آرسینوس در کمال آرامش و با بیخیالی شانه بالا انداخت و با خودش فکر کرد که کی میرود این همه راه را؟
سپس با عصای پادشاهی اش یک اشاره به قبر پیرمرد زد تا آتش به قبر وی ببارد که دیگر با پادشاه تاج کجِ مملکت شوخی های بد بد نکند.
- عوومه... عومه!
- دوباره؟ باید یه پرستار متخصص در عوض کردن پوشک نقاب ها استخدام کنیم... هرچه سریعتر... یادداشت کن این مورد رو فاست!
معاون به سرعت یک قلم پر از کیف خود بیرون کشید و با آب دهان خود روی دستش یادداشتی نوشت.
جمع وزارتیان دوباره به راه افتاد و رفت و رفت.
آنقدر رفتند که رسیدند به پشت مشت های قبرستان.
آرسینوس یک نگاه به کوره های سوزاندن جسد انداخت. سپس سرش را اندکی چرخاند و جنازه ها را دید که توسط مسئول، که یک عدد پیرمرد خسته از زندگی بود، در کوره انداخته میشوند.
- اوه... اون یارو زنده ست!
مسئول سوزاندن اجساد، جنازه را که زنده بود و دست و پا میزد، با یک ضربه بیل ساکت کرد و در کوره انداخت.
- نه بابا... فقط داغه، نمیدونه مُرده. کمکی از دستم برمیاد؟
- چطور میتونیم به طبقه پایین قبرستون بریم؟
- طبقه پایین؟ آهان... از طریق همین کوره.
-
مسئول سوزاندن اجساد، کوره را خاموش کرد، سپس با حرکت دستش، آرسینوس، لایتینا و نقاب را برای ورود به داخل کوره، دعوت کرد.
آرسینوس نگاهی به لایتینا انداخت.
- خانم ها مقدم هستن بهرحال.
لایتینا زیر لب اندکی غر غر کرد، اما ردایش را جمع کرد و وارد کوره شد...
و سپس با جیغی بنفش، سقوط کرد!
آرسینوس بدون کوچکترین عجله ای، به ورودی کوره نزدیک شد و درون آن دولا شد.
- زنده ای؟
- آخ!
- زنده ای پس. نقاب، بیا اینجا فرزندم، من خودم رو به تو آویزون میکنم، تو چون روی هوا شناوری، از شدت سقوطمون کم میکنی.
بدین ترتیب آرسینوس به کمک نقابش توانست فرودی بی نقص و آرام را به انتهای کوره و البته طبقه پایین قبرستان، تجربه کند.
آرسینوس به راهروی تنگ و تاریک مقابلش نگاه کرد...
- میریم جلو. باشد که جنازه وزیر مرحوم در همینجا باشه.