"دامبلدور و هری پس از بازگشت از پیدا کردن جان پیچ و با وجود وخامت حال دامبلدور به بالای برج میروند، دامبلدور از هری میخواهد که خود را پنهان کند و در هیچ صورتی بیرون نیاید و ..."بوووومب !
در شکست و دراکو وارد اتاق مدیریت شد . نگاهی به دامبلدور انداخت که چوب دستی تو دستاش بود و اونم با تعجب به دراکو نگاه میکرد .
-وایسا وایسا اشتباه شد ، بذار یه بار دیگه بیام تو .
بوووومب !
دراکو با جدیت بیشتری ایندفعه وارد اتاق مدیریت میشه و به سرعت دامبلدور رو خلع سلاح میکنه . بعد قیافه ای پیروزمندانه به خودش میگیره و چوب دستیش رو به سمت دامبلدور میگیره .
-من نمیدونم این لرد چجوری نمیتونست این همه مدت تو دوئل تورو شکست بده ؟ خیلی راحت بود این صحنه که !
-پسرم دراکو . تو نمیخوای من رو بکشی . میدونم که تام داره مامان و بابات رو شکنجه میکنه و تو میخوای از اونا محافظت کنی ولی یه چیزی رو نمیدونی .
-وایسا ببینم ، منظورت چیه از پسرم که بهم گفتی ؟ نههههه نههههه ادامه نده به این حرفات !
-زمان های خیلی قبل ، وقتی که من مدیر بودم و نارسیسا دانش آموز این مدرسه برای اینکه امتحانات سمج رو قبول بشه یه راز و نیاز هایی با من تو همین دفتر انجام داد پسرم . لوسیوس دزدی بیش نیست که مادر تو رو از من دزدید .
هری :
دراکو کمی تکون میخوره و کم کم بدنش شل میشه و به آرومی روی زمین زانو میزنه . اشک از چشماش بیرون میاد و با ناراحتی و خوشحالی همزمان به دامبلدور نگاه میکنه . دامبلدور از این همین فرصت استفاده میکنه و به آرومی بهش نزدیک میشه . دستی روی شونه هاش میذاره و او هم بر روی زمین زانو میزنه و لحظاتی توی چشماش خیره میشه . به آهستگی چوب دستی رو از دستاش میکشه بیرون و خود دراکو رو هم بلند میکنه و به طرف میزش میبره .
بوووومب !
فنیر گری بک وارد اتاق مدیریت میشه و دامبلدور رو خلع سلاح میکنه . با خشونت به دراکو که در طرف دیگه اتاق بر روی زمین نشسته بود و هنوز گریه میکرد نگاهی انداخت و بعد سریع نگاهشو روی دامبلدور قفل کرد . کمی بهش نزدیک شد و خنده شیطانی که به تازگی از نجینی یاد گرفته بود کرد .
-پسرم ، تو نمیخوای من رو بکشی . میدونم که ولدمورت بهت گفته که اگر بکنی تو رو تبدیل به یه گرگینه کامل میکنه .
هری و دراکو :
فنیر که کمی ترسیده بود کمی چوب دستیش رو آورد پایین و با صدایی لرزان گفت :
-پسرم ؟ منظورت چی بود از این پیری ؟
-زمانی که مادرت ، پنیر گری بک در این مدرسه تحصیل میکرد ...
3 ساعت بعد ! دراکو ، فنیر گری بک ، لوسیوس ، بلاتریکس ، جاگسن ، ایوان ، بارتی و پیتر پتیگرو بر روی زمین نشسته بودن و به دامبلدور به دید پدرانه نگاهی میکردن و مدام گریه میکردن . تمام کارهای بدی که در طول سالها انجام داده و به تمام توهین ها و فحش هایی که در غیاب دامبلدور بهش داده بودن از جلوی چشماشون رد میشد و همین باعث میشد هر لحظه گریه شون بیشتر بشه .
دامبلدور هم بر روی میزش نشسته بود و تعداد چوب دستی هایی که از مرگخوار ها گرفته بود رو میشمرد . هری همچنان در تعجب به سر میبرد و در هیچ صورتی نمیتونست فکش رو جمع کنه . دامبلدور که شمارشش تموم شده بود از جاش بلند شد و به طرف در رفت و با صدای بلند فریاد زد .
-بعدی !!
بوووومب !
ایندفعه لرد وارد اتاق مدیریت شد و سریع دامبلدور رو خلع سلاح کرد . ورود لرد به اتاق باعث یادآوری تمام خیانت هایی که به پدرشون کرده بودن شد و شدت گریه شون بیشتر شد . لرد نگاهی حقارت آمیز به مرگخوار هاش کرد و بعد چون یکی از قوی ترین جادوگر های دوره هست و هری خیلی وقت هم بود که تو صحنه ها نبود و این برای فروش رولینگ خیلی بد میشد ، با یه ورد سریع هری رو از جایی که مخفی کرده بود بیرون آورد و جلوی دامبلدور انداخت اما این باعث نشد که از تعجب هری چیزی کم بشه .
- آلبوس ، آلبوس ، آلبوس ! بالاخره دوباره بهم رسیدیم . کاری که مرگخوار هام نتونستن انجام بدن رو من مثل اینکه باید انجام بدم .
-تام ، تو هیچوقت باهوش نبودی . همیشه ضعف درک نکردن قدرت عشق رو داشتی و همین باعث شد و میشه که قوی ترین جادوگر زمانه نباشی .
-آلبوس ، این حرف ها ممکن هست که این پاتر رو جذب کنه و بتونی باهاش راز و نیاز کنی ولی من گول حرفات رو نمیخورم . آخرین خداحافظی هات رو بکن با هری و پسرات !
مرگخوار ها همه بیشتر زدن زیر گریه و بعضی هاشون از شدت ناراحتی خودشون رو از پنجره به پایین پرت کردن . لرد نیشخندی زد و چوب دستیش رو بالا آورد .
-آوداکداورا !
همه جز لرد چشاشون رو بسته بودن و هیچکی جرات باز کردنش رو نداشت . بعد از گذشت چند ثانیه هری بالاخره به عنوان اولین نفر چشاش رو باز کرد و سریع به طرف دامبلدور برگشت ولی دامبلدور هیچ آسیبی بهش نرسیده بود . به آرومی برگشت و لرد رو دید در حالی که بر روی زمین افتاده بود و سوروس اسنیپ که کنار در اتاق با چوب دستی وایستاده بود .
آلبوس به سوروس خیره شد و لبخندی بهش زد . سوروس هم بعد از گذشت 6 کتاب اولین لبخندش رو زد و به دامبلدور خیره شد . آلبوس آغوشش رو باز کرد و سوروس با سرعت زیاد بهش نزدیک شد و مشغول به راز و نیاز شدن .
هری :
چند روز بعد ! هرمیون چشمانش رو از سوروس و دامبلدور در حال راز و نیاز در صحن عمومی هاگوارتز جدا کرد و روزنامه پیام امروز رو از روی میز برداشت و شروع به خوندن صفحه اولش کرد .
نقل قول:
اخبار امروز :
دامبلدور و اسنیپ هر دو مدیر مدرسه هاگوارتز شده و دفتر بزرگ توجیحات رو افتتاح کردن . ادامه صفحه دوم
هری پاتر به دلیل تعجب های زیادی که در یک روز انجام داد و شوک هایی که بهش وارد شد ، به دلیل ضربان قلبی به دار فانی پیوست . ادامه صفحه سوم
تمامی مرگخوار ها و محفلی ها متحد شده و در دفتر توجیحات مشغول به راز و نیاز شدن . ادامه صفحه پنجم