با اجازه حضرات،
سوژه جدید= = = = = =
-پسرم.قربون شکلت برم.نکن
بوپ بوپ(افکت برخورد یو یو به کله ی هری)-قربونت برم.شیطنت نکن.بیا این جا بشین.
بوپ بوپ-پسر گلم بیا اینجا کنارم بشین.تو واسه خودت مردی شدی نا سلامتی.بیا اینجا گلم.
بوپ بوپ-پسره ی بوقی!بتمرگ سر جات!خدایا! این چه نهنگی بود نصیب ما کردی! :vay:
-نهنگ خوبه ددی جون!
-ددی و مرض!
نیمه های شب بود و هنوز چراغ آپارتمان پاترها روشن بود.اتفاقی افتاده بود که نه هری دل و دماغ شوخی داشت و نه جینی حوصله ی آرام کردن جیمز.قرار بود که آلبوس امشب کشیک وزارتخانه باشد و لیلی...آه لیلی! همه چیز به او ختم می شد!
دو سال از فارغ التحصیل شدن جیمز می گذشت و او همچنان بیکار و بی عار، در حال جمع کردن کلکسیون یویوهای کمیاب بود.به هر حال اگر قرار بود این پسرک، خودی نشان بدهد خیلی زودتر از این ها در مدرسه باید نشان می داد.اما خوب حقیقت این بود که جیمز فقط به ولگردی و لش بازی علاقه داشت.آلبوس به محض فارغ التحصیل شدن،جذب وزارتخانه شد و حتی کمتر به خانه سر می زد.و اما لیلی! پدر و مادرش می دانستند که او از سال ششم وارد یک رابطه عاشقانه شده بود.اما نمی دانستند که چه کسی میتوانست دل دختر آن ها را به دست بیاورد.تا این که عصر امروز،لیلی حقیقتی را افشا کرد، که باعث شد مادرش غش کند و پدرش بسیار بی قرار به مدت سه ساعت مسیر هال خانه را رفت و برگشتی طی کند!خبر خیلی ساده بود!
= = =
-بابا جون!قراره فردا برام خواستگار بیاد.
-چه خوب دخترم!بیا به کنارم بنشین ببینم چه خبر است؟
لیلی با صورتی سرخ ناشی از حجب و حیا به کنار پدر نشست.
-خوب!اون آدم خوشبخت کیه که قراره دخترمو ببره خونه بخت؟
-اسکورپیوس بابا جون
-چی؟
-اسکورپیوس!
سکوتی کشنده در حلق هری فرو رفت!
-اس..اسکور...
اسکورپیوس مالفوی؟
-آره بابا جون.اون منو دوست داره.منم همین طور.خیلی.فردا شب میان خواستگاری.
= = =
دیگر بین لی لی و پدرش بحثی صورت نگرفته بود.باید خود را قانع می کرد که فردا مالفوی ها مهمان آپارتمانشان هستند.
-بیا بتمرگ این جا پسره بوقی!حرف مهمی می خوام بهت بزنم
-آخ جون!حرف مهم!
-فردا قراره برای خواهرت خواستگار بیاد؟
-خوب؟
-خوب؟خوب؟تو در قبال خبر به این مهمی فقط می گی خوب؟
-خوب چیکار کنم!
-هیچی!فردا شب می تمرگی توی اتاقت!انگار نه انگار که وجود داری!نمی خوام تو دست و پا باشی!
بوپ!بوپ!هری:
-باشه بابا جون!خواستگار کیه؟
-اسکورپیوس مالفوی
-مبارکه
-
صبر کن!به چشام نگاه کن!احساس می کنم یه جوری نگام کردی بعد شنیدن این اسم!
-نه چه جوری نگاه کردم؟فردا توی اتاق می شینم!انگار نه انگار که وجود دارم!