هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: اگه جنسیت شخصیت های هری پاتر مخالف بود اونا چه شکلی می شدن
پیام زده شده در: ۱۳:۱۹:۱۶ دوشنبه ۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
آلما دامبلدور
زنی با مو های سفید بلند که تا پایین پاش میرسن و نتونست با مرگ برادر کوچیک ترش کنار بیاد، شجاع و جسور بود اما در نهایت فداکاری کرد. یه بچه هم به نظر من میتونست داشته باشه که کمی شبیه سولیا با این تفاوت که بیشتر آبرفورسیا رو بچش دوست داشت تا خود مامانش


It's all game...want this or not you are player. soo let's play!wwwwww




پاسخ به: و ناگهان… ارباب
پیام زده شده در: ۲۳:۵۹:۰۶ یکشنبه ۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
لرد سیاه دوست نداشت حواسش پرت بشه، و در نتیجه با نگاهش، چشمان هکتور رو سوراخ کرد که دیگه از این حرکتا نکنه.
هکتور که داشت توی چشم‌های ذوب شده‌ش معجون "بازسازی چشم ذوب شده توسط نگاه ارباب" رو می‌ریخت، گفت:
- کاملاً ارزششو داشت ارباب!

لرد لبخندشو پنهان کرد. خیلی وقت بود چنین حرکت خارق‌العاده و قدرت‌نمایانه‌ای نزده بود!
- بیاید برگردیم به مهمانی تولد زیبایمان عوض حواس پرتی و این کارهای دغل بازانه!

و در نتیجه، هکتور که حالا به خاطر تاثیر معجون‌هاش، همه جای بدنش داشت چشم در میاورد، کاملاً دستور لرد رو تایید کرد و همراه لرد به مهمونی برگشت.
اما در کمال تعجب، مهمونی‌ای وجود نداشت.
در واقع تمام چراغ‌ها خاموش بودن، و به نظر می‌رسید در عرض چند دقیقه کل خانه ریدل‌ها متروکه شده باشه.
لرد سیاه اخم کرد.
- مرگخواران ما؟

و ناگهان تمام چراغ‌های خانه ریدل‌ها روشن شدن.
- تولدتون مبارک ارباب!
- الان یعنی نصف آزمایشگاه رو ترکوندید، حواس ما رو پرت کردید، که وسط جشن تولدمون دوباره برامون تولد بگیرید؟

مرگ‌خواران با خوشحالی سوال لرد سیاه رو تایید کردن.
لرد سیاه چهره تک تک مرگ‌خوارانش رو از نظر گذروند، شونه‌ای بالا انداخت، و گفت:
- زیر سایه‌مان، سورپرایزمون کنید!

و البته که مرگ‌خواران، لرد سیاه رو به بهترین نحو سورپرایز کرده بودن!
اما به دور از جمع، در گوشه‌ای از سالن، الستور و گابریل ایستاده بودن و نگاهشون میکردن. الستور مثل همیشه لبخند به لب داشت.
- چه جمع لذت‌بخشی... دیدنشون واقعاً باعث خوشحالی و آرامش خاطرم میشه.
- منم همینطور، میدونی لرد سیاه اجازه داد بغلش کنم و پرتم نکرد و سعی نکرد با بالش خفه‌م کنه؟
- فهمیدن اینکه چی تو ذهنت می‌گذره و چرا، واقعاً کار سختیه.

و بعد، هر دو به شدت زدن زیر خنده و به مهمونی که همچنان تا پاسی از شب ادامه داشت، نگاه کردن.


پایان



پاسخ به: تدریس خصوصی بازیگری
پیام زده شده در: ۲۳:۱۴:۴۱ یکشنبه ۲ اردیبهشت ۱۴۰۳

فرض کن که یکی دفترچه خاطراتتو خونده و رفته به همه گفته که چی توش بوده...چیکار می کنی؟

................................

-مردک خیره سر فکر کردی چون یکم خوشگلی و پولداری میتونی با قلب من بازی کنی.

-نه سیسیلیاااا ! پری زیبا روی من! فدای یه تار موت بشم من عمرا بهت خیانت کنم.

- پشت گوشتو دیدی دیگه منو دیدی. عمرا بذارم با این حرفات دوباره منو خامم کنی.

تق....

سیسیلیا با عصبانیت در را بست و تام را با وسایلش از خانه اش بیرون کرد.

-باور کن اون دفترچه خاطرات من نبود.

شپلق

سیسیلیا معشوق و دلداده ی تام ریدل دفترچه خاطراتی که این گور به گور شده در زیر گلدان محبوبش مخفی کرده بود را پیدا کرده بود. چه ها که در آن دفترچه نبود از آشنایی با زنی به نام مروپ و معجون عشق بچه دار شدن و رها کردنشان تا اسامی و نشانی و خاطرات زنانی که عاشق و مجنونشان بود.

- اینم دفترچه خاطرات نحست بخوره تو فرق سرت. چشمای کورتو وا کن ببین نشان خانوادگی کی رو جلد و صفحاتشه.

-ام چیزه نه ببین اممم... من...هوف این یکی رو دیگه نمیتونم انکارش کنم. ولی ببین تقصیر من مظلوم و سر به زیر چیه که اونا عاشق اینهمه وجنات و زیباییم میشن. مگه این دل وسیع همچون دریام دلش میاد دست رد به سینه زیبا رویان (غیر مروپشون) بزنه.

-کسی جلوتو نگرفته برو برگرد پیش همونا وقت منم تلف نکن.

-سیسیلیا پس من چی؟ پس عمر کوته من که برای تو گذشت چی؟ توی تمام این مدت شاخه گلی رز بودم تک و تنها توی باغ قلب تو.

سیسیلیا که دیگر حوصله اش از قصه سرایی های عاشقانه و بی وقفه او به تنگ آمده بود از پشت در کنار رفت و با گذاشتن پنبه در گوش هایش و بستن پنجره ها به اتاقش رفت و با گذاشتن بالشتی بر روی سرش به خواب رفت.

-میدونستم دوباره این جادوگر پلید زهرشو تو زندگیم میریزه ولی دیگه نه به این زودی.من دارم برات مروپ !فقط صبر کن. وقتی اومدم و تمام کرم خاکیا و حلزونا و شته های گل هامو ریختم تو خونت میفهمی از اول نباید رو لقمه ای بزرگ تر از دهنت دست میذاشتی.

بعد از آن تا مدتها کار تام شده بود گونی گونی حشرات بردن از پای گلهای گلخانه و باغ عمارتش بردن به خانه ی گانت ها. فارغ از اینکه مروپ اینهارا نشانه عشق و توجه تام به خودش تلقی میکرد و روز به روز بیشتر شیفته اش میشد. همین منوال پیش رفت که مدتها بعد مروپ یقه اش را گرفت و با خودش پیش دیگر جادوگران و اسلیترینی ها برد.


S.O.S


پاسخ به: و ناگهان… ارباب
پیام زده شده در: ۲۰:۱۰:۵۶ یکشنبه ۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
ارباب همچنان داشت دنبال خسارات احتمالی می گشت. اینور آزمایشگاه را نگاه کرد، دید خسارت نیست. آنور آزمایشگاه را نگاه کرد، دید خسارت هست! و اون هم عجب خسارتی! هکتور برای اینکه حواس پرتی ارباب کاملا دقیق پیش برود، نصف آزمایشگاه را ترکانده بود و با خرسندی به دسته گلش نگاه می کرد.

- هکتور!

- اهم... ارباب... (صدای قورت دادن در گلو که حاکی از این باشه که خیلی خرابکاری شده و طرف اصلا تو وضعیت خوبی نیست و این صوبتا)

- این چیه هکتور؟

- حواس پرتی! ارباب!

-




پاسخ به: و ناگهان… ارباب
پیام زده شده در: ۱۹:۳۲:۵۴ یکشنبه ۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
آیلین با لبخندی پر از اعتماد به نفس به مرگخواران نگاه کرد.
-بسپارینش به من!

نقشه‌شان کامل بود. کادو باید طبق زمان بندی ای دقیق، در اتاق دیزی به آیلین منتقل می‌شد و سپس تا راه آشپزخانه در طبقه‌ی دوم برده شده و بعد از پرت شدن حواس لرد توسط اسکورپیوس و ایزابل، مخفیانه به دست گابریل و کاغذکادو ها می‌رسید. مرگخواران مدت ها برای این نقشه زمان گذاشته بودند.

کادو یک کارتن مکعبی شکل به ضلع نیم متر و وزنی تقریبا سنگین بود. درون آن، قلبی سیاه و شیشه ای قرار داشت که جاکلیدی به شکل به آن وصل بود. آیلین آن را با دو دست گرفت و پس از نگاهی سریع به ساعتش، از اتاق دیزی بیرون رفت. تا پله ها دوید و از آن ها بالا رفت اما به محض اینکه خواست وارد آشپزخانه شود، صدای لرد از پله‌ها به گوش رسید. آیلین بدون معطلی در اتاق سمت چپش را باز کرد و وارد آن شد.

-آیلین تو اینجا...

آیلین انگشتش را به نشانه‌ی سکوت جلوی دهانش گرفت. بلاتریکس متوجه عملیات شد و موقتا با وضعیت کنار آمد. آیلین گوشش را روی در گذاشت.

-ارباب... ما باید خبر بدی رو بهتون اطلاع بدیم.

-چه شده؟

-هکتور آزمایشگاه رو منفجر کرده. همراه ما بیاین تا خسارت رو بهتون نشون بدیم.

به محض دور شدن صدای اسکورپیوس، آیلین از اتاق بیرون رفت و وارد آشپزخانه شد. جعبه‌ی کرفس های مروپ را کنار زد و دکمه ی پشت آن را فشار داد. دریچه‌ای در سقف باز شد. آیلین روی پنجه‌ی پا بلند شد تا بتواند جعبه را به درچه برساند. دستی جعبه را گرفت و لحظه ای بعد چهره‌ی گابریل پدیدار شد. گابریل لایک نشان داد و دوباره داخل برگشت.

-عملیات انجام شد!


............................... Bird of death ................................

تصویر کوچک شده


پاسخ به: و ناگهان… ارباب
پیام زده شده در: ۱۹:۰۴:۵۷ یکشنبه ۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
شور و حرارت هر لحظه در عمارت ریدل افزایش پیدا میکرد و مرگخواران یکی یکی تولد لرد سیاه را تبریک گفته و با دادن هدیه های خود که هر لحظه بیشتر می شد شور و شوق مراسم رو افزایش می دادند. اسکورپیوس هم از این قضیه مستثنی نبود و مشغول هدایت کردن کارگران استخدام شده برای ساخت بیلبورد تولد لرد سیاه بودند. اسکورپیوس برای جشن میل به پول و ثروتش را نادیده گرفت بود و سعی کرده
حسابی برای این مناسبت خرج کند.

- وسایل آتش زا رو بیارین! این سمت....نه! در چشمان من شوخی میبینی ؟ گفتم ببرش سمت راست چرا رفتی تو بزرگراه شکم دیزی؟

کارگر بیچاره عرق خستگی اش را پاک کرد. اسکورپیوس پول ناچیزی به او داده بود و حالا داشت سر او داد و بیداد و برایش خط نشان می‌کشید و اعصاب کارگر بیچاره را خراب کرده بود.

اسکورپیوس همین که کار کارگران به پایان رسید فریاد خوشحالی را سر داد و به عکسی که در مورد تولد لرد سیاه بود تهیه شده بود نگاه کرد. امیدوار بود لرد سیاه حاصل کار او را ببیند و تبریک تولد او را بخواند.



دلت آواتار میخواد؟ یه سر به این پست بزن و آواتار خودت رو سفارش بده.


پاسخ به: و ناگهان… ارباب
پیام زده شده در: ۱:۲۶:۵۶ یکشنبه ۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
مروپ کل سال منتظر بود. منتظر روزی در قشنگ ترین فصل سال. روزی که طبیعت در جلوه کننده ترین حالتش خودنمایی میکرد و شکوفه های بهاری زیباییشان را به رخ همگان می کشیدند. اما مروپ به خوبی به خاطر داشت که از روزی که عزیز مامانش پا به عرصه هستی گذاشت همه چیز عوض شد. از آن روز قشنگ ترین شکوفه ها هم توانایی رقابت در برابر زیبایی شکوفه بهارنارنج مامان را نداشتند. حتی قوی ترین رودخانه های بهاری هم قدرتشان را در برابر شکوه قله اورست مامان از دست داده بودند. مروپ در این مبارک ترین تولد سال خوشحال ترین مادر دنیا بود.

البته این همه خوشحالی اصلا مانع انجام رسالتش نبود!
-عزیز مامان ببین دیزی بی کران مامان چه کیکی برات تدارک دیده! تازه روی کیکتم مامان یه عالمه شکلات مرغوب ریخته.

لرد با تردید نگاهی به مروپ انداخت. آیا ضربه ای به سر مادرش خورده بود؟ نگاهی دقیق تر به کیک انداخت. شکلات مرغوب...پودر شکلات...شونیز های شکلاتی در اطرافش...گوجه فرنگی خائنی که خودنمایانه از لای کیک بیرون زده بود...

مطمئن شد ضربه ای به سر مادرش برخورد نکرده است.
-بسیار زحمت کشیدید مادر!


Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged



پاسخ به: و ناگهان… ارباب
پیام زده شده در: ۱:۰۳:۵۰ یکشنبه ۲ اردیبهشت ۱۴۰۳

_شاید براتون سوال پیش بیاد کیک رو کی درست کرده؟!
با من همراه شید تا بهتون بگم!

کمی آن طرف تر

به تابلوی بزرگ رو به رویش نگاه کرد. لبخندی به پهنای آزاد راه تهران_ شمال بر صورتش نقش بست.

- بزن بریم!

دستانش را درون جیب جلیقه کوتاه و رنگ و رو رفته اش فرو برد و خرامان خرامان داخل قنادی "برادران مک دونالد به جز رونالدشان "شد.

- اممم... بخشید کیک من حاضره؟!

آقای صندوقدار نگاهی به دخترک نیم وجبی که جلویش ایستاده بود کرد. دخترک عینک آفتابی بزرگی زده بود و سیس آدمای ها میلیاردر را به خود گرفته بود. سیسی که ذره ای به او نمی آمد.

- هی داداش کونالد، کیک خانم رو بده ببرن!

کونالد کیک ریز میزه ای را از درون یخچال در آورد و به دست دیزی داد.
هنوز کیک جایش را در دستان آن دختر نیم وجبی سفت نکرده بود که صدای وجدان دیزی پس از سال های مدید ، به صدا در آمد.
- خجالت نمی‌کشی این یه مثقال کیک رو میخوای ببری برای تولد ارباب؟! خاک دو عالم تو سرت.

در یک آن در کل وجود دیزی , دگرگونی عجیبی رخ داد. وجدان راست میگفت، خاک دوعالم بر سر او!

- آقا شرمنده هزینه یه کیک سه طبقه چقدر میشه؟!
- 200 دلار خانم!
-بعد 200 دلار معادل چند روز ظرف شستنه؟!
- اممم... بستگی به کثیفی و آلودگی ظرف ها داره... دو الی یک هفته!
- خوبه! فقط یه جفت دستکش به من میدید ؟!
- بله حتما. دنبال من تشریف بیارید.

دیزی به دنبال کونالد راهی ظرف شویی قنادی و چندی بعد کیک همراه با کارت تبریکی راهی خانه ریدل ها شد.


تولدتون مبارک ارباب!


تصویر کوچک شده

~ only Raven ~


پاسخ به: و ناگهان… ارباب
پیام زده شده در: ۱:۰۱:۰۹ یکشنبه ۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
ایزابل در آن شب، متاسفانه وقار و متانت خود را کنار گذاشته و با چشمان قلبی شکل، به کیک سیاه رنگ خیره شده بود. چند قدم جلوتر رفت و چنگالی از روی میز برداشت.
قصد داشت چنگال را درون کیک فرو کند که با نگاه های خیره‌ی لرد مواجه شد.
_اهم...

در حالی که دستپاچه شده بود، لبخندی پت و پهن زد و گفت:
_ خیالم راحت شد. کسی سراغ کیک نرفته...
_ اولین نفر خودتان بودید.

ایزابل که متوجه شد اوضاع کمی بی‌ریخت است، تصمیم گرفت حرکتی ناگهانی بزند و حواس لرد را پرت کند.
_ ... تولدتون مباااااارک.
_ کَر شدیم.
_ ببخشید.


•« ʜᴇ ᴡᴀs ʜɪᴅɪɴɢ ʜɪs sᴀᴅɴᴇss, ʙᴜᴛ ɪ ᴄᴏᴜʟᴅ sᴇᴇ ʜɪs ᴛᴇᴀʀs »•
تصویر کوچک شده


پاسخ به: و ناگهان… ارباب
پیام زده شده در: ۰:۳۳:۴۶ یکشنبه ۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
- هم اکنون آیاتی به دستم رسید که به سمع و نظر شما می رسونیم! اهم.. اهم...

ولی قبل از اینکه مرلین بتونه آیه ای رو قرائت کنه؛ سر و صورت پشمکیِ اون، با حجم بسیار زیادی برف شادی پر شد و اون حتی فرصت نفس کشیدن پیدا نکرد... در حالی که کبود شده بود گفت:

- هیچی... ولش کنین! دست بزنین و شادی کنین، امشب شب تولده... تو باغ سبز زندگی، یک غنچه گل وا شده!








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.