هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۱۷:۳۹ شنبه ۸ تیر ۱۳۹۲
#11
- رفیقـــــــات؟
- آره به جون خودم صداشون میکنم بیان.

سالازار: اهـــــــــم! من چغندرم اینجا؟

- نه قربان شما هویجین!

سالازار یه چشم غره ای به ممد میرود که ممد از ترس مثل کاغذ دفتر مشق جدید کلاس اولش سفید میشود.

- ژود باش شداشون کن بیان.

-آهای چراغعلی ، سیروس، تقی بیاین که ممدتون رو کشتن.... یعنی....چیزه بیان اینجا تمیز کنیم.

و در همان لحظه رفقای ممد ظاهر شدند.
جناب سالازار هم غیب شدند.
رفقای ممد مشغول تمیز کردن بودند که ناگهان...
در صدا خورد.... بونک بونگ بونگ!

- کیه؟

-بونگ بونگ بولونگ...

در اینبار شکست و همه از تعجب اینجوری شدن:

-

- تو اینژا شیکار می کنی؟؟؟



تصویر کوچک شده


پاسخ به: خادمان لرد سياه به او مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن)
پیام زده شده در: ۱۲:۵۴ جمعه ۷ تیر ۱۳۹۲
#12
1. سابقه ی عضویت در گروه مرگخواران؟

نه متاسفانه سابقه ندارم. امیدوارم این افتخار بزرگ نصیبم بشه.

2. سابقه ی عضویت در محفل؟

من هرگز همچین کاری نمی کنم. حتیی بهش فکرم نکردم.

3. مهم ترین تفاوت بین دو جبهه ی سیاه و سفید؟

جبهه سیاه همیشه پیروزه! ولی جبهه سفید نه! چون رهبر ما خیلــــــــــــــی بهتر از رهبر اوناست.

4. نظر شما درباره کچلی و جادوگران کچل؟

نظر من نظر اربابه.

5. بهترین و مناسب ترین راه نابود کردن یک محفلی چیست؟

اگه ارباب اجازه بدن :

محفلیا زیر 9 سال: خرس عروسکیشون رو پاره می کنیم.
اونایی که ریش دارن : ریششون رو فرو می کنیم تو حلقشون.
بقیه: از سقف آویزونشون می کنیم یه آوادا می خونیم تمومه.

6. در صورت عضویت چه رفتاری با نجینی(مار محبوب ارباب)خواهید داشت؟

اگه ارباب اجازه بدن من تا جایی که میتونم ازشون محافظت می کنم.

7. به نظر شما چه بلایی سر موها و دماغ لرد سیاه آمده است؟

چه بلایی؟ ایشون بهترین مدل مو و دماغ رو دارن. اگه اجازه بدن باید ازشون بپرسم دماغشون رو کجا عمل کردن؟


8. یک نمونه از کارهای بی رحمانه و سنگدلانه و سیاهانه خود را شرح دهید.

یه قطار پر از مشنگو با بمب منفجر کردم. 5 تا جادوگر هم کشتم . ( به جرم توهین به ارباب)

9. نظر خود را بصورت کاملا خلاصه درباره این واژه ها بیان کنید:

ریش : نظر من نظر اربابه.

طلسم های ممنوعه: وقتی ارباب ازشون استفاده می کنن چه معنی داره بهشون بگیم ممنوعه؟

الف.دال: هیچی یه انجمنه که اعضاش اونجا پشت سر ارباب غیبت می کنن. اسمشم گذاشتن الف.دال که با کلاس (مثلاً) به نظر برسه.


هلنای عزیز

برای عضویت در گروه مرگخوارا چند مشخصه لازمه.سطح نویسندگی متوسط به بالا(البته در مقیاس همین سایت)، تجربه(منظور مدت زمان نیست.منظورم جا افتادن در ایفای نقش و هماهنگ شدن با حال و هواشه)، و اخلاق و رفتار متمایل به جبهه سیاه و توانایی هماهنگی با اعضای گروه.

معمولا درخواست دهنده ها یک یا دو مورد اول رو دارن، سومی رو ندارن.در مورد شما برعکسه.سومی رو دارین.در دو مورد اول برای قضاوت کردن کمی زوده.شما فقط یک پست ایفای نقش دارین.اونم برای تصمیم گرفتن من کافی نیست.
خوندن نقد ها و پستهای نویسنده های خوب و شناخته شده سایت میتونه کمکتون کنه.فهمیدن اینکه سوژه چیه و باید باهاش چیکار کرد.موقع ادامه دادن ماجرا چه کارایی مجاز و کدوما ممنوعه یا بهتره انجام داده نشه.اینا چیزایی هستن که فقط با کسب تجربه میشه بهشون دست پیدا کرد.

بعد از کمی فعالیت و کسب تجربه، اگه هنوز مایل به عضویت بودین میتونین دوباره درخواست بدین.

تایید نشد.


ویرایش شده توسط هلنا راونکلاو در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۷ ۱۴:۵۵:۴۰
ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۷ ۱۶:۲۷:۵۰

تصویر کوچک شده


پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۲۱:۲۹ پنجشنبه ۶ تیر ۱۳۹۲
#13
در دوباره صدا خورد.... بولونگ!
-کــــــیه؟؟
در این بار شکست و یک جن خونگی وارد اتاق شد.
- تو کی هستی ؟ اینجا چیکار می کنی؟ چرا درو شکوندی؟
جن خونگی یک بطری حاوی ماده ی خاکستری را در دستهای ویکتوریا گذاشت:
- قربان اینم از آنتی مرگخوار شما
و بعد غیب شد.
-

در همان حال پیش سیریوس اینا

-خب بذار ما هم ببینیم دیگه.
ماندانگاس در جعبه را باز کرد:
- این که خالیه!!!
- وا !!!
- اهان ! یادم افتاد تو جیبم گذاشتم!!! ولی... بسته های برتی باتز رو که تو جیبم نذاشتم!!!
- سوروس!!!
- خو گشنم بود 10، 20 سالی میشد که نخوردم.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۳:۱۵ چهارشنبه ۵ تیر ۱۳۹۲
#14
نام :هلنا ریونکلا ( دختر روونا ریونکلا - شبح گروه ریونکلا )
لقب : بانوی خاکستری
گروه: ریونکلا
چوبدستی: پر ققنوس و ریسه ی قلب اژدها قطر 1 و طول 15.7 سانتی متر
پاترونوس: کره اسب تکشاخ
ویژگی های ظاهری: قد بلند و لا غر با موها مشکی و چشمای آبی
معرفی :من تاج مادرم رو دزدیدم و اونو به یه جنگل تو آلبانی بردم بعد از اون از کارم پشیمون شدم. تاجش بعداً به یکی از هوکراکسهای ولدومورت تبدیل شد...
شبح گروه ریوونکلا هستم...
در سال هفتم به هری برای پیدا کردن تاج کمک کردم...
توسط بارون خون آلود ( شبح اسلایترین ) کشته شدم...


تایید شد !


ویرایش شده توسط Ailin-13 در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۵ ۱۳:۴۶:۳۹
ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۵ ۲۲:۵۰:۵۴

تصویر کوچک شده


پاسخ به: از کدام شخصیت کتاب بیشتر خوشتان می آید؟ چرا؟
پیام زده شده در: ۱۰:۱۸ چهارشنبه ۵ تیر ۱۳۹۲
#15
به ترتیب : ،بانوی خاکستری ،اسنیپ ، نارسیسا ، دراکو ،فرد وجرج ، دامبلدور ، هرمیون ( چقد کمن )


ویرایش شده توسط Ailin-13 در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۵ ۱۶:۱۲:۵۴

تصویر کوچک شده


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۰:۰۷ چهارشنبه ۵ تیر ۱۳۹۲
#16
در با صدای گوشخراشی باز شد ، آلبوس دامبلدور قدم به خانه گانتها گذاشت تا دنبال چیزی که سالها بود به دنبالش می گشت بگردد یکی از هوکراکس های لرد ولدمورت. دامبلدور همه جا را گشت بالای میز زیر صندلی ها و.... کم کم داشت ناامید می شد که چشمش به شئ درخشانی افتاد که در نور آفتاب برق می زد. آن شئ درخشان انگشتر مارلوو بود. دامبلدور لبخندی زد خم شد انگشتر را برداشت و ایستاد و در حالی که انگشتر را موشکافانه بررسی می کرد با خود گفت:هوووووووووووووم! بذار ببینم اوه بله خودشه انگشتر مارلوو! البته! یکی از هورکراکس های ولدومورت و اما این انگشتر یکی از اون سه برادر نیست؟ بله، البته خودشه همونی که میتونه مرده ها رو برگردونه. شاید بشه آریانا رو با این برگردوند؟ ولی نه ... اینجوری باعث میشه بیشتر احساس گناه میکنم... اگه برش گردنم چی دارم که بهش بگم؟ کی کشتش؟.. ولی من که جوابو میدونم.
دامبلدور لحظه ای به فکر فرو رفت انگار به گذشته ی تلخش می اندیشید. ولی ناگهان صدایی او را به خود آورد.

- چرا آلبوس؟ چرا فکر میکنی که کار تو بود؟

- گریندلوالد تو این جا چیکار میکنی؟

- تو منو اینجا آوردی با اون انگشتر. آلبوس یعنی تو هنوز حقیقتو نفهمیدی؟ آریانا خودکشی کرد!

- چی منظورت چیه؟ من خودم دیدم که یه طلسم بهش خورد.

- نه آلبوس اون یه مشنگ بود که بهش معجون داده بودیم. قبل از اون آریانا خودکشی کرده بود. اونم طلسم من بود که به اون مشنگ خورد.

- ولی چرا؟

- هیچ وقت دلیل خودکشیشو نفهمیدم.

در این هنگام انگشتر مارلوو از دست دامبلدور سر خورد و افتاد و همزمان روح گریندلوالد هم غیب شد.
وآلبوس دامبلدور تنها ماند با یک انگشتر تعدادی میز و صندلی شکسته و حقیقت تلخ خودکشی دختری به نام «آریانا».
.................................................................................................
امیداوارم مورد قبول شما واقع بشه تا جایی که میتونستم زیادش کردم.

______________

خوب بود،
تائید شد!



ویرایش شده توسط Ailin-13 در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۵ ۹:۴۱:۴۵
ویرایش شده توسط فلور دلاکور در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۵ ۱۱:۲۲:۴۶

تصویر کوچک شده


پاسخ به: سپر مدافعت چه شکلیه؟
پیام زده شده در: ۲۳:۰۷ دوشنبه ۳ تیر ۱۳۹۲
#17
سپر مدافع من ققنوسه . اول میخواستم تکشاخ باشه ولی بعد ققنوس رو بهش ترجیح دادم چون جثه ی کوچیکتری داره :pretty:


تصویر کوچک شده


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۲:۲۸ دوشنبه ۳ تیر ۱۳۹۲
#18
داملبدور بلند شد و ایستاد لبخندی زد و با خود گفت:
هوووووووووووووم! بذار ببینم اوه بله خودشه انگشتر مارلوو! البته! یکی از هورکراکس های ولدومورت! یافتم ! یافتم! ( ارشمیدس رو که یادتونه؟ ) و اما این انگشتر یکی از اون سه برادر نیست؟ بله، البته خودشه :zogh: همونی که میتونه مرده ها رو برگردونه. شاید بشه آریانا رو با این برگردوند؟ ولی نه ... اینجوری باعث میشه بیشتر احساس گناه میکنم... حرفی هم که ندارم بهش بزنم...
بعد دامبلدور از خانه گانتها بیرون آمد تا به دنبال راهی برای پنهان کردن انگشتر مارلوو و رساندن آن پس از سالها به هری بگردد.
......................
ببخشید خیلی کم شد و احساس میکنم خیلی بد نوشتم چون هم سریع نوشتم هم چون دامبلدور شخصیت پیچیده ایه. اصلاً محتوا هم نداشت به نظرم. به هر تایید شدنش معجزه محسوب میشه.

______________

خیلی کم بود!6 خط کمتره!این که نشد رول!
لازم نیست حتما طبق کتاب باشه!میتونی خودت شخصیت اضافه کنی!داستانو عوض کنی!قلم خودته به خودت مربوطه!

تائید نشد!


ویرایش شده توسط Ailin-13 در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۳ ۲۳:۴۹:۴۸
ویرایش شده توسط Ailin-13 در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۳ ۲۳:۵۲:۰۹
ویرایش شده توسط Ailin-13 در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۴ ۰:۱۲:۳۰
ویرایش شده توسط فلور دلاکور در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۴ ۱۲:۰۱:۳۵

تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.