انتخاب بهترین‌های بهار 1404 جادوگران

ترین‌های فصل بهار سال 1404 جادوگران آغاز شد!

از هم‌اکنون تا پایان روز 26 خرداد ماه فرصت دارید تا در ترین‌های فصل بهار 1404 جادوگران شرکت کرده و شایسته ترین افراد را انتخاب کنید...

مشاهده‌کنندگان این موضوع: 1 کاربر مهمان
پاسخ به: شهر لندن
ارسال شده در: سه‌شنبه 29 اسفند 1396 23:04
تاریخ عضویت: 1391/06/13
تولد نقش: 1395/12/19
آخرین ورود: دوشنبه 25 تیر 1397 22:49
از: وزارت سحر و جادو
پست‌ها: 1513
آفلاین
سوژه جدید

در محلی که به نظر میرسید زمانی سالن اصلی وزارت سحر و جادو بود، با مجسمه های جادوگر و ساحره و سانتور، اکنون تخت سلطنتی عظیمی قرار گرفته بود.
دور تا دور تخت، کارگران مشغول کار بودند و داشتند دکوراسیون وزارت را با کلی چکش و کلنگ و بولدوزر حتی، تغییر میدادند.
اما در وسط همه آن شلوغی و گرد و خاک ناشی از بنایی و تغییر دکوراسیون، آرسینوس جیگر در حالی که تاجش هم روی سرش کج شده بود، نشسته بود و همه چیز را زیر نظر داشت. معاونش لایتینا، به همراه نقاب و نارسیسا، در میان کارگران میگشتند و هر چند دقیقه یک بار، کارگری را شکنجه میکردند تا بقیه کارگران با شور و شوق بیشتری به کار خود ادامه دهند.

آرسینوس با بدخلقی کراواتش را محکم کرد.
- چرا سریعتر کار نمیکنن؟ یه کاخ خواستیم ازشون ها!

لایتینا خودش را به سمت آرسینوس کشاند.
- اعلیحضرت باید درک کنید که اینا مشنگای بی مقداری نیستن که حاضر شدن بدون میل خودشون به بردگی شما در بیان.

آرسینوس بدون اینکه ابهت خود را از بین ببرد، از این سخن لایتبنا، کراوات درید. سپس رو به نقاب کرد.
- و جاسوس هات چه خبری برامون آوردن؟
- عومه؟
- در مورد جنازه...
- عوم... عومه عوووومه؟
- چون جسد وینکی بسیار افسانه ایه فرزندم. برای اجرای تعدادی از نقشه های سیاه و شیطانیم به بقایاش نیاز دارم.
- عووووم.
- توی قبرستون مرکزی لندن؟ باشه. خودمون میریم. هم سیاحته، هم زیارت اهل قبور اصلا این دم عیدی. خیلیم خوبه.
- عوووم؟
- فکر خوبیه حتی...

ساعاتی بعد، قبرستان لندن:

قبرستان عظیم، به اندازه یک شهر در مقابل آرسینوس، لایتینا و نقاب، گسترده شده بود.
لایتینا با یک نگاه اجمالی، به سرعت گفت:
- بهتر نیست پخش بشیم؟ ممکنه اونطوری راحت تر بتونیم به نتیجه برسیم ها.
- به هیچ وجه. بیاید بریم تو تا بهتون نشون بدیم حتی چه میخواهیم بکنیم.

و بدین ترتیب، شاه، ولیعهد و معاون اول، وارد قبرستان شدند تا تک تک اجساد را از رخت خواب ابدیشان بیرون بکشند و جای جنازه وزیر سابق را از آنها بپرسند. سه عضو دربار جادویی، اندکی جلو رفتند، تا اینکه بالاخره آرسینوس در مقابل یکی از قبرها توقف کرد.
- با قدرت تاج شاهیمون بهت دستور میدیم زنده بشی و به سوالاتمون جواب بدی که تمامی موهای منوی مدیریت و زوپس ریخته شه از این همه ابهت ما.
پاسخ به: شهر لندن
ارسال شده در: سه‌شنبه 29 اسفند 1396 21:14
تاریخ عضویت: 1396/06/18
تولد نقش: 1396/06/18
آخرین ورود: جمعه 11 اسفند 1402 15:59
از: هررررررررررچی که منفوره، خوشم میاد!
پست‌ها: 95
آفلاین
پُست پایانی

نیوت تصمیم گرفت که از طریق شبکه‌های اجتماعی از ملّت کمک بگیره.
اون وارد خیلی از شبکه‌های اجتماعی مطرح شد. شبکه‌هایی که اولین بار بود با پای خودش واردشون میشد.
به هر گوشه که نگاه می‌کرد، انواع و اقسام مردم و پُست‌ها رو می‌دید.
از خونواده‌ای که تموم اعضاش مدل موهاشون دایناسوری بود تا دختری که غذا می‌پخت و بعد از جمع‌کردنِ کلّی لایک و کامنت مثبت، غذا رو نخورده، دور می‌ریخت.

امّا پُستی که توجه نیوت رو جلب کرد، پُستی از یه دختر ۱۷ ساله بود که فقط و فقط یه نقطه تایپ کرده بود.
و امّا کامنت‌های ملّت:
- واقعاً یه لایک کمه برا این پُست!
- پُست برتر سال!
- این پُست متحولم کرد! اصلاً مسیر زندگیم عوض شد!
- من این پُستو میذارم سر لوحه‌ی زندگیم!
- آه عزیزم، کاش در کنارت بودم و دوتایی دکمه‌ی ارسال رو فشار می‌دادیم!

نیوت بعد از خوندن کامنت‌ها، با خودش فکر کرد: این دختره یه نقطه تایپ کرده و اینقد کامنت داشته. پس حتماً پیام هشدارآمیز و نجات‌دهنده‌ی منم میلیون‌ها کامنت خواهد داشت. آررره!

نیوت اُمیدوارانه مشغول به تایپ شد و پیامی رو درباره‌ی پیکسیِ مریضِ فراری و خطر ابتلا به بیماری هاری فرستاد.
ساعت‌ها گذشت و پیام نیوت هیچ بازدید و کامنتی گیرش نیومد. کم‌کم حوصله‌ی نیوت داشت سر می‌رفت که ناگهان بالاخره پُستش کامنت خورد:
- داداش، زر نزن!

نیوت که سخت پوکرفیس شده بود، لپ‌تاپش رو گرفت و زیر پاش با خاک یکسان کرد. اون از تموم آدما نااُمید شد. اون توی دنیایی زندگی می‌کرد که تموم آدماش قربون صدقه‌ی پُست‌های بی‌محتوای آدمای بی‌مصرف می‌رفتن.
حالا برای نیوت، زنده موندن بقیه هیچ اهمیتی نداشت.
به درک که همه‌ی کره‌ی زمین پُر از بیمارای هاری میشد!
اصلاً نیوت متعلق به کره‌ی زمین نبود!
اون متعلق به سیاره‌ی نیوتون بود!

در نتیجه، دوچرخه‌ی پرنده‌ای رو ظاهر کرد و سوارش شد و از کره‌ی زمین و آدماش فاصله گرفت و به مقصد سیاره‌ی نیوتون پرواز کرد.

پایان!
Rock 'n' Roll 'n' Rule 'n' Role!
پاسخ به: شهر لندن
ارسال شده در: یکشنبه 17 دی 1396 21:09
تاریخ عضویت: 1395/06/03
تولد نقش: 1395/06/06
آخرین ورود: پنجشنبه 9 اسفند 1403 22:55
از: سفر برگشتم!
پست‌ها: 234
آفلاین
نیوت خسته و دل شکسته مثل بی خانمان ها گوشه ای افتاده بود و ابری بالای سرش درست شد:
- کل لندن سگ میشه، بعد کل انگلستان سگ میشه، بعد جا های دیگه هم سگ میشه، بعد اسم زمین رو به سگ آباد شمالی تغییر میدن، بعد فضایی ها واسه اینکه از اسم "سگ آباد شمالی" خوششون نمیاد حمله میکنن به زمین، بعد زمین سابق و سگ آباد شمالی حاضر نابود میشه، بعد...

ناگهان یه چراغ کنار ابر تفکرات نیوت ظاهر شد.

- ... به نیمه پر لیوان نگاه کن! اگه کل دنیا سگ بشه حتماً یه کارگردان پیدا میشه که از روش یه فیلم بسازه. بعد چون من عامل سگ شدن ملت بودم، به من هم این وسط کلی پول میرسه...

در این لحظه که نیوت در فرمت " " غرق شده بود، وجدان نیوت وارد کادر شد:
- یعنی خاک تو سرت نیوت! هنوز هیچی یاد نگرفتی! تا سگ نشه بازی نشه!

وجدان نیوت درست میگفت. بنابراین نیوت فول انرژی شد و چون فول انرژی شد، تونست از ناکجا آباد یه لپ تاپ با اینترنت 16 مگ ظاهر کنه. نیوت میخواست از فضای مجازی کمک بگیره.
تصویر تغییر اندازه داده شده

= = = = = = = =
- تو فيلما وقتي يکي از کما خارج ميشه، بازيگر زن مياد و بهش گل تقديم ميکنه. اما من...از يه خواب کوتاه بيدار شدم...ديدم دنيا به فنا رفته...و به جای گل يه دسته مرده ی مغز خوار بهم تقديم کردن.

Night Of The Living Deadpool
= = = = = = = =
من یعنی مسافرت...مسافرت یعنی من!

= = = = = = = =

تصویر تغییر اندازه داده شده
پاسخ به: شهر لندن
ارسال شده در: یکشنبه 17 دی 1396 19:26
تاریخ عضویت: 1395/04/04
تولد نقش: 1396/04/15
آخرین ورود: دوشنبه 20 مرداد 1399 09:27
از: سوسک سیاه به عنکبوت!
پست‌ها: 205
آفلاین
آرسینوس وقتی دید وینکی کلا به حرفاش گوش نمیکنه، نگران شد. اما یادش افتاد که یک جیگره و جیگرها نباید نگران بشن. در نتیجه... به همون حالت نا نگران و خونسرد همیشگی خودش برگشت و به سمت اتاقش رفت و وینکی رو در حالی که زبونش رو گاز گرفته بود و مشغول انجام دور جدیدی از بازی بود، با ایکس باکسش تنها گذاشت.

چند لحظه ای از ورود آرسینوس به اتاقش نگذشته بود که تلفن دوباره زنگ خورد.

-دفتر و...
-چی شد جناب جیگر؟
-چی چی شد جانم؟
-مسئله رو با خانم وزیر مطرح کردید؟
-کدوم مسئله رو؟
-همون مسئله ی پیکسی مریض فرار کرده رو دیگه!
-آها.. نگران نباش جانم. همه چیز درست میشه.

آرسینوس بعد از گفتن این جمله، تلفن رو قطع کرد. بعد، پاهاش رو گذاشت روی میز و برای خواب ظهرگاهی خودش آماده شد.
از نظر آرسینوس، مسئله به همین سادگی حل شده بود.
حالا شهردار لندن مونده بود و پیکسی فرار کرده اش.
تصویر تغییر اندازه داده شده

Only Raven
پاسخ به: شهر لندن
ارسال شده در: جمعه 28 مهر 1396 00:10
تاریخ عضویت: 1396/06/18
تولد نقش: 1396/06/18
آخرین ورود: جمعه 11 اسفند 1402 15:59
از: هررررررررررچی که منفوره، خوشم میاد!
پست‌ها: 95
آفلاین
- جناب وزیر؟

جناب وزیر، مسلح به دسته‌ی ایکس‌باکس و خیره به تلویزیون، توی دنیای بازی غرق شده بود.
آرسینوس در اتاق رو پشت سرش بست و با همون سینه‌ی سپر کرده‌ی همیشگیش، به وینکی نزدیک شد.
- قربان... یه مشکل ناجور پیش اومده. لطفاً...

- FINISH HIM!

وینکی بعد از شنیدن این فریادِ درونِ بازی، بی‌توجه به معاونش، زبونش رو گاز گرفت و با دقّت، چندین دکمه‌ از دسته‌ی بازی رو پشت سرهم فشار داد و توی تلویزیون، شخصیت "سوپر وینکی"، اسکلتِ شخصیت "گیبن زیرو" رو از حلقش بیرون کشید و لاجرعه قورت داد.

وینکی:
آرسینوس:

- جناب وزیر. قصد دخالت ندارم، ولی فکر می‌کنم برای الآن کافی باشه. پیشنهاد می‌کنم به‌جای نابود کردن این تصاویر ساختگی و تخیلی، تمرکزتون رو روی واقعیت متمرکز کنین. نیوت اسکمندر اطلاع رسونده که پیکسیِ مریضش فرار کرده و این یه اتفاق ناخوشاینده. اتفاقی که ممکنه منجر به نابودی شهر بشه. حتی کلّ کشور. شایدم کلّ قارّه. سرتاسر کره‌ی زمین. اصلاً همه‌ی کهکشان راه شیری! بیدار شین، جناب وزیر. بیدار شین و نگاهی به اطرافـ... اممممم... میگم که... حواستون بهم هست؟

لبخندی روی لب‌های وینکی نشست. به مرحله‌ی آخر بازی رسیده بود و بلغورات آرسینوس هیچ اهمیتی نداشت.
امّا ناگهان لبخندش ماسید.
رئیس آخر بازی، ورد للدمورت بود!
همون کسی که خونواده‌ی سوپر وینکی، شخصیت مثبت بازی، رو سلاخی کرده و سال‌ها سوپر وینکی رو به عنوان کاپیتانِ ارتشِ سیاهش استخدام کرده بود.
امّا وینکی به احساساتش مسلط شد. می‌دونست که تصویرِ رو به روش یه مُشت گرافیک کامپیوتری بود و ورد للدمورت هم به هیچ وجه لرد ولدمورت نبود. پس رئیس آخر بازی رو کُشت و آرسینوس هم یه نفس راحت کشید.
- پیروزی‌تون رو تبریک میگم جناب وزیر. حالا که بازی کردنتون تموم شده، اجازه بدین بریم سراغ این پیکسیِ مریضِ فراری.

وینکی هم سری تکون داد، به منوی اصلی بازی برگشت و روی شروع مجدد کلیک کرد.

آرسینوس:
Rock 'n' Roll 'n' Rule 'n' Role!
پاسخ به: شهر لندن
ارسال شده در: پنجشنبه 5 مرداد 1396 21:30
تاریخ عضویت: 1394/05/25
تولد نقش: 1394/05/25
آخرین ورود: شنبه 26 فروردین 1402 11:57
از: سرزمین تنهایی
پست‌ها: 336
آفلاین
نيوت كه مطمئن بود از مون آب گرمي بلند نميشود، جك و جونور هايش را يك به يك بوسيد. آنها را در آغوش كشيد و پس از خداحافظي از آنها، به سمت دفترش به راه افتاد.
وقتي به دفترش رسيد، تلفن را برداشت و به دفتر وينكي زنگ زد. آرسينوس، معاون وينكي، تلفن را برداشت:
- دفتر وينكي، جن و وزير خووووووب!
- حالا چرا خوبشو اينقدر ميگي؟
- دستور وينكيه!
- آرسي به دادم برس!
- ها؟
- ميگم به دادم برس!
- تو كي هستي؟
- منم!
- منم ديگه كيه؟ من جادوگري با همچين اسمي نميشناسم!
- اي بابا. منم ديگه. نيوت اسكمندر. شهردار لندن!

آرسينوس كمي به مخش فشار آورد و در نهايت گفت:
- آهاااا...

نيوت زير لب و آرام گفت:
- جونت دراد! اينقدر خنگ بودي و من نميدونستم!

دوباره صداي آرسينوس بلند شد:
- نيوووووت... هموني كه جك و جونور پرورش ميده!
نيوت:
- خب حالا بگو كارت چيه؟

نيوت كه دوباره ياد پيكسل مريضش افتاده بود، به حالت گريه گفت:
- آرسي! كمكم كن!
- مگه چيشده؟
- يه اتفاق خيلي بدي افتاده!

آرسينوي زير لب گفت:
- اون كه كار هميشگيته... خرابكاري!

و با صداي بلندي گفت:
- حالا بگو چيشده؟
- پيكسل مريضم فرار كرده!
- خب؟
- اگه يه سگو نيش بزنه، اون سگه هاري ميگيره!
- خب؟
- اگه يه ساحره يا جادوگري به اون سگه نزديك بشه، خودشم تبديل به سگ ميشه!
- خب؟
- خب همين ديگه! تموم شد.
- آها... واستا با جناب وزير صحبت كنم. جوابتو با پخ واست ميفرستم.

و سپس گوشي را قطع كرد.
ویرایش شده توسط جینی ویزلی در 1396/5/5 21:53:59
قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر تغییر اندازه داده شده
پاسخ به: شهر لندن
ارسال شده در: پنجشنبه 5 مرداد 1396 16:42
تاریخ عضویت: 1394/01/11
تولد نقش: 1394/01/12
آخرین ورود: پنجشنبه 22 تیر 1402 11:30
از: دپارتمان جانور شناسی یو سی برکلی
پست‌ها: 144
آفلاین
**نیو سوژه**


شهر لندن بعد از چند ماه تازه رنگ و بوی انسان را در خود حس می کرد. نیوت و مون به عنوان شهردار های لندن انتخاب شده بودند. آن ها شهر را احیا کرده بودند. در همین زمان آن ها روحیه شیطانی خود را نشان داده بودند. نیوت حیوانات خود را در پارک پشت شهرداری جای داده بود.

مون هم یک دیوانه ساز بود. حضور او باعث می شد تا کسی وارد اداره شهرداری نشود و این یعنی دادن وقت به هر دوی آن ها برای سو استفاده از شهر لندن.

در روزی از روزها نیوت به سمت فضای سبز پشت شهرداری رفت. او به تمامی بچه هایش غذا می داد و با آن ها حرف میزد و از آن ها درباره "جامعه پوپولیستی لندن" می پرسید. آن ها هم نقطه نظرات خودشان را در نامه هایی سرگشاده به وی می داند.

در همین سرکشی ، نیوت به مکانی رسید که برای پیکسی مریضی بود. پیکسی در سر جایش نبود. نیوت خشکش زد زیرا پیکسی اگر سگی را نیش می زد، آن سگ هاری سختی میگرفت و این یعنی نابودی لندن.
نیوت در همان مکان با تمام قوایش فریاد زد:
-مون.

ناگهان فضا سرد شد. جانوران صداهای عجیبی از خود در می آوردند. نیوت چشمانش سیاه شد و به زمین افتاد. چند دقیقه بعد نیوت از جایش بلند شد و روبریش مون را یافت. دلیل بی هوش شدن او وجود مون بود. او هنوز به او عادت نکرده بود. مون خودش را به صورت نیوت نزدیک می کرد و نیوت خودش را به عقب میکشید تا اینکه نیوت گفت:
-مون منم نیوت نه سیریوس، پیکسی مریضم فرار کرده و الان احتمال داره سگارو نیش بزنه و اونا هاری بگیرن و کل شهروندان لندن نابود بشن.

مون که هنوز فرق سگ را نمیدانست صورتش را به حالت علامت تعجب در آورد و گفت:
-هوووووو.

نیوت که نفهمید مون چه می گوید گفت:
-سگارو نیش میزنه...فنگارو میگم.

مون باز هم به همان شکل سوال در امد و گفت:
-هوووو هوووو هوووو؟

نیوت باز هم نفهمید ولی حرف خود را ادامه داد:
-مون اگه فنگی نیش این پیکیسیو بخوره هاری میگیره. این هاری هم مثل بقیه نیست یعنی اگه ساحره یا جادوگری هاری بگیره به شکل اون فنگه در میاد و این یعنی لندن به یک باغ وحش بزرگ تبدیل میشه.

مون از شدت ترس تمام شادی هایش را به بیرون تف کرد. فضا به حالت قبلی برگشت و صدای جانوران قطع شد. حالا آن ها باید به فکر راه حلی برای حل این مشکل می بودند.





پاسخ به: شهر لندن
ارسال شده در: شنبه 5 تیر 1395 10:00
تاریخ عضویت: 1391/01/27
تولد نقش: 1397/01/31
آخرین ورود: شنبه 29 شهریور 1399 05:15
از: جوانی خیری ندیدم ای مروپ
پست‌ها: 529
آفلاین
- نکنید جون مادرتون! کروشیو نزنید قلقلکم میاد!

محفلیون که تازه لذت کروشیو زدن رفته بود زیر زبونشون، ازاینکار خسته نمیشدن و توی صف گاها همیدیگرو هول میدادن تا بقیه رو از صف بزنن بیرون و زودتر نوبت خودشون برسه. خلاصه در حالی که داشتن ازین شوخی پشت وانتی ها انجام میدادن، سیو و آرسینوس هم وارد عمل شدن و به طور خیلی نامحسوس توی صف خودشون رو جا دادن.

- خیلی خب آرسی، نقشه اینه!
- کدومه؟
- هنوز که نگفتم مرتیکه مادر سیریوس! خب نقشه اینه که..
- کدومه که؟
- آرسی چر اینقدر خنگ شدی؟ باو یادت رفته، تو که اصلا از این شکلکا نمی زدی. همیشه خفن‌طور ظاهر می شدی!
- لعنتی الان این تام ریدل اومده داره ساختار شکنی میکنه خب! گند زده به ابهت و تموم زندگی ما توی این رولا!
- بگذریم! نقشه اینکه وقتی نوبت ما شد این سیریوس رو برمیداریم میریم دیگه.. فقط باید برداریم بریم!
- یخده چی سنگین وزن به نظر میرسه ها. تازشم این ققنوسیون تازه مزه ی کروشیو رفته زیر دهان مبارکشون، چارچشمی دارن نگاش میکنن..
- این انقولت نیار دیگه! به ضرس قاطع دارم میگم که هیچ اتفاقی نخواهد افتاد.

همین فریاد سیو کار دستشون داد و باعث شد همه‌ی محفلیون توجه‌شون به سمت اونا جلب شه.ناگهان خودشون رو در محاصره‌ی حلقه‌طور انبوهی از محفلیون دیدن که چوبدستی هاشونو به سمت اونها نشونه گرفتن..
- شیرم تو سیریوست سیو! به فنامون دادی!
پاسخ به: شهر لندن
ارسال شده در: جمعه 27 فروردین 1395 13:03
تاریخ عضویت: 1394/05/05
تولد نقش: 1394/05/05
آخرین ورود: جمعه 23 شهریور 1397 20:08
پست‌ها: 477
آفلاین
- یعنی چی آخه؟ نمیشه که؟

آرسینوس که از () به () تغییر اصالت داده بود با تعجب به سیوروسی که به جای دود بخار سفید بیرون میداد نگاه کرد.

- دامبلدور؟ کرشیو؟

اما اسنیپ هوز ساکت بود.

- سیوروس؟
- یعنی تمام این مدت من به کسی لیلی رو سپرده بودم که کرشیو میزده. معلوم نیس لیلی بیچاره چندتا کرشیو از دست این خورده. من باید انتقاممو ازش بگیرم.

آرسینوس که تلنگری به مغزش خورده بود به اصلت خویش بازگشت و گفت:
- خوبه. پس پیش به سوی نجات سیریوس.
- سیریوس کیه بابا؟ من میخوام دامبلدورو بکشم.
- خب باشه به هرحال اونجا سر راه سیریوس ـم برمیداریم.

و سپس هر دو به راه افتادند.

محفل ققنوس

- منم میخوام کرشیو بزنم.
- نه خیر نوبت منه.
- برو اونور منم میخوام بزنم.

محفل در همهمه‌ای فرو رفته بود. آن هم فقط به خاطر زدن یک کرشیو. مثل این که ذات سیاهی که سال ها بود در دل محفلی ها ته نشین شده بود حالا فروران کرده و خودش را نشان داده بود. عامل این فروران هم دامبلدور بود که خودش هم نیز عاشق کرشیو شده بود.
- فرزندان روش... خاکستری. من تصمیم گرفتم محفل را خاکستری کنم که ترکیبی از سیاه و سفید است. اما حالا به صف بیاستید تا به نوبت روی سیریوس بلک عزیز کرشیو بزنیم.

محفلی ها سریع به صف شدند. آن ها یکی یکی به سیریوس بیچاره کرشیو میزدند و ذوق میکردند. تا این که دو وزیر و مدیر با افکتی هالیوود وارانه وارد شدند و ایستادند. اما هیچکس متوجه آنان نشد و آن ها توانستند چند نمومه از کرشیو های محفلی ها را ببینند.

هری اشاره کرده بود:
نقل قول:
سیریوس رو داره شکنجه میکنه! پروفسور دامبلدور به خاطر من، سیریوسو به باد کروشیو گرفته!‌


اما نگفته بود که کرشیو های دامبلدور و محفلی ها در حد یه نیشگون درد داشتند!
ویرایش شده توسط اورلا کوییرک در 1395/1/27 18:10:24
خودم، آخرین چیزی بودم که برایم باقی می‌ماند تصویر تغییر اندازه داده شده

Onlyتصویر تغییر اندازه داده شدهaven
تصویر تغییر اندازه داده شده

پاسخ به: شهر لندن
ارسال شده در: دوشنبه 24 فروردین 1394 00:02
تاریخ عضویت: 1386/07/10
تولد نقش: 1386/07/11
آخرین ورود: پنجشنبه 22 تیر 1396 23:55
از: دور شبیه مهتابی‌ام.
پست‌ها: 1495
آفلاین
نقل قول:
خلاصه (جان عزیزتون هر ۴ -۵ تا پست یه خلاصه بزنید. ):
وزارت، هری پاترو دستگیر کرده فرستاده بازداشتگاه، محفلیا هم در مقابلش وزیر سیریوس بلک رو گرفتن که بتونن مبادله‌ی زندانی کنن. اینا اینور از اون میخوان حرف بکشن، اونا اونور میخوان از اون یکی حرف بکشن. ریتا هم به رهبری معترضا جلوی وزارتخونه با ممد داره گل کوچیک بازی میکنه که هنوز معلوم نیست نقشه‌اش چیه‌!



پروفسور که به شدت سعی میکرد آغوششو از زندانی دریغ کنه، گفت:
- ببین سیریوس، یا به زبون خوش مذاکرات قق+ وز رو یه جوری جفت و جور میکنی که نه سیخ بسوزه نه کباب، یا مجبور میشیم فاوکس رو بفرستیم عملیات انتحاری انجام بده.

فاوکس که روی شونه ی دامبلدور نشسته بود، جیغ کوتاهی کشید و پر زد و از پنجره پرید بیرون که برای خودش مرثیه بخونه.

- آلبوس. به پیر.. به مرلین.. به ارواح خاک همین ننه‌ام.. من بی تقصیرم! اینا همه‌اش نقشه‌ی اون جیگر و زرزروسه. من از خودتونم.. هری مثل پسرم می مونه.. یا حتی برادرم.. باو ما خیلی رفیقیم با هم. آلبوس.. به یاد گذشته ها، بی خیال من شو برم سر خونه و زندگیم!

ولی یه مرتبه انگار چیزی یادش اومده باشه، ادامه داد:
- عهه اینجا که خونه زندگی خودمه! از خونه ی من برین بیرون ضد وزارتا.. دشمنای دولت.. عناصر نامطلوب شماره دو و سه و غیره!

از اون طرف هم ننه سیریوس باهاش همصدا شد و خلاصه پسر کو ندارد نشان از مادر.

- تموم شد؟ تو انگار وصیت نامه رو یادت رفته..همه چیو بخشیدی به هری مادر بیامرز!

- کی؟ من؟!‌ من می دونم همه چی سر اون کریچر جونوره!

دامبلدور که انگار نقشه‌ای به ذهنش رسیده باشه، لبخند پیروز آمیزی زد و به بقیه‌ی محفلیا اشاره کرد که تو آشپزخونه جمع شن تا ایده‌های درخشان و فوق العاده شو به اونا هم بگه.

=-= در بازداشتگاه وزارت =-=

- پاتر!
- اسنیپ؟! اون سیاهی کیه؟
- من؟ جیگرم... جیـــــگــــــــــرم... جـــــــــــــیــــــــــگــــــــــــــرم! با گاف مکسور!

زندانبان و نصفه وزیر هر دو روبروی پاتر ایستادن که ریلکس روی صندلیش نشسته بود و آهنگی رو با خودش زمزمه میکرد. اسنیپ جیغ کشید:

- هیس.. ساکت! صدات در نیاد! این ورد غیر لفظی چی بود خوندی؟
- ورد غیر لفظی؟ قربون ننه‌ام بری این کجاش ورد بود؟ داشتم یکی از آهنگای دایی مرحوم زنم، گیدیونو زمزمه میکردم. اینطوری شروع میشه..

هری چشماشو بست و دهنشو باز کرد و آماده‌ی خوندن شد که اسنیپ دوباره جیغ کشید:
- ساکت! نمیخوام بشنوم! نخوووون!

هری ساکت شد، بعد یهو گردنش رو شونه‌اش کج شد و کف سفیدی از دهنش خارج شد و با تموم هیکل روی زمین افتاد و شروع کرد ویبره رفتن.

- فکر کنم کشتینش جناب وزیر!
- فکر نکنم! این پاتر مدرسه هم میرفت از این فیلما زیاد بازی میکرد. چند دقیقه دیگه درست میشه خودش میگه این دفعه چی شده!

پیش بینی اسنیپ درست بود و هری بالاخره بهوش اومد، البته در حدی که دیالوگشو بگه و دوباره بیهوش بشه:

- سیریوس رو داره شکنجه میکنه! پروفسور دامبلدور به خاطر من، سیریوسو به باد کروشیو گرفته!‌ تماس فرت!!




ویرایش شده توسط تد ریموس لوپین در 1394/1/24 0:27:48
تصویر تغییر اندازه داده شده
Do You Think You Are A Wizard?