هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: سه نشانه
پیام زده شده در: ۱۸:۳۳:۵۱ یکشنبه ۱۷ دی ۱۴۰۲
#31
تلما هلمز

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ریونکلاو
ماه
عجیب و غریب


یک گریفندوریتصویر کوچک شده!


پاسخ به: سه نشانه
پیام زده شده در: ۱۰:۱۷:۰۸ یکشنبه ۱۷ دی ۱۴۰۲
#32
کوین کارتر

پدرخوانده
فراری
آزکابان


یک گریفندوریتصویر کوچک شده!


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۸:۵۹:۴۳ جمعه ۱۵ دی ۱۴۰۲
#33
آگلانتین سریع گقت:

- نه، اصلا ارباب.

لرد گفت:

- پس چه میگویی؟

آگلانتین، سکوت کرد. نباید همچین چیزی میگفت. یا قبل از گفتن به عواقبش فکر می کرد.

آگلانتین گفت:

- ارباب منظور من این بود که افراد کاملا به والدینشون نمیرن. و اخلاقیات متفاوتی دارن.

لرد گفت:

- حال ما چکار کنیم تا اخلاقیات دخترمان به خودمان برود؟

آگلانتین آب دهنش را قورت داد و سکوت کوتاهی کرد، سپس گفت:

- پیشنهاد می کنم ایشون رو با اخلاقیات خودتون بیشتر آشنا کنید.

آگلانتین کمی نگران بود. آخر جواب دیگری برای سوال ارباب نداشت. نمی دانست اگر لرد از او بپرسد چه طوری چه جواب دهد.


یک گریفندوریتصویر کوچک شده!


پاسخ به: ماجراهای مردم شهر لندن
پیام زده شده در: ۱۷:۳۷:۳۲ پنجشنبه ۱۴ دی ۱۴۰۲
#34
داشت تکالیفش را انجام میداد. یک مقاله پنجاه سانتی متری تاریخ جادوگری و...

وقتی نصف مقاله را نوشت، دیگر فقط پنج دقیقه تا جلسه ی درس دفاع در برابر جادوی سیاه بود. سریع وسایلش را جمع کرد و به سوی کلاس دفاع در برابر جادوی سیاه رفت.

خوشبختانه، موقعی که رسید هنوز پروفسور نیامده بود.

آن جلسه در مورد لولوخرخره ها بود. پروفسور نویل لانگ باتم را برای مبارزه با لولو خرخره انتخاب کرد.



یک گریفندوریتصویر کوچک شده!


پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۲۰:۱۳:۵۱ چهارشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۲
#35
تا دومینیک خواست چند قطره اشک بریزد، سر و کله ی محفلی ها پیدا شد.
یکی از محفلیا:
عه، پس راست بود، مرگخوارا واقعا کچل شدن!
یکی از مرگخوارا:
شما از کجا میدونید ما کچل شدیم؟
محفلی: خبرها زود می پیچه.
محفلیا و مرگخوارا چوبدستی هاشون رو بالا بردن و انواع طلسم را به طرف هم پرتاب کردند.

دومینیک هم که فرصت را مناسب دید، با قلم پرش نصیحتش را روی کاغذ پوستی نوشت و در رفت.

کمی بعد

محفلیا و مرگخواران آش و لاش شده روی زمین بودند. سر یک کچلی داستان ها پیش آمده بود.

دوباره، شروع به پرتاب کردن طلسم کردند.

بعد از اینکه پرتاب کردن طلسم تمام شد. محفلیا و مرگخوارا از اونجا بیرون رفتند تا جای دیگه ای رو برای طلسم کردن هم پیدا کنند.

دوریا در این فکر بود که چه کسی می تواند موهای آن ها را کچل کرده باشد.

دوریا به دنبال سرنخ می گشت. فکری به ذهنش رسید:
نکنه همون کسی که به محفلیا خبر داده، با موهای ما این کار رو کرده باشه.

به خانه خاندان بلک رفت و از جایی که موهایش این طوری شده بود شروع کرد. جز موهای بسیار چیز دیگری آن جا نبود.

تنها راهی که تازه شاید کسی که موهایشان را اینطوری کرده پیدا کنند


یک گریفندوریتصویر کوچک شده!


پاسخ به: محدوده آزاد جادوگران
پیام زده شده در: ۱۸:۳۳:۴۴ شنبه ۹ دی ۱۴۰۲
#36
سوژه: فرار.
کلمات فعلی: مرگ، بازی، حمله، شوخی، چشمک، بچه، دردسر.

باید خودش را از مرگ نجات می داد. می دانست که اگر مدتی بیشتر در آنجا بماند، بلاخره پیدایش می کنند.
حفره ای بر روی زمین قرار داشت. او فکر کرد که می تواند در حفره مدتی بیشتر پنهان شود. اما نمی توانست با جان خود بازی کند.

پس داخل حفره رفت و قایم شد. صدای پا می آمد. باید از حمله ی آنها نجات می یافت. این یک شوخی نبود، چرا که اگر او را پیدا می کردند، به احتمال زیاد اورا می کشتند.

داخل حفره،چیزی چشمک زد. چوبدستی اش را در آورد و به ته حفره نگاه کرد. ولی بیشتر از اینکه شبیه یک حفره باشد شبیه تونل بود.

ناگهان فردی از ته تونل پیدایش شد. از دوستانش بود.
- اینجا چیکار میکنی؟
- داشتم فرار می کردم که توی اینجا قایم شدم.
- نباید اینقدر بچه گونه رفتار میکردی. بیا از ته تونل برگردیم.
- اگه پیدامون کنن دردسر میشه.
بعد با هم به طرف ته تونل رفتند و با بیشترین سرعتی که می توانستند، از آنجا دور شدند.

کلمات نفر بعد: گرفتاری، وحشتناک، راز، صدای گوش خراش، طلسم نابخشودنی، معجون شانس، قدرت نابودی.


یک گریفندوریتصویر کوچک شده!


پاسخ به: محدوده آزاد جادوگران
پیام زده شده در: ۲۰:۴۰:۲۴ سه شنبه ۵ دی ۱۴۰۲
#37
سوژه: فرار
کلمات اصلی: آتش، سنگین، هیاهو، معجزه، چوبدستی، ساعت، دست


از آتش سنگین طلسم هایی که پرتاب میشد، فرار میکرد. باید سریع تر می دوید. دوید و دوید و دوید... ناگهان ایستاد. دیگر صدای هیاهو ی کسانی که دنبالش بودند نمی آمد.

انگار معجزه شده بود. فرار از آن جمعیت کاری تقریبا محال بود. در گوشه ای پناه گرفت. به دنبال چوبدستی اش گشت. در جیبش بود.

آن را بیرون آورد، دوباره صدای پای کسانی می آمد. همان کسانی بودند که دنبالش بودند. اما آنها او را ندیدند و به سوی دیگری رفتند.

از پشت بوته ای که قایم شده بود در آمد. از تاریکی هوا، میشد فهمید دیگر شب شده. او نمی دانست ساعت چند است. دستش را به درخت گرفت و وقتی مطمئن شد که آنها دور شده اند، به سمت خانه اش حرکت کرد.


کلمات نفر بعد: هیزم، هراس، مخوف، جنگل ممنوعه، معجون، شفا بخش، زمان برگردان.


یک گریفندوریتصویر کوچک شده!


پاسخ به: محدوده آزاد جادوگران
پیام زده شده در: ۱۱:۲۹:۲۶ دوشنبه ۴ دی ۱۴۰۲
#38
سوژه: فرار
کلمات اصلی: باران، سراشیبی، سنگ، گِل، جادوگر، شانس، تلخ.
باران می بارید. جینی داشت می دوید تا مرگ خواران بهش نرسند.
یهو از یه سراشیبی لیز خورد و با یه سنگ برخورد کرد. سریع پاشد و دوباره شروع به دویدن کرد. توی یه تونل که اونجا بود قایم شد و بعد چوبدستیش رو روشن کرد:
لوموس.
لباساش سراسر گِلی شده بودند. مرگخواران که از اونجا رفتند از تونل بیرون اومد که با یه جادوگر مواجه شد. چوبدستیش رو سمت جادوگر گرفت تا ببینه اون کیه. هری بود. جینی گفت:
شانس آوردم که گیر مرگ خوارا نیفتادم.
بعد به سمت خونه حرکت کردند. وقتی به خونه رسیدند هم یه نوشیدنی تلخ خوردند.
کلمات نفر بعد: تونل، خرابه، اژدها، نجات، چاه، لیز، خلع سلاح، چوبدستی.


یک گریفندوریتصویر کوچک شده!


پاسخ به: ماجراهای مردم شهر لندن
پیام زده شده در: ۲۲:۲۷:۵۱ جمعه ۱۰ آذر ۱۴۰۲
#39
باران می آمد. جینی در باران قدم میزد. باران را دوست داشت.
باران نقش ها بر روی زمین افکنده بود. در آن لحظه هیچ چیز مهم نبود. هیچ چیز
قدم قدم به سوی خانه بازگشت. خانه ای ساکت و آرام. نه یعنی پر سر و صدا و پر شور. به سوی امید بازگشت. به سوی امید.


یک گریفندوریتصویر کوچک شده!


پاسخ به: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۲۳:۰۷ یکشنبه ۵ آذر ۱۴۰۲
#40
تلما هلمز vs جینی ویزلی
سوژه: مفقود
آلیشیا، چند روزی بود که گم شده بود. ولی انگار نه انگار بقیه هیچ اهمیتی نمی دادند. تصمیم گرفته بودم پیداش کنم ولی سرنخی که بتونم با اون بفهمم چه بلایی سر آلیشیا اومده نبود. چند روزی که از گم شدن آلیشیا گذشته بود، وقتی داشتم از تمرین کوئیدیچ برمیگشتم، به سمت سالن عمومی گریفیندور رفتم و با گفتن رمز وارد شدم و به خوابگاه رفتم؛ توی خوابگاه چیز عجیبی دیدم، یه کاغذ که روش نوشته شده بود:
کمک! کمک! من توی یه اتاق گیر افتادم. برای رسیدن به اتاق باید از هفت مرحله بگذری. اونم به تنهایی. اول به درخت بید کتک زن برو و بعد صد قدم به طرف راست برو. اونجا دنبال یک علامت مخفی بگرد و اون رو فشار بده. بیشتر از این نمیتونم سرنخ بدم.
توی ذهنم گفتم:
این دست خط آلیشیاست. یه سرنخه. باید دنبال سرنخ هاش برم.
باید وسایل سفر رو آماده میکردم. تعطیلات بود و درسی نداشتم. خانواده ام هم به سفر به رومانی برای دیدن برادرم چارلی رفته بودند. پس کمی مواد غذایی و چوب دستیم رو برداشتم و به سوی درخت بید کتک زن حرکت کردم.

بعد صد قدم به طرف راست رفتم. یک دکمه با چمن پوشیده شده بود، اون رو فشار دادم. زمین لرزید و ناگهان یک دریچه ظاهر شد.

وارد اون دریچه شدم که در از اون طرف بسته شد. دیگه راه برگشتی نداشتم. به راهم ادامه دادم. یه در بود. نوشته بود:
کسی می تواند از این دریچه بگذرد، که هم از هوش بالایی بهره داشته باشد و هم صبور، هم چابک باشد و هم از آنچه که قرار است ببیند نهراسد.
.موسسان هاگوارتز. روونا ریونکلاو، هلگا هافلپاف، سالازار اسلیترین، گودریک گرینفیندور.
خب جالب شد.
معمایی زیر نوشته بود:
وقتی............... ، ..................،..................و................ کنار هم باشند................... ساخته می شود.
کمی فکر کردم، سخت بود ولی بی جواب نه.
جواب معما میشد: هافلپاف، ریونکلاو، اسلیترین و گرینفیندور. هاگوارتز.
اما هنوز یک معما مانده بود. جواب رو چگونه قرار بود بنویسم؟

کمی که به اطراف دقت کردم، قلم پری و کمی مرکب رو دیدم که روی تخته سنگی بود.
قلم پر و برداشتم و جواب رو نوشتم. ناگهان دیواری که آنجا بود باز شد... .
راهرویی طولانی بود که صدای جیغ های بلندی از آن می آمد.
ولی حسی به من میگفت که باید شجاع باشم و نترسم.
از راهرو رد شدم. دری آنجا قرار داشت که با معمایی دیگر باز میشد... .

معما این بود:
معجونی که باعث خوشبختی میشودــــــــــــــــــــــ.
این معجون را از بین معجون ها انتخاب کنید. ده دقیقه فرصت دارید.
معلومه معجون شانس. خوب ایناهاش.
معجون رو برداشتم و روی سنگ گذاشتم. این در هم باز شد. اما در بعدی چه بود... .
وقتی در باز شد، در بعدی وجود نداشت. آلیشیا آنجا بود اما دست هایش بسته شده بود. به آلیشیا گفتم:
اینجا چه کار میکنی؟
آلیشیا گفت:
یک روز که داشتم از اینجا رد می شدم، خیلی اتفاقی داخل این تونل شدم و دیگه نتونستم ازش بیرون بیام.
بعد گفتم: بیا به قلعه بریم.
آلیشیا قبول کرد و باهم به سمت قلعه رفتیم.


یک گریفندوریتصویر کوچک شده!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.