هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: پادگان ققنوس
پیام زده شده در: ۱:۲۳ چهارشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۶
بلا به ساعتش نگاه کرد. اربابش بهش گفته بود تا یک ساعت دیگه تمام مرگخوارها رو تو جنگل ممنوعه جمع کرده باشه. از جر و بحث و درگیری با گربه محفل هم خسته شده بود در نتیجه تصمیم گرفت به سبک قدیمی و کمدی تری بیدارشون کنه.
به آشپزخونه رفت، چند تا پارچ پر آب سرد کرد، به سختی آوردشون تو اتاق خواب خونه ریدل و یه دفعه همه رو ریخت رو سر مرگخوارا.

بعد از چند ثانیه مرگخوارا همه سر و حال بیدار بودن و با چشمای خشمگین به بلا خیره شده بودن. گربه ها هم از آب خوششون نمیاد، آرنولد تا پارچ رو دید با سرعت از خونه ریدل دور شد و به سمت خونه گریمولد حرکت کرد.

خونه گریمولد :

هری دستی به زخمش کشید. این بار به خاطر جر و بحث با ویزلی ها سر درد گرفته بود. رون جلوتر از بقیه ویزلی ها فریاد زنان گفت.
-ما چرا باید با آرسینوس بجنگیم در حالی که میتونیم خونه بشینیم و از عنکبوت ها بترسیم؟
-پروفسور گفتن دیگه رون، من که نگفتم. من تازه میخواستم بگم اصلا با مرگخوارا هم تیم نشیم.

رون و بقیه ویزلی ها هنوز راضی نشده بودن ولی وقتی مالی قابلمه دست رو دیدن به سرعت لباس پوشیده و آماده شدن. مالی با عصبانیت گفت.
-بریم ؟ چرا اینقد معطل کردین ؟
-هری میگفت نریم و خونه بشینیم و یه چیزایی در مورد ترس از عنکبوت ها.

محفلی ها آماده آپارات به جنگل ممنوعه شدن.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۸/۲۴ ۱:۲۹:۰۳



پاسخ به: پادگان ققنوس
پیام زده شده در: ۱۸:۳۱ سه شنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۶
توضیحات :

سوژه پیش رو برای این زده شده که راحت بنویسید. منظور از راحت نوشتن یعنی اینکه مهم نیست سوژه چه اتفاقی واسش میفته. نیاز نیست پست های قبلی رو بخونید. پست قبلی فقط نیاز هست که خونده بشه.
انتظار میره ازتون که کوتاه بنویسید، مثل نمونه پایین (حتی کوتاه تر). نیاز نیست که به ادامه دادن سوژه زیاد فک کنید، هرجا بردینش اشکال نداره. اصلا فکر نکنید که سوژه از بین رفت یا کشته شد، مهم نیستن اصلا این مسائل تو این تاپیک.
وقت زیادی نیاز نیست بذارید. بیشتر از 15 دقیقه وقت برای پست زدن نذارید، شروع کنید به نوشتن و هرچی اومد بنویسید و بفرستید.

---
سوژه جدید :

هری پاتر و بلاتریکس به هم نگاهی کردن و با نگرانی وارد اتاق مدیریت هاگوارتز شدن. ولدمورت و دامبلدور رو به رو همدیگه نشسته بودن و میخندیدن. بلا نگران تر به هری نگاه کرد و به ولدمورت نزدیک شد.
-ارباب ؟ چی شده؟ چرا میخندین ؟ دامبلدور طلسمی روتون اجرا کرده؟

بلا چوب دستیش رو سریع در آورد ولی ولدمورت با حرکت سرش چوب دستی بلا رو از دستش خارج کرد و به گوشه ای از اتاق پرت کرد.
-بلاتریکس ... جلوی من چوبت رو میکشی بیرون ؟

دامبلدور از جاش بلند شد، هری و بلاتریکس رو دعوت به نشستن کرد. دو نفر با اکراه روی صندلی های تازه ظاهر شده نشستن و منتظر توضیحات بیشتر شدن. دامبلدور شروع کرد.
-آرسینوس وزارت رو دستش گرفته ... هم من هم تام مخالف این قضیه سلطنت هستیم. تصمیم گرفتیم که ارتش هامون رو یکی کنیم و به جنگ آرسینوس بریم. هر محفلی و مرگخوار یه گروه رو تشکیل میدن. بیاریدیشون جنگل ممنوعه که هر کی یارش رو انتخاب کنه.

هری فرصت و بلا جرات حرف زدن پیدا نکردن. به سرعت بلند شدن و از دفتر مدیریت خارج شده تا دستور دامبلدور و ولدمورت رو اجرا کنن.






پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۱۴:۲۶ سه شنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۶
کامل نخوندم، وقتش رو نداشتم چون، اون سوالهایی که از من اسم برده بودی و چند تایی که به نظرم قشنگ تر میرسیدن و جالب تر رو خوندم فقط.

تعویض شخصیت مشکلی نداره، نمیدونم چرا حمله میکنن همه با افرادی که شناسه عوض میکنن. من و فنگ رو اشاره کردی بودی به عنوان افرادی که اکانت زیاد عوض کردن، مساله ای که باید بهش دقت کنی اینه که ما 14 سال عضو سایت بودیم. تو نسل های مختلف فعالیت کردیم. هر کدوم هم یه شخصیت اوج داریم، ایگور و اینیگو. سالها با همین شخصیت ها فعالیت کردیم ولی اون نسل از جادوگران تموم شد و همه رفتن. وقتی من برگشتم و خواستم با ایگور فعالیت کنم احساس کردم که ایگور متعلق به این نسل نیست دیگه. برای همین سوروس اسنیپ شدم. بعدش دوباره نسل عوض شد، جیمز پاتر شدم. الان هم که هرمیون شده بودم برا این بود که جیمز رو یکی دیگه گرفته بود تو یه مدتی که نبودم.

اینا رو واسه دفاع از خودم یا فنگ نگفتم. چون اصلا دلیلی نمیبینم دفاع کنم از شخصیت عوض کردن. اصلا به هیچکس ربطی نداره کی چقد شخصیت عوض میکنه. برای این گفتم که بقیه بخونن که دلایل مختلفی ممکنه برای تغییر شخصیت وجود داشته باشه. برای من تغییر نسل های مختلف سایت بود. ممکنه برای شما این باشه که سوژه های یه شخصیت رو اینقد مینویسی خسته میشی دوست داری عوض کنی و بری یه چیزای جدید بسازی.

چندین بار تکرار کردم، این سایت برای تفریح درست شده. اینقد همدیگه رو محدود نکنید. شناسه عوض کردن بد نیست. اگر حال میکنین عوض کنید. اگر حال نمیکنید عوض نکنید. اگر لذت میبرید کوتاه بنویسید، با بلند نوشتن حال میکنید اونو انجام بدین. همدیگه رو هی نکوهش نکنید که این شناسه زیاد عوض کرده، چرا آخه ؟

--
در مورد دامبلدور.
دامبلدور شخصیت نحسی نیست. شخصیت با مسوولیت بالایی هست که هرکی قبول میکنه احساس میکنه باید خودش رو خیلی عوض کنه و یه چیز کلیشه و تیپیکال رو انجام بده. برای همین خیلی سخت میشه پست نوشتن. خیلی لیمیتد میشه فرد. مثلا یه جا نمیره دیگه پست کوتاه بنویسه چون میگه من دامبلدورم ، باید بهتررین باشم، همیشه باید پست هام کامل و فوق العاده باشن. اینجوری نیست در واقع و دامبلدور هم مثل آرنولد یه شخصیت. فرقی ندارن.
من خودم دامبلدور بودم قبلا، سال 87 دامبلدور شدم یه بار. فعالیت خوبی هم کردیم لذت بردیم با محفلی ها. دلیل اینکه از دامبلدوری رفتم این بود که با دوستای اون موقع تصمیم گرفتیم به طور کلی از سایت بریم. نه اینکه دامبلدور نخوام باشم دیگه، برای اینکه مسائل زندگی فشار میاورد و وقت جادوگران نمیذاشت. اون موقع سنمون کمتر هم بود و فک میکردیم که حالا جادوگران رو بذاریم کنار زندگیمون درست و کامل میشه و دیگه وقت تلف نمیکنیم سر نظارت و اینا.

این نظر من بود. حالا گفتی من تا آخر آذر دامبلدوری رو تحویل میدم ، نمیتونم بگم نه. هر چیزی ممکنه. شاید مثلا یه موقعیت کاری خوب پیش اومد شبانه روزی مشغول بشم و نتونم فعالیت کنم. حاضرم شرط ببندم ولی تا هفت روز دیگه دامبلدور میمونم.

--
مصاحبه کلا خوبی بود ، کمی باهات آشنا شدم. اون اول ها که میگی نویل و اینا بودی رو که یادم نیست اصلا. شاید اون موقع سایت نبودم و فعالیتی نداشتم. شایدم داشتم و دقت نکردم. ولی یوآن رو یادمه و پست هات رو خیلی دوست داشتم. به نظرم به شیوه جدید و خوبی طنز مینوشتی. چند بار هم فک کنم تو تالار گریفیندور بهت گفتم که پست هات خیلی یونیک و باحال هستن.
به مرور زمان ، و شایدم این فقط نظر من باشه، یونیک بودن پست هات رو از دست دادی و بیشتر شبیه پست های جیمز و تدی مینویسی الان دیگه. اینجوری که چند هفته پیش یکی از پست هات رو تو انجمن محفل میخوندم کاملا فک کردم جیمز نوشتتش.
و اینم نمیگم بده. جیمز و تدی دو تا از بهتررررین نویسنده های سایت هستن. یعنی طنز هاشون واقعا درجه یکه ولی اون یونیکنس (uniqueness فارسیییییش چی میشه؟ )رو از دست دادی.
یکی از مشکلات نقد تو سایت همینه که پست ها شبیه نقد کننده میشه کم کم. چون نقد کننده نظرش رو میگه و شیوه نوشتن نقد شونده رو تغییر میده.

بازم تاکید میکنم که منظورم این نیست که پست هات نباید شبیه جیمز باشه، یا اینکه بد شده. خیلی هم قشنگ هست و لذت بخش. چیزی که مد نظرمه اینه که اون یوآنیش رو از دست داده پست هات. اینم چیزی نیست که بهت بگم چرا و چجوری، دیالوگ بیشتر بنویسی مثلا یوآنی تر میشه. اون حسی منظورمه که از خوندن پست یه نفر بدست میاری.


--
در آخر، نمیدونم چرا از گریفیندور رفتی. خجالت بکش. ولی از پست ها و حضور فعالیت تو چت باکس بسیار لذت میبرم شخصا و امیدوارم که هیچوقت دامبلدور نشی که فعالیتت کم بشه.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۸/۲۳ ۱۴:۳۶:۱۰



پاسخ به: نوزده سال بعد
پیام زده شده در: ۲۲:۲۳ یکشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۶
خلاصه :
هری پاتر دنبال لیلی اوانز میگرده و اول بیابون سر میزنه و وقتی اونجا پیداش نمیکنه ، میره خونه ویزلی ها و اونجا هرمیون رو میبینه و ازش خبر لیلی اوانز رو میگیره. هرمیون خبری ازش نداره ولی میدونه پیش کی باید برن برای پیدا کردنش.
بعد از بررسی آرایشگاه ساحره ها و سوال از جینی، هنوزم سرنخی پیدا نمیکنن.

--
-تو هم به همین که من فکر میکنم داری فکر میکنی؟

هرمیون این رو به هری گفت. به نظرش میرسید که این دفعه دیگه قطعا بدونه لیلی اوانز کجاست. خیلی واضح به نظر میرسید، چرا تا حالا به ذهنش نرسیده بود؟ شاید رون و ویزلی ها بیشتر از اونکه انتظار داشت روش تاثیر گذاشته بودن. به این مسائل میتونست بعدا رسیدگی کنه، فعلا باید لیلی اوانز رو نجات میداد. هری با هیجان گفت:
-آررررررررره ... جفتمون یه فکر رو داریم میکنیم دقیقا. فک کنم لیلی خونه شما باشه.
-اونجارو که یه بار گشتی!
-هااا راس میگیا یادم نبود، فک کردم تو یکی از اون خوابای معروفم ، خونه شما رو گشتم.
-خیلی هم واقعی بود.

هرمیون که وقت توضیح نداشت دست هری رو گرفت و سریعا به مقصدشون آپارات کردن. اگر حدسش درست بود، لیلی به کمک فوری نیاز داشت.


مقصدشون :

هرمیون و هری جلوی قصر بزرگ ظاهر شدن. هری که هنوز نمیدونست کجا هستن ، اطرافش رو نگاه کرد تا شاید بتونه سرنخی پیدا کنه ولی چیزی جز کلمه بلک (Black) رو سردر ورودی قصر ندید. با تعجب از هرمیون پرسید:
-اینجا کجاست؟ خونه سیاه اومدیم ؟ خونه سیاه چیه ؟ به نظر دوستانه و عشقولانه نمیرسه. پروفسور دامبلدور به من گفت بدون اجازه مامانم جاهای سیاه نرم.

هرمیون بازم وقت توضیح نداشت. . اگر لیلی واقعا اینجا بود حتی ثانیه ای هم نمیتونست برای نجات دادنش تلف کنه. دکمه آیفون قصر رو فشار داد و ساحره ای با ردای مشکی ولی پاره جلوشون ظاهر شد.
-بله ؟

هرمیون به قیافه وحشت زده هری توجهی نکرد و با عجله گفت:
-رودولف اینجاست ؟ لیلی اینجاست ؟ رودولف و لیلی باهمن ؟

بلاتریکس قیافه ای عصبانی تر از همیشه گرفت. هری و هرمیون جلوی قصر خانواده بلک-لسترنج ایستاده و منتظر جواب بودن.




پاسخ به: قلعه ي روشنايي!
پیام زده شده در: ۰:۳۸ پنجشنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۶
خلاصه :

مسابقه ای بین مرگخوارها و محفلی ها قرار هست انجام بشه. بعد از کلی بحث و مذاکره، بالاخره تصمیم گرفته میشه که مسابقه تو کوچه ناکترن انجام بشه. محفلی اول در مسابقه تنفس زیر ماسک ، آملیا بود که تونست آرسینوس رو شکست بده. نوبت محفلی بعدی شد ...

--
دامبلدور روی میز واقع شده در کوچه ناکترن رفت و به محفلی ها که سمت راستش و مرگخوارهایی که سمت چپش بودن نگاهی کرد. چوب دستی رو بالا آورد، با دست دیگه آستینش رو پایین زد و چوب رو به کنار گردنش فشار داد تا همه صداش رو بشنون.
-محفلی ها و مرگخوار های عزیز، مسابقه اول برگذار شد و آملیا تونست یک امتیاز به نفع محفل بگیره.

ولدمورت که خسته شده بود، دستی به سرش کشید، بعد دستی به سر نجینی کشید، بعد دستی به سر اسنیپ کشید و دستش ژلی شد. نگاه با خشم به اسنیپ انداخت و به بلا اشاره کرد که به مغازه بغلی ببردش و اینقد شکنجه اش کنه که تمام ژل های روی سرش از بین بره. تمام این پیام ولدمورت به بلا ، در تکون دادن سری خلاصه شده بود.
ولدمورت دستش رو با رداش تمیز کرد و فریاد زد.
-آلبوس، خسته نشدی از این همه سخنرانی؟ آدم هرجا میره سخنرانی میکنه آخه؟ از سنت خجالت بکش بیا یه گوشه بشین و آماده فرشته مرگ باش.

دامبلدور لبخندی زد. از ابتدای شروع مسابقه هم امیدش به پیروزی رو از دست نداده بود ولی اولین برد آملیا این امید رو به تمام محفلی ها برگردوند. حالا همه با خوشحالی به هم نگاه میکردن و لبخند به لب هاشون برگشته بود. این توصیفات میتونست برای مرگخوارا هم انجام بشه ولی نقابی که روی صورتشون داشتن مانع بروز هرگونه احساسات میشد. در واقع ولدمورت به نوعی احساسات مرگخوارهاش رو کشته و نقابی روی صورتشون گذاشته بود که سردی اونها رو کسی نبینه.
-تام، حتی زمانی که تو پرورشگاه بودی صبر و حوصله نداشتی. اما بسیار خوب، میدونم که همه اینجا جمع نشدیم که حرف های من رو بشنوید. مسابقه دوم تا لحظاتی دیگه برگذار میشه. یه نماینده از مرگخوارا بیاد بالای میز و یه نماینده از محفل.

دامبلدور از روی میز پایین رفت و به محفلی مسوول مسابقه دوم چشمکی زد و دستی به شونه هاش کشید.
-با عشق برو جلو، پیروزی خودش میاد.





پاسخ به: شوالیه های سپید
پیام زده شده در: ۲۲:۴۶ یکشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۶
دامبلدور به پنجره خیره شده بود تا ققنوس نفر بعدی رو بیاره ولی این بار محفلی داوطلب در اتاق مدیریت رو با کمرش باز کرد. دامبلدور که متعجب شده بود چرا محفلی با کمرش در رو باز کرده از سر جاش بلند شد و به طرفش رفت. موهای بلند قهوه ای و ردای گریفیندور ،فقط یه نفر میتونه باشه ... هرمیون گرنجر!
دامبلدور سرعتش رو بیشتر کرد تا به هرمیون کمک کنه هزاران کتابی که داره با خودش حمل میکنه رو وارد اتاق مدیریت کنه.
-این همه کتاب برای چی با خودت آوردی؟

هرمیون نمیتونست جوابی بده، چون دو تا کتابم بین لب هاش گذاشته بود. دامبلدور بهش اعتماد کرد که حتما دلیلی داره کتابخونه هاگوارتز رو خالی و تمام کتاب ها رو به دفتر مدیریت منتقل کرده.
هرمیون به اولین میز که رسید، تمام کتاب هارو انداخت و نفسی تازه کرد. به خاطر خاکی که پرتاب کتاب ها بلند کرده بودن، نفس تازه کردن کمی سخت تر از همیشه به نظر میرسید. بالاخره نفسش تازه شد، موهاش مرتب شد و دستاش رو تمیز کرد.
-پروف، شنیدم که میخواین برین یه ماموریت. ققنوس اومد تو خوابگاه دخترا گفت. بعدشم چند تا عکس گرفت بره به مرگخواری به نام رودولف بفروشه.

دامبلدور به ققنوس نگاهی نکوهت آمیز انداخت ولی اون مشغول شمردن گالیون هاش بود و به نگاه های دامبلدور اهمیتی نمیداد.
-خب دخترم، بیا بشین ببینم چرا فک میکنی باهام بیایی این ماموریت ؟ درس و مشق نداری مگه؟ ... مینروا تکلیف به اندازه کافی به اینا میدی یا ولشون کردی عشق و حال کنن؟

مینروا حرفی نزد، در واقع نتونست حرفی بزنه چون هرمیون بهش اجازه نداد.
-من نمیخوام ماموریت بیام پروف.
-پس اینجا چیکار میکنی؟ این همه کتاب واسه چی آوردی؟ این وقت شب اصلا چرا بیداری؟ برو بخواب دخترم فردا کوییدیچ داریم، باید طلسم های اسنیپ بر علیه هری پاتر رو خنثی کنی.

هرمیون از سر جاش بلند شد، لیستی از جیبش در آورد و روی میز دامبلدور گذاشت.
-این تمام ایراداتی هست که از این کتاب ها گرفتم ... باید به وزارت خونه بفرستین تا اشتباهتشون گرفته بشن.

هرمیون این رو گفت ، از دفتر دامبلدور خارج شد و دامبلدور و مک گوناگل رو گونه منتظر محفلی بعدی گذاشت.




پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۱۸:۵۴ جمعه ۱۲ آبان ۱۳۹۶
نقل قول:

پنه‌لوپه کلیرواتر نوشته:
بعضی ها تاریکی ها رو می پرستند و بعضی روشنایی رو . . .
ولی من دنیایی بهتر می خواهم . . .
زندگی بهتر=آرامش +عشق- ولدمورت.
می شه عضو شم؟


سلام دخترم،
شما تو معرفی شخصیتت از علاقه به جادوی سیاه یاد کردی و این کمی من رو نگران میکنه. اعضای متفاوتی تو محفل داریم و هر کدوم سبکی برای شکست مرگخوارا در نظر گرفتن. اتاق خون برای مثال. اما همه به سوی سفیدی، عدل و عدالت و عشق و عاشقی میریم. شک دارم که شما اهدافت این باشه و بیشتر به تاریکی میخوره تا سفیدی.
دو بار درخواست عضویت تو مرگخواران داشتی، حتی یه دونه پست هم تو انجمن محفل نزدی. اینها همه باعث میشه که ما شک داشته باشیم که شما برای بهبود خودتون اومدید عضو محفل بشید یا چون دو بار از مرگخوار شدن رد شدید تصمیم گرفتید شانستون رو با محفل امتحان کنید.
ما بسیار خوشحال میشیم که طرفداران ولدمورت به خودشون بیان و راه اشتباهشون رو متوجه بشن و به سمت سفیدی و محفل برگردن ولی باید شما اولین قدم ها رو بردارید تا ما مطمئن شیم سعی در سفید شدن دارید.

چند تا پست تو انجمن محفل بزنید، سعی کنید سفید بنویسید. یه ذره شخصیت خودتون رو توصیف کنید که ما بیشتر باهاش آشنا بشیم. بعد از چند پست، اگر هنوز خواستید که محفلی بشید اینجا برگردین و تایید خواهید شد.
کیفیت پست هاتون خوب هست، به میزان قابل قبولی برای عضویت هست ولی خب مطمئنا خودتون هم میدونید که جای کار زیادی داره. تو خونه ریدل درخواست نقد داشتید ، نکات خوبی بهتون گفته شده و بعضی هاش رو هم انجام دادین. از نظر کیفیت مشکلی برای عضویت ندارید چون ما معتقد هستیم که هدف اصلی پست زدن در جادوگران تفریح و لذت هست و نه تغییر در سبک نوشتن. با این حال محفل به پیشرفت اعضاش اهمیت میده و تا اونجا که خودشون درخواست کمک کنن، بهشون کمک میشه.

فعلا تایید نشد.
موفق باشی




پاسخ به: ققنوس نیوز
پیام زده شده در: ۰:۵۸ جمعه ۱۲ آبان ۱۳۹۶
ترور وینکی، جن خوب و وزیر سحر و جادو


تصویر کوچک شده



کمی پیش از رادیو وزارت خبردار شدیم که طی یکی از سخنرانی های تاریخی وزیر سحر و جادو، توسط فردی ناشناخته ، وینکی به قتل رسید.
این خبر من و تمام محفلی ها رو بسیار ناراحت کرد. مرلین رو شکر که ما روشنی رو در پایان اتفاق وحشتناک دیده و امیدوار به آینده هستیم. با اینکه وینکی مرگخوار بود ولی ما هیچوقت امیدمون رو از دست نداده بودیم. وینکی جن خوبی ولی وزیر بهتری بود. با عدالت کار میکرد، جامعه رو به سمت پیشرفت و بهبود پیش می برد و ما به عنوان محفل ققنوس چیزی جز این نمیتونستیم از یه وزیر بخواهیم. در واقع اگر تمام مرگخواران چنین وزیری میتونستن باشن ما خوشحال میشدیم که وزیر همیشه مرگخوار باشه.
حال حاضر، آرسینوس جیگر به عنوان وزیر جانشین روی صندلی مدیریت جامعه جادوگری نشسته و اگر مثل وزیر قبلی دموکرات و دوستانه به کارها ادامه بده هیچ مشکلی وجود نخواهد داشت. ما مطمئن نیستیم که این مرگخوار ، راه وینکی رو ادامه بده برای همین منتظر میمونیم تا اعلامیه اول ایشون رو تو پیام امروز بخونیم.

تا اون موقع ، از تمام ملت جادوگر دعوت به آرامش و عشق ورزیدن به خاطره وینکی مرحوم میکنم. الان وقت سوگواری هست، الان وقت یادآوری تمام کارهای یکی از بهترین های وزیر دوران جادوگری هست. به راحتی از مرگ ایشون نگذریم و یاد و خاطره اش رو تو قلب هامون زنده نگه داریم.

اما این دلیل بر این نمیشه که گوشه خونه بشینیم و گریه زاری کنیم. وینکی هم این رو نمیخواست. ما باید قوی باشیم، رو به جلو بریم و خوش بین باشیم. وزارت جدید رو بررسی کنیم و به وزیر جدید تا شنبه وقت بدیم که اهدافش رو اعلام کنه. از صبح شنبه، وقت ناراحتی تموم میشه و نوبت بازسازی جامعه جادوگری خواهد بود. همونطور که وینکی میخواست ، همونطور که من از شما میخواهم.

به امید فردایی بهتر
آلبوس دامبلدور





پاسخ به: برج وحشت....!
پیام زده شده در: ۱۶:۰۳ سه شنبه ۹ آبان ۱۳۹۶
لرد مثل پرنده ای تو هوا پرواز میکرد و همین باعث شد برای لحظاتی از تاریکی و سیاهی جدا بشه و به امید و عشق فک کنه. یاد ساحره ای که باهاش به مراسم رقص جام آتش رفته بود افتاد. اگر اون عشق ادامه پیدا میکرد شاید همه چیز عوض میشد. حیف که دو سال پیشش از هاگوارتز اخراج شده بود؛ساحره و جام آتشی وجود نداشت اصلا. لرد به خودش میاد ، چنین اتفاقی نیفتاد که. لرد سیاه با کسی به مراسم رقص نرفته بود ولی پس چرا تصاویرش تو ذهنش وجود داشت ؟ سیاهی و عشق ؟ عشق و سیاهی ؟ عشق خالی ؟ این تنها یه معنی میتونست داشته باشه. یه جادوگر فقط میتونه اینقدر ظالم باشه که طلسم لحظات عشقولانه و تفریحی رو تو ذهن یه جادوگر دیگه بذاره. سریعا به کروشیو هاش فک کرد، به کروشیو های آیندش فک کرد و اون بدبخت هایی که از درد روی زمین ترجیح میدادن بمیرن تا این شکنجه رو تحمل کنن.

اما این افکار هم نجاتش نداد. خاطره جدیدی تو ذهنش شکل گرفت، در حالی که با یه ساحره هافلپافی به جنگل ممنوعه میرفت تا شام بخورن. از قبل با جن های هاگوارتز هماهنگ کرده بود که میزی پر از غذا ، شمع و آهنگ ملایم گوشه ای از جنگل ممنوعه آماده کنن. وقتی به جنگل میرسن و دوست ساحرش چنین تصویری رو میبینه چشماش پر اشک میشه و با سرعت بغل تام ریدل جوون میپره. هیچ چیز نمیتونست تام رو بیشتر از این خوشحال کنه.

-نه نه نه نه ... چنین اتفاقی نیفتاد برامون ... اینها واقعیت نداره ... اون دامبلدور کثیف این کلبه رو طلسم کرده ... ما چنین چیزهایی یادمون نمیاد ... ما فقط از کروشیو کردن ملت خوشحال میشیم.

حتی شکلک ولدمورت هم نتونست بهش کمک کنه؛ ولدمورت کم کم داشت تبدیل به دامبلدور میشد. یه عاشق.
اگر همه اینها کافی نبود ، از شانس بدش از پنجره ای تازه وارد کلبه شد و شیشه زخمی همچون هری پاتر رو پیشونیش باقی گذاشت.




پاسخ به: برج وحشت....!
پیام زده شده در: ۳:۳۳ سه شنبه ۹ آبان ۱۳۹۶
خرگوش استوانه به دست به سمت مرگخوارا می جهید. اونا هم با تعجب به خرگوش و استوانه تو دستش نگاه میکردن.
-استوانه چرا دستته ؟

بلا این رو گفت و بعد با افتخار به جای دماغ از دست رفتش دستی کشید. خرگوش قیافه که انگار خیلی واضحه چرا باید استوانه دستش باشه و مرگخوارا چقد میتونن کم هوش باشن که دلیلش رو نمیدونن ، گرفت و توضیح داد.
-مگه نمیخواین هری پاتر رو پیدا کنید ؟

لرد که از دست رفتن دماغ بلا عصبی بود، اینکه قیافه تک و خاصش دیگه اونقد هم خاص نبود به عصبانیتش اضافه هم میکرد.
-خیلی سریع و خلاصه بگو که چرا استوانه دستته و چه ربطی به پیدا کردن هری داره؟

خرگوش یه شیشه عسل فاسد از جیبش در آورد و بدون مکثی سر کشید. حالا که دوباره انرژی صحبت کردن داشت گفت.
- هر دانش آموز هاگوارتز میدونه که ته این جاده یه پاتیل سوراخ هست.

ولدمورت که خودش دانش آموز اخراجی بود احساس کرد که اگر هاگوارتز رو تموم میکرد شاید این دو میدونست ولی حالا هم دیر نشده بود. خرگوش ادامه داد.
-وقتی به اون پاتیل میرسین ، این استوانه رو باید بذاریم توش که سوراخیش رو بگیره. بعد یه معجون توش درست کنین و بخورین.

ولدمورت سعی کرد عصبانیتش رو کنترل کنه. شاید کسی متوجه مرگ نابهنگام خرگوش نمیشد. چوب دستیش رو آروم از زیر رداش در آورد تا خرگوش رو به ابدیت بفرسته اما خرگوش با ادامه حرفاش باعث شد این نقشه رو فعلا اجرا نکنه.
-یکیتون معجون رو میخوره، بعد چشماش مثل دوربینی میتونه دور دست ها رو ببینه. هری رو پیدا میکنه راحت اینجوری.








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.