هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۹:۵۶ پنجشنبه ۱۹ دی ۱۳۸۷

بلاتريكس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۱ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴
از ما هم شنیدن...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 705
آفلاین
زمان:ده دقيقه بعد
مكان :در كنار استخر


عمه خانم با خوشحالي به طرف اب شفاف(!)استخر حركت كرد و بعد به نارسيسا كه با انزجار به اب استخر خيه شده بود نگاهي كرد و لبخندي زد و در ميان موجي از اب پنهان شد.

مورگان به سوروس نگاه كرد كه جعبه روغنش را در دست گرفته بود و با بغض به اب استخر نگاه مي كرد.سپس دمپايي هايش را در اورد و مايوي خال خالي اش را بالا كشيد و گفت :
_سو چي شده؟ نمي خواي بپري تو اب؟
_ولم كن مورگان.حوصله ندارم. امروز بدترين خبر زندگيمو شنيدم.

مورگان با نگاهي مشكوك سوروس را متوجه خود كرد.سپس در حالي كه سعي مي كرد خود را ناراحت نشان دهد گفت:
_امروز بدترين روز زندگي من بود مورگان.نمي دوني كه چه نامه هايي دريافت كردم.
_چه نامه هايي دريافت كردي؟كي دريافت كردي؟چرا دريافت كردي؟
_دو نامه ي وحشتناك،يكي از سازمان ر.س.ل يكي هم از ليلي.
_خب چي نوشته بود توش؟ر.س. ل چيه؟چرا به تو نامه داده؟اين قضيه مشكوك به نظر مي رسه. تصویر کوچک شده

سوروس اهي كشيد و بعد با كلافگي به مورگان نگاه كرد و گفت :ر .س .ل كارخونه ي روغن سازي هستش كه به افتخار من تاسيس شده.ليلي هم گفته بود كه ديگه نمي خواد منو ببينه.حالا اونو ولش كن ،ر.س.ل رو بگو كه ديگه گفته بهم روغن نمي ده چون مصرفم بيش از حده. تصویر کوچک شده

در همين لحظه عمه خانم با صدايي نسبتا راضي فرياد كشيد :اهاي سوروس چرا نمي اي تو اب؟ خيلي اب گرميه.
سوروس اهي كشيد و زير لب خطاب به مورگان گفت : پيرزن نمي فهمه كه اگه من برم تو اب روغن موهام شسته ميشه وبعد مجبورم كه اين بسته رو هم حروم كنم.هييي.

مورگان پوزخندي زد و بعد به طرف استخر رفت و با يك شيرجه ناپديد شد.دقايقي بعد سوروس جعبه روغن را بوسيد و توي اب پريد.

نارسيسا با انزجار به اب درون استخر خيره شده بود و بلاتريكس كه ردايش را دور خود مي پيچيد سعي مي كرد كه از در پشتي خارج شود.در همين لحظه عمه خانم بار ديگر به سطح اب امد و لبخندي زد :
_هي دخترا بياين تو اب.بدون شما اصلا خوب نيستا.بياين تو.

نارسيسا دهانش را باز كرد تا حرفي بزند كه با نگاه غضبناك خواهرش ساكت شد.بلا نگاهي به نارسيسا كرد و بعد زير لب به ارامي گفت :
_يادت رفته كه هدف ما چيه؟همين الان برو توي اب.

نارسيسا با ناراحتي چشمانش را بست و وارد استخر شد.
_هي دختر تو هم بيا ديگه.
_چشم عمه خانم.البته كه من براي خشنود كردن شما هركاري مي كنم. تصویر کوچک شده

سپس در حالي كه در دل اورا نفرين ميكرد متوجه لرد شد كه در گوشه اي كز كرده بود و ردايش را دور خوب مي پيچيد. در همين لحظه عمه خانم بار ديگر فرياد زد :
_تامي ، تو چرا نمي اي توي اب؟بيا تو پسرم بيا تو .

لرد با ناراحتي به فكر فرو رفت .

فلش بـــــــــــك دوران كودكي :

_متاسفم.شما از نسل ..
_من از نسل چي هستم ها؟ايا اصيله؟ايا اصيل نيست؟
_شما از نسل..
_اميدوارم اصيل باشه.مرلين كنه اصيل باشه.حتما اصيله.
_شما از نسل..
_اگه اصيل نباشه كه اشتباه شده.چون من خودم اصيلم. تصویر کوچک شده
_شما از نسل گربه سانان هستيد متاسفانه!
_چــــــــــــــي؟

پايان فلش بــــــــــك دوران كودكي.

لرد با وحشت به استخر نگاه كرد و بعد به چهره ي منتظر عمه خيره شد و گفت :
_عمه جان راستش من نمي تونم بيام تو اب.
_ولي مي اي توي اب.
_عمرا

ده دقيقه ي بعد :
_مي دوني سوروس الان احساس مي كنم كه شبيه چيز شدم..
_شبيه چي شدي؟
_شبيه اين پري دريايي هايي كه در اب شنا مي كنن و ارزو هاي مردمو براورده مي كنن.
_ تصویر کوچک شده

لرد در حالي كه سعي مي كرد قطرات اب را از روي خود بتكاند با عصبانيت به مورگان نگاه كرد كه با پاهايش اورا خيس مي كرد.سپس غريد
_كروشيو مورگان.لازم نكرده كه پري دريايي بشي.ارباب الان حالش خوب نيست.


ویرایش شده توسط بلاتريكس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۹ ۲۰:۴۸:۵۲
ویرایش شده توسط بلاتريكس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۹ ۲۱:۴۴:۲۷

وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۱:۲۶ پنجشنبه ۱۹ دی ۱۳۸۷

بادراد ریشوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۸ سه شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۲:۲۸ چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۸۸
از شیرموز فروشی اصغر آقا!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 242
آفلاین
_ شنا؟ داری شوخی میکنی بلاتریکس!
بلاتریکس در حالیکه از شدت عصبانیت لب بالاییش می لرزید جمله اش رو دوباره تکرار کرد.
_ شنا! عمه خانومتون دستور دادن بریم استخر خونه ریدل ها!
بلاتریکس آنچنان عبارت " عمه خانوم " رو با تحکم و عصبانیت ادا کرد که لرد کمی قرمز شد.

_ خیلی خب . فکر میکنم ننه بزرگ ، بابا بزرگ ماگلیم یک استخر داشته باشن تو زیر زمینشون! مورگان تو میری و با دو سه تا طلسم ، استخر رو تمیز می کنی. و پیش به سوی رختکن ...

رختکن خانه ریدل ها!
نارسیسا روی زمین سرد و کثیف رختکن میشینه.
_ یعنی چی که دو تا رختکن نداره؟ آخه مگه میشه؟
لرد با تاسف آهی کشید.
_ نمی دونم ! ولی آخه دیگه ننه بزرگ و بابا بزرگم که نیازی به رختکن مجزا نداشتن!

بلاتریکس در حالیکه اشک درون چشماش رو پاک میکرد گفت.
_ بهتر نیست بی خیال استخـــ
فریاد عمع خانوم که از طبقه بالا شنیده شد جمله بلاتریکس را قطع کرد.
_ عزیزان عمه ! برای شنا حاضر هستین؟

لرد فریاد کشید: نه عمه جان. پنج دقیقه دیگه تو استخر منتظر شما هستیم!
بادراد : خب دیگه ! من که جنم مایو ام رو اشتراکی با هوکی استفاده میکنم!! شما ها دست به کار بشین دیگه خواهشا!بلا ... نارسی ...
لوسیوس خشمگینانه میاد و جلوی نارسیسا می ایسته.
_ چطور جرئت میکنی به زن من این توهین رو بکنی؟ها؟ بزنم شپلخت کنم؟

فریاد لرد مرگ خواران رو وادار به سکوت کرد.
_ خیلی خب دیگه! بسه! میبینین که من هم باید مایو ام رو بپوشم! شما هم به کار خودتون مشغول باشین ...
در یک حرکت آنی صحنه اسلوموشن میشه و ردای لرد ولدمورت به طرف هوا پرتاب میشه.

کلیک کلیک کلیک!( افکت عکس گرفتن! )
ریتا اسکیتر از ناکجا آباد جلوی لرد می ایسته.
قلم پر تند نویس به سرعت عبارتی را بر روی دفترچه نوشت. ریتا لبخند خبیثانه ای زد و قبل از اینکه ناپدید شود زیر لب گفت :

تیتر پیام امروز فردا :
" لرد ولدمورت و لحظه ی تاریخی! "

لرد : این کی بود ؟
مرگ خواران بی توجه به سوال لرد با برانداز کردن ارباب ابرقدرتشون از خنده ریسه رفتند!
_ مرگ! زهر هلاهل! بوقیا ... مگه چشه؟شما ها چرا مایوتون رو نپوشیدین؟

بادی : راست میگه! بلاتریکس ، عمه خانوم منتظرن ! سریعتر مایوتون رو بپوشین.
بلاتریکس درحالیکه با عصبانیت به بادراد نگاه میکنه مایوش رو میپوشه که متاسفانه از تجزیه و تحلیل این صحنه مبارک عاجز هستیم.

همچنین تمامی مرگ خواران مایوهایشان را پوشیده و به طرف استخر حرکت میکنند ولی در این بین تنها کسی که نگران به نظر می رسید لرد ولدمورت بود که از شنا کردن متنفر بود ... به عبارت بهتر ، نمی توانست شنا کند!!


ویرایش شده توسط بادراد ريشو در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۹ ۱۱:۲۸:۵۹
ویرایش شده توسط بادراد ريشو در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۹ ۱۱:۳۱:۳۸

[b][color=FF0000][url=http://www.jadoogaran.org/modules/newbb/viewtopic.php?topic_id=883&post_id=219649#


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۰:۳۲ پنجشنبه ۱۹ دی ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
لرد با عجله از جا بلند شد.
-عمه جان شما ادامه بدین.من مجبورم به مشکلات اینا رسیدگی کنم.بدون من هیچ کاری از دستشون برنمیاد.

عمه به آرامی بطرف میله بارفیکس رفت.
-برو تامی...ضمنا به اون دختره هم بگو بعدا بیاد اتاق من.معجون خوبی برای از بین بردن وز مو و از اون مهمتر برای از بین بردن شوهر...

لرد سیاه و بلاتریکس به سرعت از سالن ورزش خارج شدند.بلاتریکس در گوش لرد زمزمه کرد.
-ارباب معجونی که برای سر به نیست کردن مهمون عزیزمون دستورتهیه شو داده بودین تقریبا آمادس.ولی مثل معجون مرکب احتیاج به مو یا ناخن فرد مورد نظر داریم.

لرد سیاه وارد سالن غذاخوری شد.همه مرگخواران از جا بلند شده و تعظیم کوتاهی کردند.
لرد بطرف بزرگترین میز رفت و نشست.بلاتریکس با یک حرکت سریع بارتی را که سمت راست لرد نشسته بود به طرف دیگ سوپ پرت کرده و کنار لرد نشست.
مرگخواران به سرعت سرگرم آماده کردن صبحانه لرد سیاه شدند.مونتگومری شانزده قند در فنجان چای لرد سیاه انداخت و با بیلش سرگرم به هم زدن چای شد.

لرد آهی کشید.
-خب.پس معجون داره حاضر میشه.درباره مو و ناخن من فکر میکنم تو از پس این کار بر میای.عمه از تو خوشش اومده بود.البته اگه از موهات فاکتور بگیریم(بلا با حالتی عصبی دستی به موهایش کشید.)تو باید هر طور شده خودتو بهش نزدیک کنی.یک لحظه هم ازش جدا نکن.سعی کن خودتو تو دلش جا کنی و درفرصت مناسب چیزی رو که احتیاج داری ازش بگیر.فهمیدی؟

بلا از جا پرید و تعظیم بلندی کرد.
-بله ارباب.من همین الان میرم سر وقت ماموریتم.

سالن ورزش:

عمه شیب تخته دراز نشست را سه درجه بیشتر کرد.
-تامی؟تویی؟

بلا معصومانه ترین لبخندی را که برایش ممکن بود زد.
-نه عمه جان.ارباب دارن به کاراشون میرسن.من اومدم که ببینم برای کمک به شما کاری از دستم برمیاد؟

عمه عرق ریزان در حال دراز نشست رفتن بود.
-آره دختر جون.اولا چند قدم برو عقب.موهات داره میره تو دهنم.اون حوله رو بده به من.ببینم شماها اینجا استخر دارین؟الان وقت شنای منه.به تامی و مرگخوارا هم بگو حتما بیان.میخوام شنا یادشون بدم.

بلا با به خاطر آوردن آخرین اقدام لرد برای یاد گرفتن شنا با چهره ای گرفته بطرف سالن غذا خوری حرکت کرد.




Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۱:۵۲ یکشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۷

سوروس اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۱ یکشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۲۴ جمعه ۲۱ مهر ۱۳۹۶
از سر رام برو کنار!!! :@
گروه:
کاربران عضو
پیام: 296
آفلاین
دو ساعت و 55 دقیقه بعد...

_ یک ، دو ...یک ، دو ...

بلاتریکس با نفرت به عمه لرد نیم نگاهی انداخت و آرام در گوش آنی مونی زمزمه کرد : پیرِ خرفت ؛ ای کاش اونقدر ورزش کنه که نفسش بند بیاد و بمیره...سه ساعت ما رو اینجا الاف خودش کرده!

آنی مونی کش و قوسی به بندش داد و خمیازه عمیقی کشید.
_ ولی من فکر میکنم این اگه یکم دیگه ورزش کنه ، طول عمرش زیاد میشه و ما باید حالا حالا تحملش کنیم، این ارباب هم که همش مایه دردسر ماست...

بلاتریکس چشم غره ای را نثار آنی مونی کرد و با عصبانیت غرید:
دفعه آخرت باشه اینجوری در مورد ارباب حرف میزنی ها! طفلکی ارباب هم از دست این دیوونه به تنگ اومده ، نیگاش کن ترو خدا! انگار نه انگار هفتاد سالشه...از من چهارده ساله بهتر ورزش میکنه...
آنی مونی : چهارده سالته!؟
_ آره ؛ مگه نمیدونستی؟ حالا اونو ول کن بیا بریم یه جوری ارباب رو نجاتش بدیم! این پیرزن مجبورش کرده تا پا به پاش ورزش کنه...

آنی مونی در حالیکه سعی میکرد خنده اش را کنترل کند به ولدمورت که در حال دراز نشست کردن بود، نگاه کرد.

ولدمورت : شونصد و بیست و شیش...هن...هین.. شونصد و بیست و هفت...هن...هون... عمه جون بسه دیگه..هن...هان...شونصد و بیست و هفت...وای مردم ننه!

عمه خانوم که با قدرت و توانی بیش از پیش ، ورزش میکرد و به نظر میرسید که دم به دم بر نیرو و اراده اش افزوده میشود ، رویش را به سمت ولدمورت کرد و گفت : اوه تامی،عزیزم؛ برای همینه که اینقدر لاغر مردنی شدی ها!

در فکر ولدمورت :
همین الان دوازده کیلو آب کردم ، بعد میگه لاغری!!

عمه خانوم همچنان به صحبت هایش ادامه میداد.
_ آخه این چه زندگی ِ که تو برای خودت درست کردی...تو مثلا" لردی ، برادر زاده منی!

ولدمورت زیرلب غرید.
_ بدبختی منم اینه که برادر زاده ی تو ام...

عمه خانوم ، دست از ورزش کردن کشید و با چشمان ریز و تیزبینش به ولدمورت خیره شد.
_ چیزی گفتی تامی جون؟نشنیدم.
_نه عمه جون؛ شما ادامه بدید...
و با صدای آرام زیر لب تکرار کرد : مگه اینکه دستم به شما مرگخوارای نامرد نرسه...تیکه تیکه اتون میکنم، منو اینجا با این خل و چل تنها گذاشتین رفتین دارین صبحونه میخورین!؟

عمه خانوم با نشاط و شادابی ورزش کردن را از سر گرفت.
_ داشتم میگفتم ، منو میبینی با این سنم چقدر پر شورم ؟ به خاطر همین ورزش کردنه ، الان اونقدر احساس سبکی و شادابی میکنم ، که فکر کنم یه حدودا" دو سالی به عمرم اضافه شد!

ولدمورت : عهی...ای خدا

در همان حین بلاتریکس بر بالای سر ولدمورت آمد و در حالیکه سعی میکرد خود را مضطرب و نگران نشان دهد ، گفت : ارباب مشکل بزرگی پیش اومده ، لطفا" هرچه سریعتر خودتون رو برسونید!
و دور از چشم عمه چشمکی را روانه ولدمورت ساخت.


ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۵ ۲۱:۵۶:۱۰
ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۵ ۲۳:۰۹:۱۸

im back... again!


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۵:۳۹ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷

بلاتريكس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۱ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴
از ما هم شنیدن...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 705
آفلاین
_ حالا گریه نکن گلگو جان. بیا بریم خودم برات می خرم. تام! یادت باشه بعد از ورزش صبحگاهی بیا اتاقم باهات کار دارم..

لرد:.

_اوه نگاه كن.چرا آه مي كشي تامي ؟من كه مي دونم تو چقدر ناراحتي.عمه قربونت بشم اگه زن بگيري درست ميشه.
_نه عمه خانم.من كه فكر مي كنم دليلش چيز ديگه اي باشه.

سپس نگاه خشمناكي به مرگخوارانش انداخت.عمه خانم با عشوه ي خاصي كيف طلايي رنگي را كه با لباس ورزش ابي رنگش ست كرده بود روي ميز گذاشت و گفت :
_خب آره راست ميگي.اون موضوع صحبت ديروزمون بود.مطمئا به خاطر دستپخت اين خادم كچلته.عمه جون نگران نباش تا وقتي كه من اينجام خودم زير نظر مي گيرمش.اوه چهرت نشون ميده كه خيلي از اين موضوع راضي هستي عمه جون.خب عزيزم مي دونم كه از دست اينا هم حرص مي خوري.عمه قربونت بره درستش مي كنم.

لرد با مشاهده ي انگشت اشاره ي عمه اش كه به سوي مرگخواران اشاره مي كرد لبخندي زد و اين يك حرفش را در دل تاييد كرد.
_خب عمه جون.بيا بيا بريم ورزش صبحگاهي كنيم عمه.بريم ظهر شد.بعدا درمورد اينا حرف ميزنيم.

لرد با خشم سرش را پايين انداخت و به طرف در رفت .عمه خانم كه متوجه نگاه هاي خيره ي مرگخواران شده بود لبخندي زد و دستانش را بهم ماليد و گفت :
_اشكالي نداره.شما هم مي تونيد بيايد.هي مو وزوزي كه با شوهر داشتنت تموم برنامه هامو بهم ريختي..اينا رو جمع و جور كن و بيا.


سالن ورزشي خانه ريدل:

_اييي اووويي عهههههي ايوووووووم نيـــــــــــاااي ايييي اي ننه!(افكت ورزش )

لرد و مرگخواران با تعجب به پيرزن تقريبا هفتاد ساله نگاه مي كردند.عمه خانم با خوشحالي از روي تردميل پايين امد و در حالي كه لبخندي بر لب داشت گفت :
_مي دوني تامي؟اين ورزشا به من انرژي مي ده.اصلا خدارو چه ديدي؟شايد اين مدتي كه اينجا هستم اين ورزشا طول عمرمو افزايش بده.

لرد:
مرگخوارا:!!!!!
_تازه عزيزم.حضور اين خادمين تو مخصوصا اون مووزوزيه و اون كچله به من نيرو ميده.به نظرم بهتره كه هرروز هنگام ورزش در كنار من باشن.

بلاتريكس كه با شنيدن اين حرف از شدت عصبانيت سرخ شده بود به سرعت گفت :عمه ي لرد به سالن صبحانه تشريف بيارين.وقت صبحانست.
_اوه نه مووزوزي من مي خوام يكم ديگه ورزش كنم .احساس شادابي مي كنم.شما برين.البته تو مووزوزي و تو كچل بي قواره همراه با تامي عزيزم بمونين.نگران نباشيد..ورزش كردن من خيلي طول نميكشه.

لرد:


وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۱:۳۱ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷

گلگوماتold2


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۵ شنبه ۷ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۶:۴۳ سه شنبه ۲۵ فروردین ۱۳۸۸
از مامان اینا چه خبر؟
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 74
آفلاین
لرد ولدمورت به سرعت کاغذ رو داخل کیف می ذاره و موبایل رو از کنار کیف برداشته و به سمت عمه خانوم میره. موبایل رو به آرامی به اون می ده و شروع به صحبت می کنه: عمه خانوم جان! الان ساعت از پنج گذشـ...

- چی ؟ واییی پسر. چرا منو بیدار نکردی؟ باید بریم ورزش صبحگاهیمونو بکنیم که سلام باشیم. بیا منو بلند کن ببر تو حیاط. به این مرگخوارات هم بگو بیان... سریع!!!

ده دقیقه ی بعد، حیاط خانه ی ریدل ها

عمه خانم وسط حیاط ایستاده و به مرگخوارانی که با بی حوصلگی وارد حیاط میشن نگاه میکنه و گاه چوبی که در دست داره رو به سمت اونا پرت میکنه تا خوابشون بپره.
لحظات همینطور به سرعت می گذرند که ناگهان گلگومات به همراه مونتگومری که روی شونه هاش نشسته وارد حیاط میشه.

عمه خانم با تعجب نگاهی به اون میندازه و به سرعت میگه: این کیه؟! واییی... واییی... غولا حمله کردن. فرار کنین

- عمه خانوم. این گلگوماته. رئیس غول های غارنشین که به جرگه ی سیاهان پیوسته. خیلی غول خوبیه... گلگو، سریع بیا به عمه خانوم سلام کن!!!

گلگومات با قدم های بزرگی که هر کدام عمارت خانه ی ریدل ها رو به لرزه در می آورد به سمت عمه خانم رفت و به سختی سلام کرد. عمه خانم هم پس از مقادیر زیادی بندری زدن رو به گلگو گفت: یه لباس نداری تنت کنی؟ واسه چی لخت می گردی؟!

- وَلدی برای گلگو شرت نخرید. گلگو لباس نداشت. گلگو...

- حالا گریه نکن گلگو جان. بیا بریم خودم برات می خرم. تام! یادت باشه بعد از ورزش صبحگاهی بیا اتاقم باهات کار دارم...


ویرایش شده توسط گلگومات در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۴ ۱۱:۴۴:۱۷


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۰:۵۱ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷

بادراد ریشوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۸ سه شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۲:۲۸ چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۸۸
از شیرموز فروشی اصغر آقا!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 242
آفلاین
ساعت 12 نیمه شب!
لرد روی زمین نشسته و داره به عمش نگاه میکنه.
عمه روی تخت دراز کشیده ولی همچنان چشماش چهارطاق بازه.
_ عمه جون ... نمیخوای بخوابی؟ دیر وقته ها!
_ هیــــس! فکر کنم داره خوابم میگیره.

ساعت 2 نیمه شب!
لرد : تصویر کوچک شده
عمه :

ساعت چهار و چهل و پنج دقیقه نیمه شب!
لرد چشماش از شدت خواب آلودگی قرمز شده و داره با یک نگاه " دوست دارم تیکه پارت کنم " به عمش نگاه میکنه که...
_ خــــــار پـــــــوف! خـــــــار پــــــــوف!
لرد لبخند شیطنت آمیزی میزنه.
_ آخ جون خوابید! لامصب چه خروپفی میکنه ... موتور تراکتور هم اینطوری صدا نمیده!
سپس از جایش برخواست و به بدن خشک شده اش تکانی داد و پاورچین پاورچین به طرف کیف سیاه عمه حرکت کرد.
_ بزار ببینم چی داری این تو ! ای پیری ناقلا!
به دلیل تاریکی هوا ، لرد کورکورانه دستش رو به درون کیف میکنه و اولین وسیله رو بیرون میاره.
یک عدد چاقوی سه لبه!
لبخند لرد کمرنگ میشه! چاقوی سه لبه در درون کیف یک پیرزن هشتاد ساله؟
دستش را درون کیف میکنه و جسم دیگه ای رو بیرون میاره.
یک عدد موز ... بر رویش برچسبی زده شده و نوشته شده بود.
" فقط برای استعمال خارجی!"
لرد :
دوباره دستش رو درون کیف میکنه.
تیک تاک ساعت ، نشون دهنده پنج صبح هست. خورشید نرم نرمک از آسمون بیرون می آید و پرتو های کم رنگش را به اطراف می پراکند.
دست لرد سیاه برای بار آخر درون کیف میره و بیرون میاد.یک کاغذ مهر و موم شده!
لرد ولدمورت با اشتیاق دستش را به طرف مهر و موم وصیت نامه می بره... چند ثانیه دیگه ... فقط چند ثانیه ...
_ آهای دختر چوپون ! آهای دختر چوپون ... دل مارو بردی به دشت و بیابوون ! از ایـــن سو ... به اون سو! آهای دختر چوپون!
لرد با وحشت در حالیکه نامه دستشه و هیچ راه برگشتی وجود نداره متوجه میشه که زنگ موبایل ماگلی عمه خانوم اون رو بیداره کرده.
عمه خانوم : ساعت چنده تام؟


ویرایش شده توسط بادراد ريشو در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۴ ۱۱:۰۶:۰۳
ویرایش شده توسط بادراد ريشو در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۴ ۱۱:۰۸:۳۲
ویرایش شده توسط بادراد ريشو در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۴ ۱۱:۲۰:۵۴

[b][color=FF0000][url=http://www.jadoogaran.org/modules/newbb/viewtopic.php?topic_id=883&post_id=219649#


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۰:۰۹ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:
عمه لرد سیاه پیر و مریض است و قصد دارد اموالش را برای لرد سیاه باقی بگذارد ولی قبل از مرگ میخواهد مطمئن شود که لرد لیاقت این ثروت را دارد.برای همین راهی خانه ریدل میشود.لرد سیاه از یک طرف سعی در جلب رضایت عمه(که کار ساده ای هم نیست)دارد و از طرفی نقشه سر به نیست کردن عمه را میکشد.ولی قبل از اینکار باید عمه را راضی کند که نام او را به عنوان وارثش در وصیتنامه ذکر کند.
---------------------------------------------------------
-هن...هون...هین...عمه جان رسیدیم لطفا از پشت بنده پیاده بشین.

-خررر....پففففف...

لرد سیاه به آرامی در اتاقش را باز کرد و وارد اتاق شد. و عمه را روی تختخوابش گذاشت.
-ببین چقدر راحت خوابیده.پیرزن خرفت.شیطونه میگه همچین بزنم...

چشم لرد سیاه به کیف دستی سیاهرنگ عمه خانم افتاد.
-یعنی وصیتنامه رو نوشته؟یعنی اون توئه؟بهتر نیست یه نگاهی بهش بندازم؟


لرد نگاهی به عمه که غرق خواب بود انداخت و بطرف کیف رفت.کیف را برداشت.
-قربون دستت پسرم.اون قرص فشار خون منم بیار.

لرد با شنیدن صدای عمه بشدت جا خورد و کیف از دستش افتاد.با دستپاچگی کیف را برداشت و روی میز گذاشت.
-بفرمایین عه خانم.منم داشتم کیفتونو روی میز میذاشتم که جاش امن باشه.خب قرار بود درباره چی حرف بزنیم؟

عمه خمیازه ای کشید.
-درباره اینکه چرا تو تا الان سرو سامون نگرفتی؟

چهره لرد سیاه با فکر کردن به مسئله ازدواج در هم رفت.
-امم...عمه جان خوب راستش مورد مناسبی پیدا نشد.منم که میدونین تنها زندگی کردنو به زندگی بدون عشق ترجیح میدم. ...برای همین فعلا مجرد موندم.

عمه قاب عکس روی میز را برداشت.نگاهی به عکس دسته جمعی مرگخواران انداخت.
-هوووم...بین اینا ساحره های جذابی میبینم.این یکی بد نیست.نظرت چیه؟

لرد سیاه به عکس لوسیوس اشاره کرد.
-عمه اون ازدواج کرده.اینم شوهرشه.

عمه ساحره دیگری را نشان داد.
-اینم بد نیست.گرچه موهاش وزه و از حالت چشماشم اصلا خوشم نیومد.بدجنسی ازش میباره.

لرد سیاه عکس را از عمه گرفت.
-عمه اونم ازدواج کرده.بهتر نیست فعلا این موضوعو فراموش کنیم؟دیگه دیر وقته.بهتره بخوابین.منم همینجا یه گوشه ای میخوابم.

عمه لبخندی زد و شب بخیر گفت و روی تخت لرد سیاه دراز کشید.چشمان لرد سیاه در تاریکی کاملا مراقب عمه و کیف دستی سیاهرنگش بود.




Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱:۵۹ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
لرد دستی به سرش کشید و گفت:اما عمه جان فکر نمیکنم من الان برای ازدواج اماده باشم!
عمه لرد عصایش را بر سر بارتی کوبید و گفت:یعنی چی برای ازدواج اماده نیستی؟ابهت نداری که داری،وضعت خوب نیست که هست،مشهور نیستی که هستی!دیگه چی میخوای؟کری نکن خودم برم برات خواستگاری!
لرد با عصبانیت نگاهی به مرگخوارها کرد و صف متشکل از مرگخواران در کنار میز ناهار خوری یک قدم به عقب رفت!موقعیت بدی بود.اگر روی حرف او حرف میزد از ارث محروم میشد و اگر قبول میکرد تمام نقشه هایش و ایده ال هایش بهم میریخت.لرد در همین افکار بود که صدایی او را متوجه خود کرد:

افکار لرد:تو چرا اینقدر حواس پرتی؟خب قبول کن دیگه!
خود لرد:یعنی چی قبول کنم؟من ازدواج کنم؟هرگز!من خودم درگیر همچین مسائل پیش پا افتاده ای نمیکنم!
افکار لرد:ای بابا چطوری حالیت کنم.تو مگه قراره ازدواج کنی؟فقط اینطوری نشون بده که قبول کردی.این پیرزن پاش لب گوره.پس فردا میوفته میمیره.اون وقت تو میمونی و ارثیه بزرگ!تازه اگه نمرد هم وقتی مطمئن شدی اسمت رو وصیت نامه اورده میتونی شخصا ریز ریزش کنی!

لرد چانه اش را مالش داد و بعد از اینکه لبخندی شیطانی پهنای صورتش را پر کرده بود رو به عمه اش گفت:خب عمه جان فکر میکنم حق با شماست.بالاخره من هم باید سر و سامون بگیرم!
بعد از گفتن این جمله بلاتریکس که در وسط صفوف مرگخواران ایستاده بود پاهایش سست شد و به عقب افتاد.اگر نارسیسا او رو نگرفته بود رسما نقش زمین میشد!

عمه لرد با زحمت از روی زمین صندلی بلند شد و گفت:ای بابا.این چرا غش کرد؟اصلا از قیافه اش معلومه چقدر ضعیف و نحیفه.یه کم به این دور و بری هات برس.اینجوری حداق جلوی مهمون ولو نمیشن!
مرگخواران:
لرد:
مرگخواران:
لرد که میخواست هر چه زودتر خودش را پیش عمه اش محبوب کند دست وی را گرفت و گفت:میگم بهتره شما با من بیاین بالا تا توی اتاق در مورد کاندیداهای مورد نظر صحبت کنیم.نظرتون چیه؟

عمه خانم عصایش را که در ساق پای آنی مونی فرو رفته بیرون کشید و گفت:عالیه.فقط باید دوباره من رو تا اون بالا کول کنی ها.من حال پیاده روی ندارم!
لرد عمه اش را به سمت پله ها هدایت کرد و بعد خیلی سریع به سمت مرگخواران رفت و به خشم به آنی مونی گفت:زود باش برو یه سم قوی آماده کن.هر وقت که مطمئن شدیم وصیت نامه رو به نفع من تنظیم کرده به خوردش میدیم...اوووم،گرچه بهتره خودم شخضا اواداییش کنم.شما فقط حواستون باشه جلوش بازی در نیارین!
لرد:
مرگخواران:


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۹:۱۶ جمعه ۱۳ دی ۱۳۸۷

ریـمـوس لوپـیـنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۶ چهارشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۰:۰۶ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۶
از قلمروی فراموش شدگان !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 395
آفلاین
لرد سیاه در حالی که دست عمه رو گرفته بود تا از پله ها پایین نیفته .
تامی کوچولو خیلی لاغر شدی این همه خدمه داری باز هم کسی به تو نمی رسه عمه قربونت بشه این چند روز چنان بهت برسم بلکه یه زره اون قیافه ات شبیه ادم شد .
لرد :

سر میز شام

بخور تامی جون خجالت نکش خونه خودته !
لرد در حالی که داشت خفه می شد هی زیر لب به این شانسش فحش می داد , همه عمه دارن ما هم داریم با یه پات لب قوره سرتو بذار به میر دیگه .

عمه سرشو بلند کرد و رو به لرد کرد و گفت : تامی جون چیزی گفتی :
لرد که به سرفه افتاده بود (افکت سرفه )اهههههههه اههههههه
داشتم برای اهههههه شما دعا اههههههههه می کردم که اینقدر به فکر مایید .

عمه :

عمه با یک فریاد بسی چند خفن همه ی مرگ خوران رو جمع کرد و رو به همه گفت :

شما مثلا دوستای تامی جونید یه فکری به حالش کنید می بینید وضع زندگیش چطوریه ؟
مرگ خوران که به دستور لرد سیاه نمی توانستند با لرد سیاه مخالفت کنند یک صدا با هم با صحبت های عمه موافقت کردن .

ناگهان در مرلینگاه باز شد و لرد از این مکان خیلی آرامش بخش خارج شد .

عمه در حالی که قربان صدقه لرد می رفت رو به لرد کردو گفت :
تامی جون من با دوستات مشورت کردم و به این نتیجه رسیدیم که برات زن بگیریم .
لرد :

لرد با خشم بسیار رو به مرگ خوران برگشت وبا نگاه های بسی خفن به مرگ خوران حالی کرد کارتون تمومه.
مرگ خوران :


در قلمروی ما چیزی جز تاریکی دیده نمی شود !
اینجا قلمروی فراموش شدگان است !







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.