هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: كلاس طلسم ها و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۳:۴۴ پنجشنبه ۲۳ تیر ۱۴۰۱
#51
-نیکلاس بجنب یه کاری بکن. بیشتر از این نمیتونیم مقاوت کنیم.

نیکلاس با اخم از بالای برج و باروهای هاگوارتز به ارتش غول هایی خیره بود که هر لحظه به دژ دفاعی نزدیک تر میشدند.

-اسمشو نبر اون لعنتی هارو اجیر کرده تا هاگوارتز رو نابود کنن.
-حالا باید چیکار کنیم؟
- من یه فکری دارم.

نیکلاس بدو بدو به سمت سوزان بونز رفت.

-سوزان توی توی رمزتاز ها بسیار حرفه ای هستی درسته؟
-اوهوم. ولی الان بهت نیاز داریم. کجا میخوای بری؟
-نگران نباش خیلی زود بر میگردم فقط خیلی سریع یه پورتال باز کن به مقصد اون سر دنیا و سعی کن تا من برمیگردم باز نگهش داری.

سوزان مطمئن نبود ولی به نیکلاس اعتماد داشت. چوبدستی اش را چرخاند و پورتالی ظاهر کرد.

-امیدوارم بدونی چیکار میکنی، چون خیلی نمیتونم باز نگهش دارم.

نیکلاس سرش را به نشانه ی تایید تکان داد و داخل رمزتاز پرید.

آن سر دنیا

نیکلاس وارد جنگل های افریقا شده بود هنوز چند قدم راه نرفته بود که پشه ها به او حمله ور شدند.

-اه لعنتی ها باید سریع تر طلسم رو اجرا کنم.

نیکلاس زیریکی از درخت ها که چند پیله به شاخه های ان چسبیده بود، رفت. یکی از پیله هارا نشانه رفت و وردش را با صدای بلند خواند.
-اثریوم پروانه ای یوس.

یکی از پیله ها کمی لرزید، بعد شکاف خورد و پروانه ی خوش خط و خالی در حال تلاش برای خارج شدن از پیله معلوم شد.

_آفرین پروانه ی عزیز. تو میتونی بیا بیرون. بیا بیرون.

پروانه زور آخر رو هم زد و خارج شد.
نیکلاس سریع به سمت پروانه رفت و دو دستی اورا قاپید. با ورد "فور پوینت" چوبدستی اش را تبدیل به قطب نما کرد و بعد از شناسایی محل دقیق هاگوارتز پروانه را با احتیاط به همان سمت گذاشت.

-حالا بال بزن پروانه ی من. بال بزن. بیشتر بال بزن. سریع تر بال بزن. خشن تر بال بزن.

پروانه با تمام قدرت شروع به بال زدن کرد.

-آفرین همینه.

نیکلاس به عجله به سمت پورتال دوید و داخل ان پرید. بقیه از دیدن نیکلاس خوشحال شدند.

-چیکار کردی؟ هنوز غول ها دارن به سمتمون میان، باید یه کاری کنیم.
-نگران نباشین کاری کردم کارستون. فقط باید صبر کنیم و نتیجه اش رو ببینیم.

زمین کم کم شروع به لرزیدن کرد، آسمان غرید و از دور طوفان وحشتناکی به سمت غول ها می آمد.
غول ها تلاش میکردند خودشان را با چیزی نگه دارند اما هر درختی و ستونی و سنگی که گرفته بودند هم مثل خودشان به پرواز در میامد. غول ها یکی پس از دیگری در طوفان ناپدید میشدند. بعد از چند ساعت طوفان فروکش کرد و هیچ اثری از غول های غارنشین نبود. فقط رد خرابی هایی که به بار اورده بودند روی زمین مانده بود.
هاگوارتزی ها همگی فریاد خوشحالی سر دادند و یکدیگر را در اغوش گرفتند.

-راستی نیکلاس تو چجوری اینکارو کردی؟
-ساده است. یه قانونی است به اسم قانون اثر بال زدن پروانه، که میگه اگه یه پروانه اون سر دنیا بال بزنه. این سر دنیا طوفان به پا میشه.

همگی هوش نیکلاس را تحسین کردند و از برج ها پایین آمدند تا خرابی هارا تعمیر کنند و این خبر خوب را به گوش ان دسته افرادی که در مخفیگاه پنهان شده بودند برسانند.


2) یک نقاشی بکشید که اثر انجام اون ورد رو نشون بده. نیازی نیست همون اتفاق توی رول باشه و اثرش روی هر چیزی مثلا هندونه، یا غول غارنشین یا هرچی باشه. (10 امتیاز)

تصویر کوچک شده


3) برای وردی که انتخاب کردید حداقل 4 تا کاربرد در زمینه های کاملا متفاوت بیان کنید. در این مورد نیازی به رول نیست و ذکر کردن اون موارد کافیه. حتی نیازی نیست توضیح بدید که چطور در اون زمینه به کار می‌آن. (5 امتیاز)

از کاربرد های این ورد میشه در زمینه رفع تحریم ها استفاده کرد به این صورت که میگیم تحریم هارو لغو میکنی یا گزینه ی اثر پروانه ای روی میز است. (نظامی-سیاسی)
میتونیم از نوع ضعیف تر شده این ورد برای باران و رفع خشکسالی استفاده کنیم. (اقتصادی)
وقتی که دیدیم توی کوییدیچ داریم میبازیم سریعا جر میزنیم و با این ورد میتونیم بازی رو به دلیل بدی هوا تعطیل کنیم. (ورزشی)
و در آخر به نظرم این ورد میتونه به عنوان یک معجزه استفاده بشه و مردم عادی رو گول بزنه که ما فرستاده ای از طرف مرلین هستیم. (مذهبی)


تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس آموزش دوئل
پیام زده شده در: ۱۱:۴۵ پنجشنبه ۲۳ تیر ۱۴۰۱
#52
یه رول بزنین که توش در حال دوئل با یه متقلب شیاد نفر هستین و با این ورد حقه ش رو دفع می کنین. (30 نمره)
متقلب شیاد نفر چه صیقه ایه استاد؟


اركوارت راكارو بعد از تدریس کلاس آموزش دوئل در دفتر اساتید نشسته بود و نون پنیرش را در چایی شیرین میزد و هر بار که آن را در دهانش میگذاشت قیافه اش ahegao میشد و گویا لذت حقیقی را از صبحانه اش میبرد. داشت مقدار شکر بیشتری به چایی اضافه میکرد تا چشمانش بیشتر چپ شود که ناگهان در اتاق با شدت باز شد.

-آرکاراتو!
-آرکاراتو؟
-اورکوارته...؟!
-اورکوار...؟ اصلا امرتون رو بفرماییدآقا... با کی کار دارین؟
-میخوام باهات مبارزه کنم آرکوارتا.
-اسم من اركوارته.
بسیار خب اركوارته. برای نبرد آماده باش.


استاد نگون بخت که داشت خودش را برای کلاس بعدی و سر و کله زدن با مشتی جادواموز بی استعداد آماده میکرد دیگر نمیدانست پیرمرد لاغر اندامی که سراپا سیاه پوشیده بود را کجای دلش بگذارد. همان لحظه به خاطر ترکیب نون پنیر و چایی شیرین، گازی که در شکمش تولید شده بود راهی به بیرون پیدا کرد و جا برای پیرمرد باز شد.

-خب شما گفتین اولیای کدوم جادواموز هستین؟
-من خود جادوآموزم. میخوام به خاطر نمره ی کمی که به من دادی ازت انتقام بگیرم.


استاد راكارو که تا ان لحظه حرمتِ کوچک تری بزرگ تری را نگه داشته بود؛ با فهمیدن اینکه ان پیرمرد تنها یک جادواموز است و آن هم از نوع بی ادبش که احترام استادش رو نگه نمیدارد. خون در رگ هایش جولان داد و با قیافه ای سرخ و لحن کریپی رو به روی پیرمرد ایستاد.

-پس میخوای با من مبارزه کنی؟ ها ها ها!
-نه شما کی هستین؟ اینجا کجاست؟ من اینجا چیکار دارم؟
-من ارکوارته هستم دیگه.
-اها. اركوارته. برای نبرد آماده باش.


دو مبارز روبه روی همدیگر قرار گرفتند و دست هایشان را روی چوبدستی ها ثابت کردند. جن کوچکی هم در نقش تامبل وید، قل خورد و از وسط آن دو گذر کرد. سبک مبارزه بسیار وسترن شده بود و هر دو دوئل کننده چشم در چشم همدیگر منتظر بودند تا ساعت بزرگ هاگوارتز عقربه هایش روی هم قرار بگیرد. عرق از روی پیشانی راکارو به سمت پایین لیز میخورد. فلامل سعی میکرد جلوی لرزش دستش را بگیرد. زمان گویا متوقف شد و باد از حرکت ایستاد.

دینگ دینگ دینگ دینگ

-دِپریمو!
بوووم.

طلسم انفجاری نیکلاس درست از چند میلی متری گوش ارکوارت رد شد و در پشت سرش دیوار اتاق را منفجر کرد. ارکوارت که اصلا انتظارش را نداشت، همراه با موج انفجار خودش را پشت میز که چپه شده بود، پرت کرد. نیکلاس چوبدستی اش را به سمت میز گرفت و با احتیاط نزدیک شد. آماده بود که میز را هم منفجر کند. بدون معطلی پشت میز پرید و چوبدستی را به سمت جایی که حدس میزد ارکوارت انجا باشد نشانه رفت.

-گیرت انداخ...ها؟ پس کجاست؟
-فلیپندو.

از پشت سر، نیکلاس مورد اصابت طلسم راکارو قرار گرفت و به پرواز درآمد. اركوارت با حرکت چوبدستی اورا دور اتاق میچرخاند و به کمد ها و قفسه ها میکوبید. دست آخر اورا درست در وسط اتاق در نزدیکی سقف ثابت نگه داشت. نیکلاس خون از سرش میچکید و چند تکه شیشه توی گونه اش فرو رفته بود.

-هی هی هی. هدف آسونی هستی نیکلاس.

آرکوارت با یک دست چوبدستی را سفت گرفته بود و با دست دیگرش چاقوی تیزی را از زیر ردایش بیرون کشید. نیکلاس اخم کرد و سعی کرد خودش را نجات دهد اما تاثیری نداشت خیلی محکم نگه داشته شده بود. خنده های ریز ارکوارت تبدیل به قهقهه شد. او نیکلاس را هدف گرفت و با قدرت تمام به سمتش پرت کرد. برق چاقوی تیزی که به سمت نیکلاس میامد توی چشمش افتاد. چوبدستی اش را حرکت داد و با صدای ضعیفی کلمات را ادا کرد.

-پو...پورتوس.
-نه... نه این امکان نداره.

نیکلاس قبل از اینکه چاقو با بدنش اصابت کند چاقو را تبدیل به یک رمزتاز کرده بود و به محض اینکه چاقو در شکمش فرو رفت دایره ی از جنس دود تشکیل شد و نیکلاس را بلعید و به جای دیگری تله پورت کرد.

آرکوارت چوبدستی اش را پایین آورد.
-اوه اون لعنتی از دستم فرار کرد.
-هنوز...تموم...نشده... .

صدای ضعیف نیکلاس از اعماق رمزتاز شنیده شد.

-برگردونیموس.

اركوارت قبل از اینکه حرکتی بکند تصویرش را روی چاقوی خودش که در دلش فرو رفته بود دید. لبخند تلخی زد و آرام آرام روی زمین افتاد.

چند روز بعد
ارکوارت سراسیمه از خواب پرید پیرهنی تنش نبود و تنها باند پیچی هایی که خیلی مرتب زخمش را بسته بودند معلوم بودند. تخت بغلی نیکلاس فلامل هم با همان زخم و باندپیچی ها دراز کشیده بود، ولی چشمانش بسته و هنوز به هوش نیامده بود. پرنل همسر نیکلاس در را باز کرد و وارد اتاق شد.

-اوه به هوش اومدی دختر جوان؟ دیدم که با نیکلاس مبارزه کردی.
ارکوارت پرنل را از روی گردنبندی که سنگی سرخی داشت شناخت میخواست بپرسد که او چطور این هارا دیده اما انرژی اش کاهش یافته بود و نمیتوانست زیاد چشمانش را باز نگه دارد.

-من چجوری اومدم اینجا؟
-خب میدونی... وقتی نیکلاس چاقوی تورو به رمز تاز تبدیل کرد و از اونجا فرار کرد. با طلسمی اون چاقو را به سمت تو برگردوند اما نکته ی جالب اینجاست که اون چاقو دیگه رمزتاز شده بود و وقتی به تو برخورد کرد تو هم تله پورت کردی توی حیاط پشتی خونه ی ما.

ارکوارت سوال های پیشتری داشت اما به خاطر زخم عمیقش نمیتوانست خودش را بیدار نگه دارد. پرنل گویا این را فهمید؛ چون بلند شد و به سمت در رفت.

-فعلا استراحت کن. وقت برای حرف زدن زیاده. دختر جوان!




ویرایش شده توسط نیکلاس فلامل در تاریخ ۱۴۰۱/۴/۲۳ ۱۱:۴۹:۰۱
ویرایش شده توسط نیکلاس فلامل در تاریخ ۱۴۰۱/۴/۲۳ ۱۱:۵۰:۵۰
ویرایش شده توسط نیکلاس فلامل در تاریخ ۱۴۰۱/۴/۲۳ ۱۱:۵۴:۳۴
ویرایش شده توسط نیکلاس فلامل در تاریخ ۱۴۰۱/۴/۲۳ ۱۲:۵۰:۰۷

تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده


پاسخ به: سازمان عقد و ثبت قرارداد بازیکنان
پیام زده شده در: ۲۲:۵۶ دوشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۱
#53
نام تیم: به خاطر یک مشت افتخار
کاپیتان و مدافع: نیکلاس فلامل
جست و جو گر: لیلی لونا پاتر
مهاجم: دیانا کارتر
دروازه بان:سوزانا هسلدن


تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۲۱:۵۷ یکشنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۱
#54
سلام درخواست سوژه برای دوئل انفرادی داشتم. اما روند دوئل انفرادی از خاطرم رفته و نمیدونم ایا باید اینجا درخواست میدادم یا خیر... . ممنونم.


تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر رئیس فدراسیون کوییدیچ
پیام زده شده در: ۱۶:۲۴ چهارشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۱
#55
سلام به ساختار این تیم اعتراض دارم.لینک

جدا از فان بودن این ایده و نبوغشون، این حرکت باعث سر درگمی تیم های دیگه و داوران خواهد شد. در ضمن راه مقابله با این حرکت و شکستن ساختار بازی های کوییدیچ آسان خواهد بود. لطفا پیگیری کنید.


تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۷:۲۷ دوشنبه ۱۳ تیر ۱۴۰۱
#56
سلام لطفا تغییر کنه. پیشاپیش ممنونم.
---




نام: نیکلاس فلامل
چوبدستی: چوب بلوط انگلیسی با هسته ققنوس 13 ¼ اینچ و انعطاف پذیری شگفت آور
ظاهر: موهای پرپشت و چشمان سیاه قد بلند و لاغر اندام

درباره زندگی نیکلاس فلامل، کتابفروشی که کیمیاگری را متحول کرد، افسانه های زیادی وجود دارد. با این حال، قبل از اینکه به بیوگرافی او بپردازیم، مهم است به این نکته اشاره کنیم که نسبت دادن قدرت جادویی به مردان ثروتمند قرون وسطی بسیار رایج بود.
با این حال، گفته می شود که نیکلاس فلامل هرگز از دانش خود برای سود شخصی استفاده نکرده است. در عوض، اعتقاد بر این بود که او مردی کاملاً رقت‌انگیز است که می‌خواست فلزات ارزان قیمت را به طلا تبدیل نکند، بلکه در عوض دانش داشته باشد.

-نیکلاس فلامل: سالهای اولیه
نیکلاس فلامل در حدود سال 1335 در شهر کوچکی در نزدیکی پاریس به نام پونتوا به دنیا آمد و اطلاعات قطعی در مورد دوران کودکی و جوانی او بسیار اندک است، اگرچه معمولاً ذکر می شود که پدر و مادرش وضع مالی خوبی داشتند و سبک زندگی راحتی داشتند. در مقطعی خانواده فلامل به پاریس نقل مکان کردند و نیکلاس کوچولو در آنجا هنر نوشتن با فونت زیبای گوتیک و خواندن دست نوشته ها را به لطف کمک یک کتابفروش آموخت. این امر تقاضای زیادی داشت زیرا هنوز دستگاه چاپ وجود نداشت. او آنقدر در این کار خوب بود که در نهایت کتابفروشی خود را افتتاح کرد.
در حدود سال 1355 با پرنل، بیوه‌ای که دو بار از او بزرگ‌تر و کاملاً ثروتمند بود، ازدواج کرد که به فلامل احساس امنیت مالی داد و به او اجازه داد مدرسه‌ای را در خانه‌اش باز کند تا به بچه‌های بورژوایِ فرانسویِ آن زمان، بیاموزد که چگونه کار کنند. بخوانند، بنویسند و بشمارند. در آن زمان، نیکلاس فلامل هیچ ارتباطی با کیمیاگری نداشت، اما یک چشم انداز دنیای او را برای همیشه تغییر می داد.


-کیمیاگر و کتاب ابراهیم
در طول یک شب که خواب به چشمان نیکلاس نمی امد ، فرشته ای با یک دست نوشته ی عجیب با شخصیت عجیب و غریبی پیش فلامل آمد تا پیامی را ارائه دهد که فلامل هنوز آن را درک نمی کرد، اگرچه این دیدار او را برای روزها بی قرار و آشفته ساخت.
مدتی بعد، شخصی به فروشگاه او آمد تا تنها کالای ارزشمند خود را بفروشد: یک نسخه خطی قدیمی که فلامل آن را به عنوان کتابی که در چشم انداز خود دیده بود ، تشخیص داد. این یک قطعه قدیمی بود که صفحات آن در پوست درختان حک شده بود. در صفحه اول نام «ابراهام یهودی، شاهزاده، ستاره شناس و فیلسوف» را خواند. بعدها، این قطعه به عنوان (Aesch Mezareph) یا آتش پاک کننده که کتاب مرسوم حذب کابالیسم در آن زمان بود شناخته شد.
این کتاب با 21 صفحه، در 7 فصل با 7 شکل تقسیم شده بود. نیکلاس فلامل پس از چندین روز مطالعه فشرده و وسواسی به این نتیجه رسید که دستور کیمیاگری را برای ساخت طلا پیدا کرده است، حتی اگر هنوز به طور کامل آن را درک نکرده باشد.
بنابراین، او هشدار فرشته را در خواب به یاد آورد: "تو چیزی نخواهی فهمید... با این حال روزی چیزی را خواهی دید که هیچ مرد دیگری نمی تواند" . همین امر باعث شد تا با حمایت همسرش به تحصیل ادامه دهد.
پس از چند هفته تجزیه و تحلیل کتاب، نیکلاس به بن بست رسید.
در آن زمان، کیمیاگری یک تخصص علمی بود که در صومعه ها شروع شد و به لطف آثار چهره های برجسته ای مانند راجر بیکن، آلبرت کبیر یا ریموند لول، به تدریج در سراسر اروپا گسترش یافت. اما نسخه های خطی برای مطالعه کیمیاگری کمیاب و بسیار گران هستند. برای همین نیکلاس تصمیم دیگری گرفت.

-کیمیاگری و اسرار آن
نیکلاس فلامل در جستجوی اسرار کیمیاگری با استادان، جادوگران و کیمیاگران ملاقات کرد، اما به این نتیجه رسید که باید این راز را خودش پیدا کند. یکی از دلایل اصلی تنها کار کردن، امتناع او از ریختن خون کودکان بود که جزء معمولی این نوع کتاب ها بود.
فلامل پس از 21 سال مطالعه متن، پاریس را ترک کرد تا به یک سفر طولانی و تنهایی به سانتیاگو دو کامپوستلا برود و کپی های باکیفیتی از کتاب ابراهیم را با خود برد تا نسخه اصلی را حمل نکند. در اسپانیا، او همچنین از استاد کانچس در لئون دیدن کرد و او تأیید کرد که فلامل صاحب یک سند استثنایی است: Aesch Mezareph اثر آبراهام رابی، که همه معتقد بودند برای همیشه گم شده است.
هر دوی آنها به پاریس می روند تا نسخه خطی اصلی را با هم تجزیه و تحلیل کنند، اما کانچز در راه می میرد، بدون اینکه برخی از اسرار کیمیاگری خود را برای فلامل فاش کند.
هنگامی که نیکلاس به خانه پرنل می‌آید، همه ماجراهای خود را به او می‌گوید، و اینکه چگونه از مواد خامی که می‌تواند به فرآیندهای کیمیاگری واکنش نشان دهد، می‌داند. می گویند در 26 دی ماه 1382 برای اولین بار در عمرش نیم مثقال سرب را به نقره خالص تبدیل کرد و در 25 فروردین همان سال نیز همین کار را کرد اما سرب را به طلا تبدیل کرد. حالا او می توانست هر نماد، هر عدد، هر نقاشی را در 21 صفحه کتاب ابراهیم درک کند.
دیگران مقادیر زیادی طلا خلق می کردند، اما نیکلاس فلامل آن را تحقیر می کرد. تنها چیزی که او می خواست علم و دانش بود و همسرش نیز همین رفتار را داشت. در واقع آنها از دیدن اسرار کیمیاگری که برای شر استفاده می شود می ترسیدند. آنها حتی فلزات گرانبهایی را که از طریق تبدیل سرب به طلا و نقره ایجاد کردند به کلیسا اهدا کردند. همچنین ذکر شده است که شاه چارلز ششم از او خواست تا از دانش خود برای پر کردن خزانه سلطنتی از طلا استفاده کند.

-سنگ فیلسوف، اکسیر جاودانگی
افسانه دیگری که حول محور نیکلاس فلامل می چرخد ​​این است که او فرمول جاودانگی را پیدا کرد. بنابراین، گفته می شود که او سنگ جادو را خلق کرد که به همسرش پرنل و خود زندگی ابدی داد.
واقعیت یا افسانه؟ احتمالاً دومی، زیرا هر دو در فاصله کمی از یکدیگر مردند. بنابراین، پرنل در سال 1410 درگذشت، و نیکلاس فلامل در سال 1418. با این حال، زمانی که قبر او نبش قبر شد، خالی بود. آیا قبر او غارت شده بود یا او واقعا جاودانه شده بود؟

-کتاب های نیکلاس فلامل
تنها یک کتاب از آثار نیکلاس فلامل باقی مانده است: نمایش فیگورهای هیروگلیف که به زبان لاتین نوشته شده است و درک نوشته ها و دستور العمل هایی را برای کسانی که از کیمیا بی اطلاع هستند تقریباً غیرممکن است.
در مورد کتاب ابراهیم باید به این نکته اشاره کرد که هرگز یافت نشد. تصور اینکه دقیقاً چگونه به نظر می رسد دشوار است، و به همین دلیل است که برخی از مردم فکر می کنند هرگز وجود نداشته است... یا اینکه نیکلاس فلامل واقعاً به زندگی ابدی دست یافته است و هنوز کتاب را در دستان خود دارد.
در چند دهه اخیر، نیکلاس فلامل به لطف کتاب ها به شهرت رسیده است، اما نه آنهایی که اسرار کیمیاگری او را دارند، بلکه به خاطر حماسه هری پاتر. J.K. رولینگ که روح این کتابفروش را که پس از تبدیل سرب به طلا تبدیل به یک کیمیاگر انقلابی شد، به عنوان شخصیت دنیای جادویی خود گنجاند.



انجام شد.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۱/۴/۱۴ ۰:۳۰:۱۵

تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده


پاسخ به: عضویت در کوییدیچ
پیام زده شده در: ۱۱:۲۳ جمعه ۱۰ تیر ۱۴۰۱
#57
اگه کسی یار کم داره توی تیمش به من پیام بده.
خواهش میکنم حتما حتما حتما، اگر یدونه یار کم دارین به من پیام بدین و درصورتی که هنوز تیم تشکیل ندادین یا تشکیل دادین ولی تکمیل نشده پیام ندین. با تشکر.



تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۱۳:۳۹ سه شنبه ۷ تیر ۱۴۰۱
#58
پارت صفر---مقدمه

پست قبلی رو که نگاه میکنم با خودم میگم...هی نیکلاس...اینقدر مظلومی ها. مردم ترسی ندارن از اینکه به کارهات با بی دقتی رسیدگی کنن.(این استاد بنده خدا تقصیری نداشت. کلی عرض میکنم) کاش مثل بعضی اعضای سایت بودم و هر کی بهم میرسید یه اوه اوه میگفت و خودش رو کنار میکشید که عصبانیتم شامل حالش نشه؛ اما خب چه کنم که بسیار رئوفم و بار ها یا بیخیال شدم یا عذرخواهی کردم یا به اجبار هم گروهی هام دهنم رو بستم و اعتراض نکردم به خاطر جمله ی مسخره ی" اعتراض نکنید، اعتراض باب نشه." خدا پدر و مادر کادوگان رو براش نگه داره اگه جنگیدن رو یاد اعضاش داده. باید اعتراض کنی آقاجون.
حتی اگه مسئله ای هم نیست، باید اعتراض کنی تا جرئت نکنن بی دقتی کنن. باید کسایی که قدرت دارن از استفاده کردن از قدرت شون بترسن و ضعیف ها بدون ترس، هر چیزی که توی دلشون هست رو بگن و نامرد و خائن است اونی که نگذاره اعتراض کنیم یا در جواب اعتراض جمله ای مثل:" نمیخواین جمع کنید از ایران برین" به زبون بیاره.
البته این سایت هم واقعا تنها سایتی هستش که میذاره اعتراض کنیم. یارو گروه تلگرام داره، خدارو بنده نیست چه برسه به سایت.
برای همین ارزش این سایت رو میدونم و همینطور ارزش تمام کسایی که زحمت میکشن تا سایت سر پا بمونه.
اینبار اگه واقعا به خاطر گروهم شک و شبهه توی دلم نیوفتاده بود امکان نداشت بیام میخوام اینو باور کنید که به خاطر هافلپاف و سایت اومدم. خب بریم سراغ اصل مطلب...

اول یه کنایه به مدیران ایفای نقش دارم در رابطه با تازه واردین... والا من با همین بی سوادیم میبینم طرف خصوصیات هافلپافی هارو داره و گفته اولویتم اسلیترینه و کلاه میندازتش اسلی. یعنی واقعا ترس اینکه این عضو برنگرده شمارو مجبور به چنین کاری میکنه؟ چطور در قدم های بعدی عضویت که بار ها و بارها طرف رو رد میکنید، این ترس وجود نداره؟ خب یک پخ کوچیک هم بدین که دوست عزیز شما دو هفته بعد از عضویتت و تنها یکبار میتونی گروهت رو تغییر بدی، که اگه واقعا کسی اونقدر توی هافلپاف بهش سخت گذشت بره یه گروه دیگه. که نمیگذره... مگه خودم نبودم روز اول، با شناسه ی دوم شایدم سوم :) اومدم و کلی فحش دادم به گروه های دیگه و اون هارو به دردنخور توصیف کردم و دوست داشتم برم اسلی. گریف که ریونی ها مغرور تر از اسلیترینی ها و اسلیترین به خاطر وجود یک رگه از ذات شیطان در خودم منو جذب میکرد. (الان هیچکدوم از اون ذهنیت هارو ندارم خواهش میکنم بلند نشید.) همون موقع مدیریت با قاطعیت جوابم رو داد و بابت حرف هام عذرخواهی کردم و به هافلپاف رفتم. اصلا باورم نمیشد هافلپاف چنین جایی باشه. واقعا طلایی بود و خیلی نرم... (چجوری بگم دیدین بعضی وقت ها حس ها در هم می آمیزه مثلا میتونین بوی رنگ قرمز رو حس کنید. یا طعم یک چیزی که حتی قابل دیدن نیست.) هافل هم اونجوری بود. من که اینقدر حس داشتم به اسلیترین. هنوز یک هفته نشده بود، به جز هافلپاف نتونستم به چیزی فکر کنم. و الان بعد از گذشت ده سال هر بار شناسه میسازم مستقیم به کلاه میگم میخوام برم هافلپاف با اینکه کنجکاو هستم توی گروه های دیگه چه خبره اما اون حس وفاداریم نمیذاره.

حالا این صحبت برای این بود که فکر نکنید طرف اگه توی هافلپاف بیوفته دیگه میره پشت سرش رو نگاه نمیکنه. دلایل بسیاری داره ولی مطمئنم هافلپافی بودن جزئشون نیست و از کلاه میخوام تا تدبیر بهتری برای فرستادن اعضا به شکل مساوی به همه ی گروه ها بکنه.

دیدن محقق شدن این عکس خواسته ی زیادیه؟ هر چهار گروه یکسان

بی تعارف بگم کلاه باگ داره و خیلی قدیمیه. هم هاگ و هم کلاه شدن شبیه رستوران هایی که گوردون رمزی بهشون سر میزنه. چون یه زمان کارشون درست بوده فکر میکنن تا ابد میشه اونجوری ادامه داد ولی نمیشه. دیگه حداقل درستش نمیکنین، لطفا اعضایی تازه واردی که حتی در اولویت دوم یا سومشون هافلپاف هست رو بفرستین هافلپاف تا یه کم مساوی بشیم. ایده ای برای کلاه هم خواستین در خدمتیم.

پارت اول---هاگ در سال تحصیلی، دو جهنم در یک زمان
خداوکیلی شما سه تا شاخ، مدیر، جوان های پرشور و و احتمال زیاد دانشجو (منظورم اینه که مغزتون در ایده آل ترین حالت خودشه)... کل ایده هاتون همین هاس؟ ینی به جز شخص وزیر که اگه اصتیضاح نشه، کشته نشه، زندانی نشه، کودتا نشه یا دیگه انلاین نشه که هر سال هم این اتفاقات میوفته و حسابی گندش دراومده، هر سال یک یا دو ایده برای مسابقات میده شما هیچ ایده ی جدیدی ندارین؟ و بهترین طرحتون برای نگه داشتن اعضا در طول فصل مدارس این بوده که هاگوارتز سالیانه بشه؟ کاری نداره اون تقویم که نمیتونین بهش برسین رو بدین دست یک نفر لایق. برنامه ریزی کنید که هر عضوی اومد بدونه اگه هاگ تموم شده دو هفته دیگه فلان ایونت شروع میشه و میتونه شرکت کنه. که دیگه طرف دلزده نشه و بره تا سال دیگه.

تا اینجای کار هیچ ایرادی نیست و من هم اگر در چت باکس اعتراضی کردم، اعتراض به این بوده که چرا یک نظر سنجی حداقل بین تمام ارشد های گروه های مختلف انجام نشده تا نظرشون شنیده بشه نه اینکه چرا بقیه عضو دارن ما نداریم. میرسیم به قوانین امتیازات...
دیشب که با یکی از اعضا در مورد این طرح صحبت میکردم و پرسیدم کجای این طرح به نفع هافلپافه، جواب جالبی داد. گفت "مگه باید به نفع هافلپاف باشه؟ قوانین باید برای همه مساوی باشه." درسته اما همیشه مساوی بودن به معنای عدالت نیست. اگه حسن مصطفی ده هزارتومن پول داشته باشه و بخواد به یک فقیر و ثروتمند صدقه بده. مساوی اش میشه پنج تومن به این و پنج تومن به اون و کاملا هم مساویه اما ایا عادلانه هم هست؟
که متاسفانه این طرح حتی مساوی هم نیست. توضیح میدم...ببینین اگر طبق اطلاعیه شما که گفتین ظرفیت ها هر جلسه تغییر میکنه فرض کنیم که در تمام سال قراره همین تعداد باشیم و ظرفیت ها هم همین باشه. و تمام گروه ها دقیقا اندازه ی ظرفیتشون شرکت کنن نه بیشتر و نه کمتر. به نظر شما گروه هایی که به خاطر جمعیتشون ظرفیت بیشتری گرفتن به نفعشون نیست؟ ما اگه دو ظرفیت داریم. خب این دو ظرفیت رو کی شرکت کنه؟ اگه بدم به دوتا تازه وارد که خب میانگین نمراتمون میاد پایین. چون پست هاشون اغلب ضعیف تره. و اگر هم ظرفیت هارو بدم به دو عضو ارشد و حرفه ای که امتیازاتمون بالا بشه، دل اون تازه وارد میشکنه و ناامید میشه. اما برای گروهی که پنج ظرفیت داره به راحتی میتونه تقسیم بندی کنه تا هم ارشدهاش شرکت بکنن و امتیاز بالایی بیارن و هم تازه وارداش شرکت کنن و از هاگ تجربه کسب کنن. اون ها میتونن حتی تازه وارد هارو تقسیم بندی کنن که فلانی تو این جلسه شرکت میکنی و بثاری تو جلسه ی بعد و نود درصد ظرفیت ها هم همیشه در رزرو ارشد هاشون باشه تا امتیاز بالایی بگیرن.

با کمی بصیرت میشه دید که اگر امتیاز بندی به شکلی باشه که فقط جمع نمرات مهم باشه گروهی با عضو کمتر ضرر میکنه و اگر هم فقط میانگین مهم باشه گروهی که عضو بیشتری داره ضرر میکنه، پس این روش امتیاز بندی شما کاملا مساوی هستش. پس اگر همه چیز مساویه لطفا روح مارو با جملاتی مثل :

نقل قول:
طبق تصمین گیری ها برای هر گروه یک ظرفیت تعریف می شود که بر اساس جمعیت آن تعیین شده است تا جلوی کسی برای شرکت کردن گرفته نشود و گروه کم جمعیت هم توان رقابت داشته باشد.
نوشته تصمین :) اشکال نداره به روش نیارین.

آزار ندین. چون با اینکه روش امتیاز دهی مساویه اما سیستم به نحوی درست شده که گروه کم جمعیت توان رقابت بالایی نداره و همونطور که بالا گفتم جلوی بعضی ها برای شرکت کردن گرفته میشه به خاطر منافع ملی(گروهی).

حدس میزنم چطور این طرح عاقلانه به نظر میرسه. به این صورت که گفتین حتی اگه 4 تا هافلپافی شرکت کنن و نمره هاشون تقسیم بر چهار بشه تازه باریون یا اسلی مساوی میشن و چیزی رو از دست ندادن. اما ایا جز اینه که هافلپاف داره با ضرر کردن نمراتش تقسیم بر چهار میشه در حالی که گریف به صورت دیفالت از چنین موهبتی برخورداره.

خب نیکلاس جان قربون اون شکل ماهت برم. چطور حساب کردی که هافل داره ضرر میکنه؟ عرض میکنم خدمتتون.

تصویر کنید که هافلپاف بیشتر از ظرفیت خودش شرکت میکنه. ینی امتیازاتش با دو ارشد و دو تا تازه وارد میشه
10+10+5+5=30

ریون هم همینطور
و امتیازات ریون باپنج ارشد و دو تازه وارد میشه
10+10+10+10+10+5+5=60

امتیازات هافل تقسیم بر چهار میشه 7.5!
و امتیازت ریون تقسیم بر هفت میشه میشه 8.5!
خب طبیعیه کسی که با ارشد های بیشتری شرکت بکنه امتیاز بالاتری میگیره. اما قضیه اونجا شروع میشه که هافلپاف تعداد ارشد های بیشتری نداره. و ریون میتونه با اختصاص دادن ظرفیتش به سه ارشد و دو تازه وارد هم از ظرفیت بیشتری استفاده نکنه و هم راحت خطر هافلپاف رو دفع کنه و هم شعار تازه اورد سالاری سر بده.
اگر جمعیت ها و ظرفیت های هافلپاف و ریون رو در تمام طول سال به عنوان ثابت مون در این فرمول نگه داریم. ریون میتونه جلسات رو یکی درمیون فقط با ارشد هاش شرکت کنه.
10+10+10+10+10=50 تقسیم بر ظرفیتش میشه 10!
حالا هافلی که سه ارشد بیشتر نداره حتی اگه بخواد همین روش رو پیاده کنه، تنها در صورتی با این تاکتیکِ ریون میتونه مقابله کنه که یا با 5 تا ارشد بازی کنه که نداره یا بیشتر از ظرفیتش بازی نکنه.
10+10=20 تقسیم بر ظرفیتش 10. خب اگه اینکارو بکنه تا بتونه هافلو بالا نگه داره جواب تازه وارداش رو چی بده؟ اگه هم بیشتر از ظرفیتش بازی کنه یا ارشد هاش بازی نکنن ضرر کرده چون فراظرفیت ها تازه وارد خواهند بود و امتیازشون به طبع کمتر.

پس طرح شما فقط بین جمعیت هافل و ریون مساوات ایجاد کرده نه بین تعداد تازه واردین و ارشد ها. کوچک ترین شانسی اگر هافل داره برای جذب ارشد های بیشتر اینه که اعضای قدیمیش که خیلی وقته افلاینن یهو یادشون بیوفته تابستونه و جادوگران هاگه تا برگردند و برای مدت کوتاهی شرکت کنن و دوباره به خواب برن. حالا اگر هاگ سالیانه باشه من یا شما میتونیم عضوی که زن داره بچه داره سر کار میره و حسابی سرش شلوغه رو یک سال تمام توی سایت نگه داریم؟؟!

این بود چیزی که عقل من حقیر قد میداد و اگر اشتباهی کردم یا اصلا منطقم در این زمینه درست نبوده خیلی خوشحال میشم که بیاین و بگین. من همینکه خیالم تخت باشه که واقعا عدالت در جریانه بین گروه ها با هیچ چیزی مشکلی ندارم.
پارت دو ---- شفافیت


خواهش میکنم خواهش میکنم. این قوانین رو شفاف کنید. اولا که همه چیز رو اول از همه توضیح بدین و وسطاش چیزی رو رو نکنید.
وقتی شما از جمله ی حق اعتراض ندارید استفاده میکنید. ینی همه چیز گفته شده و دیگه قانونی(به جز حالا یک سری متغیر که اونهارو هم باید بگید) اضافه نخواهد شد. قانونی ویرایش نخواهد شد. اسامی اساتید از الان تا پایان هاگ چه اخر تابستون باشه چه سال دیگه باید شفاف باشن و در معرض دید عموم قرار بگیرن. اینکه" حالا استاد نداریم. عه فلانی هم پست هاش خوبه ها. باشه اون بیاد استاد بشه." نداریم. ما حق داریم و باید بدونیم اساتید از چه گروه هایی هستن. درسته که هیچکس اینقدر ظالمانه به گروه خودش لطف نمیکنه اما ناخوداگاه شخصی که با خلق و خوی گریف یا ریون یا اسلی یا هافل خو گرفته. نقدشون کرده نقدشون رو دیده و حداقل چهار تا سوژه با هم تموم کردن. پست های اونا به دلش میشینه. ناخوداگاه کم و کاستی های پست هاشون رو نمیبینه و در عوض پست گروه های دیگه به نظرش عجیب میان و نمره کم کردن براش اسون تر میشه. پس باید اساتید از هر گروه باشن و وسط سال هم نمیشه استاد انتخاب کرد همین اول کار باید لیست اساتید رو بدین تا آخرش.
اگه آخر قراره امتحان گرفته بشه یا نشه یا به هر نحوی میخواد تموم بشه نحوه ی تموم شدنش شفاف باشه.
نحوه ی مرخصی ها و تعطیلی ها از قبل باید به اطلاع اعضا برسه و روی تقویم جادویی قابل مشاهده باشه.
فرمولتون برای محاسبه ی جمعیت و ظرفیت باید شفاف و علنی باشه تا بدونیم چطور ظرفیت ها اختصاص پیدا میکنن. نه فقط برای هاگ برای طرح های دیگه تون هم شفاف سازی کنید.
نشه مثل دهه جفر که شخصیت تام جاگسن یه روز همینطوری بدون هیچ دلیل خاصی تنها با دو پاراگراف که شاید به نظر خودش بامزه میومده ایونت رو تعطیل کنه و بد تر از اون کسایی که اعتراض کردن رو توبیخ کنه.
تام جاگسن عزیز بعد از اون موقع که منو انداختی زندان یه نفر دیگه شکایت کرده. منم دفاع نکردم تاریخش برای یکی دوماه پیشه. خب اون پرونده کی قراره بسته بشه؟ نکنه وسط هاگ وقتی داریم کلاس هارو شرکت میکنیم میخواد یادت بیوفته و زندانیمون کنی؟
اصلا با چه حقی و با چه دلیلی ایونت رو یک روز تعطیل کردی؟ تهمت بزنم بگم دوست هات اون روز مهمونی جایی بودن و به نفعشون تعطیل کردی خوبه؟ توضیح قانع کننده ای ندادی و چنین قضیه ای رو هم ابتدای ایونت مطرح نکرده بودی. میدونم تهمت زدن خیلی زشته و حس بدی رو به هر دو طرف میده اما جواب من که اون روز رو از سر کارم مرخصی رد کردم تا بتونم با تیمم بازی کنم چیه؟ دیدی که از حرصمم پست زدم و بدون کوچک ترین تعللی توبیخ کردی.
ایده میخواستی؟ اون یک روز حکومت نظامی رو تبدیل میکردی به سه روز و و توی اون سه روز کاراگاهان رندوم یا کسی که بیشترین پست رو بزنه رو میبردن ازکابان و باید هم تیمی هاش با پست زدن در ازکابان فراری اش میدادند. جوری که حتی ازکابان هم توسط مردم فتح بشه و حداقل یه گرد و خاکی از روش برداشته بشه. ازکابان رو که چندین ساله نه به زور کارگاهان و دادگاه و هیچی نتونستین سرپا کنید.
شفاف سازی کنید در مورد تاپیک هایی که از تالارهای شخصیمون به قلعه هاگوارتز اضافه شد و داره خاک میخوره تکلیفشون چیه؟ ایا این یک ایده ی خوب بود؟ ایده ی بدی بود؟ به ثمر رسید؟ یا فقط یه نسیمی بود و رفت؟ اینجور مسائل رو اگر نمیشه پابلیک کرد در تاپیک ناظران صحبت بشه در موردش.
شفاف سازی در مورد نحوه ی اینکه کلاه چطور کار میکنه چند تا عضو باهاش لاگین میکنن و ترازوشون برای سنجیدن اعضای جدید به چه شکله. شفاف سازی در مورد اینکه اگر در کلاس ها فقط تازه وارد و در بعضی فقط ارشد ها میتونن شرکت کنن معیار به چه صورته؟


پس چند تا نکته رو با مدیران عزیز ایفای نقش در میون گذاشتم. اول کلاه گروهبندی سپس زمانبندی هاگ و تقویم جادویی و در اخر شفاف سازی. امیدوارم که حرف حساب زده باشم.
اگردر طول نوشتن این پست توهینی کردم به کسی چه مدیر چه تازه وارد صمیمیانه عذرخواهی میکنم و بدونید که از عمد نبوده چون الان چندین باره که دارم میخونم اینو و خیلی جاهاش رو پاک کردم. بابت ادبیات نامناسبم هم عذرخواهی میکنم و امیدوارم که یک قدمی برداشته باشیم در جهت بهبود سایت و از صمیم قلب دوستون دارم با اینکه بعضی وقتا اینجوری میشیم. میدونم. هیچکدومتون سودی کسب نمیکنید از مدیریت این سایت و از عشقتونه که اینجایید.

وسلام.



پاسخ به: جک جادویی
پیام زده شده در: ۱۴:۰۹ جمعه ۳ تیر ۱۴۰۱
#59
*مک گونگال دامبلدور را توی جمعیت گم میکند.*

مک گونگال: اسلیترین برنده ی جام هاگوارتز شد.
دامبلدور:بــــــــــــــــــــــــــــیـــــــــــــــــــــــــــــــســـــــــــــــــــــــــت هزار امتیاز برای گریفیندور.

مک گونگال: پیداش کردم.




تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده


پاسخ به: بنیاد مورخان
پیام زده شده در: ۹:۵۹ یکشنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۱
#60
ترین های بهار 1401 هافلپاف


بهترین تازه وارد: ندارــــــیـــــــم آقا نداریم.

بهترین عضو: نیکلاس فلامل.

خیلی پسر خوبیه.


ویرایش شده توسط نیکلاس فلامل در تاریخ ۱۴۰۱/۳/۲۹ ۲۰:۳۶:۲۶

تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.