هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (پروتی.پاتیل)



پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۱۹:۴۵ شنبه ۴ شهریور ۱۳۹۶
#31
عصری متعلق به دومین ماه از پاییز بود.پادما سردرد داشت و بی توجه به اصرار های خواهرش به تالار ریونکلا رفت تا در اتاقش استراحت کند.پروتی هم که کمی بی حوصله بود به سمت دریاچه راه افتاد.کنار درختی که در ساحل دریاچه بود نشست و دفترچه ی نوشته های روزانشو باز و شروع به نوشتن کرد.
_ امروز پادما حال خوبی نداره؛سردرد شدیدی داره و این همش به خاطر استاد معجون سازیه!

_سلام دوست دیرینه ی من.

با صدای کاریوس پروتی سرشو بالا آورد؛ لبخندی زد و گفت:
_سلام کاریوس خوشحالم که می بینمت.
_مدتی مدید به دیدارم نیامدی اتفاقی افتاده؟
_نه فقط کمی دلم گرفته.
_کمکی از دستم بر میاد؟
_ تو بهترین کمک ها رو به من کردی.
_چرا اینگونه فکر میکنی در حالی که من زیر آب هستم و تو در خارج از آن زندگی میکنی.
_کاریوس، دوست خوبم من شاید تنها دانش آموز این مدرسه باشم که میتونم صدای تو رو توی هوا بشنوم؛ این خواست تو بود. این قدرت تو که اجازه میده من صدات رو بشنوم در حالی که بقیه از این مکالمه فقط جیغ های گوش خراش نصیبشون میشه. همین نشون میده تو با دوستی ات به من کمک کردی.
_شاید همین گونه باشد که تو میگویی.
_غمگین نباش؛ اتفاقی افتاده؟ نمی دونم چرا ولی حسش میکنم.
_آری اتفاقی که برای رخ دادنش سالها جنگیدم.
_پس اجازه دادن!
_آری، اینجا آمدم تا بگویم که از تو با تمام وجود میخواهم که در جشن ازدواجم شرکت کنی دوست قدیمی من.

پروتی دست هایش را روی صورتش گذاشت و با ذوقی که از صدایش هم مشخص بود گفت:
_وای کاریوس، باورم نمیشه! این عالیه، عالی... تبریک میگم بهت؛ از صمیم قلبم برات خوشحالم.

کاریوس لبخندی زد و گفت:
_ سپاس؛ همراهی تو همیشه در طول این سالها به من امید جنگیدن داد.در جشن من شرکت خواهی کرد؟ تمام غم هایم را با تو تقسیم کردم؛ حال اجازه بده در شادی نیز سهمی داشته باشی.
_من نمیدونم. این اجازه رو باید پروفسور دامبلدور بده؛ مشکلی دیگه ایم که هست این که من نمی تونم مدت زیادی زیر آب نفس بکشم و حتی لباس های مخصوص شما رو هم ندارم کاریوس.
_ لباس هایت را ندیمه های سانیا تهیه خواهند کرد و اما در مورد اجازه ی پروفسور دامبلدور آن را به من واگذار کن. برای تنفست هم جادویی روی تو انجام میشود که بدون تغییر شکل با هییت عادی ات نفس بکشی. می آی پروتی مگر نه؟
_اگر مشکلات به این راحتی حل میشن باید بگم این آرزوی منه که توی این جشن باشم.

کاریوس لبخند اطمینان بخشی زد. دستش را از آب خارج کرد و دست های این دختر انسان که دوست وفادارش شده بود را گرفت و گفت:
_ سپاس گزارم.
_کاری نکردم. دیدن این روز آرزوی منم بود مثل خودت، خب دیگه بهتره من برگردم به قلعه و تو هم اگر میشه همین امروز برو دیدن پروفسور.
_باشد.به امید دیدار.
_ مراقب خودت و سانیا باش.

پروتی از کاریوس جدا شد و با لبخندی حاکی از خوشبختی یکی از عزیزترین دوستانش به سمت قلعه رفت.
عصر همان روز وقتی در تالار خصوصی گریفیندور کنار جینی ویزلی نشسته بود و غرق در مطالعه ی رمانی مشنگی بود؛ یکی از بچه های سال بالایی پیغام آلبوس دامبلدور را که ازش خواسته بود به دفتر مدیریت برود به او رساند.
پروتی کتابش را روی میز جلوی شومینه گذاشت و از جینی خواست هر وقت به اتاقش رفت کتاب را هم روی تخت پروتی بگذارد.
تالار گریفیندور تا دفتر مدیریت فاصله ی چندانی نداشت که همان را هم پروتی به آرامی پشت سر گذاشت؛ از طرفی ترس مواخذه داشت و از طرفی شوق اجازه ای که شاید به او داده میشد.
پروتی چند دقیقه ای منتظر ماند تا اجازه ی ورودش به دفتر مدیریت داده شد. در زد و وارد شد.دامبلدور پشت میزش نشسته بود اما با دیدن پروتی از جاش بلند شد و با لبخند مهربانی گفت:
_خوش آمدید دوشیزه پاتیل. فکر میکنم بدونید چرا اینجایید درسته؟
_بله پروفسور.
_من از روز اولی که شما با کاریوس هم صحبت شدید از این آشنایی اطلاع داشتم اما گمان نمیکردم تا این حد در این دوستی پیش رفته باشید که برای دعوت شما شخصا از من بخواد اجازه ی حضورتون رو بدم.

پروتی متعجب به صورت دامبلدور خیره شد؛ کاریوس برای دعوت از پروتی شخصا اومده بود؟ کاریوس یکی از اشراف زاده های بالامقام مردمان زیرآب بود و برای چنین اموری هیچ وقت خودش اقدامی نمیکرد.
_پروفسور کاریوس خودش اومد؟
_بله دوشیزه پاتیل.
_باور نکردنیه!
_درسته، من هم از دیدنش تعجب کردم. مردمان زیر آب رسومی دارن که کم پیش میاد زیر پا بگذارنش.در هر صورت از شما خواستم بیاید اینجا تا بهتون اطلاع بدم فردا دو خیاط برای دوخت لباس شما به تالار گریفیندور خواهند اومد. شما هفته ی دیگه روز جمعه در مراسم عروسی کاریوس و بانو سانیا شرکت خواهید کرد البته اگر خودتون هم مایل باشید.
_من، من آرزومه...
_خب پس امیدوارم روز خوبی رو بگذرونید در کنار دوستانتون.
_ممنونم پروفسور.

پروتی با شوقی که جز لبخند زدن راهی برای ابرازش نداشت از دفتر دامبلدور بیرون امد و به تالار گریفیندور رفت.
خبر رفتن پروتی به جشن مردم زیر آب توجه همه را در هاگوارتز جلب کرده بود.روز بعد دو نفر به اتاق پروتی و هم اتاقی هاش رفتند و خیلی سریع اندازه های مورد نیازشون را گرفتند.بعد از رفتن خیاط ها جینی که رفتنشون را دیده بود به اتاق پروتی آمد و با ذوق گفت:
_اومده بودن لباس بدوزن برات؟

پروتی که کمی استرس داشت آرام سری تکان داد و گفت:
_آره.
_حالا چرا اینجوری ای؟
_چی جوری؟
_گرفته ای.
_استرس دارم.
_وا!چرا؟
_چون من تا حالا تو چنین جشن هایی نبودم و الآن هم باید تنهایی برم.
_مگه دوستت اونجا نیست؟
_اون عروسیشه نمی تونه همش مراقب من باشه که...
_ولی من مطمینم بهت خیلی خوش میگذره؛ کاش منم میتونستم بیام...
_امیدوارم.

جمعه؛روز برگذاری عروسی

پروتی با کمک دو نفر از مردمان زیر آب برای جشن آماده شد. جادویی روش اجرا شد که بهش کمک میکرد بدون تغییر شکل زیر آب نفس بکشه...
دامبلدور قبلا مشخص کرده بود از چه سمتی میتونه راحت به دریاچه وارد بشه؛ افرادی که برای حاضر کردنش امده بودند کنارش ایستادند؛ نفس عمیقی کشید و قدمی در آب گذاشت.
سرمای آب دریاچه را حس نکرد؛ گویی آب برایش مثل هوا بود و بود و نبودش حس نمیشد؛ با خیال راحت تری به زیر آب رفت و با دیدن توانایی اش در راه رفتن درون آب یاد شنیده هایش از کاریوس افتاد. به او از قدرت اشراف زاده ها داده بودند؛ اون نیازی به شنا نداشت چون در آب راه می رفت!
به سمت قصر زیبایی که از شیشه هایی از جنس آب ساخته شده بود رفتند؛ تعریف قصر آبگینه را از کاریوس شنیده بود.
با دیدن قصر لبخند زد؛ شبیه رویاهایش بود.

_شما مهمان ویژه ی خاندان کارسند هستید، سمت چپ ردیف دوم در کنار اشراف زاده های جوان این خاندان جایگاه شماست.
_ممنونم.

پروتی با ورودش به جایگاهی که قرار بود عروسی برگذار بشه توجه همه را به خودش جلب کرد. نگاهی گروه متعجب بود و نگاه گروهی بی تفاوت...
پروتی کنار پسر جوانی نشست و چند دقیقه ی بعد تمام سالن خالی از همهمه ی مهمانان شد؛ نوای دلنشینی فضا را در بر گرفت و کاریوس به آرامی به جایگاه داماد آمد.چند دقیقه ی بعد سانیا در حالی بازوی پدرش را گرفته بود؛ با لبخندی دلنشین به کاریوس پیوست.
سانیا و کاریوس در کنار هم ایستادند؛ مردی که در جایگاه کشیش های مردمان عادی ایستاده بود با اجازه از هر دوی آنها زخمی روی انگشت حلقه یشان ایجاد کرد و قطره های خون آنها را در ظرفی بلوری ریخت. قطرات خون کاریوس و سانیا با آب ترکیب شدند و دور انگشت هر کدام از آنها حلقه ای شفاف و بلورین ایجاد شد که رگه های قرمزی در آن به چشم میخورد.
به محض به وجود آمدن حلقه ها صدای طبلی باعث ایجاد موجی در آب شد.
پروتی به تبعیت از باقی مهمانان از صندلی بلند شد و چند بار پیاپی مچ دستش را بهم کوباند؛ قبل از اینکه به مراسم بیاید برایش توضیح داده بودند که به وجود آمدن حلقه ی همراه به معنی حک شدن نام عروس و داماد روی قلب یکدیگر است و با این حک شدن عشق میان آنها هرگز از میان نمی رود و اگر یکی از آن دو خیانتی در حق عشقشان مرتکب شود با پاک شدن اسم زوجش از دنیا میرود.
تبریک مهمانان با کوباندن مچ دست هایشان انجام میشود؛ یکی از مناطق حس ضربات قلب مچ دست است و این تبریک بدین معناست که پیوند قلب هایتان مبارک.
بعد از انجام مراسم عقد به محوطه ی پشتی قصر آبگینه که محل اقامت و زندگی عروس و داماد بود رفتند؛ جشنی بی نظیر برگذار شد که پروتی از لحظه به لحظه ی آن لذت می برد؛ کاریوس در اوایل مهمانی به همراه عروسش، سانیا، برای تشکر به دیدن پروتی آمد و پروتی توانست بعد از چند سال تعریف سانیا را شنیدن او را از نزدیک ببیند و با او همکلام شود.


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.



پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۲:۵۳ شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۶
#32
سلاااام.
مرلین شاهده چه قدر میخواستم این پستم که دویل با انجلیناست نقد بشه.
مرسی آراگوگ عزیز.


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.



پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۰:۲۱ شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۶
#33
صدای در توجه همه ی مهمان ها رو به خصوص صاحب مجلس رو جلب کرد.
پروتی با موهای بلند و فری که صورت سفیدشو قاب گرفته بود جلب توجه زیادی کرد تو کافه ولی خب با لبخند همیشگیش بی توجه به بقیه اول سمت گرگوری رفت و گفت:
_خوشحالم که دعوت نامه ی تولدت به دستم رسید تولد مبارک.

گویل که تا حالا پروتی رو با لباس هایی جز رداهای رسمیش ندیده بود؛ کمی بهت زده بهش نگاه کرد و آروم تشکر کرد.
_از خودت پذیرایی کن؛ بشین خواهش میکنم.
_مرسی... وای آنجلینا توام اینجایی؟ عه! دافنه توام هستی که! گرگوری می بینم بیشتر مهمونات گریفی ها هستن!
_از بس ما با معرفتیم.
_فنگ درصد.
_چی شد اومدی؟ تو که زیاد از مهمونی رفتن خوشت نمی اومد؟
_خب راستش اولین دلیل این بود که خود گویل ازم دعوت کرد و روم نشد دعوتشو رد کنم؛ در ضمن خب این دعوت یکی از اسلی ها بود و من فکر کردم بهتره وقتی اونا یکم کوتاه اومدن منم دست از لجبازی بردارم.
_خوب کردی اومدی؛ خوش میگذره.
_امیدوارم.خب گویل کجا باید کادوهاتو بذاریم؟
_من مگه نگفتم کادو لازم نیست؟
_چرا اتفاقا تاکیدم کردی! البته من خودم میدونم وجودم اینجا هدیه است ولی تولد بی کادو نمیشه که...
_زحمت افتادی؛ بدش به اون جن خونگی، بازم ممنون.
_خواهش میکنم.

دافنه سرشو جلو آورد و نامحسوس از پروتی پرسید:
_تو براش چی آوردی؟
_یک کتاب آشپزی جادویی که واقعا دوست داشتنیه میدونی؛ وقتی داری از رو دستور عملش میخونی اگر اشتباه کنی خودش تذکر میده بهت انگار معلم جلوته...
_چه جالب!
_آره، من اونقدر ذوق کردم دوتا ازش خریدم؛ یکی برای خودم...
_وای چه جالب! ولی حالا چرا براش کتاب آشپزی خریدی؟
_آخه من بیشترین چیزی که از گویل یادم بود شکمو بودنش بود برای همون...


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.



پاسخ به: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۱:۲۵ جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۹۶
#34
نقل قول:

رز زلر نوشته:
آقا من اعتراض دارم اعتراض!

پروتی جان! به شخصه یه سری دفاع هایی نسبت به پست خودم داشتم که می خوام بگم. امیدوارم آخرش به یه نتیجه‌ای باهم برسیم.

قسمت هایی که مربوط به حرف زدن رز هستش رو مخالفتی ندارم با گیج کننده بودنش.
امتیاز نگارش هم حله ولی بقیه ش. یکی یکی بریم سرش!

اول اینکه اصلا رولم طنز بود و توی رول طنز فضا سازی به اون شدت مهم نیس. در واقع هدف رول طنز و معیار سنجشش تا جایی که من می دونم اینه که چه قدر می خندونتت. من به عنوان یه جدی نویس می تونم برات یه صفحه ی کامل فقط ترک روی قاب هلگا رو توصیف کنم ولی واقعا توی این رول حتی اگه من می گفتم مرگخوارا کجا دارن عزاداری می کنن چه فایده ای داشت؟
خنده دار ترش می کرد؟ نه! مرگخوارها بعد رفتن لرد همه جا عزاداری کردن. تو امضا هاشون، رول های مختلف، خاطرات مرگخواران، چتر، گروه های غیررسمی.

بعدم. اینجا لیگ کوییدیچ نیس. اگه لیگ بود من می تونستم روی هر قسمت وقت بیشتری بذارم و بهتر توضیح و حتی توصیف کنم چون کل این پست بین سه یا چهار نفر پخش می شد ولی همین الانشم رولم خیلی طولانیه و واقعا از حوصله ی خوندن بعضیا خارجه. جای طولانی تر شدن بیشتر این رو نداشت.

پوکر فیس ها. اونا توی خط های بعد مشخص شدن. آملیا توی دیالوگ های بعد گفت که مرگخوار ها از تیم رفتن. تیم هافل دوتا محفلی بیشتر نداره. رز و آملیا. آملیا که داره توضیح می ده، اونی که پوکر صد در صد رزه. چه کس دیگه ای می تونه باشه؟

بازم سر پوکر فیس ها و بند بعدشون می گم. هدف خاصی نداشتن جز خندوندن. نگاه کن توی پست های کوییدیچی یا خیلی از طنز نویس ها، این نوع نوشتن مرسومه. نمی گم همه می نویسن ولی به هر حال می نویسن! و این چیزی نیس که به خاطر نمره کم شه.

در کلش من برای پست خودم به نمره ی فضا سازی معترضم. به نظر خودم و چند نفر دیگه ای که خوندن پست خنده دار بوده و برای یه پست طنز به طور نود و پنج در صد و حتی بیشتر همین مهمه.

پست آملیا

جدا؟ ناموسن؟ مرلینن؟ حتی مانوسن! قید شدن نتیجه(!) در حد یه شکلک باعث می شه پست شلوغ شه و بیست و پنج صدم کم شه؟

اون جمله کجاش مشکل داشته که نفهمیدی؟ داره می گه چوب توقف چراغ رو همگروهی هاش خوردن. حالا جای چوب برای بیشتر هری پاتری شدن کروشیو استفاده شد و از همگروهی ها سم برده شد. کجاش نامفهوم بوده؟

به شکلک متکی بوده؟ جاهایی که شکلک خورده واسه ی دیالوگ ها بوده که کاملا منطقیه. توی متن جایی به کار نرفته. و بازم هم می رسیم سر بحث توصیف که بالاتر گفتم قضیه ش رو.

می شه بیشتر توضیح بدی بابت 6 ایده پردازی؟ تا جایی که من خوندم پست نصفش راجب رفتن مرگخوارا بود. اینکه توی تیم نبودن موقع بازی.

حتی نسبت به کوییدیچ هم به نظر من کم دادی. در حد دو نمره دیگه نبوده هرچی بوده!

پست جسیکا.


شکلک وسط متن کجا بوده که من ندیدم؟
اگه اینه:
" اول مغز بودن و بعد دست و پا در آوردن "

که باید بگم اشاره بوده به امضای بچه های ریون و در کل باهوش بودنشون. بعدم شکلک وسط متن قاعده نیست. یه چیزیه که بهتره انجام شه ولی استثنا داره. مثل هرچیز دیگه ای. من شکلک بی جای دیگه ای ندیدم. اگه چشم های من مشکل داره شما بیا بهم بگو.


سلام.
رز فضاسازی خیلی مهمه، حتی توی پست های طنز. همونطور که میبینی طبق تقسیم بندی خود مدیریت، نمره بالایی داره. پس متاسفم، من نمیتونم نمره فضا سازی رو عوض کنم.
در رابطه با طولانی بودن رل، اگر جذاب باشه و خواننده رو بکشونه، اصلا ایرادی نداره. اگر لازم بود، باید طولانی تر می نوشتی.
در رابطه با پوکر فیس ها شاید راست می گفتی. با اینکه هنوز به نظرم کامل واضح نبود، اما ۰.۲۵ برای این بخش رو بهت میدم.
در رابطه با پست آملیا، برای شکلک در جای نامناسب، نه تنها من، بقیه داور ها هم برای همین مساله نمره کم کردن. من نمی تونم این اعتراض رو بپذیرم. اون جمله ای که شما میگید کجاش مشکل داشته رو من نشون چند نفر دیگه دادم و اون ها هم موافق بودن که گنگه جمله. در باره ایده پردازی هم همونطور که به هکتور گفتم، این مورد کاملا به نظر داوره و من این نمره رو در مقایسه با بقیه پست ها بهش دادم و نظرم هم مثل بقیه دوستان هر دقیقه عوض نمیشه...


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.



پاسخ به: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۱:۱۲ جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۹۶
#35
نقل قول:

هکتور دگورث گرنجر نوشته:
با سلام

برای ذکر دو مورد اومدم. اول در مورد داوری بازیمون.

داور محترم گریفندور!

ازتون خواهش میکنم به جای این حجم از مثال زدن جواب اعتراض ما رو بدید لطفا! الان مثال مانتو شلوار با کفش ورزشی واقعا برای اسلیترین جواب نمیشه.

چند تا سوال پرسیده شد که متاسفانه جوابی دریافت نکردیم!

نقل قول:
بعد تكليف اون ٣.٥ از ٧ چى شد؟ چون جاي پيشرفت داره بهش ٣.٥ بديم؟


نقل قول:
الان پست جودي با سوژه هماهنگ نبود؟ چرا ٤ نمره كم شده؟!


باقیشم دونه دونه میپرسم. چون کلی پرسیدیم ولی خب جواب داده نشد!

نقل قول:
ایده پردازی و ارتباط با سوژه ی انتخاب شده: 9


چرا توضیح نداره؟ چرا نمره کم شده؟

نقل قول:
فضاسازی و توصیف:
6


مثل بالایی! چرا توضیح نداره؟

نقل قول:
ایده پردازی و ارتباط با سوژه ی انتخاب شده: 6

فضاسازی و توصیف: 5


و همچنان توضیح نداره!

***


مورد دوم در مورد اعتراض لادیسلاوه.

لادیسلاو عزیز. حقیقتا من خودم برداشتم از پستتون این بود که اصلا در مورد آزکابان نیست. برای همین از دو نفر خواستم پستتون رو بخونن تا متوجه بشم که من اشتباه کردم یا نه. نظر اون دو نفر این بود که پست شما در مورد آزکابان هست ولی خیلی کمرنگه. من هم تصمیم گرفتم با توجه به این نظر ها امتیازتون رو تغییر بدم و امتیاز کمتری ازتون کم کنم. برای همین من به پست شما 28 میدم.

موفق باشید.


علیک سلام.

جناب محترم هکتور
لحنی که شما با من صحبت می‌کنید بسیار لحن خارج از ادب و تندیه و با قوانین این سایت و حتی شخصیت ایفای شما هم خونی نداره. من با شما با این لحن صحبت نمی کنم و شما هم لطفا این کار رو نکنید چون باعث آزار من میشه و یک نوع هجوم به شخصیت به حساب میاد، هر چقدر هم پشت شناسه باشیم.
باور بکنید یه ذره نمره مجازی توی یه سایت سرگرمی ارزش نشون دادن بخش ناخوشایند شخصیتتون به همه رو نداره. خوشبختانه نه شخصیت واقعی و نه ایفای من بهم اجازه نمیده با لحن خودتون جواب بدم، من اینجا فقط داورم و داوریم رو می کنم.
در مورد اعتراضات مجدد شما باید بگم همه این اعتراض ها در حیطه نمره کیفی بودن و نه کمی. یعنی تو بخش مثلا علائم نگارشی نیستن که من بتونم انگشت بزارم بگم دقیقا اینجا این کلمه رو بد نوشتین، بلکه تو بخش هایین که من باید با مقایسه با سایر مطالب ارسالی و همینطور استاندارد های خودم نمره بدم. اینجور نمره ها کاملا وابسته به داورن، و من با اینکه نمره این پست رو یک بار باز بینی کردم، یک بار دیگه دقیق خوندم و باز به همون نتیجه رسیدم. در نتیجه نمره این پست تغییری نمی کنه.
باز اگر صلاح میدونید مطمینا مدیریت موافقت میکنه تغییر گروه بدید تشریف بیارید گریف ما هم میتونیم به عنوان داور قبولتون کنیم. معیار های الان داوری گریف معیارهای منه...


ویرایش شده توسط پروتی پاتیل در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۲۷ ۱:۲۸:۴۳

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.



پاسخ به: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۲۳:۰۳ سه شنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۶
#36
نتایج داوری بین هافلپاف و ریونکلاو


ریونکلاو:

ریتا اسکیتر:29


ارتباط با کوییدیچ و شرح آن: باید بگم از خوندن پستت لذت برم. ممنون که همچین پست با کیفیتی نوشتی. 10

ایده پردازی و ارتباط با سوژه ی انتخاب شده: موضوعی که انتخاب کردید ساده بود یعنی موضوع خیلی عجیبی نبود ولی به بهترین نحو ممکن پرورشش دادی برای همین 9

نگارش: من ایرادی ندیدم اگر خودت دیدی بیا بهم بگو؛ قول میدم نمره کم نکنم. 4

فضاسازی و توصیف: خیلی خوب بود ولی کاش اون حسی که در آخر تماشاچی ها داشتن رو خرد خرد وارد پستت میکردی تا اون ترسی که میگی رو در کل پست حس میکردیم. 6

لینی وارنر:28.5
ارتباط با کوییدیچ و شرح آن: خیلی هم خوب... 10

ایده پردازی و ارتباط با سوژه ی انتخاب شده: به ریتا هم گفتم موضوعتون ساده بود و شما هردوتون خیلی خوب تونسته بودید از موضوع ساده متنی جذاب به وجود بیارید ولی کاش هر دوتون از این ایده استفاده نمی کردید که معجون هکتور بلایی سرتون آورده... یا می تونستید اسمشو بذارید معجون های هکتور... 8

نگارش: من ایرادی ندیدم 4

فضاسازی و توصیف: خوب بود ولی میدونی به نظر من تو توانایی اینو داری که جوری بنویسه فرد حس کنه که خودش تو اون ماجراست کاش اینجوری مینوشتیش لینی... 6.5

جیسون ساموئلز: 26.5


نقل قول:
همه ي اعضاي تيم کوييديچ ريونکلاو در رختکن جمع بودن. ليني، کاپيتان مجازي تيم شروع به صحبت کرد:
- خب، ما بايد بسيار هماهنگ و متحد باشيم. در غير اين صورت حتماً ميباز...

- ما ميبريم ليني


نقل قول:
جیسون چرا بین دوتا دیالوگ دوتا اینتر؟0.25
جسيکا ترينگ، يکي ديگه از مهاجم هاي ريون کوافل رو از رو زمين برميداره و به طرف جيسون ميره.
- بيا. اين مال تو. ما لازمش نداريم. کوييديچ ميخوايم چيکار اصلاً؟


جسیکا ترینگ توی تیم هافلپافه جیسون! حواست کجاست؟ 0.25


ارتباط با کوییدیچ و شرح آن: با اینکه پستت کوتاه بود ولی خب... 10

ایده پردازی و ارتباط با سوژه ی انتخاب شده: جیسون پستت خیلی از نظر ایده ی کلی شبیه پست لینی بود.مهربون شدن! معجون خوردن خیلی اتفاقات دیگه ای میتونه در پی داشته باشه... حتی توضیحاتتم شبیه لینی بود. 7

نگارش:3.5

فضاسازی و توصیفات: خب جیسون باید بگم تا حدودی ضعیف بود. تو میتونی با فضا سازی یا توصیفاتت پستتو با اینکه ایده اش شبیه لینی بود متفاوت کنی. 6

گرنت پیج:28.75


نقل قول:
بعد از سوختن جنازه، یک سری نعش کش اومدن و جنازه رو بردن.
- خب این قطعا باید بین خودمون بمونه!


گرنت اینجا چرا اینتر نزدی؟ 0.25

ارتباط با کوییدیچ و شرح آن: خوب بود، کوییدیچی بود و توهم خوب نوشته بودی 10

ایده پردازی و ارتباط با سوژه ی انتخاب شده: دوباره معجون هکتور! خب چرا یه فکر بهتر نکردید؟مثلا خود اعضا معجون بسازن؟چرا تکراریش کردید کارتونو؟ ولی خب سوژتو خوب پی برده بودی 8

نگارش:3.75

فضاسازی و توصیفات: خوب بود و من کارتو دوست داشتم.7

هافلپاف:

رز زلر:
25.5

ارتباط با کوییدیچ و شرح آن:10

قسمت کوییدیچ رول ات عالی بود رز. کامل و دقیق.

ایده پردازی و ارتباط با سوژه انتخاب شده: 7

رز...رز...رز...ببین...صادقانه...خدایی یه جاهایی گیج میشدم چی نوشته بودی!
مثلا بعضی قسمتها خیلی شلوغ شده بود و تصورش سخت بود واسه خواننده.

نقل قول:
سراینده ی ماگل شعر که به لطف لرد و مرگخوارانش قبری نداشت که درش بلرزد، این وظیفه ی خطیر رو به رز داد. رز با هشت ریشتر خودش به علاوه ی پنج ریشتر شاعر، ویبره زنان گفت:
- شون اینجا. چه ببریمشون طور؟

و یا مثلا اون قسمت: چرا پوکری؟
نامفهوم بود که اینا کین که دارن دیالوگ میگن؟

نقل قول:
اینجا حتی پوکرستان هم نیس! پک پوکر فیس های مختلف چرخی و دوبل و غیره هم نیس. ینا تسترال وضعیه! بزبیاریه! نه خیرم. اعصاب ندارم اصلا. به ارواح جدم نیستی در حدم. بعدم گرگ باش ببر. دهه هشتادی خاص و مردادی مغرور...
اهم اهم. بله داشتم می‌گفتم اینا بزبیاریه. بزبیاری یعنی کل زندگی ریگولوس. یعنی درد و بلا و بدبختی‌ای که بر سر تیم هافلپاف نازل شده بود.

اینجا رو که اصلا نفهمیدم چی شد!

املا و قواعد نگارشی: 3.5

نقل قول:
ینا تسترال وضعیه!


الان منظورت یعنی بود؟ به کلمات احترام بذار درسته محاوره است ولی مهمه نوشتارشون چی باشه رز! 0.5

فضا سازی و توصیف: 5

ببین من منکر این نمیشم که پستت خوب بود ولی بیشترش دیالوگ بود! و بیشتر حالت کاراکترها بود که توصیف میشدن نه فضای سازی خاصی دیده نمی شد. به هرحال محیط هم باید توصیف شه! خیلی قسمت ها کاراکترها میومدن و فقط دیالوگ میگفتن. سوال اینه که کجا؟ مثلا همین مراسم مداحی برای لرد کجا اتفاق افتاده بود؟ تو هاگوارتز؟ خانه ریدل؟ تالار هافل؟
یا مثلا چرا هیچ توصیفی از فضای برج ستاره شناسی وجود نداشت!
قسمت شرح بازی...خیلی سریع واردش شدی و با دیالوگ شروع کردی. و در ادامه توضیحات فقط بازی بود که شرح داده می شد. ولی زمین کوییدیچ چطور؟ تماشاگرها چطور بودن؟ تشویقاشون حتی؟ هوا چطور بود؟ اصلا بازی شب برگزار شده یا روز؟!
رز راستش رو بخوای خلا فضاسازی در تمام پستت حس میشد! به جز این واقعا عالی و خنده دار بود.

آمیلیا فیتلورت:21.25


نقل قول:
با یک حرکت انگشت رز ویزلی روی منوی مدیریت، گزارشگر پرحرف با بلیطی شبیه به بلیط های جیسون، به جزایر بلاک رفت و گزارشگر دیگری جایگزینش شد. همین کافی بود تا داد لینی در بیاید:
- چیکار اون گزارشگر داشتی؟ اصن شاید خودم بهش پول دادم تا بوق مفت بزنه!
- ولی من بوق زنا رو دوس ندارم!
نتیجه:


امیلیا به نظر من واقعا لازم نبود نتیجه قید بشه! این باعث شده پستت الکی شلوغ بشه. 0.25

نقل قول:
مرد از شدت توجه‌شان اصلا.

واقعا این جمله بندی از نظر زبان فارسی درسته؟ تو خودت به من بگو...0.25

نقل قول:
- ستاره ها میگن که دورا و جسیکا در آینده ای نه چندان دور مرگخوار می‌شن ولی جدا... سوزان کو؟

اینجا همر اضافی بود واقعا!

نقل قول:
چراغ راهنمایی و رانندگی جز معطل کردن بازیکنان، کار دیگری نداشت. تا آماده‌ی پرتاب بلاجر می‌شد، تغییر رنگ می‌داد. کروشیوی قرمز و متوقف شدنش را، همگروهی هایش، جیسون، کارتون باقیمانده از دستمال توالت و دستگاه توپ پرت کن می‌خوردند.

آمیلیا من این جملتو نفهمیدم! 0.5

ایده پردازی و ارتباط با سوژه انتخاب شده: آمیلیا به نظرم زمان زیادی صرف این بخش نکرده بودی ببخشید واقعا ولی 6

ارتباط با کوییدیچ و شرح آن: ارتباط کوییدچ با پستت چندان زیاد نبود آمیلیا اینجا مسابقه ی کوییدیچه! 7

نگارش:3.25

فضاسازی و توصیفات: ضعیف بودی آمیلیا! خیلی به شکلک متکی بودی ... 5

جسیکا ترینگ:25.75

نقل قول:
از آنجایی که ما تام نیستیم پشمک و اربابیم و البته خفنیم

جسیکا اینجا به نظرم از علائم نگارشی بد استفاده کردی. من خودم اینجوری خوندم بار اول
از انجایی که ما تام نیستیم؛ پشمک و اربابیم!
تعجب کردم و برگشتم از اول خوندم دقت کن. 0.25

ارتباط با کوییدچ و شرح آن:میدونی جسی به نظرم بیشتر بیشتر رو نبود مرگخوارها تمرکز کرده بودی تا نبود مرگخوارها تو کوییدیچ!!!! بیشتر شبیه پستای اخر الزمان شده بو و آخرشم خیل تند تند میخواستی تمومش کنی انگار... 8

نگارش:3.75

ایده پردازی و ارتباط با سوژه انتخاب شده: ایده پردازیت قابل قبول بود و تمرکز زیادی رو ایده ات گذاشته بودی و این باعث شده بود نتونی ب کوییدیچی بودن دقت کنی!8

فضاسازی و توصیفات: فضاسازیتو میتونی خیلی خیلی بهتر کنی؛ تونسته بودی منظورتو برسونی ولی خیلی جای کار داشتی. آخرای سوژه همونطور که گفتم چون انگار عجله داشتی تموم شه کمیت رو فدای کیفیت کردی...6


ویرایش شده توسط پروتی پاتیل در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۲۴ ۲۳:۱۵:۴۲
ویرایش شده توسط پروتی پاتیل در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۲۴ ۲۳:۲۷:۱۴
ویرایش شده توسط پروتی پاتیل در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۲۴ ۲۳:۳۴:۳۵

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.



پاسخ به: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۱۶:۲۶ سه شنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۶
#37
سلام آستوریا. خوبی؟

در مورد اعتراضت که کار به نمره ی منفی بکشه باید بگم درسته.ببینید کوییدیچ به نظر من حتی با هاگ هم متفاوته ما توی کلاس ها سعی میکنیم آموزش بدیم بیشتر اما توی کوییدیچ ما مسابقه میدیم.ببین بیا برات مثال بزنم تو توی مدرسه مسابقه ی دو داشته باشی با مانتو شلوارم بدویی جلوی دست و پاتو می گیرن هر ورزشی لباس خودشو داره شرایط خودشو داره...
کوییدیچ هم مسابقه است و وقتی قراره پستی رو برای یک مسابقه بفرستیم باید نهایت تلاشمون رو بکنیم که اون پست از هر لحاظ یکی از بهترین هایی باشه که تا الان نوشتیم.
پس با این حساب اگر باز هم ایرادی دیده میشد من میگفتم از این بخش نمره ای کسب نشد.
و اما در مورد حسی که نسبت به گریف داری باید یادآوری کنم با اصلاح نمرات گریف برنده نشده بلکه از اول میانگین اشتباه گرفته شده بود حتی بدون اصلاح نمرات هم گریف برنده بود.



قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.



پاسخ به: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۲۲:۵۹ یکشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۶
#38
اول سلام خدمت دو دوست محترمی که اومدن اشکالات داوری منو تذکر بدن؛ با اجازه ی ریتا اول میخوام جواب آقای گرنجر رو بدم.
ما باهم دعوا داریم آقای گرنجر؟اگر قرار به لحن تند و توهین در زیر جملات محترمانه است بگید تا از این به بعد بدونم با چه لحن هایی باید برخورد داشته باشم. شما اعتراض دارید؟ به روی چشم وظیفه ی منه بیام رسیدگی کنم و اگر مرلینی نکرده خطایی از جانب من صورت گرفته رفعش کنم. من قصد ندارم حق کسی رو پایمال کنم. کل گروه گریف چنین قصدی رو نداره...
آقای محترم این تازه واردی که شما به من گفتید از چند صد خط فحش برام بدتر بود! قبل از اینکه بیاید یه چیزو بنویسید و بفرستید و به یه نفر که اصلا تا حالا باهاش دو کلام هم صحبت نشدید رسما توهین کنید به تاریخ عضویتش نگاه کنید شاید دو ماه از جنابعالی زودتر عضو این سایت شده باشه! بحث من تاریخ عضویت نیست سه سال توی این سایت نبودم و کسی منو نشناسه حق داره تنها کسی که منو شناخت لرد مرحوم بود. اما اینکه نبودم دلیل بر این نمیشه بیاید جوری کلمه ی عادی تازه وارد رو بگید انگار هیچی بارم نیست! اصلا اهل این سایت نباشم تازه وارد باشم ادبیات که خوندم 12 سال درس خوندم که!
پست منو میخواید نقد کنید 2 بدید بهم؟ مختارید هرکس هر پستی رو میخونه میتونه نقد کنه مهم اینه برای نقد شونده نقد شما ارزش داشته باشه. من دنبال نقد باشم مطمین باشید تو تالار گریف و محفل افراد شایسته به وفور پیدا میشن شما نیازی نیست به خودتون زحمت بدید.
حالا بریم سراغ انتقادهاتون...

نقل قول:
نقل قول:
این جمله کلا از نظر من ایراد داره! عد دیگه خیلی محاوره است من اولش فکر کردم میخواستی بنویسی بعد! 0.75


نظرتون اشتباهه. خیلی محاوره دیگه دستور زبان جدیده؟ خب یا کتابی مینویسن یا محاوره. دیگه خیلی محاوره چه معنی داره؟ میشه توضیح بدید من هم بفهمم؟


من هنوز سر این قسمت مشکل دارم با ناظرهای گریف هم صحبت کردم حرف شما رو قبول کردن و من ضمن عذرخواهی نه تنها از شما بلکه از کل گروه اسلیترین این نمره رو اصلاح میکنم.اما نظر من چیه؟من میگم محاوره خوبه ولی محاوره هم یه مرزی داره... حالا گویا مرز من با مرز بندی دیگران متفاوته پس قبول میکنم این موضوع رو...

نقل قول:
پیغام جودی جان پیغام! 0.25

نقل قول:
حاضر درسته! 0.5 من روی غلط املایی حساسم توام حساس باش.


شما چند بار بابت غلط املایی و تایپی امتیاز کم میکنی؟
شما که حساسی! تو هم درسته.


چیزی که غلطه غلطه آقا! شما توی دبستان املا مینوشتی چون یه کلمه رو ازت نمره کردن دیگه ازت نمره کم نمیکردن؟
من غلط داشتم کاملا درسته داشتم. دیشب ساعت 11 اومدن به من گفتن برم داور بشم از ساعت 11 تا 3 صبح نشستم پست خوندم اونقدر خسته بودم که حال نداشتم بشینم ویرایشش کنم اما مشکلات من به خودم مربوطه شما قرار نیست قربانی بشی پس دقتمو کم نکردم هر پستو شده دو یا سه بار خوندم اما شما داری مسابقه میدی با من که مسابقه نمیدی وقتی وارد حوزه ی مسابقه میشه قانون اینه پست شسته رفته ای تحویل بدی...
منم قرار بوده مسابقه بدم؟
نقل قول:

در مورد پست من و آستوریا چرا توضیح نداید؟

در مورد پست شما و آستوریا بجز اینکه تحسین میکنم نگارشتونو باید بگم ارتباط پست با کوییدیچ کم بود میخواید قبول کنید میخواید نه باید بگم برید پستای حریف رو بخونید کیفیت ها رو مقایسه کنید به نتیجه ی من میرسید.

نقل قول:

بابت ایراد تکراری چند بار امتیاز کم میکنید؟

دوباره همون ماجرا املا دبستان که براتون مثال زدم؛ شما ده بار صابون رو بنویسی ثابون ده بار ازت نمره کم میکنن...
با دبستان کار ندارم اصلا میایم تو حوزه ی سایت جایی گفته شده برای ایراد تکراری نباید نمره کم بشه؟ اینجا مسابقه است نقد نیست که من بگم یه بار گفتم بهش بقیه رو خودش باید بفهمه کیفیت رول مهمه!
خیلی ببخشید اینو میگم اما من احساس میکردم اینهمه ایراد به خاطر این بوده که هول هولکی نوشته بشه چیزی و کل ماجرا از سر نویسنده باز بشه تموم شه بره!
آقای گرنجر من آدمی نیستم که با کسی که نمیشناسم بد صحبت کنم این بازخورد تند من برای رفتار بی نهایت تند شما بود؛ به حدی از این رفتار ناراحت شدم که اگر مدیریت دست داوری رو باز گذاشته بود تا نمره ی کسی رو کم کنه بابت رفتار نامناسب از گروهتون نمره کم میکردم. فکر میکنم اولین داوری هستم که سعی کردم تمام دلایل رو شرح بدم برای هر دو گروه و این طرز رفتار شده پاسخ من!
به هر حال امیدوارم از دست این تازه وارد دلخور نشده باشید استاد.

ریتا جان!

سلام ریتا خوبی؟
اول باید بگم خیلی خیلی ممنونم از اینکه زمان گذاشتی و اومدی اشکالاتمو تذکر دادی! مرسی واقعا اینجوری شرمنده ی گروهتون نمیشم با بی عدالتی...

نقل قول:
نقل قول:
این جمله رو باید به یکی از دوشکل زیر می نوشتی تا درسا در بیاد.
شروع کردن به خوشحالی کردن. یا شروع به خوشحالی کردن، کردن.
.0.5

کردن اول به قرینه حذف شده و اتفاقا حذف کاملا به جایی هم هست؛ اگه میموند بد خونده میشد. ضمن اینکه معنی اول شروع، شروع کردنه. در واقع مجاز از شروع کردنه، پس لازم نیست کردن پشت سرش بیاد.
این جمله به این شکل هم میتونست نوشته بشه، اگه کردن دوم حذف میشد:
شروع کردن به خوشحالی.


این جمله واقعا منو گیج کرده بود و مدام حس میکردم یه اشکالی داره و اون اشکالش شاید به چشم من نمیاد درست؛ ولی واقعا با توضیحاتت قانع شدم مطمین باش نمره اش اصلاح میشه.

نقل قول:
نقل قول:
اینجا علامت سوال میخواد دیالوگت نه علامت تعجب...

بعضی اوقات جمله ای که سوالی گفته میشه سوال نیست در واقع، بیان تعجبه. این جور مواقع به جای علامت سوال، میتونیم علامت تعجب بذاریم.
مثلا یه نفر حرف متعجب کننده ای میزنه، دختر فلان کس خانوم ازدواج کرد مثلا، ما در جوابش میگیم:
-چی! پس اونم رفت خونه بخت!


خب ریتا باید ازت عذر بخوام و بگم من نمیتونم این اعتراضتو قبول کنم.
خود علامت سوال یه تعجبی درش نهفته هست؛ جمله ی سوالی رو نمیشه با علامت تعجب بیان کرد. فوق فوقش میخوای هردو رو نشون بدی از ؟! استفاده کن.واقعا متاسفم ولی در این مورد قانع نشدم.

نقل قول:
نقل قول:
تا جایی که من میدونم ما هیبت انسانی داریما! 0.25

اتفاقا ما هیبت انسانی نداریم، هیئت انسانی داریم!
هیبت دوتا معنی داره: 1. ترس و بیم 2. شکوه و بزرگی
هیئت سه تا معنی داره: 1. شکل و صورت 2. دسته ی مردم 3. علم نجوم و اخترشناسی


مرلین شاهده من سر این کلمه رفتم از سه نفر پرس و جو کردم.
مرسی که از گمراهی درم آوردی این هم اصلاح میشه. از لینی و ریون واقعا عذرمیخوام.

نقل قول:
نقل قول:
این جمله هم نامفهمومه هم ضمیر او برای انسان به کار برده میشه برای توپ پرت کن باید گفته میشد اون... 0.5

جمله که نامفهوم نیست، شما کجاشو میگی نامفهومه من متوجه نشدم... ولی دستگاه توپ پرت کنی که بازیکن ریونکلاوه جون داره، عقل داره، میتونه پرواز کنه، پاسکاری کنه و الخ... پس ضمیر جاندار باید براش استفاده بشه.
اگه چرایی نامفهومیش رو هم توضیح بدی ممنون میشیم.


خب باید بگم الان خودم دارم فکر میکنم من چرا دیشب این جمله رو نمی فهمیدم! شاید به خاطر خستگی بیش از حدم بود!
بازم مرلین شاهده دیشب آرسینوس منو به زور بیدار نگه داشت اینا رو بخونم.قبول میکنم نامفهوم نبوده...
در مورد او هم خب الان که دارم با خودم دو دوتا چهارتا میکنم می بینم ما تو ادبیاتمون این موضوع رو داریم؛ جان بخشی به اشیا... پس حق با شماست گردن داور هم از مو باریکتر...
اصلاح میشه.

در مورد سختگیری که گفتی ریتا؛ باید بگم واقعا حرفتو قبول داری؟ بالاترین امتیاز تیم گریف تو همین مرحله تا جایی گه من اطلاع دارم 26 بوده با چه منطقی؟داورهای اون بازی با این جزییاتی که من سعی کردم توضیح بدم توجیح کردن نمره هاشونو؟چند تا نمره ی بالای 28 دارید؟ حتی الان با اصلاحی که باید انجام بشه لینی 30 میشه! داوری سخت گیر بوده؟واقعا دلخورم واقعا...
و اما در مورد املا دبستان که من خودم برای آقای گرنجر مثال زدم من در مورد مدارس شما نمیدونم ولی تو کل سالهای تحصیل من که املا هم بهم گفته شد برای اشتباه به همون تعدادی که اشتباه نوشتم نمره کم شد. اگر جایی قانونی ذکر شده که نباید نمره کم کرد لینکشو به من بدید حتما پیروی میکنم از قانون سایت...

ممنون از اینکه اشکالاتمو گوشزد کردید.


ویرایش شده توسط پروتی پاتیل در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۲۲ ۲۳:۰۳:۲۸
ویرایش شده توسط پروتی پاتیل در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۲۲ ۲۳:۱۳:۲۲
ویرایش شده توسط پروتی پاتیل در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۲۲ ۲۳:۱۵:۴۸
ویرایش شده توسط پروتی پاتیل در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۲۲ ۲۳:۲۴:۳۱
ویرایش شده توسط پروتی پاتیل در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۲۲ ۲۳:۲۶:۲۷

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.



پاسخ به: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۲:۲۲ یکشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۶
#39
نتایج مسابقه ریونکلاو و اسلیترین

ریونکلاو

جیسون سامویلز: 23.5

اولین موضوعی که به چشم من اومدو بیا نقل قول کنم باهم ببینیم:
نقل قول:
اين حرف رو بتمن و خطاب به مردعنکبوتي گفت.


تو اینجا حذف به قرینه ی لفظی داشتی ینی خواستی جمله ی زیرو خلاصه کنی:
این حرف رو بتمن گفت و خطاب به مرد عنکبوتی گفت.

به نظر من بهتر بود بنویسیش این حرف رو بتمن، خطاب به مرد عنکبوتی گفت.

یعنی اصلا لازم نبود تو بخوای کار رو بکشونی به حذف به قرینه ی لفظی...
0.25 اینجا ازت کم میشه.

ببین یه جای دیگه نیاز به حذف بوده ولی انجامش ندادی نمره کم نمیشه ولی خودت ببینش.
نقل قول:
اعضاي هر دو تيم ريونکلاو و اسليترين وارد زمين بازي شده و به صف شدند.

این جمله رو میتونستی قشنگتر بنویسی:
اعضای هر دو تیم ریونکلاو و اسلیترین وارد زمین و به صف شدند.

نقل قول:
نفس ها حبس شد. قمه هاي رودولف در ليست 10 سلاح کشنده جهان قرار داشت.
- يک...دو...سه!


اینجا نیاز به دوتا اینتر بود برای دیالوگت پس متاسفانه 0.5 دیگه کم میشه.

نقل قول:
لباس خودش رو پارو پوره کرد و نعره زنان عازم جزاير ماداگاسکار شد.

پاره و پوره درسته تا جایی که من میدونم. 0.25


نقل قول:
- اون ديگه چيه!

اینجا علامت سوال میخواد دیالوگت نه علامت تعجب...

نقل قول:
يا ميگين چرا اينکارارو کردين،


باید می نوشتی:
این کارا رو؛ فاصله ی بین حروف خیلی مهمه! 0.25

نگارش و علائم نگارشی و املا و قواعد رول نویسی: 3

ارتباط با کوییدیچ و شرح آن: جیسون خوب بود ولی...
رولت ولی داشت و من واقعا حس نمیکردم دارم کوییدیچ میخونم یه ورزش جادویی از مشنگ ها خیلی زیاد استفاده کرده بودی و این یکم اذیت میکرد برای این قسمت باید بگم از 10 نمره ی 8 رو میگیری.

ایده پردازی و ارتباط با سوژه ی انتخاب شده:
حمله موضوعیه که میشه روش خیلی مانور داد خیلی! به نظر من حملشون جالب نبود خیلی هم زود کوتاه اومدن! 6.5

فضاسازی و توصیف:
خوب بود ولی با شناختی که از نگارشت دارم میتونست بی نهایت بهتر باشه پس 6 رو بپذیر ازم.

لینی وارنر: 30

نگارش: 4

ارتباط با کوییدیچ و شرح آن: 10


ایده پردازی و ارتباط با سوژه ی انتخاب شده: 9

فضاسازی و توصیف: 7

گرنت پیج:29.5

نگارش:4

ارتباط با کوییدیچ و شرح آن[/.5b]:9 بهت .59 میدم چون به نظرم زود تمومش کردی ولی عالی بود واقعا کلی خندیدم.

[b]ایده پردازی و ارتباط با سوژه ی انتخاب شده
: 9


فضاسازی و توصیف: 7

لیسا تورپین:29.25

نقل قول:
- چرا راهنمایی هستم!

منظورت چراغ بود دیگه؟ .025


نگارش: 3.75

ارتباط با کوییدیچ و شرح آن: 10

ایده پردازی و ارتباط با سوژه ی انتخاب شده
: حمله ی اعضا بهم؟زیاد روش مانور نداده بودی پس امیدوارم ازم اینو قبول کنی. 8.5

فضاسازی و توصیف: 7

اسلیترین:

جودی جک نایف:18.25


نقل قول:
صدای غرش کر کننده ای، صدای جودی را در خود خفه کرد و پبغام حضور دایناسور دوم را به او داد.

پیغام جودی جان پیغام! 0.25

نقل قول:
شاید موجود بخت برگشته هم حاظر بود از خیر غذا بگذرد ولی فقط از شر این انسان کولی خلاص شود

حاضر درسته! 0.5 من روی غلط املایی حساسم توام حساس باش.

نقل قول:

رودولف تجزیه و تحیللی کرده بود و به این نتیجه رسیده بود که به خاطر یک ساحره که معلوم نیست

تحلیلی! 0.25

نگارش: 3

ارتباط با کوییدیچ و شرح آن/ 6

ایده پردازی و ارتباط با سوژه ی انتخاب شده:5

فضاسازی و توصیف: خیلی جا بردی بهتر شدن داری پس باید بگم از این بخش 3.5 میگیری.

هکتور دگورث گرنجر:28.5

ارتباط با کوییدیچ و شرح آن: 8.5

ایده پردازی و ارتباط با سوژه ی انتخاب شده: 9

نگارش و علائم نگارشی و املا و قواعد رول نویسی: 4


فضاسازی و توصیف: 7

آستوریا گرینگرس:28.5

ارتباط با کوییدیچ و شرح: 9.5

ایده پردازی و ارتباط با سوژه ی انتخاب شده:
9

نگارش: 4

فضاسازی و توصیف:
6

دوریا بلک:16.75

نقل قول:
مدیونین اگر فکر کنین حتی برای یک درصد دوریا اینکار رو برای احساس گناهش در برابر اتفاقات گذشته می کرد !

احساسات نویسنده رو وارد نکن.

نقل قول:
جودی از جا پرید.

‏‎- دوریا ! غافلگیر شدم . فکر نمی کردم اینقدر زود بیای !

اینجا دیالوگ برای جودی پس یه اینتر کافیه...0.25

نقل قول:
- آخیش ! فکر کردم اومدم تا باهام دعوا کنی که چرا مجسمه ای که مامانت برای روز تولدت خریده بود رو شکستم. خیالم راحت شد.

اومدم باهام دعوا کنی؟0.5

نقل قول:
‏‎دوریا احساس می کرد تمام دنیا دور سرش می چرخه.

‏‎- چی؟

یه اینتر کافی بود. 0.25

نقل قول:
دوریا یک دفعه یادش اومد که برای چی زودتر به زمین کوییدیچ اومده پس سعی کرد خودش رو کنترل کنه.نفس عمیقی کشید و گفت:

‏‎- خب... عیب نداره . حالا اتفاقیه که افتاده.


نقل قول:
جودی به سمت صدا برگشت و دید هکتور و آستوریا مثل همیشه مشغول بحث ، دارن نزدیک میشن.

‏‎- دوریا تو رو به مرلین گریه نکن دیگه ! الان هکتور میاد معجون بارمون می کنه ها!


نقل قول:
دوریا توی افکار خودش غرق بود که یکدفعه صدایی شنید:

‏‎- به به ! بانو دوریا بلک ! عضو تیم کوییدیچ اسلیترین ! بگو ببینم حالت چطوره ؟


نقل قول:
دوریا نگاهی به گوینده کرد و با خودش گفت: "دردسر". پس برای جلوگیری از این "دردسر" با لبخند جواب داد:

‏‎- جینی ! حالت چطوره ؟ چه خبرا؟

‏‎اعصاب جینی از آرامش دوریا بیشتر بهم ریخت.

‏‎- همه چی طبق رواله . فقط تو این وسط مانعی !


نقل قول:
هکتور ، به شدت عصبانی از اینکه یکی از اعضای کوییدیچ داره درست روز مسابقه داره با طرفدار تیم مقابل بحث میکنه، به سمت جینی و دوریا برگشت.

‏‎- نکنه شما هوس کردین تا جدید ترین معجونم رو روتون امتحان کنم؟ مخلوط روده ی گاو و مگس له شده با بزاق قورباغه ست !


نقل قول:
زمزمه ها شروع شده بود... .

‏‎- طرفدارای ریون همشون این شکلی ان؟
‏‎- اگر اینجوریه ، بهتر نیست بریم طرف اسلی؟
‏‎- بازی امروز چی بشه با این وضع!
‏‎- دیدی دوریا آروم نشسته بود؟
‏‎- جینی چرا اینقدر عصبانی بود؟


همه ی اینا یه اینتر لازم داشتن. 1.5

نقل قول:
اعضای اسلی وقتی حرفای اعضای بقیه گروه ها رو می شنیدن ، بیشتر انرژی می گرفتن .

اضای اسلی نه؛ توی توصیفات از مخفف اسم ها استفاده نمی کنیم.

نقل قول:
دوریا به آرومی چشماش رو باز کرد و با دیدن ده بیستا لاک پشت که بهش خیره شده بودن جیغ کشید.

‏‎- من میخوام برگردم ! منو ببرین خونه !


نقل قول:
بعد از اینکه داستان دوریا تموم شد، لاک پشت پیر برای مدتی توی فکر فرو رفت.

‏‎- درمان تو یک چیز است فرزندم!


نقل قول:
بعد از مدت کوتاهی معجون ساز اومد . چیزی نمونده بود دوریا از تعجب شاخ در بیاره! انگار هکتوری که تبدیل به لاک پشت شده باشه جلوش بود!

‏‎- هکتور!


نقل قول:
دوریا چشماش رو باز کرد و از جا پرید.

‏‎- نتیجه ی مسابقه؟


نقل قول:
در همون هنگام دامبلدور به همراه وینکی اومد. وینکی یک شیشه ی معجون دستش بود که با رنگ سبز روش نوشته شده بود HDG.

‏‎- وینکی بی تقصیر بود! گرنجر وینکی رو مجبور کرد که این را توی نوشیدنی دوریا ریخت!


نقل قول:
‏‎دامبلدور با قیافه ای متفکرانه شروع کرد.

‏‎- همه شون رو بیارین دفتر من تا همه چی مشخص بشه !


بازم ماجرای اینتر... 1.25

ارتباط پستت با کوییدیچ خیلی کم بود دوریا خیلی!

نگارش: 0.75

ارتباط با کوییدیچ و شرح آن: 5

ایده پردازی و ارتباط با سوژه ی انتخاب شده:
6

فضاسازی و توصیف: 5

امیدوارم عادلانه نمره داده باشم و کسی اعتراضی نداشته باشه؛تا جایی که تونستم علت کسر هر امتیاز رو توضیح دادم و امیدوارم مورد قبول تک به تک اعضا باشه.
به هر دو گروه خسته نباشید میگم و براشون آرزوی موفقیت میکنم.


ویرایش شده توسط پروتی پاتیل در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۲۲ ۲۳:۱۱:۵۶

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.



پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۲۱:۰۲ شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۶
#40
حفره ی اسرار


_نمیای پروتی؟
_نه شما برید؛ من زیاد حالم خوب نیست.
_مواظب خودت باش.
هرماینی در اتاق رو بست و پروتی رو تنها گذاشت.دوباره روی تختش دراز کشید و فکر کرد.
این روزها به شدت گوشه گیر شده بود و همین موضوع خواهرش و دوستانش رو نگران کرده بود.اما چرا؟
گوشه گیر شده بود تا پروفسور دامبلدور چشمش بر حسب اتفاق هم بهش نیفته؛ اون حس میکرد کمی تمایلات سیاه در وجودش شکل گرفته و این برای یک الف دالی مصمم و یکی از هواداران محفل موضوع غیرقابل توضیحی بود.
پروتی اشتباه میکرد و خودش متوجه اشتباهش نبود. کاش اون روز پروفسور دامبلدور قبل از هر اقدام پروتی اونو میدید و بهش میگفت که در وجود هر انسانی تمایلات سیاه وجود داره اما این بستگی به هر فرد داره که آیا اونو پرورش بده یا سعی کنه باهاشون مبارزه کنه...
پروتی از روی تختش بلند شد؛ با چوب دستیش به سمت در اتاق رفت.در رو باز کرد و نگاهی به راه پله انداخت؛ در رو بست و با طلسمی مهر و مومش کرد تا کسی با آلاهومورایی معمولی نتونه بازش کنه.با استرس به سمت تختش رفت و از زیرش کتابی که از کتابخونه امانت گرفت بود در آورد.
پروتی سه روز پیش تصمیم گرفته بود برای از بین بردن این حس ها معجون"سیاِهِ سفید یا سفیدِ سیاه" رو بسازه و بخوره.این معجون چند دقیقه پس از خوردن تاثیر خودش رو میگذاشت و تاثیرش کاملا به شانس فرد بستگی داشت.یعنی امکان داشت تمام تمایلات و افکار منفی و سیاه رو در وجود شما از بین ببره یا کاملا برعکس عمل کنه و شما تبدیل بشید به یکی از سیاه ترین افراد تاریخ جادوگری!
اما پروتی برای ساخت این معجون نیاز به مکانی داشت که کسی برای ساعاتی متمادی اونو نبینه...
دو روز متوالی پروتی فکر کرد و فقط یک کلمه به ذهنش هجوم می آورد، حفره ی اسرار...
با خودش خیلی کلنجار رفته بود؛ جز نوه ی سالازار اسلیترین کسی نمی تونست اون تالار رو باز کنه اما در آخرین لحظاتی که امید داشت در دلش جاشو به یأس میداد؛ فکری به ذهن پروتی خطور کرد.
اگر نوه ی سالازار اسلیترین توانایی صحبت کردن نداشت چه جوری باید در اون تالار باز میشد؟حتما سالازار راه دومی برای اون مکان سحرآمیز گذاشته بود.
پروتی به بهانه ی مطالعه ی آزاد یک روز تمام خودشو توی کتابخونه حبس کرده بود و به تمام نقاط عجیبی که میشد راهی باشن برای حفره ی اسرار فکر کرده بود و توی کتاب ها به دنبال تاریخچه ی به وجود اومدنشون گشته بود.بین تمام نقاطی که به ذهنش رسیده بود سه مکان بود که بیشتر از همه احتمال ورودی دوم بودن رو داشتن؛ دفتر مدیریت، اتاق ضروریات و سراسرای اصلی...
پروتی دیشب با دقت تمام به سراسرا نگاه کرده بود ولی واقعا احتمال وجود دری درون سراسرا رو محال میدونست.دفتر مدیریت هم جایگاه دامبلدور بود و قدرت حیرت انگیزش پس اگر تو دفتر اون بود حتما پیداش کرده بود.فقط یکجا میموند؛ اتاق ضروریات...
از توی کتاب معجون سازی تمام مراحل رو مرتب روی کاغذ پوستی نوشت و موادی که قبلا تهیه کرده بود رو توی جعبه ی کوچک جادویی جا کرد.جعبه رو توی جیب سویی شرتش گذاشت و رداش رو پوشید.خواست موهاشو جمع کنه اما دید دست و پاشو حین ساخت معجون میگیره برای همین با تصور موهای کوتاه پسرونه ای در عرض چند ثانیه موهای بلند تابدارش تبدیل شدند به موهایی با طول چند سانتی متر؛ در اتاق رو با جادو باز کرد و بیرون رفت.سعی کرد آرامش و لبخند همیشگیشو توی چهره اش بنشونه تا کسی شک نکنه.
بی دردسر از تالار گریفیندور خارج شد و به سمت راهروی همیشگی رفت؛ رفت آمدش به این راهرو خیلی زیاد بود مخصوصا تو روزهای اوج محبوبیت الف دال؛ مقابل دیوار ایستاد و خواستشو از صمیم قلبش در ذهنش بیان کرد؛ ورودی حفره ی مخفی...
چشم هاشو که باز کرد با دیدن دری مقابلش لبخند زیبایی روی لب هاش نشوند و با نگاهی به اطرافش به اتاق مخفی قدم گذاشت.فضای اتاق ضروریات عجیب بود، به شکل دایره شده بود و دور تا دورش دوازده تا در وجود داشت؛ پروتی در اولین نگاه یاد ساعت افتاد.وسط اتاق یک طومار روی زمین بود؛ خم شد و برش داشت.روی طومار با دست خطی بی نهایت زیبا نوشته شده بود:
اگر اینجایی یا یکی از نوادگان من هستی یا به کمک من احتیاج داری.
اگر اصیل زاده ای من بهت کمک میکنم.
اگر از پیروان منی ذاتت بهت کمک میکنه.
اگر اهل خرد باشی؛ هوشت درها رو برات می بنده.
و اگر خودت باشی در برات بازمیشه.


پروتی نفس عمیقی کشید و به جملات نوشته شده توسط بنیان گذار اسلیترین فکر کرد.شروع به قدم زدن کرد به درها خوب نگاه کرد متوجه شد در بین درها چهار در که دو به دو در روبه روی هم بودند نقش چهارگروه اصلی هاگوارتز حک شده بود.ریونکلاو روبه روی اسلیترین و گریفیندور روبه روی هافلپاف...
هشت در دیگه وجود داشت که پروتی هیچی ازشون نمیدونست و همین گیجش میکرد اما روی هر دست جای یک دست وجود داشت.پروتی برای اینکه بفهمه این دست ها به چه معناست، دست چپشو بالا آورد و روی نقش دست گذاشت.چند ثانیه گذشت و پروتی جادوی کار گذاشته درون در رو حس کرد.سه در محو شدند.پروتی با حیرت به جای خالی درها نگاه کرد و آروم زمزمه کرد:
_اگر اصیل زاده باشی من بهت کمک میکنم.پس، پس این یک معماست.

دوباره نگاهی به کاغذ انداخت و بند دومشو بلند خوند.دوباره کلافه شروع به راه رفتن کرد.
_پیرو سالازار اسلیترین... یعنی باید...آره باید اسلیترینی باشم.پوف پس این بند به من کمک نمیکنه.

پروتی نا امید خواست دوباره برگه رو نگاه کنه که سریع سرشو بالا اورد و به دری که نقش هافلپاف رو داشت نگاه کرد. اسلیترین از دورگه ها خوشش نمی اومد و هافلپاف و گریفیندور اونها رو میپذیرفت. ولی به نظر نمی اومد سالازار، جادوگری نابغه انقدر راحت جواب معماش رو در اختیار کسی بذاره که نمیدونه از نوادگانش هست یا نه، روی زمین نشست و به چهار در اصلی خیره شد.

_من اگر جاش بودم چیکار میکردم؟خب من اگر جاش بودم تضاد خواستمو میذاشتم جای هدفم... پس شاید باید درِ اسلیترین حذف بشه و روبه روی اون یعنی هماهنگه باهاش، دوتا از درهای حذف شده روبه روی هم بودن.

پروتی از جاش بلند شد و به سمت در اسلیترین رفت؛ شک داشت ولی برای مقابله باهاش سریع دستشو روی نقش دست حک شده روی در گذاشت.در اسلیترین و ریونکلاو به محض برخورد دست پروتی محو شدند.پروتی مطمئن شد یکی از درهایی که نقش گریفیندور یا هافلپاف روشونه باید جوابش باشه.اما همش با خودش میگفت:
_نمیتونه انقدر ساده باشه!

دست نوشته ی سالازار جلوی چشمش رژه میرفت.
اگر اهل خرد باشی هوشت درها رو برات می بنده...
خودت باشی در باز میشه...

پروتی به درهایی که بین درهای ریونکلاو که الان حذف شده بود و گریفیندور نگاه کرد.خرد، حذف میکنه.
_اگر خردمند باشی،پس در کنار ریون باید بسته شه.

سریع به سمت در رفت و دستشو روش گذاشت.در محو شد.حالا تمام شک پروتی به در گریفیندور بود و کناریش...
کمی مکث کرد، اگر از ذات اسلیترین بود گریفیندور براش غیر قابل تحمل بود ولی هیچ وقت مستقیم دست روی دشمنش نمیگذاشت؛ اطرافیانش رو خراب میکرد برای همین دستشو گذاشت روی در کناری در گریفیندور و احساس کرد در جادوی خنکی حل شد؛ در پروتی رو درون خودش کشیده بود...
پروتی ثانیه ای بعد خودش رو درون تالار بزرگی دیده بود که به واسطه ی حرف های هری پاتر تونسته بود تا حدودی اونو تجسم کنه؛ ولی الان وقت نگاه انداختن به حفره ی مخفی قلعه نبود.وسایلشو سریع بیرون آورد و مشغول شد.
چند متر اونطرف تر استخون های یک باسیلیسک روی زمین بود اما پروتی حتی بهش نگاه هم نمیکرد.
سه ساعتی بی وقفه مشغول معجونش بود؛ این معجون با اینکه مواد ساده و قابل دسترسی ای داشت به شدت دقت نیاز داشت برای تهیه اش، هم زدن مرتب معجون مهم بود.
موهای کوتاهش به پیشونیش چسبیده بودند ولی دیگه چیزی نمونده بود معجون داشت به رنگی که باید در می اومد، نقره ای...
سه دقیقه ی بعد پروتی دست از کارش کشید؛ ملاقه رو بالا آورد و معجون رو بو کشید؛ طبق گفته ی دستور العمل؛ شما بویی رو حس میکردید که هم شما رو یاد ویژگی های سیاهتون مینداخت هم سفیدی رو در وجودتون بیدار میکرد.
با استرس به معجون نگاه کرد و آروم ظرفی رو پر کرد و نزدیک دهنش آورد.چشم هاشو بست ولی قبل از اینکه جام تماسی با لب هاش داشته باشه صدای دامبلدور سکوت تالار رو شکست.
_دوشیزه پاتیل.

سرشو بالا گرفت و بهت زده به دامبلدور نگاه کرد.

_پروفسور.شما... شما اینجا چیکار میکنید؟
_اینجام چون یکی از سفیدترین ها در خطره.
_من؟ولی پروفسور من خیلی آدم کثیفیم، ویژگی های بد زیادی در من وجود داره.
_دوشیزه پاتیل در وجود هر انسانی ویژگی خوب و بد هست. این انتخاب که ما رو متفاوت کرده؛ انتخاب اینکه خوب باشیم یا بد...خوب بودن مطلق نیست همونطور که بد بودن مطلق نیست.

پروتی به فکر فرو رفت و در همین حین دامبلدور با حرکت چوب دستیش پاتیل و تمام محتویاتشو از بین برد.


ویرایش شده توسط پروتی پاتیل در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۲۱ ۲۱:۰۶:۰۹
ویرایش شده توسط پروتی پاتیل در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۲۱ ۲۱:۰۸:۵۴
ویرایش شده توسط پروتی پاتیل در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۲۱ ۲۱:۱۱:۵۷

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.