سرانجام دیوانه سازها به لرد و بلا میرسند و هر دوتاشونو میبوسند!
فردای آن روز ....گوینده اخبار ...
- بله ... یک هفته عزای عمومی اعلام شده ... شب گذشته از همه جای دنیا دوستداران لرد ولدمورت و همسر فداکارش، با پاههای برهنه و لبان تشنه به سوی مرکز لندن حرکت کردند ... همه دارن گریه میکنن ... همه ناراحتن ... اوه چه مصیبتی! مردم یک صدا شعار میدهند که عزا عزاست امروز ....
سر قبر جوان ناکام لرد ولدمورت ...
پدر روحانی: او مردی بزرگ و آزاده و دوست داشتنی بود ....در طول زندگی کوتاهش نشد کسی را برنجاند یا کسی را ناراحت کند ... او جادوگری با استعداد و فداکار و البته شوهری مهربان و پدری دلسوز برای همسر و فرزندانش بود او تمام قدرت و استعداد خود را صرف خدمت به بشر و رشد و پیشرفت و بالندگی و ....
عزادار شماره 1: اه اه ... انقدر از این مرده پرستی بدم میاد ... تا وقتی که زنده بود ملت میخواستن سر به تنش نباشه ... حالا هم که مرده تبدیل شده به مرلین ریشو ....
عزادار شماره2: اهو ... چطور جرات میکنی در مورد استاد لرد ، این مرد بزرگوار اینجوری قضاوت کنی؟
عزادار شماره3: چطور جرات میکنی این مرد آزاده را اینطور مورد هجمه قرار بدی؟
عزادار شماره4: کلا چطور جرات میکنی؟اصلا ببینم به لرد توهین میکنی؟ فحش دادی؟ بچه ها بزنین این عامل نفوذی دشمن رو لهش کنید!
بیرون بانک گرینگوتز ...
- تق تق تق .... (صدای کوبیدن آگهی استخدام لرد به دیوار)
ایوان: اهوی ... مرتیکه جاپونی داری چی کار میکنی؟ کی گفت روی در و دیوار بانک من آگهی تبلیغاتی بزنی؟
زاخی: دارم آگهی استخدام لرد میزنم ... بالاخره نمیتونیم مرگخوارا رو بدون لرد ول کنیم دیگه!
ایوان: خب استخدام لرد چه ربطی به بانک گرینگوتز داره؟ اینجا مدیر نداره؟ صاااب نداره؟
گلرت: بانک گرینگوتز چه ربطی به ما داره باب؟ ناسلامتی ما مرگخواریما!
ایوان: نه!!!! من تازه به یک سمت جدید رسیدم ... بعد از عمری تونستم یک شغل آبرومند بدست بیارم ...یک نگاه به اطراف خودتون بندازید ... دیگه لازم نیست کار خلاف بکنیم .. دیگه همه ما شغل داریم و میتونیم مثل یک شهروند عادی زندگی کنیم! دیگه لازم نیست شبا با ترس و لرز و بخوابیم .. دیگه لازم نیست جونمونو به خطر بندازیم ...
در این لحظه با نمایان شدن چنین افق روشنی اشک در چشمان تمام مرگخواران حدقه میزنه و همه خیلی خوشحال میشن و همدیگر رو بغل میکنن!
ایوان: خیلی خب دیگه ... همه برین سر کاراتون .. اوناییم که شغل ندارن نگران نباشن .. کافیه به دفتر من رجوع کنن تامن زیر پر و بالشونو بگیرم!
فنریر: حالا کی گفت تو رئیسی؟
ایوان: چون من زودتر از شما رئیس شدم!
فنریر: نخیر ... بنده دوره های آموزشی مدیریت بانکداری دیدم و از الان من رئیسم!
زاخی: اصلا لرد مرحوم در وصیت نامش منو رئیس بانک کرده بود!
گلرت: منم کلا چون زورم زیاده رئیسم! بیاین جلو! گوووهاهاها!
در همون لحظه ملت مرگخوار میان بریزن رو سر و کول هم که ناگهان در با شدت باز میشه و آنتونین وارد میشه ...
فنریر: تو چی میگی دیگه دستمال! نکنه تو هم اومدی رئیس شی؟
آنتونین: نه من برای مصاحبه جهت گرفتن شخصیت لرد اومدم ...