آنسوی ماجرا – خانه شماره 12 گریمولدولدمورت گوش هایش بر اثر کشیدن کش آمده بود و به خاطر کشتن سوسک ها پنج بار خیابان گریمولد را دور زده بود. جیمز سخت مشغول یاد دادن کار های سفید به ولدمورت بود و او هم مات و مبهوت به درس ها گوش میداد ولی رفتار شیطانی اش هیچ تغییری نمی کرد. جیمز پیش هری رفت و گفت:
- این ولدک عوض به شو نیس. هر چی بهش میدگم گوش میکنه ولی هیچی نمی فهمه.
هری پس از چند لحظه فکر کردن گفت:
- بهتره همه با هم راجع به این موضوع صحبت کنیم.
- پس من میرم اعضا را توی آشپزخانه جمع میکنم.
جیمز بعد از تمام شدن حرفش از هری دور شد. هری هم به سمت آشپزخانه رفت تا آنجا را برای جلسه آماده کند.
همین سوی ماجرا – آشپزخانه گریمولدجیمز بعد از اینکه تمام صندلی های دور میز آشپزخانه پرشد و همه اعضا در آنجا حاضر شدند صدایش را صاف کرد و گفت:
- این ولدک درست به شو نیست و اصلا نمی تونه سفید بشه. من که هر کاری کردم نشد. اگر کسی نظری داره بگه تا ببینیم باید چیکار کنیم.
سدریک همانجوری که بر روی صندلی اش نشسته بود گفت:
- من یه سری تحقیق کردم که میگه آدم با فراموشی رفتارش تغییر نمی کنه. چون رفتارش مربوط به روحش میشه نه مغزش. بهتره وقتمون را برای پیدا کردن دامبلدور صرف کنیم.
بقیه محفلی ها هم به نشانه موافقت سر تکان دادند و برای پیدا کردن دامبلدور رفتند که آماده بشوند.
فرسخ ها دورتر – خانه ریدل هابلاتریکس بعد از آمدن دامبلدور دوباره سعی کرد که گوشت تسترال را به او بدهد ولی دامبلدور همچنان مقاومت میکرد.
بلاتریکس رویش را از دامبلدور برگرداند رو به رز گفت:
- من دیگه خسته شدم برو اعضا را تو سالن جمع کن که ببینیم با این چیکار کنیم.
همین سوی ماجرا – سالن جلسات خانه ریدلبلاتریکس بدون مقدمه گفت:
- ریشیه نمی تونه سیاه باشه. باید وقتمون را بذاریم برای پیدا کردن ارباب خودمون و گرنه
مرگخوار ها که خشم را به راحتی در چشمان بلاتریکس می دیدند بدون هیچ سوال و معطلی برای پیدا کردن اربابشان رفتند که آماده شوند.