوس نگاه میکردن که با چهره ای ریلکس به سراغ مقبره بعدی میرفت.


معتقد به روماتیسم در حد آرتریت و آرتریت روماتوئید

فرزند بیشتر، زندگی بهتر!


پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۱۳:۳۸ جمعه ۳ فروردین ۱۳۹۷

لایتینا فاست


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۳ شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۴:۲۱:۲۴ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
از زیر بزرگترین سایه‌ جهان، سایه ارباب
گروه:
مـاگـل
پیام: 377
آفلاین
- اسکل شدیم؟
- کی جرات میکنه ما رو اسکل کنه؟
- عووووم.

آرسینوس و لایتینا به نقاب نگاهی کردن.

- حرف راستو از فرزندمون بشنو معاون.
- من اصن نمیفمم چی میگه.
- صرفا گفتم بشنو.
-

همین طور که آرسینوس و لایتینا روی صحبت‌های نقاب بحث می‌کردن، به یه قبردیگه رسیدن.

- وینـ..ک؟ "ی" ـش کو پس؟

لایتینا اینو گفت و یه نگاه به آرسینوس و نقاب انداخت.

- نمیدونیم. نکه ندونیما، ولی همه‌ی اطلاعاتو که به هرکسی نمیدیم. فرزندم تو میخوای بگی؟
- عووم عومه.
- راست میگه معاون، باز کن ببینیم کی تو قبره.

لایتینا پوکرفیس برگشت تا قبر رو باز کنه. اما در یه ثانیه خود سنگ قبر کنار رفت.

- اینا همه از قدرت ما‌...
- داداچ برا چی نصف شبی مزاحم ما میشی؟

لایتینا، آرسینوس و نقاب به مورفینی نگاه کردن که از تو قبر دراومده بود. مورفین همین طور که شعله‌ی فندکی تو دستش بود، گفت:
- ببین داداچا، من تازه یه جایه خلوت و بدون پلیس پیدا کردم، جنس منس میخواین هس. بدم؟

و بدین ترتیب بود که لایتینا قبل از این که کسی جواب مورفینو بده و البته چون نگران بود که برا نقاب بداموزی داشته باشه، سنگ قبرو سر جاش گذاشت تا به راهشون ادامه بدن.


ویرایش شده توسط لایتینا فاست در تاریخ ۱۳۹۷/۱/۳ ۱۴:۴۷:۳۱

The MUSIC is making me growing
The only thing that keeps me awake is me knowing
There's no one here to break me or bring me down

Onlyتصویر کوچک شدهaven


پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۲۳:۱۹ پنجشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۷

ریونکلاو، مرگخواران

لیسا تورپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۶ چهارشنبه ۱ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۲۱:۴۹:۰۰ جمعه ۳۰ شهریور ۱۴۰۳
از من فاصله بگیر! نمیخوام ریختتو ببینم.
گروه:
ریونکلاو
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
جـادوگـر
پیام: 539
آفلاین
به این ترتیب آنها پدربزرگ ادوارد را زیر بغلشان زدند و به سمت قبر بعدی حرکت کردند.

- قبر عمه ی محترم پدر پدربزرگ دایی مادر نوه ی عموی مادربزرگ عمه ی خاله ی و.ی.ن.ک.ی!
- الان این با وینکی چه نسبتی داره؟
- عمه ی پدر پدربزرگ دایی مادر نوه ی عموی مادربزرگ عمه ی خاله ی وینکیه.

آرسینوس دوباره به قدرت تاج و تختی اش متوسل شد و او را زنده کرد.
یک جن خانگی شبیه وینکی بود.

- و.ی.ن.ک.ی مخفف چیه؟
- وینکی!

لایتینا سریع یادداشت کرد.

- جسد وینکی کجاست؟
- کنار قبر پدربزرگ مرحومم!
- قبر پدربزرگت کجاست؟
- کنار قبر مادر مرحومم.

آرسینوس نگاهی به لایتینا انداخت. اما لایتینا همچنان با سرعت درحال نوشتن سرنخ ها بود.
- و قبر مادرت؟
- کنار قبر زن عموی مادرم!
- اینم ببریم بعدا به درد میخوره.

نقاب، آرسینوس و لایتینا به سمت قبر بعدی رفتند.

- اینجا نوشته وینگی! ولی ما با وینکی کار داریم!
- عموزادشم!
- جسد وینکی کجاست؟
- خونشون! مگه نمیدونی؟


قهر،قهر،قهر تا روز قیامت!


پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۲۳:۵۹ چهارشنبه ۱ فروردین ۱۳۹۷

ادوارد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۵:۲۵:۰۰ سه شنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
از باغ خانه ریدل
گروه:
مـاگـل
پیام: 196
آفلاین
بعد از مدتِ کوتاهی درگیری بین لایتینا و هیکل پشمالو، و با کمک کمی از تف های نقاب؛ بالاخره هیکل پشمالو به یه جا بسته میشه و جمع سه نفره وزارتی راه میفتن.

بعد مدتی نه چندان بلند، به قبر ساده ای میرسن که روش، طرح دو تا قیچی به صورت ضربدری بود. بعد از توقف، آرسینوس به صورت خیلی مو ریزون با قدرت تاج شاهی شخص داخل قبر رو بیرون آورد.

_سلام.

از داخل قبر، پیرمردی با موهای بلند خاکستری و بدنی سالم همراه با دست های قیچی مانند بیرون اومد. پیرمرد خیلی ملایم، درحالی که مویش همراه با باد موج میگرفت، دست تکون میداد.

-ادوارد؟
-نه احمق. ما ادوارد نیستیم. ما پدربزرگ ادواردیم.
- ادوارد پدربزرگ هم داشته؟ خب، حالا اسمت چیه؟
-گفتیم بهت نادون. ما پدربزرگ ادواردیم.
-حالا چرا جمع میبندی؟
-چون میتوانیم.
-باشه.
-عوممم، عوممم.
-الان میپرسیم. خب، بابابزرگ ادوارد. تو می‌دونی که قبر وزیر سابق، وینکی کجاست؟
-نه. ما نمی‌دونیم. چون میتوانیم.

جمع سه نفره وزارتی:

-عوممم عوم.
-آره. فهمیدیم خودمون. ببندش معاون. شاید بعداً به دردمون خورد. بیایین بریم سراغ یکی دیگه.




تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

نهی از معروف و امر به منکر.


پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۱:۳۸ چهارشنبه ۱ فروردین ۱۳۹۷

نقاب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۳ دوشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۲:۲۵ دوشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۷
از روی صورت پادشاه
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 18
آفلاین
و به این ترتیب، با قدرت تاج شاهی، قبر شکافته و تعدادی استخون ازش خارج میشن تا به سوالات پادشاه جواب بدن. در ادامه هم تمامی موهای منوی مدیریت و زوپس می ریزه از این همه ابهت آرسینوس. موهای ریخته شده کم کم جمع میشن و بصورت تپه ای از مو در میان. تپه مو وول میخوره و با استخونای باقیمونده جسد ترکیب میشه و هیکلی کریه و زننده رو شکل میده. آرسینوس هم که میبینه جدی جدی تونسته یه مرده رو زنده کنه، یواشکی تصمیم میگیره که بعدا بره و بعنوان جیزز کرایست اعلام ظهور کنه. بعدش هم یه حکومت مذهبی-پادشاهی راه بندازه و بعنوان یه پادشاهی خودمختار از وزارت فعالیت کنه و شهری بسازه بالای ابرها که توش مردم حقوقی برابر داشته باشن و همه ویزلی ها بعنوان برده و کارگر توش کار کنن و جهت تفریح در معرض عام شلاق زده بشن و خرید و فروششون قانونی شه. حتی آرسینوس میتونست بعدها کسب و کارش رو با شکافتن دریاها و ساختن کشتی ها و خوردن سیب ها و شکستن مجسمه ها و قربونی کردن تسترال ها و تبدیل کردن چوبدستی ها به اژدها گسترش بده.

آرسینوس تو همین افکاره که یهو هیکل مرکب از مو و استخون به حرف میاد:
-چی میخواین؟

آرسینوس دلیل رقصیدن هیکل پشمالو رو درک نمیکنه. درنتیجه جانب احتیاط رو رعایت و خودش هم شروع به رقص میکنه.
-دنبال جسد گمشده وزیر سابق سحروجادوییم.
-نمیشناسم.
-چرا نمیشناسی؟ نمردین مگه همتون؟ نباید همدیگه رو بشناسین بعد؟
-نه.

آرسینوس همچنان ملتفت نشده. آرسینوس احساس میکنه دارن بهش دروغ میگن. به همین دلیل با ناراحتی رقصش رو ادامه میده و به فکر فرو میره. در دریای تعمق و تفکر غوطه ور میشه و بین افکارش شنا میکنه. با دستاش افکارشو میشکافه و پا میزنه... پا میزنه و جلو میره... بیشتر پا میزنه و جلو میره... بیشتر... بیشتر... بیشتر...

همچنان که آرسینوس درحال پا زدنه، نقاب و لایتینا با تعجب به هیکل پشمالو نگاه میکنن. هر از چندگاهی، لایتینا یه گیگیلی دماغ بیرون میاره و با تعجب به هیکل پشمالو می ماله. نقاب هم بالای سرش، پستونکشو با خوشحالی می مکه و تف هاشو روی سروکله موجود پشمالو می ریزه.

بعد از چند دقیقه تفکر و تعمق و شنا کردن و پا زدن بین افکار، آرسینوس به خودش میاد و کشف بزرگش رو بلند به زبون میاره.
-شخصا به کسی که این حجم از مو بهش بچسبه، اعتماد ندارم. درنتیجه معتقدم این یارو رو با همین موهاش اینجا ببندیم و بریم اجداد بقیه رو زنده کنیم. اگه اونا چیزی بهمون گفتن، که گفتن. ولی اگه نگفتن باز برمیگردیم سر این یارو و جوابو از زیر زبونش میکشیم بیرون.

هیکل پشمالو با ترس مقداری از موهای توی دهنشو قورت میده.




پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۲۳:۰۴ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۶

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 1513 | خلاصه ها: 1
آفلاین
سوژه جدید

در محلی که به نظر میرسید زمانی سالن اصلی وزارت سحر و جادو بود، با مجسمه های جادوگر و ساحره و سانتور، اکنون تخت سلطنتی عظیمی قرار گرفته بود.
دور تا دور تخت، کارگران مشغول کار بودند و داشتند دکوراسیون وزارت را با کلی چکش و کلنگ و بولدوزر حتی، تغییر میدادند.
اما در وسط همه آن شلوغی و گرد و خاک ناشی از بنایی و تغییر دکوراسیون، آرسینوس جیگر در حالی که تاجش هم روی سرش کج شده بود، نشسته بود و همه چیز را زیر نظر داشت. معاونش لایتینا، به همراه نقاب و نارسیسا، در میان کارگران میگشتند و هر چند دقیقه یک بار، کارگری را شکنجه میکردند تا بقیه کارگران با شور و شوق بیشتری به کار خود ادامه دهند.

آرسینوس با بدخلقی کراواتش را محکم کرد.
- چرا سریعتر کار نمیکنن؟ یه کاخ خواستیم ازشون ها!

لایتینا خودش را به سمت آرسینوس کشاند.
- اعلیحضرت باید درک کنید که اینا مشنگای بی مقداری نیستن که حاضر شدن بدون میل خودشون به بردگی شما در بیان.

آرسینوس بدون اینکه ابهت خود را از بین ببرد، از این سخن لایتبنا، کراوات درید. سپس رو به نقاب کرد.
- و جاسوس هات چه خبری برامون آوردن؟
- عومه؟
- در مورد جنازه...
- عوم... عومه عوووومه؟
- چون جسد وینکی بسیار افسانه ایه فرزندم. برای اجرای تعدادی از نقشه های سیاه و شیطانیم به بقایاش نیاز دارم.
- عووووم.
- توی قبرستون مرکزی لندن؟ باشه. خودمون میریم. هم سیاحته، هم زیارت اهل قبور اصلا این دم عیدی. خیلیم خوبه.
- عوووم؟
- فکر خوبیه حتی...

ساعاتی بعد، قبرستان لندن:

قبرستان عظیم، به اندازه یک شهر در مقابل آرسینوس، لایتینا و نقاب، گسترده شده بود.
لایتینا با یک نگاه اجمالی، به سرعت گفت:
- بهتر نیست پخش بشیم؟ ممکنه اونطوری راحت تر بتونیم به نتیجه برسیم ها.
- به هیچ وجه. بیاید بریم تو تا بهتون نشون بدیم حتی چه میخواهیم بکنیم.

و بدین ترتیب، شاه، ولیعهد و معاون اول، وارد قبرستان شدند تا تک تک اجساد را از رخت خواب ابدیشان بیرون بکشند و جای جنازه وزیر سابق را از آنها بپرسند. سه عضو دربار جادویی، اندکی جلو رفتند، تا اینکه بالاخره آرسینوس در مقابل یکی از قبرها توقف کرد.
- با قدرت تاج شاهیمون بهت دستور میدیم زنده بشی و به سوالاتمون جواب بدی که تمامی موهای منوی مدیریت و زوپس ریخته شه از این همه ابهت ما.



پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۲۱:۱۴ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۶

آرنولد پفک پیگمیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۲ شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۵:۵۹:۴۹ جمعه ۱۱ اسفند ۱۴۰۲
از هررررررررررچی که منفوره، خوشم میاد!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 95
آفلاین
پُست پایانی

نیوت تصمیم گرفت که از طریق شبکه‌های اجتماعی از ملّت کمک بگیره.
اون وارد خیلی از شبکه‌های اجتماعی مطرح شد. شبکه‌هایی که اولین بار بود با پای خودش واردشون میشد.
به هر گوشه که نگاه می‌کرد، انواع و اقسام مردم و پُست‌ها رو می‌دید.
از خونواده‌ای که تموم اعضاش مدل موهاشون دایناسوری بود تا دختری که غذا می‌پخت و بعد از جمع‌کردنِ کلّی لایک و کامنت مثبت، غذا رو نخورده، دور می‌ریخت.

امّا پُستی که توجه نیوت رو جلب کرد، پُستی از یه دختر ۱۷ ساله بود که فقط و فقط یه نقطه تایپ کرده بود.
و امّا کامنت‌های ملّت:
- واقعاً یه لایک کمه برا این پُست!
- پُست برتر سال!
- این پُست متحولم کرد! اصلاً مسیر زندگیم عوض شد!
- من این پُستو میذارم سر لوحه‌ی زندگیم!
- آه عزیزم، کاش در کنارت بودم و دوتایی دکمه‌ی ارسال رو فشار می‌دادیم!

نیوت بعد از خوندن کامنت‌ها، با خودش فکر کرد: این دختره یه نقطه تایپ کرده و اینقد کامنت داشته. پس حتماً پیام هشدارآمیز و نجات‌دهنده‌ی منم میلیون‌ها کامنت خواهد داشت. آررره!

نیوت اُمیدوارانه مشغول به تایپ شد و پیامی رو درباره‌ی پیکسیِ مریضِ فراری و خطر ابتلا به بیماری هاری فرستاد.
ساعت‌ها گذشت و پیام نیوت هیچ بازدید و کامنتی گیرش نیومد. کم‌کم حوصله‌ی نیوت داشت سر می‌رفت که ناگهان بالاخره پُستش کامنت خورد:
- داداش، زر نزن!

نیوت که سخت پوکرفیس شده بود، لپ‌تاپش رو گرفت و زیر پاش با خاک یکسان کرد. اون از تموم آدما نااُمید شد. اون توی دنیایی زندگی می‌کرد که تموم آدماش قربون صدقه‌ی پُست‌های بی‌محتوای آدمای بی‌مصرف می‌رفتن.
حالا برای نیوت، زنده موندن بقیه هیچ اهمیتی نداشت.
به درک که همه‌ی کره‌ی زمین پُر از بیمارای هاری میشد!
اصلاً نیوت متعلق به کره‌ی زمین نبود!
اون متعلق به سیاره‌ی نیوتون بود!

در نتیجه، دوچرخه‌ی پرنده‌ای رو ظاهر کرد و سوارش شد و از کره‌ی زمین و آدماش فاصله گرفت و به مقصد سیاره‌ی نیوتون پرواز کرد.

پایان!


Rock 'n' Roll 'n' Rule 'n' Role!


پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۲۱:۰۹ یکشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۶

جیسون ساموئلزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۶ چهارشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۰:۳۹ جمعه ۲۲ مرداد ۱۴۰۰
از سفر برگشتم!
گروه:
مـاگـل
پیام: 234
آفلاین
نیوت خسته و دل شکسته مثل بی خانمان ها گوشه ای افتاده بود و ابری بالای سرش درست شد:
- کل لندن سگ میشه، بعد کل انگلستان سگ میشه، بعد جا های دیگه هم سگ میشه، بعد اسم زمین رو به سگ آباد شمالی تغییر میدن، بعد فضایی ها واسه اینکه از اسم "سگ آباد شمالی" خوششون نمیاد حمله میکنن به زمین، بعد زمین سابق و سگ آباد شمالی حاضر نابود میشه، بعد...

ناگهان یه چراغ کنار ابر تفکرات نیوت ظاهر شد.

- ... به نیمه پر لیوان نگاه کن! اگه کل دنیا سگ بشه حتماً یه کارگردان پیدا میشه که از روش یه فیلم بسازه. بعد چون من عامل سگ شدن ملت بودم، به من هم این وسط کلی پول میرسه...

در این لحظه که نیوت در فرمت " " غرق شده بود، وجدان نیوت وارد کادر شد:
- یعنی خاک تو سرت نیوت! هنوز هیچی یاد نگرفتی! تا سگ نشه بازی نشه!

وجدان نیوت درست میگفت. بنابراین نیوت فول انرژی شد و چون فول انرژی شد، تونست از ناکجا آباد یه لپ تاپ با اینترنت 16 مگ ظاهر کنه. نیوت میخواست از فضای مجازی کمک بگیره.


تصویر کوچک شده

= = = = = = = =
- تو فيلما وقتي يکي از کما خارج ميشه، بازيگر زن مياد و بهش گل تقديم ميکنه. اما من...از يه خواب کوتاه بيدار شدم...ديدم دنيا به فنا رفته...و به جای گل يه دسته مرده ی مغز خوار بهم تقديم کردن.

Night Of The Living Deadpool
= = = = = = = =
من یعنی مسافرت...مسافرت یعنی من!

= = = = = = = =

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.