هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (لردولدمورت)



پاسخ به: بند ساحران
پیام زده شده در: ۱:۲۶ سه شنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۱
ساحره های از همه جا بی خبر روی صندلی های فرودگاه پخش و پلا شده بودند.بلا با حالتی عصبی به مشنگهایی که از مقابلش رد میشد نگاه میکرد.
-ادب و نزاکتم که ندارن.صد نفر از جلوم رد شد.یکیشون سلام کرد؟یکیشون با دیدن من وحشتزده شد؟نشد دیگه!پاشین بریم.من خسته شدم اینجا!

نارسیسا از گروه چهار نفره مشنگی جدا شد و کنار بلا نشست.آه بلندی کشید.
-کجا بریم بابا!دو سه ساعتی اینجا علافیم!از این مشنگا پرسیدم.این پرنده آهنی به این سادگیا پرواز نمیکنه.جاروی خودمون راحتتر بودا.اینقدرم ناز نمیکرد.تازه گفتن قبل از رفتن، خودمون و وسایلمونو میگردن.چه توهین آمیز!هی بلا؟گوش میکنی چی میگم؟

بلاتریکس با چهره ای متعجب به وسیله مشنگی وسط فرودگاه اشاره کرد.
-سیسی...اونجا رو ببین!این مشنگا چقدر مشنگن!وسط سالن در گذاشتن!درم نیست.فقط چارچوبشه!همشونم عین تسترال از اون تو رد میشن!این همه جا....

نارسیسا سرش را به دو طرف تکان داد.
-درباره اونم پرسیدم.اون در نیست.یه دستگاه امنیتیه.باید از توش رد بشیم.اگه شیء ممنوعه ای داشته باشیم بوق میزنه!




پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۲:۲۷ دوشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۱
وزیر بیل کوچکی در دست گرفت و شروع به کندن زمین کرد.کم کم سرو کله کرمها پیدا شد.

-نجینی؟عزیزم؟این خوشگل نیست؟
-
-این چطور؟سبزه..کلی هم چشم داره!
-
-این چی؟شبیه کاکتوسه!کسی نمیتونه به همسرت نزدیک بشه!
-

نجینی با عصبانیت دمش را روی زمین کوبید.بلا با وحشت عقب رفت.
-چرا عصبانیش میکنی؟فکر کنم منظورش اینه که زمینو بیشتر بکن...برای چی بیل میزنی؟از چوب دستیت استفاده کن!:vay:

به دنبال ضربه دم نجینی حساب کار دست وزیر آمد و شروع به کندن کرد.کند و کند و کند!
-نجینی، عزیز دل ارباب!شونصدمتر کندما...اینجا کرم پیدا نمیشه.داریم به هسته زمین میرسیم!اونجا گرمت میشه ها!

نجینی به جلو خزید و نگاهی به انتهای تونل کنده شده توسط وزیر انداخت.در آخر تونل نقطه روشنی به چشم میخورد.با اشاره نجینی، وزیر و بلا با خوشحالی به کندن ادامه دادند.چند دقیقه بعد سوراخ بزرگی در انتهای تونل باز شد.

-شماها اینجا چیکار میکنین دقیقا؟

دومرگخوار و نجینی با تعجب به اسکلت رداپوشیده ای که در مقابلشان ایستاده بود نگاه کردند.چشمان نجینی برق خاصی زد...
ایوان روزیه با عصبانیت سوراخ بزرگی را که در دیوار اتاقش ایجاد شده بود ترمیم کرد.
-شماها مگه نرفته بودین استرالیا؟چطور سر از اینجا در آوردین؟

وزیر گرد و خاک روی ردایش را تکاند.
-نمیدونم...مهم نیست.الان ارباب کله مو میکنه.بدون اینکه برای نجینی همسری پیدا کنم برگشتم!:worry:

بلاتریکس با "هیسسسس" بلندی وزیر را ساکت کرد.هر سه نفر به نجینی نگاه کردند.نجینی با نگاهی عاشقانه به ایوان روزیه خیره شده بود.وزیر نفس راحتی کشید.
-شایدم کله مو نکنه...نجینی؟ از این خوشت اومده؟همینو برات بپیچم ببری؟!










پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۲:۲۳ شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۱
بررسی پست شماره 79 فرهنگستان ریدل، ماری مکدونالد:

نقل قول:

ماری در حالی‌ که پوزخند میزنه رو به هوگو میکنه.

- کسایی‌ که ارباب رو میشناختن؟ خوب بذار بگم... دامبلدور و مرگخواران یعنی‌ خود ما! خودمون که هیچی‌، میخواین برین از دامبلدور راجع به گذشته ارباب بپرسین؟

مگه گذشته ارباب فقط در مرگخوارا و دامبلدور خلاصه میشه؟ارباب کودکی داشت، جوونی داشت، مدرسه داشت، مدتی تو مغازه بورگین کار کرد...بعدها برای یادگیری جادوی سیاه به سفرهای طولانی رفت.تا جاییکه ممکنه از سوژه استفاده کنین.البته شما بعدش اشاره کردین که لرد مدتی تو پرورشگاه بوده.این نقطه شروع خیلی خوبیه برای مرگخوارای سوژه.سرنخ مناسب و خوبی به نفر بعدی دادین.حتی به نظر من میتونستین از اولش شروع کنین...شاید جاییکه ارباب به دنیا اومده.چون معمولا تو همچین سوژه ای نفر بعدی یک قدم جلوتر میره.به عقب برنمیگردن.


پافشاری بلا روی دروغهایی که خودشم میدونه حقیقت ندارن خیلی خوب بود.سعی کنین روی این ویژگیهای شخصیتها تاکید داشته باشین.ویژگیهای خاص هر شخصیت!


نقل قول:
- خوب پس یه قدم جلو رفتیم، چند نفرمون باید برن همون پرورشگاهی که ارباب بزرگ شده و اطلاعات بگیرن، ممکنه هنوز کسی‌ باشه که ارباب رو بشناسه، باید شانسمون رو امتحان کنیم! کی‌ داوطلب می‌شه بره؟

فرستادن تعداد محدود کار منطقییه.چون بیست نفر باهم نمیتونن برن.ولی در سوژه ای که میتونن برن حتما همه رو باهم بفرستین.اینجوری دست نفر بعدی بازتره و تنوع هم بیشتر میشه.تو سوژه هایی مثل همین یکی که مجبوریم چند نفرو انتخاب کنیم بهتره سعی کنیم سوژه ساز ترین افراد رو انتخاب کنیم.افرادی که ممکنه در حالت عادی جالب نباشن ولی در اون سوژه خاص میتونن بدرد بخورن.یا شخصیتهایی که کلا تو هر سوژه ای جالب هستن.مثلا بلاتریکس.همینطوری اتفاقی انتخاب کردن سوژه رو خراب میکنه.شما این انتخاب رو به عهده نفر بعدی گذاشتین.اینم روش خوب و ترغیب کننده ایه.

به این میگن یه پست کوتاه!

اون چارچوبی رو که میگفتم حس نکردم...نمیدونم دلیلش کوتاه بودن پست بود یا یه چیز دیگه.ولی به هر حال اون حالت اجبار رو منتقل نمیکرد.شما فقط سراغ سوژه هایی برین که خوشتون میاد.فقط جایی پست بزنین که اخساس میکنین دلتون میخواد این داستان رو ادامه بدین.اینجوری چارچوبها خودبخود از بین میرن.


شما صحنه های طنز آمیز خوبی خلق میکنین.میتونین روی این قسمت هم بیشتر کار کنین.دیالوگها هم خوبن.ولی خلق و توصیف صحنه ها کار هر کسی نیست.


موفق باشید.
ـــــــــــــــــــــــــــــ

عدم بررسی(!) پست شماره 234 خاطرات مرگخواران، مری باود:

مری عزیز

پستهای خارج از انجمن خانه ریدل نقد نمیشن.

گذشته از این پستهای بازی با کلمات هم نمیتونن نقد بشن.چون اصلا جزو ایفای نقش نیست.شما ممکنه با همون چند کلمه متنی بنویسین که هیچ ارتباطی به هری پاتر نداشته باشه.من تخصصی در زمینه ادبیات ندارم که بتونم همه نوشته ها رو نقد کنم.نقدهای من فقط به درد ایفای نقش میخورن.
در مورد پست دومتونم تقریبا همین نظرو دارم.پستهای شما سبک خاصی دارن و احتمالا خواننده های خاصی!جمله ها اونقدر طولانی و گاهی سنگین هستن که حداقل من مجبور شدم چند بار بخونمشون.خوشبختانه خود پست طولانی نبود.وگرنه ممکن بود همون خواننده های خاص هم خسته بشن!
نقد پست شما در دو سه جمله خلاصه میشه...هیچی نفهمیدم!معمولا فقط مفهومشونو متوجه نمیشدم.این بار شک دارم که حتی خود متن رو هم درست خونده باشم.

موفق باشید!







پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۲۰:۱۷ شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۱
قلم پر بدون شک بهترین تاپیک سایته.چون اینجا مقادیر زیادی از ارباب تعریف میشه.ارباب شاد میشه و کلا چیزی مهمتر از شادی ارباب وجود نداره.


واقعا چطور نتونستی به این سوالا جواب بدی؟ارباب کمکت میکنه:

بهترین بازیگر مرد : ارباب
بهترین بازیگر زن: نجینی
بهترین کارگردان : نگاه مخوف ارباب
هیجان انگیز ترین صحنه :لبخند ارباب
ترسناک ترین صحنه :چهره ارباب
خنده دار ترین صحنه : چهره هری پاتر
غمگین ترین صحنه :اخم ارباب

به همین سادگی بود جوابا!

نقل قول:

56- تا حالا خواب هری پاتری یا مرتبط با هری پاتر دیدی ؟ ناشی از درگیری زیاد با عالم خیالی نبوده؟ :دی
آره فکر کنم... اون زمان که کتاباشو می‌خوندم و خیلی‌ تو جوش بودم زیاد میدیدم!

منم یه بار خواب دیدم لرد ولدمورتم!به سالازار قسم!


نقل قول:
محفل بودم، انداختنم بیرون

چشم اربابت روشن!


سبک نوشتنت اصلا بی مزه نیست.اتفاق پستهای شما جزو پستهاییه که در حالتی که اجباری وجود نداره هم خونده میشن.ارباب دوستشون داره.


نقل قول:
عاقبت دختری که مامان معلم داره همینه دیگه!

همشون اینجوری نیستن البته...بعضیاشون عاشق آشپزی هستن و آشپزیشونم حرف نداره.شاید بس که در دوران کودکی غذای حاضری و از دیشب پخته شده خوردن دچار عقده های درونی شدن.حالا اگه شما بی استعدادی...جمع نبند!(البته سنتم کمه...بچه 15 ساله که آشپزی نمیکنه!)
دستور ژله رو هم عوضی گفتی.بی استعداد!یه لیوان آب جوش میریزی...بعد یه لیوان آب سرد بهش اضافه میکنی.بعد میذاری یخچال!البته شاید ژله های اوگاندا فرق میکنه!

به سوال 77 جواب ندادی...فکر نکن ندیدم!


نقل قول:
چون اعدام و قصاص راه حل‌ مناسبی نیست واسه اصلاح کردن آدما

بعد از اعدام طرف میمیره خب..کیو میخواستی اصلاح کنی؟!شما برو کارگردان شو!
البته اعدام با قصاص فرق میکنه.برای قصاص نفس طرف رو میکشن ولی قصاص عضو هم داریم.تو چشم منو دربیاری...منم چشم تو رو در بیارم.این میشه قصاص...و فقط در جرمهای عمدی اجرا میشه.
البته تو آمازون اینجوری نیست.قبیله پر کلاغ به قبیله دم روباه حمله میکنن.بعد قبلیه دم روباه برای گرفتن انتقام میرن با قبیله دندان شیر متحد میشن و دوتایی به پر کلاغ حمله میکنن!شما همینو یاد بگیری کافیه.


نقل قول:
جادوی اصلی‌ عشق و دوستیه

جانم؟!شما برگرد همون محفلی که بودی!


نقل قول:
دوست داری کدوم یکی از اعضای سایت جادوگران رو یک روز از نزدیک ببینی و تفاوت شخصیت حقیقی اش و شخصیت خیالی اش در جادوگران رو پیش خودت بسنجی ؟
لرد ولدمورت!

تفاوت؟حتی یه ذره!همه فکر میکنن ارباب نقش بازی میکنه و کلی میخندن...خبر ندارن که این شخصیت واقعیشه!(شکلک مورد علاقه ارباب اون یکی بود، ولی خرابه)


نقل قول:
درباره ی پارتی... ارباب باید به این سوال پاسخ بدن :-"! خودشون پیشنهادشو دادن! به زودی در خانه ریدل!

من کی همچین اشتباهی کردم؟یادم نمیاد...ولی در کل مهم نیست.ارباب زیاد قول میدن...کیه که عمل کنه!


میتونم حدس بزنم تنظیم کردن این همه سوال چقدر میتونه سخت باشه.مخصوصا با این روشی که ریگولوس در پیش گرفته.سوالا طولانی و شخصی(مخصوص همون مهمون) هستن.همین باعث شده قلم پراینقدر جالب باشه.مصاحبه ها خیلی کاملن.ارباب امیدواره ریگولوس خسته نشه و ادامه بده.چون این کارو به بهترین شکل ممکن داره انجام میده.




پاسخ به: خبرگزاري سياه
پیام زده شده در: ۱۹:۴۳ جمعه ۲۳ تیر ۱۳۹۱
واقعیت این است!
واقعیت این است!
واقعیت این است!


خبرنگار سیاه میکروفون رو جلوی لرد گرفت.
-تست میکنیم...لطفا حرف بزنین!

ارباب با فریادی مخوف میکروفون را به دور دستها پرتاب کرد!
-جونور ابله.حالا لازمه با صدای ارباب تست کنین؟من با این عظمت و شکوه, این تو یک دو سه کنم؟:vay:

حساب کار دست خبرنگار آمد و محترمانه تر شروع به پرسیدن سوالاتش کرد.
-لرد سیاه, درمورد ادعاهای اخیر جیمز سیریوس پاتر چه توضیحی دارین؟

لرد که از پرتاب میکروفون پشیمان شده بود با اکیویی آنرا فراخواند و شروع به صحبت کرد.
-به نام سالازار کبیر...اولا این جوجه در حدی نیست که بخواد ادعایی کنه.میزنیم تو سرش خفه میشه.ولی به هرحال برای روشن شدن اذهان عمومی(که شرط میبندم جیمز معنی این کلمه رو نمیدونه)توضیحاتی ارائه میکنم.

ضمن تکذیب شدید نوشته های مورفین گانت و اظهار تاسف از اینکه مرگخواری مثل مورفین, بهداشت رو رعایت نمیکنه باید بگم سلامتی مرگخواران برای ارباب بسیار مهمه.همینجا ازشون میخوام همیشه دستمال همراه داشته باشن.
در مورد چرندیاتی که این بچه سر هم کرد...
اول در مورد تاریخ عضویتش گفت...خب یکی نیست بهش بگه بچه جون...تو دو روز بعد عضویتت ارباب رو دعوت به صرف شام نکردی؟(اسنادشم موجوده)...کردی دیگه...در نتیجه تو میخوای سال 84 عضو شده باش یا 45...به هر حال ارباب اون موقع ارباب بوده و تو عددی نبودی!و مورفین هم دایی اربابه و از ایشون بزرگتر...در نتیجه میتونه اون دامنه و کسر و انتگرال و اینا رو دوباره حساب کنه و ببینه نتیجه حرف ارباب چی میشه.
ضمنا ازشون بپرسین نتیجه دوئلشون با مورفین چی شده بود؟ارباب داور اون مسابقه بود...ولی نتیجه رو فراموش کرده!:zogh:
ما عضوی داشتیم به نام توحید ظفرپور!محبوب همه اعضا.شما برین از همین پاتر کوچیکه بپرسین که کی این عضو پرشور, مهم و تاثیر گذار و مفید رو از سایت زده کرد؟نه, من همینجا میشینم شما برین بپرسین.تازه در مورد ویلیام ادوارد و مالدبر و بقیه هم مشکوکم.تحقیقاتمو ادامه میدم.مطمئنم یه جایی به همین جیمز میرسم!البته ایشون هنوز درمورد اسم خودشون هم مطمئن نیستن.تو معرفی شخصیتشون چند بار اسم خودشونو بصورت "جمیز" نوشتن.

گزارشگر که از دادن میکروفون به لرد پشیمان شده بود سعی کرد با لبخندی ملیح میکروفون را لرد لرد بگیرد...ولی با شنیدن صدای فش فش تهدید آمیزی که از نقاط نامشخص ردای لرد به گوش میرسید منصرف شد.

لرد ادامه داد:
-یه چیز دیگه هم گفته بود...چی بود؟اهان!
نقل قول:
من 1027 تا دارم که تازه با این یکی میشه 1028 تا! و همه شونم همواره در راستای خدمت صادقانه به جامعه ی جادوگری و مردم شریف و عزیز این مرز و بوم بوده،

خدماتش چی بوده الان؟یه شکلک جیغ به سایت اضافه کرده...با اون رفیق نابابش یه بنگاه کلاهبرداری زدن.اینجا!.
و البته مهمترین خدمتش به جامعه جادوگری اینه:مدال افتخار جیمز


نقل قول:
و ضمنا من وبلاگ دارم!
اون نداره!!!

بله...بله...یک وبلاگ آپدیت و به روز و بسیار بسیار فعال!خواننده های وبلاگش داشتن یه آگهی "گمشده" براش تنظیم میکردن.
ضمنا مطمئن نباشه که ارباب وبلاگ نداره.به کوری چشم ایشون ارباب آدرس وبلاگشو میده:وبلاگ لرد سیاه
امیدوارم از مطالب مفیدش لذت ببرن.


صحبتهای لرد سیاه در حالی به پایان رسید که خبرنگار مدتها بود به خانه اش رسیده بود.
-ژن...من اومدم...مشاحبه با ارباب تموم شد.البته اون هنوژ داشت حرف میژدا.شاعت کاری من تموم شد برگشتم.آدمو مژبور میکنن ژلوی دوربین کتابی حرف بژنه...خب من اینم.منو همینژوری قبول کن.شرا شعی میکنی عوژم کنی؟!احشاش حقارت کردم!




پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۲:۵۵ جمعه ۲۳ تیر ۱۳۹۱
بلا قلم پر سیاهرنگش را برداشت.
-خب مینویسیم.من همون اولم داشتم مینوشتم.شماها نذاشتین.خب...کجا بودم؟زیبایی ذاتی و جذابیت شخصیت من که میراثی از مادر اصیل و جذابم...

روفوس حرف بلا را قطع کرد.
-باز شروع کردی به دری وری گفتن؟باید راستشو بنویسیم!

بلا از جا پرید و قلم پرش را در جمجمه روفوس فرو کرد.ولی از آنجایی که مغزی داخل جمجمه روفوس وجود نداشت آسیبی ندید.بلا همانطور که فریاد میزد قلمش را بیرون کشید.
-دری وری؟دروغ؟تو منکر جذابیت فوق العاده اربابی؟:vay:

هوگو کاغذ پوستیش را باز کرد.
-خب...هر کی هر چی درباره ارباب یادش میاد بگه.

مرگخوارها شروع به اظهار نظر کردند.
-ارباب دستور میدن!کروشیو میکنن.فریادهای سهمگین میکشن.
-کتک هم میزنن.دیروز منو با دم نجینی زد!بعدم با چوب دستی دنبالم کرد.
-ساعت شش صبح به مرلینگاه میرن.شش و چهل و پنج دقیقه میان بیرون!

هوگو نگاه غضبناکی به گوینده انداخت و جمله آخر را خط زد.
-اینجوری نمیشه.این اطلاعات کمن.من فکر میکنم ما باید بریم تحقیق کنیم.از کسایی که ارباب رو میشناختن بپرسیم و با دست پر برگردیم.




پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۲:۳۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۱
سوژه جدید:


-دیگه سفارش نکنم.جون شما و جون نجینی.اگه یه فلس از بدنش کم شه من میدونم و شماها.

روفوس جلو رفت.تعظیمی کرد و چمدان لرد را به دستش داد.
-ارباب بفرمایین.همه چیزایی که برای یک سفر اکتشافی و تحقیقاتی لازم بود گذاشتم.

لرد چمدان را سبک و سنگین کرد.
-مایو که یادت نرفت؟هندز فری ارباب رو هم گذاشتی؟موقع پرواز نمیتونم با چوب دستی, جادو کنم.باز مثل تعطیلات قبلی وسط راه یهو هفت تا پاتر بهم حمله نکنن!

روفوس سرش را به نشانه تاییدتکان داد.
-ارباب نمیشه نجینی رو هم با خودتون ببرین؟تو سفر اکتشافیتون ممکنه به درد بخوره.چیزای جدید یاد بگیره.یا حداقل قایق بادیتونو براتون حمل کنه.همونی که شکل اردک...

لرد با عصبانیت حرف روفوس را قطع کرد.
-لزومی نداره همه رو از محتویات چمدون ارباب مطلع کنی.وضمنا خودم تصمیم میگیرم که کی رو همراهم ببرم.این سفر بسیار خطرناکه.بهتره تنهایی برم.ارباب بسیار فداکارن و حاضر نیستن جون کسی رو به خطر بندازن.شما مواظب فرزندم باشین.نشنوم کسی بهش بی احترامی کرده باشه.بهش برسین.نوازشش کنین.و ضمنا...سعی نکنین گرهش بزنین.من امتحان کردم...نمیشه! ..خب دیگه...وقت رفتنه!آماده بدرقه ارباب بشین...کسی آب نیاورده؟







پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۲:۴۲ دوشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۱
مرگخوارا زندانی جدیدی دارن که شکنجه نمیشه!
لرد سیاه به مرگخوارا دستور میده هویت زندانی رو کشف کنن.شاید اینجوری بشه راهی برای شکنجه کردنش پیدا کرد.مرگخوارا شروع به تحقیق میکنن.زندانی رو جلوی مقر محفل میبرن ولی فرد ویزلی اونو نمیشناسه.
روفوس ادعا میکنه زندانی مالی ویزلیه و خودشو جای یه مرد جا زده!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ

شکنجه گاه:

-ببین عمو...حرف میزنی یا...

روفوس در ادامه حرفش کمی بطرف زندانی خم شد.
-یا ثابت کنم مالی ویزلی هستی؟

زندانی لبخندی به روفوس زد.روفوس طلسم انگشت نگاریش را متوقف کرد.
-ببین...به زبون خوش بگو کی هستی؟محفلی هستی؟نیستی؟بگو مرگ بر محفل...

سکوت...

-اصلا بگو مرگ بر ارباب!

طلسم کروشیوی لرد درست از بیخ گوش روفوس رد شد.صدای لرد از دور دستها به گوش میرسید.
-مرگ بر خودت و پدر و مادرت.باز چشم منو دور دیدی داری توطئه میکنی؟

روفوس زیر لب زمزمه کرد:
-آخه ارباب...اون همه حرفو نشنیدی...فقط اون جمله ننگین آخریو شنیدی؟...لینی؟تو داری چیکار میکنی؟:vay:

لینی وارنر سرش را از روی کاغذی که جلویش پهن شده بود بلند کرد.
-عکسشو میکشم...خیال دارم بچسبونمش به در و دیوار.که ملت شناساییش کنن و مژدگونی بگیرن!هوش ریونی رو داشتی؟:zogh:

روفوس نگاه ملتمسانه ای به زندانی انداخت.
-میبینی که با چه جور موجوداتی درگیرم.بابا بگو کی هستی.مثل بچه آدم شکنجه شو.اگه ارباب بیاد بیچاره میشی ها!گفته باشم....ولی جان من...مالی ویزلی نیستی؟




پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱:۲۲ یکشنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۱
خلاصه:

لرد سیاه با کلک زدن به مرگخوارا(وانمود کردن به اینکه سرطان داره)کلی سکه طلا ازشون گرفته.ولی سکه هایی که مرگخوارا به ارباب دادن سکه های لپرکان هستن و مدتی بعد غیب میشن!

(مرگخوارا فکر میکردن لرد قراره سکه ها رو برای درمانش به شفا بخش بده.برای همین بهش لپرکان دادن.)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ

اتاق لرد سیاه:

لرد سکه ها را کف اتاق پخش کرده بود و به همراه نجینی روی آنها غلت میزد!
-میبینی نجینی؟به همین سادگی ثروتمند شدیم.از فردا میتونی دوباره هیپوگریف بخوری.

صدای جیلینگ جیلینگ سکه ها آرامش عجیبی به لرد میداد.

تق تق تق تق...

لرد سیاه آواداکداورایی بطرف در فرستاد.در از جا کنده شد و با صدای مهیبی روی زمین افتاد.لرد همانطور که روی سکه ها دراز کشیده بود نگاهی به در انداخت.
-دیدی چیکار کردم نجینی؟مهارت ارباب انکارناپذیره!

-نه ارباب...من اون کارو کردم.طلسم شما این بیچاره رو کشت!
توجه لرد به آندرومدا که پشت در ایستاده بود و مگسی را لای دو انگشتش گرفته بود جلب شد.
-چی میخوای و به چه جراتی در اتاق ارباب رو شکستی؟!

آندرومدا مگس را به گوشه ای پرتاب کرد.نجینی خیزی بلندی برداشت و مگس را روی هوا شکار کرد.آندرومدا که با نگرانی به سکه ها خیره شده بود سینی کوچکی را روی میز لرد ظاهر کرد.
-ارباب در زدم باز نکردین.نگرانتون شدم! لیوان شیرتونو آوردم.عادت داشتین قبل از خواب شیر بنوشید!

-من همچین عادتی نداشتم!
-چرا ارباب داشتین.یادتون نمیاد.شیرتونو بخورین.شما دچرا بیماری مهلکی شدین.
-نمیخورم!ضمنا به دنبال مراقبتهای ویژه شماها احساس میکنم بهتر شدم.برو بیرون تا نفرستادمت پیش مگسه.

آندرومدا به مسیری که مگس طی کرده بود نگاه کرد.مسیری طولانی از گلوی نجینی تا معده اش(که مشخص نبود در کجایش قرار دارد!).


ده دقیقه بعد:

-دختره گستاخ!میخواست به ارباب شیر بخورونه.حتی مادر ارباب هم موفق نشده بود این کارو انجام بده...نجینی؟چرا اونجوری نگاه میکنی؟نمیتونی حداقل وانمود کنی که حرفامو باور میکنی؟...میگم...تو احساس نمیکنی حجم این سکه ها داره کمتر میشه؟چند دقیقه پیش کل کف اتاق رو پوشونده بودن...خب...به هر حال.حالا که مریض نیستم بهتره ازشون استفاده کنم.مثلا...همین الان حسابدار مخصوصمو احضار میکنم و حقوق یک ماه مرگخوارا رو باهاش پرداخت میکنم!نظرت چیه؟

نجینی کاملا موافق بود!




پاسخ به: دفتر حمایت از حیوانات جادویی!
پیام زده شده در: ۱:۵۵ پنجشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۱
(پست آخر)

لرد سیاه با شنیدن اصطلاح اسمشو نبر لبخندی زد.
-هوووم...پس هنوزم اسمشو نمیبرین!عجب ابهتی!به هر حال...من یه خبر خوب براتون دارم.من میتونم این مارو به اسمشو نبر برگردونم.

حالت دوستانه چهره وزیر تغییر کرد.
-بله؟تو ارتباطی با اسمشو نبر داری؟

لرد متوجه شد که تیم دستش را بطرف چوب دستیش برده.
-نه نه...منظورم این بود که چند تا آشنا دارم که مرگخوارن...یعنی قبلا مرگخوار بودن...یعنی بهشون تهمت مرگخوار بودن زدن.بعد اینا تبرئه شدن...اصلا ارتباطی با مرگخوارا نداشتن!بابا اون مارو بدین به من.یه کاریش میکنم خب!:vay:

رئیس بین لرد و نجینی قرار گرفت.
-عمرا اگه بذارم بهش دست بزنی.این ممکنه مار اسمشو نبر باشه.ولی به هر حال یه حیوون جادوییه.ما وظیفه داریم ازش محافظت کنیم.

لرد سیاه به سختی خود را کنترل کرد.چند باز جمله روی تابلو را خواند.
-ببینین جناب رئیس.منم قصد ندارم آسیبی به این حیوون بزنم.از اون پایین تا این بالا هی تابلو نوشتین.هی گفتین اگه اسمشو نبری وارد نشو...اگه اسمشو نبری جادو نکن.اگه اسمشو نبری برو بمیر...توهین پشت توهین....البته نه اینکه من اسمشو نبر باشما..ولی صبرو طاقت منم حدی داره.

لرد بطرف نجینی رفت و سرش را به آرامی بلند کرد...رئیس با دیدن این صحنه پرید و دم نجینی را گرفت.لرد از یک طرف و رئیس از طرف دیگر شروع به کشیدن کردند...نجینی کم کم داشت کش می آمد.لرد همانطور که سر نجینی را بطرف خودش میکشید گفت:
-ولش کن...بابا اصلا من مرگخوارم!اسمشو نبر منو فرستاده.گفت یا میری نجینی رو میاری.یا فردا خودم شخصا مراجعه میکنم!

رئیس وحشتزده نجینی را رها کرد.نگاهی به تیم انداخت...تیم چوب دستیش را در جیبش گذاشت.
-به من نگاه نکن رئیس.من همش تو دفاع در برابر جادوی سیاه رد میشدم!

رئیس کمی فکر کرد.شاید این غریبه راست نمیگفت...اگر حرفهایش واقعیت داشت باید نجینی را به او تسلیم میکرد...ودر غیر اینصورت، به هر حال بهتر بود مسئولیت نگهداری از نجینی به عهده شخص دیگری باشد.شاید این بار لازم نبود از این حیوان جادویی حمایت کنند.ولی شاید هم...

غریبه از تردید چند ثانیه ای و نه چندان نا آگاهانه وزیر استفاده کرد و در حالیکه مار کج و کوله را در آغوش داشت بی سرو صدا از وزارتخانه خارج شد.
نجینی دلیلش را نمیدانست...ولی مطمئن بود قصد حمله به این غریبه را ندارد.


پایان









هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.