هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: شرح امتيازات
پیام زده شده در: ۵:۳۳ جمعه ۳۱ مرداد ۱۳۹۳
نمرات جلسه سوم خواندن چفت و ذهن شدگی

اسلیترین: 0


گریفیندور: 35

رکسان ویزلی: 25

جیمز سیریوس پاتر: 30

گیدیون پریوت: 25



هافلپاف: 33

فرد جرج ویزلی: 30

رز زلر: 19

باری ادوارد رایان: 21

اوون کالدون: 23



ریونکلا: 29

گلرت گریندلوالد: 26


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: خواندن ذهن و چفت شدگی
پیام زده شده در: ۵:۲۸ جمعه ۳۱ مرداد ۱۳۹۳
شرح نمرات جلسه سوم


اسلیترین: 0


نوبادی!

گریفیندور: 35

رکسان ویزلی: 25


ایده هات قشنگ بود رکس. ایده هایی که برای تحریف داستان داشتی ... اما به نظرم میرسه که با عجله نوشتی و دقت نکردی به این که چیو گفتی و چیو نه! براساس چیزایی که توی ذهن خودت بوده روایت کردی و خودتو جای خواننده نذاشتی. ینی با عجله و پشت سر هم اتفاقات رو توصیف کردی؛ برای همین بعضی جاها یکم گنگ درومده رولت و ممکنه خواننده گیج شه.

نقل قول:
و یه نور سبز و نارنجی از چوبدستی های طرفین می زنه بیرون و هی قل می خوره این طرف، هی قل می خوره اون طرف.
- هری بازی رو خراب نکن دیگه، اول میاد طرف تو بعد کم کم میاد طرف من!


برداشت من از یک نور سبز و نارنجی، نور دورنگه! نور سبز و نارنجی از دو طرف میزنه بیرون و بعد هم اون نور قل میخوره به اطراف! ما همه فیلم رو دیدیم اما باید کامل توضیح بدی که نورا میخوره به هم و بعد اون قلمبگی (!) محل اتصالشون قل میخوره به سمت دو نفر! شاید به نظر ایرادم سختگیرانه بیاد اما باور کن خواننده ای که حضور ذهن نداشته باشه به این صحنه تو فیلم اینجا رسما نمیفهمه چی شد. کالم داون! آروم آروم همه چیو شرح بده بزا خواننده برسه بهت.

نقل قول:
- چوبدستی اینجاست! چوبدستیت تقلبیه، جنس چینیه! الیوندر یه تاجر چوبدستیای چینی بود!

نقل قول:
- چرا دیر اومدین؟
- پروازا تاخیر داشت، قاچاقی خودمو رسوندم این جا!


این جا دو تا ایده هات با هم تداخل پیدا کرده! اگه چوبدستی هری فیکه و قرار نیس روح امواتش بیان پس چرا اومدن؟

پستت میتونست نمره کامل بگیره اگر با حوصله بیشتری مینوشتی. در کل به نظرم ایده های طنز جالبی داری اما با توصیف نکردن دقیق و کامل بعضیاشون هدر میره. کلا سعی کن روی توصیف و فضاسازی بیشتر کار کنی. موفق باشی.

جیمز سیریوس پاتر: 30


نقد که نداریم واسه پسر ارشد صاب کارمون فقط لازم میدونم بگم لذت بردم از این که یکی از طنزای خوبت رو خوندم که توش چند تا آس رو کردی و ایده های خلاقانه ای داشت ... و این که کاش زود سر و تهشو هم نمیاوردی و بیشتر مینوشتی!

گیدیون پریوت: 25


پست بدی نبود گید. ایراد محتوایی خاصی نداشت جز این که به نظرم وارد کردن کارگردان و کلا گروه فیلم سازی و این ها مگر توی تاپیک هالی ویزارد یا جادوگر تی وی باید با ظرافت انجام بشه و در طول پست دائم تکرار نشه و حضور فعال و پررنگ نداشته باشن! یه مقدار بار طنزشو کمرنگ میکنه و به قولی لوث میشه قضیه.
ولی مشکل زمان فعل داشتی که گاهی ماضی و گاهی مضارع اخباری روایت کردی.
نقل قول:
همه به سوی منبع صدا برمیگردند و میبینند آلبوس دامبلدور در حال مشاهده ی عروسی در سوی دیگر سالن است. یکی از دوستان پشت صحنه دامبلدور را از آنجا دور میکند و به محل مورد نظر میبرد. کارگردان با " صدا، دوربین، حرکت " فیلم برداری را از سر میگیرد.

اینجا کلا زمانت حاله!
حالا اول پست:
نقل قول:
بلاتریکس در حالی که روی زمین افتاده بود نیشخندی زد. هری که مانند هیپوگریف های خشمگین خرناس میکشید، همچنان به مرگخوار قدرتمند نگاه میکرد. لرد ولدمورت پشت سر او ایستاده بود و با لحنی قاطعیت آمیز گفت:

علاوه بر این که افعال بر خلاف جاهای دیگه پستت ماضیه، جمله بندی قسمت آخر هم مشکل داره. این جا باید به جای "و" از "که" استفاده کنی. یعنی بگی: "لرد ولدمورت که پشت سر او ایستاده بود با لحنی قاطعیت آمیز گفت". وقتی اینجوری جمله رو مینویسی جمله دوم باید یه عمل استمراری رو بیان کنه که همزمان در طول جمله اول اتفاق میافتاده. مثلا بگی "لرد ولدمورت پشت سر او ایستاده بود و با چوبدستی اش بازی میکرد"!


هافلپاف: 33

فرد جرج ویزلی: 30


براوو! خیلی خوب نوشتی فرجر! با جلسه قبل که مقایسه میکنم میبینم بین همین دو تا رولت خیلی پیشرفت کردی ... ایرادی که جلسه قبل بهت وارد کردم هم کاملا برطرف شده و تمام توصیف ها هدفمند و به جا بود و این یعنی ارزش! بابت این پیشرفت نمره کامل نوش جونت.

رز زلر: 19


داستان قشنگی نوشتی رز! ایده های جالبی داری اما مشکلات ظاهری و نگارشی پستت کارو خراب میکنه.
اگه این مورد ها رو رفع کنی میتونی پست خیلی بهتری بنویسی و نمره های بهتری هم بگیری:

بین پاراگراف ها به جای یک بار، دوبار Enter بزن تا ظاهر پستت بهتر بشه و خط ها پشت هم نباشه تا چشم خواننده اذیت نشه.

وقتی بعد از دیالوگ میخوای توصیف بنویسی از اینتر استفاده کن تا مشخص بشه کدوم قسمت دیالوگه و کجا دیالوگ به پایان میرسه.

بعد از علائم نگارشی مثل نقطه، ویرگول و دونقطه اگر میخوای توی همون خط به نوشتن ادامه بدی یک Space بزار.

به جز دیالوگ ها، وسط توصیفات کتابی از فعل های شکسته مثل "مطمئن بشه" استفاده نکن.

و بعد از همه ی این ها، وقتی پستت رو نوشتی یک بار از اول بخونش تا غلط تایپی یا املایی اگر داشتی اصلاحش کنی و بعد پستت رو ارسال کن.

باری ادوارد رایان: 21


اول از همه، وقتی طنزی مثل قسمت اول پستت در مورد حشرات مینویسی سعی کن بچسبونیش به روایت داستان! یعنی کاملا بی ارتباط نباشه. یه ارتباط کوچیک خلاقانه پیدا کن ... حتا یک ارتباط احمقانه! ولی سعی کن کاملا مجزا از داستانت نباشه.
نقل قول:
که البته بخاطر این بود که در اثر توقف بدلیل گوش دادن به حرف بانو هافلپاف، دل و روده اش به هوا پرتاب شده بود.

در طول پستت اشکالات نگارشی ندیدم که بگم کلا مشکل داری در این زمینه ولی اینجا رسما جمله بندیو ترکوندی پسر گاهی پیش میاد که مغز آدم هنگ میکنه و جمله اش خراب میشه، سعی کن اصلاحش کنی و اگه نتونستی پاک کنی و کلا از نو بنویسی!
موقع تیتر زدن آخر جمله نیازی به نقطه نیست.
استفاده از لقب ها و اسامی مخفف شده مثل پروف، دامبل، ولدک و ... به جز در دیالوگ توصیه نمیشه!
و نهایتا این که تکلیف رسما گفته داستان رو تحریف کنید اما پست تو فقط از نو روایتش کرده و تغییری توش دیده نمیشه.

اوون کالدون: 23


ایده ی اصلیت خوب بود اوون. قشنگ بود. اما کل ایده رو با یک سری دیالوگ روایت کرده بودی که شاید یکم زیاده روی باشه. البته برای پرهیز از دیالوگ نویسی صرف بینشون حالت گوینده ها رو توصیف کردی که کار خوبیه ولی باز هم به نظرم خیلی مناسب نیست این شیوه ... شاید برای تاپیکی مثل مجله شایعه سازی باشه مثلا!
غلط های تایپی و جا انداختن حروف توی پستت واقعا زیاد بود.
و یک نکته ی مهم! اگر هری تو دعوایی که به خاطرش رون از هرمیون جدا شد کشته شد، چطور بعد از جدایی رون و هرمیون با هرمیون ازدواج کرد؟
استفاده نکردن از شکلک هم ایراد نیست اما میتونه به طنز پستت خیلی کمک کنه و صرف نظر کردن ازش به نظرم از دست دادن فرصته!
نقل قول:
ماتیلدا سرش رو به نشانه تایید تکون میده و میگه:

در طول پست همه جا از زمان گذشته و فعل "گفت" استفاده کردی اما این یک مورد شده زمان حال. دقت کن به یکدست بودن پستت.


ریونکلا: 29

گلرت گریندلوالد: 26


توی "شرایط" و "مزاحم" غلط املایی داری گلرت.
نکات طنز پستت مثل تشبیه لرد به الف یا خاطره گلرت جالب بود ... علت شکست ولدمورت هم همینطور.
استفاده از شکلکت یه خورده عجیبه ... تا اواخر پست هیچ شکلکی نداری و اون آخر یهو تک تک جمله ها شکلک داره بعضیاشم چنتا داره اصن
شخصیت ولدمورتت یک مقدار عجیب رفتار میکرد ... اول خیلی تهاجمی بود و آخرش یهو خیلی سریع و بی دلیل قانع شد و رفت! اگه به معجونی به جز اون دو تا هم اشاره میکردی که روش تاثیر گذاشته میشد پذیرفت علتشو ولی همچین چیزی ننوشتی


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۳۱ ۵:۴۲:۴۵

هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: خواندن ذهن و چفت شدگی
پیام زده شده در: ۲۲:۵۶ پنجشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۳
جلسه چهارم


لودو بگمن در مهمانخانه ي شيطاني نشسته بود و براي خودش بندري مي زد که ناگهان ديوار مهمانخانه خراب شد و این وارد شد.

- سی هلو تو مای بیگ فرند!

خررررررررررررررررررررررچچچچچچچچچچچ!(افکت له شدن بگمن زير شني تانک)
فيشششششششششششش!(افکت پاشيدن خون و دل و روده ي بگمن در کل فضاي مهمانخانه)
مورفين از تانکش پايين آمد و با وينگارديوم لوي اوسا! تانک را برداشت که بگمنِ زيرش را ببيند.

بگمنِ زير تانک:

مورفین: موهاهاهاها! کارت تمومه بگمن! با وژارت خدافژی کن

مورفين دوباره تانک را کوبيد روي بگمن!

فچ!

باز مورفين تانک را برداشت و اين بار با طلسم ريپارو بگمن را ترميم کرد.

بگمن: لعنتي! تو که گفتي بيا مهمونخونه که با هم چايي بخوريم و آشتي آشتي! تو که گفتي ائتلاف 1+1! پس اين چه نحوه ي برخورده؟ فکر کردي کي هستي؟

مورفين از جيبش يک اره برقي جادويي درآورد و روشن کرد و فرو کرد توي صورت بگمن: خررررررررررررچچچچچچچچچچ!
در همين حال که صورت بگمن در حال پاره شدن بود و خون و چشم و گوش و حلق و بيني به اطراف مي پاشيد، مورفين فرياد زد: مرگ بر ديکتاتوري! مرگ بر فريب! مرگ بر وزارت دروغ و فشار! چرا در وزارت تو دموکراسي نبود؟ چرا حقوق بشر رعايت نشد؟ چراااااااااا؟! خرررررررررررچچچچچچچچچچچ!

در حاليکه خون مثل بازي کمبات از صورت بگمن مي پاشيد، مورفين اره برقي را خاموش کرد و پريد دست و پاي بگمن را بست و بعد هم يک تخته سنگ بزرگ گذاشت رويش که درنرود و پريد توي تانکش و با هزار زحمت يک سرسره ی آماندا بيرون کشيد و نصب کرد و بعد هم تخته سنگ و لودو را به هم بست و برد بالاي سرسره و خودش هم بالاي تخته سنگ نشست و سه نفري سريدند پايين و مورفين فرياد زد: در وزارت تو آزادي بيان و حقوق رسانه ها کجا رفت؟ خررررچچچ!

و دوباره از سر رفتند بالا و سريدند پايين: جاي حمايت از حقوق کودکان کار کجا بود؟خررررچچچ!

و دوباره يک سر ديگر: مگه تو کنوانسيون ژنو رو نخوندي؟خررررچچچ!

و دوباره يک سر ديگر: چرا به منشور حقوق بشر سازمان ملل پابند نبودي؟خررررچچچ!

و سر بعدي: مردم چه دل خوشي از تو دارن آخه؟ به چيت راي بدن؟ من به شما علاقمندم آقاي بگمن! نکنيد اين کارها رو! خررررچچچ!

و باز هم يک سر ديگر و يک سر ديگر و يک سر ديگر و آنقدر سر خوردند تا از سه نفر سر خورنده، فقط مورفين و تخته سنگش ماندند و بگمن ديگر خسته شد و بازي نکرد و مورفين هم هر چقدر ريپارو زد درست نشد که نشد.
اين شد که مورفين دوباره سوار تانکش شد و براي ساختن دنيايي آباد و پر از لبخند و آزادی، به سوي غروب آفتاب حرکت کرد.

________________


- نـــــــــــــــــــــــــه!

لودو فریاد بلندی کشید و از خواب پرید. با چهره ای سرخ و برافروخته در حالی که نفس نفس میزد به سمت کشوی میزش رفت و یک عدد لوله آزمایش از آن خارج کرد. چوبدستی را به سمت شقیقه اش برد و وقتی جدا کرد رشته هایی از مایع نقره ای رنگ به آن متصل بودند. تمام خاطره را لوله جا داد و درپوش آن را گذاشت و جایی در اعماق ردایش آن را پنهان کرد. نگاهی به ساعتش انداخت و با همان ردای خواب به سمت کلاس دوید.

________________


- هــــــوی دانگ! چرا کلاس من خالیه؟

- شاگردا اومدن گفتن نیمدی منم فرستادمشون کوییدیچ کوچیک بزنن

________________


خاطراتی هست که حتا اگر قوی ترین چفت شونده ی دنیا باشید نیز بهتر است با خودتان حمل نکنید! خاطراتی که حضورشان در ذهن و یادآوریشان برای خودتان نیز عذاب آور است. جادوگران برای چنین خاطراتی قدح اندیشه را اختراع کرده اند تا بتوانید هر خاطره ای را بیندازید دور اما بتوانید در صورت لزوم به آن دسترسی پیدا کنید. این مزخرفات چیه که میگم؟ اینا رو لودو قرار بود تدریس کنه که به لطف دانگ نتونست! و اما تکلیف: بدترین خاطره عمرتون رو بنویسید. طنز یا جدی بودنش با خودتون. نحوه روایت هم همینطور. (خاطره وار، اول شخص، سوم شخص و ...)


پی نوشت: کپی رایت خواب لودو بای مورفین گانت!


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۲:۱۲ پنجشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۳

صحرای آفریقا - وسط ظهر


لرد ولدمورت به همراه مرلین کبیر وسط ظلمات صحرا دراز کشیده و از سکوت کویر و آرامش آن لذت میبردند. نسیم ملایمی با شاخه های بلند ریش مرلین بازی میکرد ...

- سرورم؟ ساعت 3 بعدازظهره! چرا آفتاب هنوز طلوع نکرده؟

- چون ما بهش اجازه ندادیم مرلین ما لردی گرمایی هستیم و ترجیح میدیم در کویری خنک لم بدهیم!

- سرورم بهتر نیست به جای بر هم زدن اکوسیستم بریم یک جایی که ذاتا خنکه ساکن شیم؟ بندگان ما الان سر و صدا راه میندازن و جو بیخود میدن که آیات ما درباره نظم حاکم بر آسمان ها و زمین ایراد داره

- چقدر ور میزنی مرلین! سکوت کن بزار استراحت کنیم. مشکلی داری برگرد پیش همون تمساحای ضدطلسم و از خنکی طبیعی هوا لذت ببر


خانه ریدل


لودو به عنوان اولین داوطلب غذا دادن به کلاغ ها آشا را برداشت و به سبک پرتاب دیسک، پس از چند دور چرخیدن دور خودش او را سمت آن ها پرتاب کرد ... کلاغ ها نیز با قدرت بدنی خارق العاده ای که تناسبی با ابعادشان نداشت با ضربه روی پا به صورت والی آن را به سمت لودو برگرداندند و آشا درست فرق سر لودو فرود آمد!

- من هیچ وقت با حیوونا خوب رابطه برقرار نمیکردم یکی دیگه این وظیفه خطیرو برعهده بگیره!

- کلاغ که نه اما من چنبار تو امامزاده ریدل به کفترا غذا دادم

کراب این را گفت و آشا را از روی زمین برداشت و آن را کف دست کت و کلفتش قرار داد و سپس پرتش کرد زیر پای کلاغ ها!

- هوووومم خوب باید مشت مشت دون پاچید واسشون ولی این یه دونه است دیگه! اگه بیشتر بود حتما جواب میداد

- بزارین من بهشون غذا بدم

روح مروپ گانت، مادر دلسوز و نمونه این را گفت و آشا را از زیر پای کلاغ ها برداشت. یک عدد قاشق که دسته ای به شکل میکی موس داشت از جیب ردایش خارج کرد و آشا را گذاشت درون آن.

- بیب بیب ... آقا کلاغه در پارکینگو بازکنه ماشین بره توش ... قام قام ... باز کن باز کن اون کوفتیو ... منقار لامصّبتو وا کن ... وا کن دیگه بی شعور

هیچ کدام از کلاغ ها کوچکترین تمایلی برای بازکردن منقارشان نداشتند. فقط یک نفر بینشان پیدا شد که عکس العملی نشان دهد، او هم به جای غذا خوردن، به عمل بعد از غذا خوردن روی آورد که روح بودن مروپ به دادش رسید و باعث شد چغلی از و عبور کرده و کف زمین فرود بیاید.


صحرای آفریقا



مرلین و لرد همچنان در سکوت به ستاره های آسمان بی ابر کویر چشم دوخته بودند.

- آه مرلین! خسته شدیم از این یکنواختی ... در عمارت خودمون هزاران برنامه متنوع داشتیم، شکنجه کردن یارانمون ... اممممم ... کروشیو زدن با مرگخوارا ... پیاده کردن طلسم شکنجه روی شماها ... و خیلی تفریحات اربابانه دیگه!

- سرورم به نظرم باید با شجاعت برگردیم به خانه ریدل و آن پیرزن را از آنجا بیرون کنیم.

- کم کم داریم به همین فکر میکنیم، باید رحم کردن به سن و سال بالای اون عجوزه رو بزاریم کنار

پرنور ترین ستاره ای که در دیدرس مرلین قرار داشت چشمکی زد و بالاخره پس از یک ماه با بیلیت تغییر گروه او از گریف به ریون موافقت شد!

- سرورم به نظرم نباید بی گدار به آب زد، باید با فراست و تفکر به جنگ برویم. باید نقطه قوت آن عجوزه یعنی کلاغ هایش را از بین ببریم.

- تو که نظرت چیز دیگه ای بود مرلین! آخرین بارت باشه از آپشن های پیامبریت مقابل ما استفاده میکنی و با خوندن ذهنمون ایده ما رو به خودمون اعلام میکنی.

- بله سرورم ... خاطرتون هست غذای اون تمساحا چی بود؟


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۱۶:۱۹ پنجشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۳
نقل قول:
4- مهلت ارسال تکالیف و پاسخ سوالات تنها تا جلسه ی بعد میباشد ، در صورتی که دانش آموزی تکلیف جلسه قبل را بعد از تدریس جلسه ی جدید ارسال کند ، استاد نباید امتیازی منظور کند!


از این صریح تر؟! اگه میخواید قانون رو عوض کنید هیچ مشکلی نداره ... ینی مشکل که داره به نظر من از لحاظ منطقی اما به هر حال مختارید و میتونید عوضش کنید، ولی حتما میدونید که قانون عطف به ماسبق نمیشه و از این به بعد میتونید این سیستم جدید رو پیاده کنید. تکالیف قبلی که بعد از تدریس نمره دهی شدن طبق قانون باید امتیازشون کسر بشه.

سر جمع هم شاید 10 امتیاز توفیرش باشه و نفع و ضرری واس ما نداره اما هر کی هر کی و تصمیم دلبخواهی نباس باشه! روال درست کارو طی کنید طبق قانونی که خودتون نوشتید.

این میتونه هر وخ بفرسته هم واقعا چیز بی ربطیه! آره خیلی کارا میتونه بکنه! بکنه! سر شب بفرسته آخر شب بفرسته اصن نفرسته! چه ربطی داره؟! کاری که کرد ملاکه نه کاری که میتونه بکنه.


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۲۳:۳۲ چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۳
اولندش اون پایینا یه جا گفتی دو سیریوسه شدیم ... نخیر یکیه! حواس مدیر جمعه!

دومندش من پاسخی نگرفتم ... خوب بله میتونه هر وخ دلش خواس برفسته! چه ربطی داره به این که بعد از تدریس نمره بده؟! نمره ها باید اصلاح بشه و نمره پست های بعد از تدریس محسوب نشه.

قانون هم برای اینه که تصمیمی گیری توسط انسان انجام نشه تا جلوی تبعیض گرفته بشه و من نتونم در جهت خوشایند خودم نمره ای رد کنم! اگه قرار به اغماض بشه دیگه خر بیار و باقالی بار کن! یکی میگه آقا من 5 مین دیر زدم یکی میگه نیم ساعت همش اون یکی میگه یه ساعت و چه کسی تعیین میکنه که تا چن دیقه عب نداره؟!

این که معلم با دانش آموز راه میاد و درخواستش رو میپذیره و تدریس رو عقب میندازه بحثش جداس! شما فک کن صب میای میبینی معلم تدریس کرده بیخیال میشی مخش آمادتو نمیرفستی بعد یکی ظهر میرفسته معلم پستشو میپاکه دوباره میرفسته. این ناحق نیست؟ یا اصن نمیپاکه ولی امتیاز رو منظور میکنه ...

به هر حال مطابق نص صریح قانون که تا پیش از این هم جایی اعلام نشده بود میتونه شکسته بشه یا تبصره ای نگفته بود میشه شل گرفتش باید امتیاز ها اصلاح بشه.


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۲۲:۱۱ چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۳
درود!

با توجه به این که کاملا صریح در قانون اومده که بعد از تدریس تکالیف پذیرفته نیس و خود بنده به عنوان مثال پیش اومد چند بار که تکلیفم آماده بود اما چون تدریس شده بود نفرستادمش و به قوانین احترام گذاشتم تقاضا دارم پیگیری بشه و این نقض قوانین اگر در گذشته انجام شده اصلاح بشه و از این به بعد هم جلوگیری نشه.


ضمنا حذف و ارسال دوباره پست در حالی که مدارکش موجوده که تکلیفی بعد از تدریس فرستاده شده و تو چتر به این موضوع اشاره شده و همه دیدن هم فکر نمیکنم کار درستی باشه.

مورد اول اعتراضه و مورد دوم پیشنهاد! چون در قانون پیش بینی نشده ولی به نظرم درست نیست و مثلا این که آیا اگر کس دیگه ای از گروه دیگه ای هم بود این اتفاق میفتاد که تکلیفش پذیرفته بشه؟ راه برای تبعیض باز نمیشه؟


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: ندای مرلین
پیام زده شده در: ۲۱:۱۱ چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۳
با توجه به این که فعلا انتخابات وزارت در کار نیست، علی رغم این که موزه زیر مجموعه وزارتخانه محسوب میشود و رییس موزه کابینه وزیر، تا طلاع ثانوی موزه به صورت مستقل و با نظارت دابی، مورفین گانت و مرلین کبیر اداره خواهد شد. با آرزوی موفقیت برای این عزیزان.


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: عکاسی کریوی
پیام زده شده در: ۹:۲۱ سه شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۳

دافنه و رز انتظار داشتند با فضایی مملو از انواع گل و گیاه مواجه شوند که پشت شیشه قرار دارند و عده ای مشنگ نیز مشتاقانه در حال تماشای آن ها هستند و دوربین های عکاسی مجهز مشنگی بر روی پایه ها قرار گرفته و ملت در مقابل گیاهان می ایستند تا دوربین به وسیله سلف تایمر از آن ها عکس بگیرد. اما این که آن ها با پدیده گوشی دوربین دار و از آن مهمتر دوربین جلو و سلفی گیری آشنا نبودند به کنار ... نمایشگاه کتاب رفته اید؟! آیا در آن جا از پشت شیشه کتاب تماشا کردید و از آن عکس گرفتید؟ مسلما نه! از غرفه های ذرت مکزیکی و بستنی عمو نعمت دیدن کرده اید و روی چمن ها با رفقا جرئت حقیقت زده اید و نهایتا یکی دو دانه کتاب که جلد قشنگی داشته نیز خریده اید.

دو گلدان وارد نمایشگاه شدند و متوجه شدند که کور خوانده اند!

- اینجارو

- اوه مای گاش

- بزن بریم فوتوسنتز

البته قائدتا باید متوجه میشدند اما چنان جذب فضای پرنور و پر اکسیژن مقابل رویشان که در گلخانه تاریک خانه ریدل - که در واقع قسمتی از دخمه های زیرزمین بود - عمرا گیر نمیامد شدند که به چیزی جز فتوسنتز فکر نمیکردند. نتیجتا هر یک با توجه به فطرت و ویژگی های بیولوژیکی خود به سمتی دویده و پریدند در گلخانه ها!

_________________


- آشا؟

- بله ارباب؟

- گل ها تبدیل به میوه میشن؟

- بله ارباب!

- بیخود نیست ما از همشون بدمون میاد! گل نماد عشـ... اَه اَه نزدیک بود بر زبان مبارکمون جاری بشه. به هر حال از این به بعد مرگخوار ها اجازه ندارن میوه مصرف کنن. شاید روی میزان سنگدلی تاثیر منفی داشته باشه.

- بله ارباب امرتون ابلاغ میشه! برای همین احضارمون کرده بودین؟

- خیر! از بحث منحرف شدیم. آیا همشون تبدیل به میوه میشن؟

- فک نکنیم ارباب!

- فکر نکنیم و زهر نجینی! پس این چه ایده ای بود؟ کروشیو!

- ارباب ایده خودتون بود!

- بیخود! ایده نادرست هرگز به ذهن ما متبادر نمیشه، تو پست تو ما این رو مطرح کردیم، حالا تکذیبش میکنیم!

- سرورم درسته رز میوه نمیده اما دافنه تبدیل به شفتالو میشه!

- خوب حالا تکذیبیه مون رو پس میگیریم.

_________________


در گوشه ای از نمایشگاه رز میان دسته دسته رز، خوش و خرم مشغول فوتوسنتز در نور مناسب بود که مرد کچلی با کراوات زرد به سمت باغچه او نزدیک شد و از مسئول غرفه در مورد قیمت رز ها جویا شد.

- قربان این رز ها چنده؟

- همه قیمتی هست ... از 1 پوند بگیر برو بالا تا هر جا که فکرشو بکنی.

- اون که هنوز خوب وا نشده رو میخوام ... همون که گلبرگای سیاه هم داره.

- اون پیوندیه ... از گرون ترین نژاد های رزمونه، بالای 1 میلیون براتون آب میخوره :sharti:

در همان زمان در سویی دیگر دافنه که ظاهرا نژاد کمیابی محسوب میشد باغچه ای خالی میان غرفه ها برای سکونت یافته بود و اکسیژن میگرفت و دود پس میداد که مردی سیاهپوش از پشت به او نزدیک شد ...

- به به اینجارو مرکز مرکز دیود ... مرکز مرکز دیوید ... چیک چیک [افکت بیسیم]

- دیوید جان به گوشم!

- قربان حدستون درست بود! این نمایشگاه در واقع پوششیه که مونتانا برای جابجا کردن خشخاش و شاهدونه تدارک دیده ... همین الان یه گلدون گراس پیدا کردم.

به محض گزارش دادن مرد بیسیم به دست، ماموران مبارزه با مواد مخدر از در و دیوار نمایشگاه ریختند دور دافنه و البته یکی از آن ها نیز مسئول نمایشگاه را خِرکش کرده و تا آنجا آورده بود. دافنه در سکوت مطلق و با تعجب به حوادث مقابلش خیره شده بود ... آن سوی نمایشگاه اما مرد کچل در آرامش با صاحب غرفه گل های رز به توافق رسیده بود. غرفه دار اسکناس یک پوندی را در جیبش گذاشت و گفت:

- مبارکتون باشه آقای گالیانی! از معامله با شما خوشحال شدم. بپیچم براتون یا با گلدون میبرین؟

- با گلدون

مرد به سمت رز رفت تا او را برداشته و تحویل مشتری دهد ... در همین لحظه در سوی دیگر نیروهای پلیس مشغول بازجویی سر پایی از صاحب نمایشگاه بودند.

- با همین یه گلدون هم کمِ کم 20 سال حبس داری! به نفعته بگی با کی کار میکنی تا مجازاتت دچار تخفیف شه.

- به خدا من نمیدونم شما از چی حرف میزنید من اصن این گونه رو تا حالا ندیدم بابا

- مثل این که نمیخواد اعتراف کنه! ببرینش مرکز شاید اونجا به حرف اومد. گلدونم وردارین ببرین برای امحاء.

رز در آستانه فروش به یک مشنگ کچل و دافنه در یک قدمی مرگ قرار داشت! اما تصور میکنید آن دو اگر فقط دو گلدان بی دفاع بودند مرگخوار میشدند؟! استفاده از چوبدستی در میان مشنگ ها باعث حساسیت زایی و مدرک دست وزارتخانه دادن میشد اما به هر حال بعضی وقت ها آدم گیاه مجبور است میفهمید؟

دافنه در آخرین لحظه پرید و جفت ریشه رفت توی صورت ماموری که قصد ضبط او را داشت و سپس چوبدستی کشید و با یک حرکت ظریف انفجار کوچکی ایجاد کرد که برای ایجاد هرج و مرج و رصت فرار کافی بود. در سوی دیگر نیز رز با دو "آواداکداورا"ی ناقابل فروشنده و خریدار خود را از پای در آورد و به سمت در دوید ...

- داف

- رز

- اون دوربینو از کجا آوردی؟ من که حتا یه عکاسم ندیدم!

- کلی خبرنگار جمع شده بودن که یه گلدون گراس رو وسط یه نمایشگاه مجاز گل و گیاه ببینن

و این گونه بود که دو گلدان به همراه یک دستگاه دوربین عکاسی از مرکز لندن راهی لیتل هنگلتون شدند.


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۸:۴۰ یکشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۳

ارشد ریون


لودو نشسته بود وسط دفتر دایره ای شکلش واقع در برج ریونکلا و برنامه کلاس ها را مرور میکرد تا برای چشم چرانی پنجره ی مناسب را برگزیند و ضمن ور رفتن با کاغذ های مقابلش زیر لب غر غر میکرد ...

- مدرسه دُرُس کرده واس ما! این چه هاگوارتزیه که دو تا کلاس سال هفتمی در فضای باز توش پیدا نمیشه؟ همممم ... بز ببینم چه خبره این زنگ موجودات جادویی که رفتن اردو ... پرواز و کوییدیچم که سال اولیان هنو داف نشدن!

موجود سیاه رنگی به ناگاه وسط صحنه ظاهر شد و قل قل خوران آمد مقابل لودو قرار گرفت.

- سال اولیا هنوز داف نشدن؟ یعنی چی بگمن؟ یعنی یه سال اولی نمیتونه داف باشه؟ من که سال اولی هم بودم داف بودم! شاید باورت نشه اما وقتی به دنیا اومدم هم داف بودم! بعدم مگه میشه یکی اول داف نباشه بعد داف بشه؟ یعنی بعضی از شاگردای سال اولی بعد مدتی تبدیل به من میشن؟

- من غلط کردم داف! بیخیال شو ناموسا.

لودو ناامیدانه رفت سمت پنجره ای که به زمین کوییدیچ دید داشت تا بلکه ساحره دو منظوره ای که به طرز جادوناکی هم استاد است و هم سال اولی دید بزند ...

- عــــع نامردا رو ببینا دارن کوییدیچ میزنن ... منو چرا صدا نکردین!

مدرسه رفته اید؟ :violetbodler: از این معلم بی شعور ها که احساس میکنند با دانش آموزان رفیق اند و در راه به رخ کشیدن این رفاقت شوخی های بی مزه ی تسترالکی با دانش آموزان میکنند و خودشان هارت هارت میخندند داشته اید؟ از این ها که خودشان را می اندازند وسط کوییدیچ کوچیک زدنتان و بعد هم توهم میزنند که جام جهانی است و باید "سفت" بازی کرد؟ مادر این معلم ها را باید دعا کرد! کلا ... معلم چه خوب و بد مقام بالایی دارد و دانش آموز وظیفه دعا کردن خودش و اقوامش را داردبه هر حال. لودو یکی از همین بی شعور ها بود! یک نسخه تمام عیارش.

دست در کشوی میزش کرد و جارو دستی اش را برداشت و سوار شد. تیک آف کشید و با کله رفت توی شیشه پنجره و پس از شکستن آن به سمت زمین کوییدیچ پرواز کرد.

- عع دارید کوییدیچ میزنید بچه ها؟ میبینم که یه مدافع کم دارین!

عده ای از سر جهل خرسند شدند که قرار است کاپیتان اسبق تیم ملی کوییدیچ انگلستان هم بازیشان شود اما اساتید که بعضا سابقه بازی در مقابل لودو در لیگ داشتند میدانستند چگونه بازیکنی است و میخواهد به هر قیمت که شده ببرد! نتیجتا ویولت بصیرت به خرج داد و گفت:

- نه داوشم اتفاقا تکمیل تکمیلیم ... حیف شد دیه شاید وختی دیگر!

- عب نداره که از اول یارکشی میکنیم. :-" البته بگم من کفش جارو خوب همراهم نیست گرمکن شنل کوییدیچم نپوشیدم نمیتونم خوب بازی کنما.

لودو اندکی منتظر ماند اما وقتی دید همه بر و بر به او خیره شده اند خودش دست به کار شد.

- چنتاییم؟ 1 2 3 ... 29 تا! خوب هفت تا هافلیا برن بیرون پروفسور بودلرم واسته گزارشگر سه تیم میشیم ...

__________________


جیمز ناامید زانوان غمگینش را رها کرد و از روی زمین کنار دیوار راهرو برخواست. این که یک زانوی غمگین با یک زانوی شاد چه تفاوتی دارد را میتوانید از بتی بپرسید! اما از این جهت برخواست که با اندکی تفکر نتیجه گرفت هر ماستی قرار است بمالد باید به زمین کوییدیچ بمالد و احتمال یافت شدن گِل مناسب برای به سر گرفتن آنجا بیشتر از راهرو است! از همین روی چهارنعل به سمت زمین شتافت ...

__________________



فیلم ایرانی دیده اید؟ :violetbodler: دقت کرده اید وقتی مهمان فاصله در کوچه تا در واحد را طی میکند میتواند بسته به مصلحت و نیاز زمانی از یک ربع تا سه ساعت و چهل و پنج دقیقه طول بکشد؟ خیالتان راحت! نه جیمز به زمین رسیده بود و نه بازرسان از محل پیاده شدن از قایق اندکی جلو آمده بودند.

- ای بابا! این کله زخمی زاده چی به شما یاد میده؟ فصل بدنسازی رو شل میگیرین همین میشه دیگه راحت مصدوم میشین ... الان شما 4 تا شما هم 3 تا مصدوم دارین، کلا یه تیم شین بازی کنیم.

با توجه به چهار مورد نقص عضو، دو قطع نخاعی و یک مورد مشکوک به مرگ که مدتی در کما به سر برده بود کسی تمایلی به ادامه بازی نداشت اما لودو با اشتیاق بیش از پیش تیک آف کشید و به جای بلاجر چماغ را مستقیما کوبید وسط سر گیدیون.

- هوی لودر این دیگه خطائه!

- باشه خوب بیاین خطاتون رو بزنید.

- همین؟ خطا بزنیم؟ گید ضربه مغزی شدا!

جیمز بالاخره به زمین رسید و با صحنه وحشتناک مثابلش رو به رو شد ...


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.