هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: کلاس اصول تغذیه و سلامت جادویی
پیام زده شده در: ۲۲:۰۰ یکشنبه ۲۵ تیر ۱۴۰۲
#61
ایزابل بسیار در فکر فرو رفته بود و در ذهنش در حال یافتن راه حلی برای ارائه این تکلیف بود و صدا های ناشی از قولنج شکستن استخوان های پروفسور روزیه تمام افکارش را به تنظیمات کارخانه بازمیگرداند ...

پس از چند دقیقه با حرص وسایلش را جمع کرد و از کلاس بیرون رفت و حرکتش را به سمت کتابخانه ادامه داد ... و در این حین ربکا هم به او اضافه شد ...

- چرا انقدر عصبی از کلاس زدی بیرون ایزا؟

-مگه صدای قولنج شکستن پروفسور روزیه رو نمیشنیدی شبیه حس ناخن کشیدن روی گچ دیوار بووود
- خیلی خب ... حالا کجا میری با این سرعت ؟؟

ربکا نگاه سرشار از آرامشش را به ایزابل انداخت و بار دیگر او را قانع کرد که دلیلی برای عصبانیت وجود ندارد ...

- میرم کتابخونه بلکه بتونم چیزی پیدا کنم...

- برای اطمینان خاطر از اینکه توی مسیر با کسی دعوا یا بحث نمیکنی خودمم باهات میام و البته بعید میدونم چیزی پیدا کنی ... چون هیچ ادم زنده ای نیست که دیده باشه بنیان گذاران هاگوارتز چی میخورن تا دربارش کتاب نوشته باشه ... .

- میدونم چی میخوای بگی ربکا ... باید با یه روح حرف بزنیم ... ولی من یکی عمرا با هلنا حرف بزنم ... اون مغرور و از خود راضی و حسوده ... حتی الان که مرده و روحش برگشته هنوز از اون کار مسخره ای که کرده پشیمون نیست ... اگه الان نیم تاج روونا بود همه مشکلات حل میشد...

- خب این که بهتر از هیچیه

- همین که گفتم ... نههههه

- باشه





پنج دقیقه بعد ... کتابخانه هاگوارتز ، مکانی مناسب برای فکر کردن

ایزابل به محض پا گذاشتن در کتابخانه به این طرف و آن طرف میرفت و نام تمام کتاب ها را با دقت بررسی میکرد.

- خیلی خب ... اول از همه باید راجب حیواناتی تحقیق کنم که میشه گوشتشون رو خورد ... اونم نه حیواناتی که ماگل ها ازشون استفاده میکنن ... حیوانات جادویی

- اها ... بعد الان مثلا میخوای بگی که اونا تسترال میپختن و میخوردن؟

ایزابل سرش را از پشت قفسه ها بیرون آورد و با حالتی پوکر فیس به ربکا نگاه کرد و گفت :

- منطقی باش ربکا ... اصلا خنده دار نیست ... کدوم آدمی انقدر احمقه که گوشت تسترال بخو... صبر کن ببینم !!!

ناگهان گردنبند ایزابل به دلیل به کار افتادن هوش سرشارش شروع به برق زدن کرد و ایزابل زمزمه کرد :

-پختن ... شاید باید آشپزخونه هاگوارتز رو بررسی کنیم ...

و ناگهان فریاد زد : خودشهههههههه

ایزابل آن چنان فریاد زد که ربکا هم دوباره دچار جو زدگی شد و شروع به دویدن دور کتابخانه کرد و پس از آن به سمت ایزابل هجوم آورد...

-یا مرلین کبیر ... ای واای

و درهمان لحظه ایزابل احساس خطر کرده و با سرعت هرچه تمام تر کتاب جانوران شگفت انگیز و زیستگاه آنها را برداشته و پا به فرار گذاشت.

ربکا تا دم در آشپزخانه هاگوارتز به دنبال او دوید و در همان لحظه ایزابل درب آشپزخانه را محکم به روی او بست ...

در همین حین بوی چربی وحشتناکی به مشامش خورد و خود را در آشپزخانه ای بزرگ پر از اجنه سبز رنگ مشاهده کرد که از در و دیوار آن روغن میچکید...

- اییییی ... چرا اینجا انقدر چربهه ... انگار هزار ساله تمیز نشدههه

و ناگهان دوباره گردنبندش شروع به درخشش کرد که نشان میداد فکری به ذهن ایزابل رسیده است ... او باید به چرب ترین قسمت آشپزخانه یعنی بخش دیگ ها میرفت و کمی از چربی را برداشته و داخل قدح اندیشه میریخت تا ببیند با این روغن ها در 1000 سال پیش چه غذایی درست کرده اند ...


- اینجا چی میخوای بچه جون؟

این جمله را جن بد ریخت و سبز رنگی به ایزابل گفته بود که باعث شد او از افکارش بیرون بیاید و دوباره درخشش گردنبندش خاموش شود.

-آمممم ... خب سلام ... من یکم روغن میخواستم از چرب ترین بخش آشپزخونه

- دنبالم بیا

جن ، او را به سمت دیگ ها هدایت کرده و ایزابل مقداری روغن را درون یک بطری کوچک ریخت ... او دیگر تحمل اینجا ماندن را نداشت...

- من دیگه باید برم ... خیلی ممنون

- دیگه این طرفا پیدات نشه

- باشهه..



کمی بعد ... دفتر کله اژدری

- سلام پروفسور

- به به ... جادو آموز مورد علاقه من و عضو جدید محفل نورانی ... چی شده اومدی اینجا باباجان؟

- بی زحمت میخواستم برای چند دقیقه از قدح اندیشه استفاده کنم پروفسور ... برای تکلیف درس تغذیه و سلامت...

- شقیقه چه ربطی به گو... اهم اهم ... قدح اندیشه چه ربطی تغذیه و سلامت داره باباجان؟

- وقت ندارم پروفسور ... خواهش میکنم

- باشه باباجان ... این شما و این قدح


ایزابل با احتیاط روغن ها را داخل قدح ریخت و سرش را داخل آن فرو برد و خودش را در میان آشپزخانه نوساز و تمیز هاگوارتز در 1000 سال پیش یافت که در آن هلگا با ملایمت به اجنه دستور میداد ... کمی جلو تر رفت و در سه دیگ سه غذای متفاوت را دید که در حال پختن بود ...

دیگ اول: سر یک افعی آبی

نقل قول:
افعی آبی در اقیانوس آرام ، اقیانوس اطلس و دریای مدیترانه یافت میشود. طول این جانور در نهایت به سه متر میرسد . افعی آبی سری شبیه به سر اسب و بدنی مار مانند دارد . گوشت بدن این جانور به دلیل سفت بود در غذا استفاده نمیشود و از سر آن برای پخت و پز استفاده میکنند.



دیگ دوم: گوشت تیبو

نقل قول:
تیبو نوعی گراز آفریقایی خاکستری است که در کنگو و زئیر یافت میشود . به دلیل سخت بود پوستش آن را با گوشت خالص بدون پوست در بازار جادوگران عرضه کرده و از پوست آن به صورت جدا برای سپر های ایمنی که بسیار گران بها است استفاده میکنند


دیگ سوم: کله پاچه نیمدار

نقل قول:
نیمدار در خاور دور یافت میشود و تنها شکارچیان متخصص در شکار میتوانند انها را ببینند . نیمدار جانوری آرام و گیاهخوار است و به همین سبب گوشت لذیذی دارد . ظاهری شبیه به بوزینه و چشم هایی درشت و حزن انگیز دارد . پوست و موی نیمدار برای ساخت شنل نامرئی به صورت جداگانه در بازار جادوگران عرضه میشود و بسیار با ارزش است .



---------------------------------

اینم از تکلیف بنده پروفسور روزیه ...
امیدوارم مورد قبول باشه


ویرایش شده توسط ایزابل مک‌دوگال در تاریخ ۱۴۰۲/۴/۲۵ ۲۲:۰۸:۱۱

•« ʜᴇ ᴡᴀs ʜɪᴅɪɴɢ ʜɪs sᴀᴅɴᴇss, ʙᴜᴛ ɪ ᴄᴏᴜʟᴅ sᴇᴇ ʜɪs ᴛᴇᴀʀs »•
تصویر کوچک شده


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۲۲:۰۹ دوشنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۲
#62
ایزابل به درخت تکیه داده بود و سعی میکرد شواهدی که جمع آوری کرده بود و درون دفترچه اش نوشته بود را به هم ربط دهد که ناگهان دید یک کلاه شبیه به کلاه سو درون دریاچه قرار دارد و دختری با موهای مشکی و ردای اسلیترین از کنار دریاچه دوان دوان به سمت جمعی دیگر از اسلیترینی ها میرود و وقتی رویش را برمیگرداند ایزا متوجه میشود که او دوریا بلک است!!!

ایزابل کمی شک کرد و به سمت کلاه رفت. از اسلیترینی ها هیچ چیز بعید نبود ...

یک بار که به دفتر سو رفته بود سو کلاهش را روی میز گذاشته بود که روی آن حرف S کوچکی گلدوزی شده بود

پس سریعا کلاه را از آب برداشت و شروع به بررسی آن کرد و متوجه شد که هیچ نشانه ای از حرف S روی آن وجود ندارد.

در همین حین دسته ای از اسلیترینی ها را دید که خندان به سمت خانه های هاگزمید میروند و دوریا را دید که از همه آنها جلوتر است و لبخندی شیطانی بر لب دارد ... همیشه از دوریا متنفر بود و بی اندازه اطمینان داشت که انداختن کلاه درون آب کار خود دوریا است
ایزا شروع به تعقیب آنها کرد و در نهایت دوریا را دید که سر یک نفر داد میکشد!!!

-زود باشید بگید، اونجاسسسسسست؟
-کی؟
-از من میپرسی؟ تو که مخفیش کردی بهتر میدونییییییی!! تسلیم شو! مدیر ما کجاسسسست؟

- داری چیکار میکنی بلک؟

-به به ! ببین کی اینجاست ... ایزابل مک دونالد

-اولا این که فامیل من مک دوگال هست ... و دوما ...فکر نکن نمیدونم اون کلاهو تو توی دریاچه انداختی دوریا ... داری بقیه رو گمراه میکنی که چی بشه؟؟؟

-اولا به تو هیچ ربطی نداره مک دونالد ... و دوما ... منو تعقیب میکنی که چی بشه؟؟؟؟

-سوال منو با سوال جواب نده بلک ... خوب از توی چشمات میفهمم که یه حس ترس آمیخته به خشم داری هر نقشه شومی که توی سرت داری بمونه برای خودت و جمع اسلیترینی ... اما کورخوندی اگه فکر میکنی بتونی سر من یکیو شیره بمالی بلک ... من هرکسیو نشناسم ذات خراب تو رو خوب میشناسم

- مسخره نباش مک دونالد ... هر نقشه ای هم که باشه بعید میدونم نیاز باشه از تو مخفیش کنم چون هیچ غلطی نمونی بکنی ... یه لطفی بهم بکن ... خودت از توی حرفام بفهم چقدر ازت بدم میاد

- این حس متقابله بلک ... اگه انقدر از من بدت میاد چرا یه دوئل نکنیم؟

-من جادویی که از مرلین کبیر بهم رسیده رو هدر نمیدم واسه دوئل کردن با تو

-باشه ... ولی من میخوام به سبک شاه آرتور باهات بجنگم ... تا قبل از طلوع خورشید روز 24 تیر ماه منتظر تایید درخواست دوئلت با من توی باشگاه دوئل هاگوارتز هستم


•« ʜᴇ ᴡᴀs ʜɪᴅɪɴɢ ʜɪs sᴀᴅɴᴇss, ʙᴜᴛ ɪ ᴄᴏᴜʟᴅ sᴇᴇ ʜɪs ᴛᴇᴀʀs »•
تصویر کوچک شده


پاسخ به: بررسی پست های انجمن ارتش تاریکی
پیام زده شده در: ۲۲:۵۸ پنجشنبه ۸ تیر ۱۴۰۲
#63
سلام ولدی جان

بی زحمت پست شماره 122 دره سکوت منو نقد کن ... فکر کنم اولین نوشته من باشه


•« ʜᴇ ᴡᴀs ʜɪᴅɪɴɢ ʜɪs sᴀᴅɴᴇss, ʙᴜᴛ ɪ ᴄᴏᴜʟᴅ sᴇᴇ ʜɪs ᴛᴇᴀʀs »•
تصویر کوچک شده


پاسخ به: دره‌ي سكــــــوت
پیام زده شده در: ۲۲:۳۵ چهارشنبه ۷ تیر ۱۴۰۲
#64
-لوسیوس؟

لوسیوس لحظه ای شوکه شد ولی با نگاهی که درک مفهوم ورای برای ریموس سخت بود، برگشت و به او چشم دوخت.
-بله، خانم بلک؟

ریموس نفس کوتاهی کشید. ولی آیا عملی کردن این نقشه واقعا ارزشش را داشت؟ ریموس برعکس اکثر مواقع این بار کمی بدون فکر عمل کرده بود. و خطری که این کار برایش رقم می زد او را عمیقا می ترساند.
اما، مگر وقتی ریموس در میان مرگخواران قدم گذاشت، نمیدانست که دارد با جان خودش بازی می کند؟
-میشه یه لحظه دنبال من بیاین؟

-حتما

ریموس/دوریا لوسیوس را به داخل راهرو کشاند بلکه بتواند بار دیگر مرگخوار ها را گمراه کرده و با دادن اطلاعات غلطی که به نظر واقعی می آید جنگی داخلی به وجود آورد تا آنها از داخل نابود شوند. او میخواست با باز کردن پای فنریر گری بک به این ماجرا انتقام تمام افراد بی گناهی که در این مسیر کشته شده بودند و جنازه هایی که با دستان خودش خاک کرده بود را بگیرد.

-مدتیه به نظر میرسه فنریر کارهاشو درست انجام نمیده ... بلاتریکس از دستش راضی نیست ... ظاهرا دیگه تمایلی به حضور در جمع مرگخواران نداره چون ، از کم کردن تعداد زندانی ها امتناع میکنه.

- مطمعنی که همه ی اینا درسته؟ ارباب از ما اطلاعات دقیق میخواد.

- احتمال میدم که ... بوی گوشت خوش مزه تری به مشامش خورده ... محفل کارشو خوب بلده ... دست کمشون نگیر لوسیوس ...

- داری قدرت لرد سیاه رو زیر سوال میبری دوریا ... ما این همه مرگخوار جذب نکردیم که تو بگی اون محفل مسخره قدرتمنده ... کار محفل دیگه تمومه.

ریموس به خوبی در نقش خود فرو رفته بود و تقریبا هرچیزی که به ذهنش می رسید را به زبان می آورد بلکه بتواد رد گم کنی بکند ... سعی داشت تا قبل از رسیدن دوریای واقعی کار خود را انجام دهد و بتواند وارد جسم لوسیوس شود.

- بفهم چی میگی لوسیوس ... من اگه به قدرت ارباب شک داشتم خیلی وقت پیش میتونستم نشان روی دستمو نادیده بگیرم ... اما به ارزش هامون وفادار موندم... این تویی که ترسیدی ... آدمای ترسو واقعیت رو نادیده میگیرن و قدرت محفل واقعیت محضه ...

- داری منو متهم به خیانت میکنی؟

-هرگز ... اما قدرت داشتن و نور چشمی ارباب بودن کورت کرده لوسیوس ... نزار وفاداریت زیر سوال بره ... بزار وفاداریمو ثابت کنم...

-خیلی خب ... زود بگو چی توی آستین داری...؟

-شاید نظریه اول که محفل اونو جذب خودش کرده یکم مسخره باشه ... بنابراین ...
دوریا/ریموس حرفش را قطع کرد تا حواس لوسیوس را پرت کرده و ورد تغییر شکل را اجرا کند ... زیرا بیشتر از این توضیح دادن و معطل کردن در آن زمان حساس کار درستی نبود. دستش را آماده روی لباسش گذاشت تا در اولین فرصت چوبدستی بکشد.

- فکر کنم یه نفر داره میاد ...
در همان لحظه که لوسیوس سرش را برگرداند ریموس/دوریا چوب دستی کشید و دست لوسیوس را گرفته و ورد را اجرا کرد و لوسیوس بی هوش روی زمین افتاد و ریموس/ لوسیوس به سرعت صحنه را ترک کرد تا کسی آن دو را در آن وضعیت نبیند.


•« ʜᴇ ᴡᴀs ʜɪᴅɪɴɢ ʜɪs sᴀᴅɴᴇss, ʙᴜᴛ ɪ ᴄᴏᴜʟᴅ sᴇᴇ ʜɪs ᴛᴇᴀʀs »•
تصویر کوچک شده


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۰:۴۷ یکشنبه ۴ تیر ۱۴۰۲
#65
◂◃ایزابـــــــــل مک‌دوگـــــــــال▸▹
◂◃Isabel McDougall▸▹





•❞اطلاعات شخصی❝•

نام: ایزابل
نام خانوادگی: مک‌دوگال
تاریخ تولد: 23 دسامبر 2009
محل تولد: پاریس، فرانسه
ملیت: فرانسوی
محل زندگی: لندن، بریتانیا
تایپ شخصیتی: حامی _ INFJ


•❞مشخصات جادوگری❝•

گروه هاگوارتز: ریونکلاو
جبهه: محفل ققنوس
رده‌ی خونی: دو رگه
پاترونوس: جغد برفی
چوب دستی: چوب درخت سمان کوهی ، مغز پر ققنوس ، 14 اینچ ، انعطاف پذیر
توانایی: پیشگویی ، فهمیدن احساسات از طریق چشمان فرد ، آبی شدن موها در هنگام احساس عشق یا شادی ، دوئل کردن


•❞ظاهر و جزئیات اخلاقی❝•

چهره: موهای طیف آبی رنگ ( گاهی اوقات سیاه ) ، چشمهای آبی رنگ دریا ، پوست سفید
ظاهر: ( اکثر اوقات ) بلوز و شلوار ( ترجیحا لی دم پا گشاد) ، موهای باز یا بافته شده ساده ، گردنبند یاقوت آبی درشت
اخلاق: کم حرف ، فداکار و حامی دیگران ، ذهن خلاق ، بینهایت باهوش ، خیلی کتاب خون (کتاب تاریخ جادوگری رو از حفظه ) ، حامی حیوانات ، بسیــــــــــار درسخون ، گاهی اوقات عصبی


•❞علایق و تنفرات❝•

علایق: کتاب خواندن ، بازی کردن با موجودات جادویی ، دوئل کردن ، نقاشی کشیدن ، نویسندگی ، رنگ آبی ، ارتفاع ، موسیقی ، فیلم و سریال ، بیـــــــــــــــــــــــــــنهایت عاشق کوییدیچ
تنفرات: رنگ قرمز ، دروس ماگلی ، خواب


•❞خانواده❝•

پدر: ادوارد مک‌دوگال ( ماگل زاده )
مادر: کاساندار سیگردسون ( اصیل زاده ، از نوادگان روونا ریونکلاو )
پدربزرگ: ویگلاف سیگردسون (از نوادگان روونا ریونکلاو )
مادربزرگ: آماندا دارلینگ ( دو رگه )




-------------------------------------

بی زحمت جایگزین بشه
و اینکه شناسه منو توی قسمت شخصیت ها لینک دار کنید


انجام شد!


ویرایش شده توسط ایزابل مک‌دوگال در تاریخ ۱۴۰۲/۴/۴ ۰:۵۳:۲۲
ویرایش شده توسط ایزابل مک‌دوگال در تاریخ ۱۴۰۲/۴/۴ ۰:۵۶:۰۸
ویرایش شده توسط ایزابل مک‌دوگال در تاریخ ۱۴۰۲/۴/۴ ۰:۵۷:۵۳
ویرایش شده توسط ایزابل مک‌دوگال در تاریخ ۱۴۰۲/۴/۴ ۰:۵۹:۰۴
ویرایش شده توسط ایزابل مک‌دوگال در تاریخ ۱۴۰۲/۴/۴ ۰:۵۹:۵۹
ویرایش شده توسط سدریک دیگوری در تاریخ ۱۴۰۲/۴/۴ ۲:۵۸:۲۸

•« ʜᴇ ᴡᴀs ʜɪᴅɪɴɢ ʜɪs sᴀᴅɴᴇss, ʙᴜᴛ ɪ ᴄᴏᴜʟᴅ sᴇᴇ ʜɪs ᴛᴇᴀʀs »•
تصویر کوچک شده


پاسخ به: لــومــوس مـاکسیـما !
پیام زده شده در: ۲۳:۳۱ سه شنبه ۲ خرداد ۱۴۰۲
#66
سلام سیریوس بلک عزیز

من ایزابل هستم و مدتیه که توی سایت عضو شدم.
خب اول باید تشکر کنم ک یه همچین تاپیکی راه اندازه کردی چون واقعا نیاز بود.

موضوعی که کمی منو اذیت میکنه سوژه های دنباله داری هست که هنوز تموم نشده و خب تعداد کم سوژه های تک پستی ...

و همینطور ناول های بی پایان مثل سوگند روح ...
-----------------------------------------



لوموس


•« ʜᴇ ᴡᴀs ʜɪᴅɪɴɢ ʜɪs sᴀᴅɴᴇss, ʙᴜᴛ ɪ ᴄᴏᴜʟᴅ sᴇᴇ ʜɪs ᴛᴇᴀʀs »•
تصویر کوچک شده


پاسخ به: چوب دستی های جادوگری!بهترین ایده چیست؟
پیام زده شده در: ۱۲:۵۳ جمعه ۱۸ فروردین ۱۴۰۲
#67
سلام به همگی
خب به نظر من چوب دستی که با چوب سمان کوهی و پر ققنوس تشکیل شده باشه خیلی قدرتمنده
چون سمان کوهی خاصیت محافظتی داره و پر ققنوس شاید از قدرتمند ترین و وفادار ترین و همینطور کمیاب ترین مغز هاست.
اندازش هم تقریبا 35 سانت میشه.

البته ناگفته نماند که این چوب دستی فقط برای جادوگر ها سفید بهترین عملکرد رو نشون میده و در دست جادوگران سیاه خیلی ضعیفه چون خاصیت سمان کوهی همینه


•« ʜᴇ ᴡᴀs ʜɪᴅɪɴɢ ʜɪs sᴀᴅɴᴇss, ʙᴜᴛ ɪ ᴄᴏᴜʟᴅ sᴇᴇ ʜɪs ᴛᴇᴀʀs »•
تصویر کوچک شده


پاسخ به: عضویت در کوییدیچ
پیام زده شده در: ۱۶:۴۳ دوشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۱
#68
سلام
درخواست عضویت در تیم به عنوان مهاجم رو دارم...
با تشکر ایزابلا مک دوگال


•« ʜᴇ ᴡᴀs ʜɪᴅɪɴɢ ʜɪs sᴀᴅɴᴇss, ʙᴜᴛ ɪ ᴄᴏᴜʟᴅ sᴇᴇ ʜɪs ᴛᴇᴀʀs »•
تصویر کوچک شده


پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۱۹:۳۵ شنبه ۱ بهمن ۱۴۰۱
#69
سلام پروفسور
نمیدونم من رو میشناسید یا نه ولی من دختری هستم که ... سالها پیش لرد ولدمورت پدر و مادرم رو به قتل رسوند و میراث خانوادگی ما رو ازمون دزدید...
جد من از سمت خاندان مادری روونا ریونکلاو هست ... بانوی جسور و زیبایی که در حال حاضر من تنها کسی هستم که با اون نسبت خونی عمیقی دارم...


داستان تمام مشکلات من از جایی اغاز میشه که تام ریدل عاشق مادر من شد ... اون بعد از اینکه نیم تاج ریونکلاو رو به یک جان پیچه تبدیل کرد به مادرم سپرد ...مادرم از این موضوع خبر دار نبود و حتی نمیدونست که تام به اون علاقه مند هست.... سالها گذشت تا مادرم با پدرم ازدواج کرد و من به دنیا اومدم همه چیز عالی بود تا زمانی که تام ریدل تبدیل شد به سیاه ترین جادوگر جهان یعنی لرد ولدمورت ... مادرم پیشگوی ماهری بود ... اون فهمیده بود که دیر یا زود خودش و پدرم توسط ولدمورت به قتل خواهند رسید ... برای همین من رو به یک یتیم خانه در انگلستان واقع در لندن منتقل کرد و تنها چیزی که برام به جا گذاشت یک گردنبند بود با نوشته ای در داخلش : ((زمانی که تاریکی حمله کرد به گذشته ات رجوع کن)) این یک پیشگویی از جنگ هاگوارتز بود... و اشاره به یکی از جان پیچه های ولدمورت یعنی نیم تاج ریونکلاو داشت...


----------------------------------------------
نمایشنامه: جنگل ممنوعه
((داستان اضافه تر از کتاب ها و فیلم ها نوشته شده))
از زبان ایزابل :

انقدر که دویدم دیگه حتی پاهامو حس نمیکردم ... دورم فقط درخت بود ... فقط درخت ... کم کم یه عالمه مرگخوار دورم جمع شدن... نمیدونستم که باید چیکار کنم به خودم اومدم و متوجه شدم که خلع سلاحم کردن و با عده زیادی از مرگ خوار ها محاصره شدم... تا اینکه خودش اومد و رو به روم ایستاد...


با صدای زمزمه واری گفت: تو دقیقا شکل مادرتی...

نمیدونستم داره درباره چی حرف میزنه .. حتی نمیدونستم مادرمو از کجا میشناسه ...

ایزابل:چی میگی ؟ تو درباره خانوادم ، درباره مادرم چی میدونی؟

لرد ولدمورت : دختر کوچولوی بیچاره ... مادرت احمقی بیش نبود ، پدرت هم همینطور ... اگه قبول کرده بودن که به ارتش تاریکی من بپیوندن شاید الان زندگی بهتری داشتی و همینطور اونا رو ...

ایزابل :عوضی ... چطور تونستی ؟باهاشون چیکار کردی؟

لرد ولدمورت: کشتن ادمایی که ازت سرپیچی میکنن لذت بخشه .... و بازی کردن باهاشون لذت بخش تر... بشکنج (با فریاد)

ایزابل:وقتی اون طلسم رو روم اجرا کرد انگار هر لحظه ده استخوان ازم میشکستن و با چاقو به جون تمام بدم افتاده بودن...
واقعا شکنجه محض بود... توی اون لحظه فقط یه ارزو داشتم ... اینکه با پدر و مادرم این کارو نکرده باشه...

----------------------------------------
من میخوام باهاش بجنگم پروفسور پس لطفا درخواست من رو برای عضویت در محفل بپذیرید...


•« ʜᴇ ᴡᴀs ʜɪᴅɪɴɢ ʜɪs sᴀᴅɴᴇss, ʙᴜᴛ ɪ ᴄᴏᴜʟᴅ sᴇᴇ ʜɪs ᴛᴇᴀʀs »•
تصویر کوچک شده


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۲:۴۸ یکشنبه ۱۸ دی ۱۴۰۱
#70
سلام به همگی

نام: ایزابل مک دوگال
جنسیت: دختر
ملیت : فرانسوی
سن: در حال حاضر 13 سال
خون : دورگه پدر مشنگ زاده و مادراصیل زاده (جد من از سمت خاندان مادری روونا ریونکلاو)
گروه: ریونکلاو
عنصر:آب
پاترونوس : جغد سفید
حیوان من : گربه سفید
درباره چوبدستی :

چوب : سمان کوهی
مغز: پر ققنوس
اندازه: 33 سانت
انعطاف پذیری : بسیار زیاد
مناسب برای : اجرای وسیع ترین محدوده جادو
وفاداری : بسیار سخت و تقریبا غیر قابل تغییر


ویژگی های ذاتی من :
بلند پرواز
شجاع
وفادار
منطقی
خردمند
مهربان
آرام
خلاق

علایق من :
حیوانات(جغد سفید،گربه)
کلاس وردهای جادویی و طلسم ها
ارتفاع
گرفتن نمرات بالا
کتاب های اسرار امیز
معما حل کردن
گاها غذا خوردن

ویژگی های ظاهری من :
موهای طیف آبی
چشمهای آبی
پوست سفید
موهای بلند
قد بلند


کوییدیچ:
پست : چیسر (تعقیب کننده)
جارو: نیمبوس 2000
دسته جارو : گلوله آتش



نیازه که بخشی از معرفی شخصیتت توضیح حتی شده کوتاهی راجع به زندگینامه و حتی ویژگی‌های رفتاری شخصیتت باشه. می‌دونم تک‌کلمه‌ای مورد دومو توی معرفی شخصیتت داری، ولی بهتره که با توضیحات همراه بشه. پس لطفا بعدا حتما برگرد و معرفی شخصیتت رو کامل کن.

تایید شد.

(بابت تاخیر طولانی‌مدت برای پاسخگویی از شما عذر می‌خوام.)


ویرایش شده توسط Isabella در تاریخ ۱۴۰۱/۱۰/۱۸ ۲۲:۵۸:۲۹
ویرایش شده توسط Isabella در تاریخ ۱۴۰۱/۱۰/۱۸ ۲۳:۰۰:۱۲
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۱/۱۰/۳۰ ۲۰:۳۴:۰۷

•« ʜᴇ ᴡᴀs ʜɪᴅɪɴɢ ʜɪs sᴀᴅɴᴇss, ʙᴜᴛ ɪ ᴄᴏᴜʟᴅ sᴇᴇ ʜɪs ᴛᴇᴀʀs »•
تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.