هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: هری پاتر چه طور از پس ولدمورت با اون همه قدرتش بر اومد؟
پیام زده شده در: ۱۶:۵۶ جمعه ۲۲ خرداد ۱۳۹۴
#21
درون هري پاتر چيزي به نام عشق مادر وجود داشت و اين عشق از قدرت ولدمورت برتري داشت


هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است

Only Raven

تصویر کوچک شده



پاسخ به: کجای کتاب واقعا اشکتون در اومد؟
پیام زده شده در: ۱۶:۴۴ جمعه ۲۲ خرداد ۱۳۹۴
#22
خب كتاب قسمت هاي ناراحت كننده ي زيادي داشت مثل مرگ ليلي و جيمز يا مرگ دامبلدور اما مرگ سوروس اسنيپ واقعا دردناك بود مخصوصا اين كه هيچ مقاومتي نكرد و اين اشك منو در آورد.


هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است

Only Raven

تصویر کوچک شده



پاسخ به: کلاه گروه بندی
پیام زده شده در: ۱۷:۳۹ پنجشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۴
#23
لونادر گوشه اي از اتاق ايستاده بود و داشت موهاي آشفته و ردايش را مرتب مي كرد
-كمك ميخواهي؟
لونا به سمت منبع صدا بازگشت.دختري سفيد و كك و مكي را ديد كه موهاي سرخش نور شمع هاي داخل اتاق را باز تاب مي كنند.
-اوه بله ممنون.ميشه كمكم كني آستين ردايم گير كرده است.
-البته.
دختر بعد از اين كه آستين رداي لونا را در آورد ادامه داد
-اسم من جينيه.جيني ويزلي.
-اسم من هم لونا لاوگوده.از آشناييت خوش حال شدم.
-همچنين.
لونا به جيني زل ميزند.
-جيني تا به حالا كسي بهت گفته كه چقدر زيبايي؟
جيني از خجالت سرخ ميشود.
-ممنون.توهم خيلي زيبايي لونا.چه موهاي قشنگ و بلوندي داري!
قبل از اين كه لونا بتواند جواب جيني را بدهد پرفسور مك گوناگل كه پشت سر آن ها ايستاده بود گفت حالا همه دنبال من بياييد.همه بچه ها دنبال پرفسور در صف هاي دونفره حركت كردند.لونا و جيني كنار هم ايستاده بودند.
هزاران شمع روشن سرتا سر تالار روي هوا معلق بود كه چهار ميز را كه متعلق به چهار گروه هاگوارتز بود روشن ميكردند.جيني برادران خود را كه در ميز دوم از سمت راست نشسته بودند ديد و به دلهريش اضافه شد.
لونا روبه جيني كرد و به اون زل زد.سپس ادامه داد
-جيني به نظرت تو كدوم گروه ميوفتي؟
جيني مصطرب بود
-نميدونم اما اميدوارم بيفتم تو گريفندور.آخه همه اعضاي خانوادم تو گريفندورن.پدر و مادرم به همراه شش تا برادرم تو گريفندور بودند.اگه نيفتم تو گريفندور و در عوض بيفتم تو اسليترين برادرام مسخرم مي كنن و احنمالا پدر و مادرم ناراحن ميشن.من اصلا اسليترينو دوست ندارم.تو چي؟تو به نظرت كجا ميفتي؟
لونـا كه با موهايش بازي مي كرد گفت
-پدر و مادر من تو راونـكلاو بودند.من هم فكر ميكنم ميفتم اونجا.
پرفسور مك گوناگل اسامي را به ترتيب مي خواند و بچه ها روي صندلي مي نشستند و پرفسور مك گوناگل كلاه گروهبندي را روي سر آنها قرار مي داد.
-جيني ويزلي
جيني كه بسيار مصطرب بود پس از كمي درنگ جلو رفت و روي صندلي نشست.
كلا كمي مِن مِن كرد و فرياد زد
-گريفنـدور
برادراي جيني برايش دست زدند.
-لونـا لاوگود
به محض اين كه پرفسور كلاه را روي سر لونـا گذاشت كلاه فرياد زد
-راونـكلاو
لونا و جيني هردو خوش حال بودند.


هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است

Only Raven

تصویر کوچک شده



پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۷:۳۷ پنجشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۴
#24
كِي:
وقتي كه تازه مدير شده بود


هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است

Only Raven

تصویر کوچک شده



پاسخ به: نقد پست اعضای الف دال
پیام زده شده در: ۱۶:۵۹ پنجشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۴
#25
سلام مجدد
ممنون ميشم اين سه تارو برام نقد كني
اوليش
دوميش
و سوميش
ممنون


هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است

Only Raven

تصویر کوچک شده



پاسخ به: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۶:۳۶ پنجشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۴
#26
ارتش دامبلدور

-تو تنهايي .... هيچ كسي نيست كه به تو كمك كند ....تو تنها در دامي كه خود درست كردي افتاده اي ....تنهاي تنها....
رون با صداي بلند كه لرزشي در آن حس مي شد فرياد زد
-نه اين امكان ندارد .اين امكان نداره الان هري و هرميون ميان و به من كمك ميكنند.آره من تنها نيستم.آن ها هيچ وقت من را تنها نمي گزارند.هيچ وقت.

اما رون مي دانست كه دارد تنها خودش را گول مي زند و كسي نيست كه به او كمك كند.او دوباره بض كرد.رون دلش براي خانواده اش و يا حتي هري و هرميون تنگ شده بود.اوبراي اولين بار دلش براي فرد ،جرج و پرسي تنگ شده بود.بغضش شكست و دانه هاي بلوري اشك گونه هايش را تر كردند.

پس از اين كه كمي آرام شد به اتاقش برگشت تا نقشه غارتگران هري را بردارد تا شايد در آن كسي را پيدا كند.

وقتي به سالن نزديك شد تابلو ي بانوي چاق را كنار زد و وارد تالار شد.دوان دوان به سمت خوابگاه پسران راه افتاد از آنجا به سمت اتاقش حركت كرد...
همه جاي اتاق را گشت اما هيچ اثري از نقشه نبود.او مايوسانه روي تختش نشست.
پس از مدتي به ياد چيزي افتاد.او با خود گفت كه به تالار هاي ديگر سر بزند تا شايد در آن مكان ها كسي رو ببيند.او خود را تحسين كرد و گفت
-آره اين بهترين كاره.اول مي رم برج راونكلاو اگر كسي در آنجا نبود ميروم سالن هافلپاف -نا اميد شد و دوباره بغض كرد- ميرم دخمه اسليترين.

فكر كنم اين پيچ را كه بپيچم مي رسم.بعله همين جاست.
رون در مقابل برجي بلند ايستاده بود.برجي برنزي كه با نوار هاي آبي تزئين شده بود.به نظر مي آمد برج راونكلاو بلندتر از برج گريفندور است.
رون با سرعت به سمت برج دويد و از پلكان ماپيچي آن بالا دويد.به در ورودي كه رسيد دستگيره اي روي آن نبود -رون با تعجب به در نگاه كرد-تنها يك چوب دستي پوسيده و يك برآمدگي برنزي به شكل عقاب.عقاب روي درصحبت كرد رون از شدت ترس با پشت روي زمين افتاد.عقاب گفت
اگر به سؤالم درست پاسخ دهي مي تواني رد شوي وگرنه در باز نخواهد شد.
رون از روي زمين برخواست و با همان قيافه متعجبش مِن مِن كنان پرسيد
مگر اين جا رمز عبور ندارد؟
-گفتم بايد به سؤالم جواب بدهي!ديگر تكرار نميكنم.
رون كه از فرياد عقاب ترسيده بود به عقب رفت و منتظر ماند تا عقاب سؤال را بپرسد.رون داشن خدا خدا مي كرد سؤال راحتي از او پرسيده شود كه عقاب سكوت راشكست
-اجسام غيب شده به كجا مي روند؟
-تو كمد
-نه.
-جايي كه صاحبشان بخواهد
نه! پسرك احمق.
رون پس از كمي درنگ پاسخ داد
به عدم وجود ميشه گفت همه جا!
-پاسخ قانع كننده اي بود.
عقاب چرخيد و در باز شد.تالار راونكلاو بزرگ و دايره اي بود.اما هيچ كس آن جا نبود.بر روي ديوار ها پنجره هاي طاقدار زيبايي بود كه روي آن ها ابريشم هايي به رنگ آبي و برنزي آويزان شده بود.موقع روز راونكلاوي ها مي توانستند از پنجره كوه هاي سر به فلك كشيده را ببينند.سقف گنبد داشت و با ستاره تزئين شده بود.در پشت دري كه باز شده بود مجسمه مرمرين سفيد و بزرگي قرار داشت.-آن مجسمه متعلق به روونا راونكلاو مؤسس گروه راونكلاو بود-.
رون كل آنجا را گشت -حتي خوابگاه دختران را-اما هيچ كس در آن جا حضور نداشت.
رون نا اميد به سمت سالن هافلپاف راه افتاد.آن جا هم كسي نبود.رون با ناراحتي تمام به سمت دخمه اسليتريني ها را افتاد.پيدا كردن آنجا بسيار سخت تر از بقيه بود.
دخمه اسليتريني ها زير درياچه بود .تالار اسليترين سبز رنگ بود و بالاي شومينه ي آن نقش يك مار سبز - نقره اي وجود داشت.سرتاسر تالار را نوار هاي نقره اي احاطه كرده بودند.
آنجا هم مانند جاهاي ديگر كسي نبود.

رون نا اميد بيرون آمد و كنار درياچه نشست.در حال گريه كردن بود كه ناگهان فكر كرد چيزي زير آب تكون خورد.فكر كرد خيالاتي شده است اما دوباره آن چيز را ديد...

80 از 100!


ویرایش شده توسط گودریک گریفیندور در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۵ ۱۴:۳۸:۳۸

هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است

Only Raven

تصویر کوچک شده



پاسخ به: ملاقات های کنار دریاچه
پیام زده شده در: ۱۶:۰۵ پنجشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۴
#27
ش... ششش... شما اين جا چي كار مي كنيد؟شما از كي اين جاييد؟
گابريل پشت ويولت قايم شد.
ويولت جواب داد:
-از اولش. تو يه قاتلي!
گـابريل آرام زمزمه كرد «اكسپـكتـو پاتـرونـوم» چهـارتا پاترنوس برايبراي تـانـكس ،پرفسـور فـليت ويـك ،هـاگـريد و آقا و خانم ويزلـي فرستاد سپس جلو آمد و گفت
-من واقعا برات متاستفم.
ويولت زير لب ادامه داد:
-من تمام آنچه را ديده ام براي وزارتخانه توضيح مي دهم
-براي من؟..هاهاهاه...ها هاه...من به حساب اونا رسيدم شما كه هيچيد.ميفرستمتون پيش ازرائيل...هاهاهاه
«آواداكداورا»
-«اكسپلياموس»
ويولت خيلي سريع چوبش را تكان داده بود.صدا مانند انفجار شليك توپ بود.
-«آواداكداورا»
گابريـل خود را جلوي ويولت انداخت ،چوبش را بالا آوردو فرياد زد
«پروتگو»
و طلسم محافظ تمام سالن را پر كرد.
پس از اين كه چند نفرين بين آنن دو رد و بدل شد چند نفريين از پشت سر آنها به سمت مرلين آمد. گابريـل خود و ويولت را كنـار انـداخت و راه را براي تـانـكس ،پرفسـور فـليت ويـك ،هـاگـريد و آقا و خانم ويزلـي باز كرد.
ويولت آرام و وتعجب بود.از گابريل پرسيد
-چه طور اين كار را كردي؟
-براي آن ها پاترونوسمو فرستادم.بهتره بقيشو به آن ها بسپاريم و بريم
آن دو خنده كنان از اتاق خارج شدند...



هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است

Only Raven

تصویر کوچک شده



پاسخ به: جنگل ممنوعه
پیام زده شده در: ۱۵:۵۸ پنجشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۴
#28
ارتش دامبلدور


هرميو مصطرب به رون و هري نگاه مي كرد و دنبال آن ها مي رفت تا ناگهان هري جاي زخمش را با دستش گرفت هرميون گفت:
-هري تو خوبي؟
هري دستش را از روي زخمش كه كمي آرام تر شده بود برداشت/
-آره خوبم.بچه ها بيايد جلو تر كارتون دارم.
رون و هرميون به هري نزديك شدند.
-بيايد شنلو بپوشيم تا اگه يه موقع به افرادي كه همراه پرفسور دامبلدور بودند برخورد كرديم ما را نبينند.
-آره دامبلدور گفتش كه
نقل قول:
نذاریم کسی به اونجا نزدیک بشه

هري باهات موافقم.شنلتو در بيار
هري پس از اين كه شنل را از جيبش درآورد و روي هرسشان انداخت ادامه داد
-بچه ها يادتونه پرفسور دامبلدور به بازرسا چي گفت؟
هرميون بدون مكث جواب داد
-اون گفت:
نقل قول:
حمله به فنگ سومین حمله در این هفته بوده . قبل از اون هم به یه تکشاخ و یه سانتور حمله شده ...

چه طور مگه هري؟
-دامبلدور گفت تا حالا سـه بار به فنـگ حمله شده!اما چرا تا به حالا به ما چيزي نگفتـه بود؟
-شايد صلاح نميدونسته كه ماها خبر دار بشيم.
-هرميون يه ذره فكر كن .اگه دامبلـدور نمي خواست ما ها بفهميم پسچرا اين دفعه هاگـريد اون طور به سالن اومد و در حضور همـه با دامبلدور صحبت كرد؟
-هرميون هـري راست مي گه.اون گفت تاحالا سه بار به فنگ حمله شده.اما ما ديديم اين دفعه فنگ خودش رفت به سمت جنگل.يعني دفعات قبلي هم خود فنگ رفته سمت جنگل؟
هرميون متفكرانه گفت
احتمالا.
رون متعجب گفت
-چي
-گفتم احتمـالا.فكر كنم فنـگ هم اون مـوجـودو مي ديـده يا حسش مي كرده بنـابرايـن مي رفتـه تا اونو بـگيره كه هر دفعه بهش حملـه شده.سانتور ها خيلي قويـن اما همون طور شنيديد اون سـانطورو هم شكسـت داده بود و حسابي اونو زخمـي كرده بود.
-بچه ها من ميگم بهتره كه برگرديم!
لرزشي در صداي رون احساس مي شد واضح بود.
-رون بس كن.ما الان زير شنل هري هستيم و اون نمي تونه مارو ببينه.
هري زخمش را با دستش فشار داد
- من مطمئن نيستم. اون شايد نتونه مارو ببينه اما ميتونه ما رو حس كنه.يعني ميدونه ما كجاييم!
-هري! تو هم كه حرف رونو مي زني.ما...
-هري به روبه رويش (پشت سر بچه ها) خيره شد.
-با شماره 3 بدوييد سمت غرب.يك....
-هري! چي ميگي؟
-دو.... سـه
هر سه بدون اين كه صبر كنن و يا به پشت سرشان نگاه كنند به سمت غرب جنگل دويدند و در تاريكي فرو رفتند...



55 از 100!


ویرایش شده توسط گودریک گریفیندور در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۵ ۱۴:۳۰:۵۳

هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است

Only Raven

تصویر کوچک شده



پاسخ به: اتاق ضروريات
پیام زده شده در: ۱۳:۲۵ پنجشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۴
#29
ارتش دامبلدور


مروپ ليوان را از دست تام گرفت و در حالي كه اورا به سمت در هل مي داد گفت:
-خب به سلامت ،فقط تا وقت ناهار
-چي؟ كجا برم؟
مروپ كه با تعجب او را نگاه كردو سپس ادامه داد:
-خودت گفتي ميري اين اطراف يه گشتي بزني
-آهان... نه ديگه نميرم!اينجا كار دارم
-چرا ديگه نميري؟اين جاچي كار داري؟
-ميخوام بهت كمك كنم آخه نميشه كه تو با اين وضعيتت اين همه كارو به تنهايي انجام بدي.من كمكت مي كنم .اصلا ناهار امروز هم با من!
مروپ خنده شيطاني كرد و خوش حال بود كه معجونش كار كرده بود
تام متعجب به مروپ نگاه كرد و گفت
-چرا مي خندي؟
مروپ كه به خودش آمده بود گفت:
-هيچي !هيچي اگه مي خواي مي توني بموني و بهم كمك كني!
لبخندي بر لبان تام نشست.
-خب پس حـالا كه مي خواي كمك كني برو اون ديگـارو بردار بشور ،خشك كن و بزار تو حياط پشت خانه ،بعدش برو بيرون كلـم و هويچ بگيـر و بيار باهاشون براي ناهار سـوپ درسـت كن! بعدش برو برادرمـو پيـدا كن بگو بياد ناهـار بخوريم. و وقتي شستـن ظرف هـاي ناهارو تموم كردي از برو اون علفـاي هـرز باغچرو بكن .ديگه هيچي يادم نمياد اگه يادم اومد بهت ميگم!
تام چشم از قيافه مروپ بر نمي داشت
-باتو هستم تام برو چرا واستادي منو نگاه ميكني؟
-باشه اما
-اما چي ؟
-ميشه بعد از اين كه كارار كردم چاي بيارم تا با هم بخوريم و باهم حرف بزنيم؟
مروپ از خجالت سرخ شد
-تو كارارو بكن من خودم چايو آماده مي كنم...
-باشه پس فعلا من ميرم ديگارو بشورمو خشك كنم و بزارم حياط پشت خانه.

مروپ در حالي كه روي كاناپه ولو شد با خودش فكر كرد«بايد تو چاي هم معجـونو بريزم تا يه وقـت اثـرش از بين نره.همه چي داره خوب پيش مي ره.»و بعد هم خوابيد.

مروپ ،مروپ جان بيدار شو تا ناهار بخوريم.مروپ!
مروپ به خودش تكاني داد و بلند شد
-ببينم نو برادرمو هم صدا كردي؟
-الان صدا مي كنم.
تام از اتاق خارج شـد و در را پشت سرش بست.

مروپ از جاش بلنـد شد و طبق عادت هميشگـي رفت تا ميز ناهـار را بچينـد اما سـر جايش ميخكـوب شد.ميز بسيار زيبا چيده شده بود و آماده بود.در همين موقع تام و برادر مروپ وارد اتاق شدند.
همگي سر سفره نشستند و شروع كردن به غذا خوردن...



60 از 100!


ویرایش شده توسط گودریک گریفیندور در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۵ ۱۳:۴۹:۵۳

هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است

Only Raven

تصویر کوچک شده



پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۷:۰۵ پنجشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۴
#30
كِي:
وقتي داشت با جرج سربه سر رون مي گذاشت


هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است

Only Raven

تصویر کوچک شده







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.