یک رول 15 یاخطی یا اگه دلتون خواست بیشتر، از افسانه ادم و حوای جادویی رو بنویسید. ینی جریان شکل گیری جادو رو. مثلا همونطور که ادم و حوا به زمین هبوط کردن، زوج جادوگر چرا به زمین اومدن چطور فهمیدن جادوگرن و چیزایی شبیه این. طبیعتا چیزی که امتیاز بیشتر داره خلاقیت شماست.روی کاناپه آبی رنگ کنار شومینه لم داده بود و موهای سیاه و براقش را دور انگشت اشاره دست راستش فر میداد. زل زده بود به کاغذ پوستی خالی و قلمِ پر روی آن و سعی می کرد کمی از خلاقیت و هوش ریونیش را روی کاغذ بیاورد.
-اه..نمیشه..
نـِ.. می.. شـِه..!کلافگی در چهره اش موج میزد. قرن ها استاد بود و حالا.. شاگرد بودن سخت بود برایش! هرچند به انتخاب خود، قصد داشت استراحت کند اما..
سالها تکلیف داده بود و تکلیف ها را تصحیح کرده بود! سخت بود که تکلیف بنویسد و در انتظار نمره بماند!
-این مورگانا هم با این تکالیفش..
ندایی از درون اما، نحوه تدریس قابل تحسین مورگانا را به رخش میکشید.
اینطور نمیشد.. دراز کشید روی کاناپه و ذهنش را پرواز داد..
***
سبک شده بود.. سبکِ سبکِ سبک! پرواز میکرد در تاریخ.. قهقهه های بلندِ بلندِ بلند!
دیگر "روونا" یی وجود نداشت.. او یک زن بود! از "جی کی رولینگ" بودنش گذشت، از "اپرا وینفری" بودنش. از "مادر ترزا" بودنش گذشت، از "ایندیرا گاندی" بودنش هم. از "مرکل" بودن و "پوراندخت" بودن و "زلیخا" بودنش هم. و حالا.. او حوا بود! حوایی گمشده در تاریخ.. چه مقدار از دانسته های روونا در باره حوا صحت داشت؟ حوا همان جنس دوم بود؟ از دنده چپ آفریده شده بود یا آنقدر مقصر در هبوط به زمین؟ هبوط، از کجا؟ بهشت..؟
قصد داشت نگاهی به دور و بر بیاندازد اما.. دور و بری نبود! هیچ نبود! هیچ.. هیچ.. هیچ.. هیچ!
روونا حیرت زده بود. بازیگر نقشِ اول نمایشی بود که هیچ از آن نمیدانست! تمام اعمالش غریضی بودند. بی اختیار!
از خود پرسید: پس آدم کجاست که من از دنده چپش به وجود آمدم؟
آدمی نبود..! هیچ کس نبود..! هیچکس..! هیچِ هیچِ هیچ!
پایش را از "هیچ" جدا کرد. میخواست قدم به درون هیچ بگذارد. دست خودش نبود.. یک میل عجیب به قدم برداشتن..
"وقتی زمین ناز تو را در آسمان ها می کشید.."
روونایی اگر بود، از ترس بر خود میلرزید؛ اما روونایی وجود نداشت! حوا بود و حوا بود و.. حوا!
و حوا.. قدم بر هیچ گذاشت!
"وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید.."
بنگ..!
همه چیز به همین سادگی آغاز شد! روونایی وجود نداشت که تعجب کند. تنها حوا بود که لبخند به لب و مسخ شده قدم در پی قدم بر میداشت. اطرافش را "همه" پر کرده بود. "هیچ" نابود شده بود!
یک قدم.. دو قدم.. سه قدم..
و کشف موجود زنده ای دیگر در "همه"
مبهوت ماندن حوا..
موجود زنده دیگر هم، لبخند به لب و مسخ شده قدم در پی قدم بر میداشت. به سوی حوا!
یک قدم.. دو قدم.. سه قدم..
و کشف یک موجود زنده دیگر در "همه"
مبهوت ماندنِ "آدم"
تمایل به شنیدنِ بارها و بارهایِ صدایِ ظریفی که از گلویِ "موجود زنده دیگر" خارج شد.تمایل بازوانش به در آغوش کشیدن آن "موجودِ زنده دیگرِ" ضعیف..
و لمسِ دورادورِ چشمان وحشت زده حوا..
باز هم..
بنگ..!
"من بودم و چشمان تو! نه آتشی و نه گلی.."
"چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی.."
آدم، قدرت حرکت نداشت. تنها ملتمسانه به حوا نگاه میکرد.
و نفسِ حوا، بند آمد.
"آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود.."
و این زن که دیگر "روونا" نبود، از "حوا" جدا شد. از "حوا"بودنش گذشت. از "زلیخا" بودنش! از "پوراندخت" و "مرکل" بودنش. از "ایندیرا گاندی"، "مادرترزا"، "اپرا وینفری"و حتی "جی کی رولینگ" بودنش هم گذشت و به "روونا" بودن رسید. حال، او روونا بود! روونایی که به اندازه 15 خط نوشتن از این داستان میدانست و شاید خیلی بیشتر..!
روونا قلم پر را درون جوهر فرو کرد و شروع به نوشتن:
نقل قول:
بسم مورگانای کبیر
شاید تکالیفم را ناشیانه بنویسم استاد! پس از قرن ها اولین بار است که تکلیف مینویسم. پس پیشاپیش مرا ببخشید!
استاد،عشق جادوی عجیبی ست! بی شک، به چشمان ملتمس مرلین که نگاه میکنید از حرکت باز خواهید ایستاد و دگر شما را یارای تکان خوردن نخواهد بود. پس این چه فرقی با "لوکوموتور مورتیس" دارد؟
استاد! اگر پس از سالها دوری مرلین را ببینید، چشمانتان از شادی برق خواهد زد! پس چه فرقی بین جادوی عشق و "لوموس" وجود دارد؟
استاد! اگر مرلین شمارا شماتت کند و یا معشوقه ای دگر گزیند، قلبتان شرحه شرحه خواهد شد و این چه تفاوتی با "سکتوم سمپرا" دارد؟
استاد! میتوانید نبودِ مرلین را تصور کنید؟ نبودَش، چه فرقی با "کروشیو" دارد؟
استاد! لبخندِ محجوبانه مرلین برایتان، تفاوتی با "اکسپلیارموس" دارد؟
وقتی از شما خواهش میکند، احساس نمیکنید که تحت طلسمِ "ایمپریوس کارس" هستید؟
استاد، عشق جادوی عجیبیست! تمام جادوانی که ما در هاگوارتز می آموزیم را عشق یک جا در خود دارد. تنها کافیست دل به چَشمان کسی بسپاری..!
استاد اولین جادویی که به وجود آمد، عشق میان آدم و حوا بود! آدم و حوایی که از "هیچ" هبوط کردند به "همه"
استاد هردو با هم هبوط کردند، هردو با هم به وجود آمدند! همزمان! و هیچکدام جنس دوم نبود!
استاد، این داستان طولانی ست.. شک و شبهه هم زیاد دارد.. اما مهم ترین نکته داستان "عشق" است!
" عاشقش که باشید، عاشقت که باشد، جادوگر نیز خواهید بود"
و قلم پر را زمین گذاشت..