و در همون حال که گابریل مشغول کارای خودش بود، الستور از دور سرشو به علامت تایید به سمت وینکی تکون داد و با حرکت سر و گوشهاش بهش فهموند که حسابی جن خوبیه.
بعد یک نگاه به اطرافش کرد، از اینکه گابریل نزدیکش نیست که بخواد دوباره وارد اتاق خون بشه مطمئن شد و خودش تنها رفت توی اتاق. نمیخواست گابریل دچار اور دوز شکنجه کردن بشه!
کف اتاق خون حالا دیگه تقریبا به طور کامل توسط یک لایه خون در حال خشک شدن و دل و روده پوشیده شده بود. البته که این موضوع حتی یک ذره هم سرعت الستور رو کم نکرد و در واقع الستور حتی تلاش کرد پاهاشو بیشتر روی خون و دل رودهها بکوبه و مقدار بیشتری از همه اون موارد گفته شده رو به در و دیوارها و محفلیای زندانی بپاشه.
و بعد به محفلی مورد نظرش رسید، جلوش خم شد و توی چشمای بیحالش نگاه کرد. بعد نگاهش به آرومی پایین رفت و به سینه و شکمش که زخمی بودن، اما با سرعتی غیر عادی در حال ترمیم بودن، نگاه کرد.
- جذابه... خیلی جذابه. واقعاً مرد قدرتمندی هستی
گادفری عزیز. البته، مرد که... بهتره بگیم خونآشام نسبتاً قدرتمندی هستی.
گادفری سرشو بلند کرد و تلاش کرد روی الستور تف بندازه. البته که الستور به موقع خودش رو عقب کشید و تف گادفری هدر رفت. گادفری وقتی تفش با سرعتی بیشتر از سرعت حرکت صدا توی محیط به دیوار رو به روش برخورد کرد و باعث شد دیوار ترک بخوره، زیر لبش فحش بدی داد و گفت:
- دیگه ازم چی میخوای؟ میدونی که قرار نیست جیغ بکشم، و قرار نیست جیغم رو برای کسی پخش کنی و لذت ببری...
- واقعا اینطوری فکر میکنی؟
گادفری دقیقا همینطوری فکر میکرد. لااقل امیدوار بود که همینطوری فکر کنه. ولی توی لبخند دندان نمای الستور، سرمای عجیبی حس کرد. مرگخوار شیطانی با ایدههای جدیدی برگشته بود و قرار هم نبود که بدون امتحان کردنشون از اتاق خارج بشه، بنابراین با یک حرکت سریع و نمایشی از توی جیبش چیز سیاهی در آورد و جلوی چشمای گادفری تکون تکون داد.
- به این کوچولو میگن سنگ پای قزوین... و شاید باورت نشه، از توی ریشهای دامبلدور خارج شده. حتی من هم میترسم بدون دستکش بهش دست بزنم! ولی قراره اثر جذابش رو روی دندونهای نیشت امتحان کنیم.
گادفری ترسید. بعدش لرزید. بعد بدنش به عنوان واکنش دفاعی تلاش کرد رنگش رو بپرونه، ولی موفق نشد و به جاش گادفری پوست انداخت. لبخند الستور حتی وحشیانهتر شد و بدون اینکه چیزی بگه، شروع کرد به ساییدن تک تک دندونای گادفری، چه نیش و چه غیر نیش، به سنگ پای قزوین.
دندونای گادفری جیغ کشیدن. تا حالا همچین اتفاقی براشون نیفتاده بود. تا حالا چیزی به جز خون اصلا بهشون برخورد نکرده بود، و این تجربه جدید، خیلی براشون ناخوشایند بود. در حدی که از جاشون بلند شدن، دامنهای میناهاشون رو جمع کردن و جیغ زنان از توی دهن گادفری پریدن بیرون و فرار کردن و بعدشم توی کثافت ریخته شده کف اتاق خون، غرق شدن.
ولی این کافی نبود. گادفری دوباره دندون در آورد و با درد، ولی حس پیروزی به الستور نگاه کرد.
لبخند الستور حتی عمیقتر شد. سرگرمیش هنوز ادامه داشت!
بنابراین سریع از توی جیبش چندتا کلاف نخ در آورد، و شروع کرد به گره زدن نخها به دور دندونای گادفری.
و گادفری هیچ ایدهای نداشت قضیه چیه، فقط خارش عجیبی رو توی دهنش حس میکرد، که خب باید میبود، ولی بود.
و بعد الستور انتهای نخهای گره خورده به دندونای گادفری رو به دستگیره در گره زد.
بعد با عصاش به در چندبار ضربه زد.
- گابریل عزیزم؟ بیا داخل میخوام بهت یه چیز خنده دار نشون بدم!
و گابریل که مشغول کمک به پیرمرد مهربون بود، با سرعت گلوله در اتاق رو با تمام قدرت باز کرد و وارد شد.
بلافاصله بعد از باز شدن در اتاق، دندونهای گادفری روی هوا پرواز کردن و صدای فریادش توی خندههای رادیویی الستور که داشت روی زمین غلت میزد و مشتهاش رو به زمین میکوبید، گم شد.
و البته گابریل هم با دیدن خندههای الستور زد زیر خنده.
- میدونی خندهداریش چی بود؟ نخها... نخها... از سیر درست شده بودن! دندوناش دیگه در نمیان... باید از... از نی استفاده کنه!
و گابریل هم که از شدت خنده دولا شده بود، برگشت پیش پیرمرد مهربون که کمکش کنه.
الستور هم از اتاق خارج شد و رفت که یه جای دیگه به خندیدن ادامه بده!