هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: بهترین نویسنده در ایفای نقش
پیام زده شده در: ۹:۵۷ سه شنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۴
#51
بارفیو!
به رول هاش مراجعه گردد خب!



هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!
Only Raven



I only wanted to have fun
learning to fly, learning to run :)


تصویر کوچک شده

{ بعد از هزاران سال.. حالا جاش روی سر صاحب اصلیش امنه.. }


پاسخ به: بهترین ایده و تاپیک
پیام زده شده در: ۹:۵۶ سه شنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۴
#52
اونی که هست حتی وقتی نیست؛ به دلیل استفاده از کلمات خلاقانه قشنگش



هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!
Only Raven



I only wanted to have fun
learning to fly, learning to run :)


تصویر کوچک شده

{ بعد از هزاران سال.. حالا جاش روی سر صاحب اصلیش امنه.. }


پاسخ به: كلاس فلسفه و حكمت
پیام زده شده در: ۹:۴۳ سه شنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۴
#53
روونا خسته از "نخوابیدن" های شبانه( در خوابگاه دختران! مــیفـــهــمــی؟ خوابگاه دختران! ) قلم پر را به دست گرفت و..
-چــــی؟

هنوز گیج بود. جسارت تا کجا؟ نوشتن چنین تکالیفی؟ همه اش هیچ؛ او این تکالیف را بنویسد؟ که چه؟ تبعید شود به جزایر بالاک؟

قلم را زمین گذاشت . نسیم کنار دریاچه به آرامی می وزید و موهای سیاهش را به بازی میگرفت.
چشمانش به سمت دریاچه بودند. نگاهش اما، تهی بود! گویی به گذشته های دور سفر میکرد..

چند دقیقه بعد- گویی با خودش حرف میزند- زمزمه کرد:
- این همه سال.. بیشتر از قرن ها سکوت.. ترسِ از دست دادن وجهه م تو جامعه جادوگری.. ترسِ تبعید به جزایر بالاک.. منو به اینجا کشوند شاید..!

چشمانش را از دریاچه به سمت علف ها هدایت کرد. نگاهش همچنان تهی بود و لحنش، شماتت بار!
- قرن ها در این آرامش زندگی کردم.. در خودخواهی کامل.. و فقط به نیاز های اولیه خودم فکر کردم...( خلاقیت اون ذهنو کنترل کن متن احساسیه ) و چی به دست آوردم؟ این آبرو رو؟ این احترام رو؟ چه ارزشی داره وقتی.. نمیخوامش!

و قلم پر را دوباره در دست گرفت!



1. فلسفه ی شیر و ویزن از نظر شما چیست؟ 10 نمره

استاد، اتفاق شیر و ویزن اتفاق عجیبی نبود!
استاد روال اینگونه بوده! هر ازگاهی امثال " آن مفسد فی الارض" می آمدند و از این حرف ها میزدند!
و بعد چه میشد؟ استاد میفرستادندشان جزایر بالاک! یا خودشان در جزایر بالاک "انبه" می شدند؛ یا وقتی برگشتند و باز اعتراض را کردند، آنوقت خود " دلواپسان" دست به کار میشدند برای انبه کردن! تا دیگر اعتراض را هم نتوانند بکنند به " نادیده گرفتن" اقلیت ها!

خب استاد! بعدش یک "مفسد فی الارض" جدید ظهور کرد! از اینهایی که "هست حتی وقتی نیست!"
بعدش هر کاری کردند انبه نشد!
جامعه جادوگری دید میشود اعتراض کرد و " مفسد فی الارض وارانه" نوشت و انبه نشد!
بعد همین شد دیگر استاد..! موجی از "انبه نشدگان در دست تعقیب برای انبه شدن" به راه افتاد!


2. رولی درباره ی آینده جادوگران بنویسید. البته با درنظر گرفتن درگیری هایی که وجود دارد آینده را تصور کنید! چه کسانی هستند؟ چه کسانی نیستند؟ 15 نمره

باورش نمی شد! باور هیچکس نمی شد که او، از "سرزمین افسانه ها" بالاخره توانسته "جامعه مرموز جادوگران" را ببیند.
سفر عجیبی بود. "دنیرا" دستی به موهای لخت و بلوندش کشید و قلم پر را به دست گرفت. با هیجان شروع به نوشتن کرد:

نقل قول:

وقتی وارد "جامعه جادوگران" میشوید باید چوب دستی خود را تحویل داده و چوب دستی هایی که مستقیما از طرف مدیریت تایید و چک شده اند را تحویل بگیرید. استفاده از پاترونوس کاملا ممنوع است!

به شما یک همراه اختصاص میدهند و همیشه همراهتان هستند!
راس ساعت شش صبح در تمام سایت جامعه شیپور مدیریتی وزارتی نواخته میشود و همه باید از خواب بیدار شوند.

بلافاصله همه پس از این اتفاق لباس های خود را بر تن می کنند( که دارای نشان مدیریت وزارت است. خارجی ها حق زدن این نشان را ندارند.)

سپس در مقابل مدیران نشسته پشت منوی مدیریت مجسمه وزیر دنیای سحر و جادو ادای احترام میکنند.

پس از رسیدن به محل کار خود باید ده دقیقه به سخنرانی های مافوق خود گوش دهند و پنج دقیقه علیهِ " مفسدان فی الارض" و " مفسد فی الارض وار نویسی" شعار دهند..!
پس از تمام این ها، روز کاری آغاز می شود.

در شب، هیچ خانواده ای حق خواب دیدن ندارد! چرا که ممکن است قسمتی از خواب " مفسد فی الارض وارانه" باشد. اگر کودکی بشنود که والدین، خواب خود را برای یکدیگر تعریف میکنند باید صبح آن را به زعم نماینده تیم مدیریت وزارت سحر و جادو که در کلاس درس آنها حاضر است، برساند!

در "جامعه جادوگران" حرف زدن درباره اشتباهات مدیریت وزارت جرم محسوب شده و سزای آن جزایر بالاک و در نهایت انبه شدن است.

ساحرگان از پوشیدن دامن و لباس های تنگ منع میشوند و جرم آن تبعید به جزایر بالاک است.( چرا که ممکن است کسی را به سمت "مفسد فی الارض نویسی" سوق دهند.)


"دنیرا" لبخندی زد. تمام سفرش همین ها بود! دستان جوهری شده اش را پاک کرد و اندیشید:
-چرا این جامعه چنین "انبه" شده است؟ یعنی گذشته ای وجود داشته برایشان؟ یعنی کسانی بوده اند که...

و به عنوان قسمت آخر، نوشت:

نقل قول:
- زندگی در "جامعه جادوگران" بسیار شبیه به" کره شمالی مشنگی" ست. آنرا مطالعه کنید!
امضا: دنیرا وت


3 نظر شما درباره ی من و تدریس چیست؟ ریتا را در چه حدی می بینید؟ صادق باشید.. دروغ گو ها نمره نخواهند گرفت! 5 نمره

اگه قراره صادق باشم.. اووممم.. فکر نمیکردم ریتا بتونه اینقدر توی معلمی خوب عمل کنه و خب جسارت این دفعه ش رو هم واقعا تحسین میکنم! توی این بحث کمتر کسی جرات میکنه اینقدر واضح و توی کلاس درسش(!!) حرف بزنه دربارش و خب، مسئولیت هم به عهده بگیره! من واقعا تحسینش میکنم!


و در نهایت، مسئولیت نوشته های من پای خودمه!



هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!
Only Raven



I only wanted to have fun
learning to fly, learning to run :)


تصویر کوچک شده

{ بعد از هزاران سال.. حالا جاش روی سر صاحب اصلیش امنه.. }


پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۱۹:۳۰ جمعه ۱۹ تیر ۱۳۹۴
#54
چیزی به پایان مهلت ارسال تکالیف نمانده بود. روونا، آشفته و عصبی- از اینکه هیچ گونه ایده ای برای انجامِ تکالیفِ بیشترِ استاده ها نداشت- قلم پر را به دست گرفت و نگاهی به تکالیفِ درسِ تاریخ جادوگری انداخت:

نقل قول:
یک مورد ایراد نگارشی در متن را با ذکر دلیل غلط بودن بنویسید. ( 4 نمره )


روونا نگاهی به متنِ درس انداخت. سرشار از غلط های نگارشی بود. لبخند ملیحی زد و به سرعت یکی از آنها را رو نویسی کرد:

نقل قول:
مرلین بلند شد و ایستاد
- بله، درست حدس زدید! اولین جادوگری که وجود داشت و اولین انسانی که پا بر روی زمین گذاشت، من بودم.


و به عنوان دلیل، نوشت:
نقل قول:
بعد از ایستاد، ما نیازمند یکی از علامت های نگارشی هستیم چرا که جمله تمام شده است. برای مثال:
ایستاد:
ایستاد.
و یا حتی ایستاد؛


قلم را زمین گذاشت و ضمنِ خواندن تکلیف بعدی، لبخندش پررنگ تر شد: تکالیف از آنچه که فکر می کرد ساده تر بودند!

نقل قول:
در یک پاراگراف ( حداکثر 5 سطر) اولین بارش باران را توصیف کنید. ( 5 نمره)


روونا اخمی کرد. سفر در تاریخ؟ بازهم؟
پاسخ خودش را داد: پس قوه تخیل به چه درد میخورد؟
و چشمانش را بست..

خسته و وحشت زده بود. خسته و وحشت زده بودند. باردیگر به حوا نگریست. این "اولین ها" یِ یکی از یکی عجیب تر، هراسانش کرده بود. همه چیز در اینجا ناشناس بود..
-گرومپ!

حوا جیغ کشید، خودش فریاد.
-گرومپ!

آسمان صدا میکرد.
-گرومپ!

به خود لرزید.. آسمان داشت بر سرشان می افتاد؟
-گرومپ!
و برقی زمین را روشن کرد.

از حیرت، یارای تکان خوردن نداشتند. چه شده بود؟ چه به سرشان می آمد؟
دهان باز کرد تا حرف بزند که..
چک!
چشمان حوا گرد شد.
چک!
خنجر ترس در قلبش فرو رفت.
چک!
صورتش خنک شد. خنک و خیس!
چک!
صورت حوا خنک شد. خنک و خیس!
دهان باز کرد تا حرف بزند..
چک!
زبانش خنک شد. خنک و خیس!
حوا جیغ کشید.
چک!
زبانش خنک شد. خنک و خیس!
آدم لبخندی زد. چه لذتی داشت..
چک!
حوا لبخندی زد. چه لذتی داشت..
چک!
و قهقهه..


نقل قول:
در یک رول کوتاه ( حداکثر 8 سطر) اولین مکالمه صورت گرفته توسط بشر را بنویسید. ( 8 نمره)


روونا اخمی کرد. اما تکلیف بود دیگر.. شروع کرد به نوشتن:

ابتدا آدم حوا را دید:
-سلام!
حوا اخمی کرد:
-سلام!
-خوبی؟
حوا پاسخ نداد و رفت. آدم عصبانی شد و با خود شروع به حرف زدن کرد:
-فکر کرده کیه؟
و به سمت "لیلیث" رفت..

نقل قول:
مرلین تا چه زمانی زنده خواهد بود؟ (4 نمره)


روونا خندید: تا زمانی که بمیرد!

نقل قول:
اول مرغ بوجود آمد یا تخم مرغ؟ ( 4 نمره)


روونا لبخند رضایت بخشی زد. اینبار لازم نبود از قوه تخیل استفاده کند. کافی بود خودش باشد! قلم را در جوهر زد و شروع کرد به نوشتن:

در پوسته تخم مرغ نوعی پروتئین وجود دارد که تنها از وجود خود به دست می آید. و خب میدانید که این پروتئین در کجا وجود دارد؟ در بدن مرغ! در نتیجه ابتدا مرغ وجود داشته ست!

نقل قول:
یک نامه رسمی - اداری به بارگاه ملکوتی بنویسید و در آن تقاضا کنید تا دسترسی جادویی شما افزایش یابد. ( در داخل کد نقل قول قرار دهید.) ( 3 نمره)


نقل قول:
بسمه مرلین کبیر!
با سلام!

همانگونه که میدانیم، دنیا در خدمت دانش و هوش فراست است. هیچ توانایی دیگر بدون توانایی فکر کردن و فراست به کار بشریت نمی آید. بنابراین اینجانب، روونا ریونکلا، موسس گروهِ باهوشان و با فراستان هاگوارتز درخواست ارتقای قدرت و دسترسی های جادویی خویشتن را دارم تا بتوانم بشریت را در پیشرفت روز افزون یاری کنم!

با تشکر.
روونا ریونکلا.
دهم جولای سال دوهزار و پانزده میلادی.


نقل قول:
چه مباحثی را برای جلسات آینده پیشنهاد می کنید؟ (2 نمره)


انقلاب ها و نقاط عطف جامعه جادوگری در تاریخ!





هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!
Only Raven



I only wanted to have fun
learning to fly, learning to run :)


تصویر کوچک شده

{ بعد از هزاران سال.. حالا جاش روی سر صاحب اصلیش امنه.. }


پاسخ به: ستاد انتخاباتی "آرسینوس جیگر"
پیام زده شده در: ۲۱:۱۵ دوشنبه ۸ تیر ۱۳۹۴
#55
آرسی! با توجه به یه سری از حرفای این طرف و اون طرفت کمی بین تو و هاگرید به شک افتادم.. توضیح بده.. چرا تو؟!



هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!
Only Raven



I only wanted to have fun
learning to fly, learning to run :)


تصویر کوچک شده

{ بعد از هزاران سال.. حالا جاش روی سر صاحب اصلیش امنه.. }


پاسخ به: كلاس ديني و بينش جادويي
پیام زده شده در: ۰:۳۳ دوشنبه ۸ تیر ۱۳۹۴
#56
یک رول 15 یاخطی یا اگه دلتون خواست بیشتر، از افسانه ادم و حوای جادویی رو بنویسید. ینی جریان شکل گیری جادو رو. مثلا همونطور که ادم و حوا به زمین هبوط کردن، زوج جادوگر چرا به زمین اومدن چطور فهمیدن جادوگرن و چیزایی شبیه این. طبیعتا چیزی که امتیاز بیشتر داره خلاقیت شماست.



روی کاناپه آبی رنگ کنار شومینه لم داده بود و موهای سیاه و براقش را دور انگشت اشاره دست راستش فر میداد. زل زده بود به کاغذ پوستی خالی و قلمِ پر روی آن و سعی می کرد کمی از خلاقیت و هوش ریونیش را روی کاغذ بیاورد.
-اه..نمیشه..نـِ.. می.. شـِه..!

کلافگی در چهره اش موج میزد. قرن ها استاد بود و حالا.. شاگرد بودن سخت بود برایش! هرچند به انتخاب خود، قصد داشت استراحت کند اما..
سالها تکلیف داده بود و تکلیف ها را تصحیح کرده بود! سخت بود که تکلیف بنویسد و در انتظار نمره بماند!

-این مورگانا هم با این تکالیفش..
ندایی از درون اما، نحوه تدریس قابل تحسین مورگانا را به رخش میکشید.
اینطور نمیشد.. دراز کشید روی کاناپه و ذهنش را پرواز داد..

***


سبک شده بود.. سبکِ سبکِ سبک! پرواز میکرد در تاریخ.. قهقهه های بلندِ بلندِ بلند!
دیگر "روونا" یی وجود نداشت.. او یک زن بود! از "جی کی رولینگ" بودنش گذشت، از "اپرا وینفری" بودنش. از "مادر ترزا" بودنش گذشت، از "ایندیرا گاندی" بودنش هم. از "مرکل" بودن و "پوراندخت" بودن و "زلیخا" بودنش هم. و حالا.. او حوا بود! حوایی گمشده در تاریخ.. چه مقدار از دانسته های روونا در باره حوا صحت داشت؟ حوا همان جنس دوم بود؟ از دنده چپ آفریده شده بود یا آنقدر مقصر در هبوط به زمین؟ هبوط، از کجا؟ بهشت..؟

قصد داشت نگاهی به دور و بر بیاندازد اما.. دور و بری نبود! هیچ نبود! هیچ.. هیچ.. هیچ.. هیچ!

روونا حیرت زده بود. بازیگر نقشِ اول نمایشی بود که هیچ از آن نمیدانست! تمام اعمالش غریضی بودند. بی اختیار!
از خود پرسید: پس آدم کجاست که من از دنده چپش به وجود آمدم؟
آدمی نبود..! هیچ کس نبود..! هیچکس..! هیچِ هیچِ هیچ!

پایش را از "هیچ" جدا کرد. میخواست قدم به درون هیچ بگذارد. دست خودش نبود.. یک میل عجیب به قدم برداشتن..

"وقتی زمین ناز تو را در آسمان ها می کشید.."


روونایی اگر بود، از ترس بر خود میلرزید؛ اما روونایی وجود نداشت! حوا بود و حوا بود و.. حوا!
و حوا.. قدم بر هیچ گذاشت!

"وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید.."


بنگ..!


همه چیز به همین سادگی آغاز شد! روونایی وجود نداشت که تعجب کند. تنها حوا بود که لبخند به لب و مسخ شده قدم در پی قدم بر میداشت. اطرافش را "همه" پر کرده بود. "هیچ" نابود شده بود!
یک قدم.. دو قدم.. سه قدم..
و کشف موجود زنده ای دیگر در "همه"
مبهوت ماندن حوا..

موجود زنده دیگر هم، لبخند به لب و مسخ شده قدم در پی قدم بر میداشت. به سوی حوا!
یک قدم.. دو قدم.. سه قدم..
و کشف یک موجود زنده دیگر در "همه"
مبهوت ماندنِ "آدم"

تمایل به شنیدنِ بارها و بارهایِ صدایِ ظریفی که از گلویِ "موجود زنده دیگر" خارج شد.تمایل بازوانش به در آغوش کشیدن آن "موجودِ زنده دیگرِ" ضعیف..
و لمسِ دورادورِ چشمان وحشت زده حوا..
باز هم..

بنگ..!


"من بودم و چشمان تو! نه آتشی و نه گلی.."


"چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی.."


آدم، قدرت حرکت نداشت. تنها ملتمسانه به حوا نگاه میکرد.
و نفسِ حوا، بند آمد.

"آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود.."


و این زن که دیگر "روونا" نبود، از "حوا" جدا شد. از "حوا"بودنش گذشت. از "زلیخا" بودنش! از "پوراندخت" و "مرکل" بودنش. از "ایندیرا گاندی"، "مادرترزا"، "اپرا وینفری"و حتی "جی کی رولینگ" بودنش هم گذشت و به "روونا" بودن رسید. حال، او روونا بود! روونایی که به اندازه 15 خط نوشتن از این داستان میدانست و شاید خیلی بیشتر..!
روونا قلم پر را درون جوهر فرو کرد و شروع به نوشتن:

نقل قول:

بسم مورگانای کبیر



شاید تکالیفم را ناشیانه بنویسم استاد! پس از قرن ها اولین بار است که تکلیف مینویسم. پس پیشاپیش مرا ببخشید!

استاد،عشق جادوی عجیبی ست! بی شک، به چشمان ملتمس مرلین که نگاه میکنید از حرکت باز خواهید ایستاد و دگر شما را یارای تکان خوردن نخواهد بود. پس این چه فرقی با "لوکوموتور مورتیس" دارد؟

استاد! اگر پس از سالها دوری مرلین را ببینید، چشمانتان از شادی برق خواهد زد! پس چه فرقی بین جادوی عشق و "لوموس" وجود دارد؟

استاد! اگر مرلین شمارا شماتت کند و یا معشوقه ای دگر گزیند، قلبتان شرحه شرحه خواهد شد و این چه تفاوتی با "سکتوم سمپرا" دارد؟

استاد! میتوانید نبودِ مرلین را تصور کنید؟ نبودَش، چه فرقی با "کروشیو" دارد؟

استاد! لبخندِ محجوبانه مرلین برایتان، تفاوتی با "اکسپلیارموس" دارد؟
وقتی از شما خواهش میکند، احساس نمیکنید که تحت طلسمِ "ایمپریوس کارس" هستید؟

استاد، عشق جادوی عجیبیست! تمام جادوانی که ما در هاگوارتز می آموزیم را عشق یک جا در خود دارد. تنها کافیست دل به چَشمان کسی بسپاری..!

استاد اولین جادویی که به وجود آمد، عشق میان آدم و حوا بود! آدم و حوایی که از "هیچ" هبوط کردند به "همه"
استاد هردو با هم هبوط کردند، هردو با هم به وجود آمدند! همزمان! و هیچکدام جنس دوم نبود!
استاد، این داستان طولانی ست.. شک و شبهه هم زیاد دارد.. اما مهم ترین نکته داستان "عشق" است!
" عاشقش که باشید، عاشقت که باشد، جادوگر نیز خواهید بود"




و قلم پر را زمین گذاشت..



ویرایش شده توسط روونا راونکلاو در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۸ ۰:۴۰:۳۹
ویرایش شده توسط روونا راونکلاو در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۸ ۰:۴۲:۰۸


هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!
Only Raven



I only wanted to have fun
learning to fly, learning to run :)


تصویر کوچک شده

{ بعد از هزاران سال.. حالا جاش روی سر صاحب اصلیش امنه.. }


پاسخ به: ستاد انتخاباتی "روبیوس هاگرید"
پیام زده شده در: ۰:۲۸ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۹۴
#57
اممم.. الآن من یادم نمیاد انتخابات قبلی چجوری بود:| باید میومدیم اعلام حمایت میکردیم؟ سلام میکردیم میرفتیم؟ لوگو- شعار میذاشتیم تو امضامون؟! به هر حال من حمایت میکنم:دی



هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!
Only Raven



I only wanted to have fun
learning to fly, learning to run :)


تصویر کوچک شده

{ بعد از هزاران سال.. حالا جاش روی سر صاحب اصلیش امنه.. }


پاسخ به: ثبت نام از اساتید
پیام زده شده در: ۱۷:۲۱ چهارشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۴
#58
تا هست، باید ادامه داد!

خب من هم درخواست دروس دفاع در برابر جادوی سیاه، فلسفه و حکمت و تاریخ جادوگری و ماگل شناسی رو داشتم، هرکدوم که مقدور بود دیگه..!
روزها هم که آزاد میباشم، ترجیح بر جمعه و پنجشنبه ست!



هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!
Only Raven



I only wanted to have fun
learning to fly, learning to run :)


تصویر کوچک شده

{ بعد از هزاران سال.. حالا جاش روی سر صاحب اصلیش امنه.. }


پاسخ به: :: میتینگ " غیر رسمی " نمایشگاه کتاب 94 ::
پیام زده شده در: ۲۱:۳۳ شنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۴
#59
این پست یه سری مخاطب خاص داره تقریبا. اگه میبینید صحبت هام به شما مربوط نیست میتونید ندیده بگیریدش.

اول از چی میبینیم در خودمون، که اجازه قضاوت دیگران رو به خودمون میدیم؟ اقدس خانم و دوستان.. اقدس خانم و دوستان گویا علاوه بر مشکل شخصیت مشکل شنوایی هم دارند!

و خب، بی اطلاع هم بودند!
هیچ دلیلی نمیبینم که بخوام دلایل خودم رو برای کسی توضیح بدم اما دلایلم کاملا منطقی بودن، برعکس دلایلی که اقدس خانم و دوستان میفرمایند!

در کل.. خیـــــــــــــــلــــــــــی خوش گذشت. تنها قسمت بدش این بود که میخواستیم آبر رو ببینیم و ندیدیم! ناهماهنگی پیش اومد متاسفانه.

و خب بیاید ببینیم که آیا توانایی مدیریت داریم بعد از اون مدیریت رو بر عهده بگیریم! همونطور که دوستان میگن بعد از اومدن آبر که خب سابقا هم سِمَت مدیر میتینگ رو داشته -و تجربه و "توانایی" و اینا- میتینگ نظم گرفت. و خب اگه این نظم رو میتینگ اون اول داشت قطعا ترجیح میدادیم با دوستامون باشیم!

ما نرفته بودیم پارکِ ارم یا هرجای دیگه که بخوایم بگیم و بخندیم و راه گم کنیم و چیزی رو سوژه کنیم. رفته بودیم نمایشگاهِ کتاب و خب میدونم اینکه من فقط یک روز میتونستم اونجا رو خوب بگردم و وقت کمی هم تا آخرِ ساعتِ کاری نمایشگاه مونده بود، برای خیلی ها غیر قابل درکه!
اصلا اهمیتی نداره! اصلا!

+خـــیــــلـــــــی خوش گذشت.. جای همتون خالی بود! حیف عکس ها شخصین.
++ تنها قسمت بَدِش ندیدن آبر بود که خب جبران شد بعدا!

ویرایش بعد از دیدن پیام مورگانا و مابقی در جادوگران و شبکه های مجازی: عذرخواهی کردن بعد از یک اشتباه اون هم به این صورت در ملا عام، هرگز اثرات مخربش رو از بین نمیبره، اما به شعور و شخصیت کسی که در حقش اشتباه یا پیش داوری انجام دادیم توهین میکنه!



هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!
Only Raven



I only wanted to have fun
learning to fly, learning to run :)


تصویر کوچک شده

{ بعد از هزاران سال.. حالا جاش روی سر صاحب اصلیش امنه.. }


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۹:۵۰ شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۴
#60
ارباب؟ ارباب!
ارباب؟ بعد از مدتها این بنده مورگانا رو نقد میکنید عایا؟



هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!
Only Raven



I only wanted to have fun
learning to fly, learning to run :)


تصویر کوچک شده

{ بعد از هزاران سال.. حالا جاش روی سر صاحب اصلیش امنه.. }






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.