سلام!
من اومدم گزارش میتینگ بدم.

فقط قبلش خدمت جناب دامبلدور عرض کنم که خیر، شما همون 7ام دی رای داده بودی. شایعهپراکنی نکن.

بعدش هم بگم که شاید فکر کنین مافلدا گزارشش کامل نیست، ولی باید عرض کنم از هر کسی گزارشش کاملتره و وقایع رو کامل توضیح داده. چراش رو در ادامه میتونید بخونید.

من ساعت یک ربع به دو با هکتور مترو انقلاب قرار داشتم که تا ساعت 2 بتونیم برسیم به کافه. اونجا همو دیدیم و وسط راه با خواهرم که برای رفتن به کتابفروشی اومده بود بای دادیم و عازم کافه شدیم.
وقتی وارد اتاق vip شدیم، دیدیم یک نفر اونجا نشسته که چون برگزارکننده میتینگ یعنی سو لی نبود، شخصا به شک افتادم نکنه از پرسنله، که در این صورت سوالی که در ادامه ازش پرسیدم بسیار احمقانه به نظر میرسید. ولی خب نرسید چون جادوگرانی بود روونا رو شکر.
پرسیدم شناسهی شما تو جادوگران چیه؟ ایشون گفت اول شما بگین. منم گفتم، من لینیام اینم هکتوره! و اونم گفت ایوانه. عکس کیک رو قبلا ایوان برای من فرستاده بود، برای همین بعد از جلوس نمودن روی مبل گفتم چقد کیک خوشگل بود! و ایوان که هنوز نفهمیده بود لینی تو سایت جادوگران کیه، هی میگفت واو چقد زود عکس کیک پخش شد! و منم میپرسیدم مگه برای چند نفر دیگه هم فرستاده بودی؟ و هر دو در گیجیِ تمام جواب سوالای همو نمیدونستیم.
بعد از چند دقیقه ایوان لیست شرکتکنندگان میتینگ رو چک کرد و گفت شناسهت چیه دقیقا؟ اینبار واضحتر گفتم لینی وارنر! و اینجا بود که ایوان تازه فهمید لینی کیه و عکس کیک پخش نشده بود و مخاطبش تمام مدت من بودم و نه یکی دیگه که قاعدتا نباید عکس کیک رو میداشته (مشکل در تلفظ بود. من گفتم Leiny در حالی که ایوان انتظار داشت Liny بشنوه و واسه همین تشخیص نداده بود).
در این حین ایوان گفت سوجی هم اومده، ولی در اون لحظه تو اتاق نبود. منم گفتم هنوز برگزارکنندههای میتینگ هم نیومدن. بعد از یکم سوجی که معلوم نبود تا اون موقع کجا بود، در حالی که بود، سر رسید. و من انگار که سوجی دیرتر اومده باشه (در حالی که زودتر اومده بود) گفتم خوش اومدی.

دقایقی بعد سو رسید و میلاد. میلاد که با کافه آشنایی داشت گفت نور تزئینات اتاق رو روشن کنیم. که کرد. ساعت حدودا 2 و نیم بود. اینجا میلاد گفت یه معرفی از خودتون بدین که چه میکنین و چی میخونین و اینا. که من نوبت اول رو شوت کردم سمت ایوان که شروع کنه. و خب معرفیا رو کردیم که آلنیس و همراهانش رسیدن. اینجا تغییر جای نشستن دادیم که آلنیس و همراهانش جا بشن. اتاق دو قسمت بود، یه طرف مبلای بزرگ در چهار طرف، و تو فضای کوچیک پشتش هم باز مبل بود که دو مادرِ گرامیِ حاضر شده در میتینگ اونجا نشستن.
بعد از معرفی آلنیس و دوست عزیزش، ایوان گفت بیاین یکم فضا رو هری پاتری کنیم! خاطره هری پاتری بگین. این که چطور با کتابای هری پاتر آشنا شدین و اینا. شروع کردیم خاطره بگیم که واقعا در نوع خود خاطرات جالبی بودن. خصوصا سو و ایوان. ولی مالِ میلاد اصلا جالب نبود، چرا؟ چون حسادت برانگیز بود اونجایی که گفت از کتابِ اگه اشتباه نکنم چهارم به بعد رو زبان اصلی خونده! بله بنده بسیار حسودیم شد که من فارسی خوندم ایشون انگلیسی.

اینجا بود که سو سقلمهای به من روا داشت و ساعت رو نشون داد که از سه و نیم رد شده بود! روونا وکیلی به خاطر تاخیر اعضا تو رسیدن به میتینگ ما هنوز نرسیده بودیم هیچ کاری بکنیم و فقط 5 نفر خاطرهشونو گفته بودن و تازه اولِ بسمالله بودیم که فهمیدیم پنج دقیقه قبلش باید میتینگِ آنلاین رو آغاز میکردیم!
در نتیجه گفتم شکر میون کلامتون، پاشین بریم آنلاین. از سوجی به بعد خاطراتتونو بذارین تو آنلاین بگین. که چون سوجی لینک دیسکورد نداشت، تا من با اینترنتِ عالیِ ایران بیاد نتم وصل شه و تلگرام بالا بیاد و لینکو براش بفرستم و اونم بیاد تو دیسکورد، مقادیری زمان برد!
بالاخره اومدیم میتینگ آنلاین رو آغاز کنیم که چون فقط ایوان و سوجی حاضر بودن صدا و تصویر بدن، ما پشت صحنه بودیم. خلاصه که رفتیم دیسکورد و دیدیم خودمون هم حضوری و هم آنلاین حضور داریم و استقبال زیادی نشده. اگه اشتباه نکنم کوین و آیلین و تری فقط بودن و بقیه خودمون حضوریا بودیم.

بالاخره بعد از شصت بار تغییرِ مکانِ دوربین و صدا و اینا، تا ایوان و سوجی اومدن شروع کنن و با بچههای گل تو خونه ارتباط بگیرن، یهو سفارشا رسید! و خب نمیشد هم خورد و هم صحبت کرد. بنابراین اعلام کردن ما میریم بخوریم برمیگردیم (که البته دیگه برنگشتیم.

). چون رسیدنِ سفارشا همزمان نبود. یعنی هر پنج دقیقه سفارش یک نفر میرسید. این وسط هاگرید و مافلدا (لودو) هنوز تو راه بودن که بیان.

دیگه تا سفارشا برسن و ما هم بخوریمشون، ساعت از 4 رد شد و کافهدارها با نگرانی هی میومدن میگفتن اینجا 5 رزروه، کی کیک بیاریم؟ که گفتیم 4 و نیم بیارین لطفا. تا 4 و نیم بشه گفتیم یکم عکس بگیریم برای سایت، با گوشی سوجی این حرکت انجام شد اونم در حالی که فیـلترِ پیرکنندهی دوربین روشن بود.

میتونین به گالری سایت مراجعه کرده و اون عکس رو پیدا کرده و حسابی به ریشمون بخندین.
دقیقا تا عکس گرفتن تموم شد یهو هاگرید و مافلدا سر رسیدن. درجا گفتم عه بیاین عکس بگیریم که گفتن نه. ولی در ادامه همکاری کرده و عکس هم گرفتن.
چون چهار و نیم شده بود کیک رو آوردن و ایوان توضیح داد این تزئینات روش رو گفتن بهتره نخوریم و اگه بذاریم یه گوشه، خشک میشن و تزئینات زیبایی هستن که هکتور درجا فریاد زد اسنیچ مال منه! در حالی که ما خجالتیها همچون بچههای گل در سکوت نشسته بودیم چون حقِ ایوان میدونستیم تزئیناتِ کیکی که خودش زحمت کشیده رو خودش ببره. ولی خب ایوان یا واقعا نمیخواست یا خیلی دست و دلباز بود! خلاصه که کیک رو ایوان برید و بین همه پخش کردیم و چندیمون چون کیک بزرگ بود و نمیتونستیم همه رو بخوریم، با توجه به تمهیدات ویژهای که ایوان تدارک دیده بود و ظرف یکبار مصرف آورده بود، کیکها رو در ظرف جاسازی کرده تا با خود ببریم!
این وسط چوبدستی رو به زور به من دادن ببرم. من تا اینجا همچنان حقِ ایوان میدونستم.

برای همین گفتم جا نمیشه که ببرم، که هکتور با ابرازِ چقدر ریاضیت ضعیفه که فکر میکنی جا نمیشه، چوبدستی رو در ظرف یکبار مصرف گذاشت و خب، منم چوبدستیدار شدم. کلاه گروهبندی رو فکر میکردم سو قراره ببره، اما در آخر میتینگ با این صحنه مواجه شدم که به زور داشتن به مافلدا میگفتن بخور. د میگم بخور! بخور. و از مافلدا انکار که بابا نمیشه خورد سفته. خلاصه که نمیدونم سرنوشت کلاه چی شد، هرکی میدونه بگه!
چون پنج شده بود دیگه به زور انداختنمون بیرون و هاگرید با این که نیم ساعت آخر رسیده بود و خودش هیچ سفارسی نداده بود و فقط کیک نوش جان کرده بود، قبول زحمت کرد هزینه رو پرداخت کنه و ما براش کارت به کارت کنیم.
بیرونِ کافه هم مقادیری عکس گرفتیم و بعدش بای دادیم رفتیم خونههامون. مادر آلنیس هم میگفت من میام جادوگران عضو میشم و آلنیس میگفت نه نیا. و مادر هم در پاسخ میگفت با اکانت فیک میام نفهمی منم.
در انتها بگم که واقعا هرکار کردیم اصلا فرصت نشد به میتینگ آنلاین برگردیم. خاطره سوجی و نفرات بعدش آخرم موند و حتی ما حضوریها هم وقت نکردیم بشنویم.
همین دیگه. این بود گزارشِ من! تصاویر میتینگ همون شب آپلود شدن، ولی الان تازه اعلام میدارم که
اینجا هستن!