هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۸:۰۲ جمعه ۶ اسفند ۱۳۸۹

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
سوژه؟


مرگخواران در آشپزخانه ی خانه ی گانت ها در حال شام خوردن بودند و لرد سیاه از بالای میز با رضایت خاصی به ارتش شکست ناپذیرش نگاه میکرد و نجینی را نوازش میکرد. او اولین کسی بود که جغد نارنجی رنگی را دید که از دودکش خانه وارد شد.از نوازش نجینی دست کشید و از مرگخوارانش که 4 لپه میخوردند رو برگرداند. به سمت شومینه رفت و پس از خواندن نامه قهقهه ی خنده را سر داد و گفت:
- مرگخواران من! دلتون برای یه کم جنگ و خونریزی تنگ نشده؟ دلتون برای مبارزه ای سخت و طاقت فرست با محفل تنگ نشده؟

هیچکدام از مرگخواران جواب ندادند. همه با دهان هایی باز و چهره هایی مبهوت به لرد سیاه خیره شده بودند.لرد سیاه چهره ای غضبناک به خود گرفت و ادامه داد:
- واقعا که...نمیذارین آدم یه لحظه بره تو حس. این نامه همین الان رسید. انقدر مشغول خوردن بودین که نفهمیدین. یه نامه ی خیلی جالبه.... خب کسی نمیخواد بپرسه که چیه تو این نامه؟

مرگخواران باز هم عکس العملی نشان ندادند. لرد سیاه نامه را باز کرد، صدایش را صاف کرد و متن نامه را با صدای بلند خواند:
متن نامه:
به امید این که خانه تان از آتش همیشگی ققنوس گرم باشد
با سلام
بدین وسیله به اطلاع شما میرسانیم که به دلیل تکراری شدن زندگی و ملال آور بودن آن اقدام به جنگ با شما کردیم. در صورت موافقت لطفا لحظه ای انبر را داخل سوراخ کنار شومینه کنید. راه به شما نشان داده میشود.
معاون محفل ققنوس، مینروا مک گونگال


لرد سیاه بار دیگر سرش را بلند کرد و به مرگخوارانش نگاه کرد این بار همه گوش به زنگ و آماده بودند. لرد سیاه گفت:
- پیش به سوی جنگ!
همه ی مرگخواران گفتند:
- پیش به سوی پیروزی!

و همین که انبر داخل سوراخ رفت،ناگاه کف خانه ترک برداشت. ترک به تدریج بزرگتر و بزرگتر شد تا به تونلی تبدیل شد. همه ، حتی لرد سیاه، تعجب کرده بودند. هیچیک از وجود این تونل مخفی خبر نداشتند. وارد تونل شدند و از پله های آن پایین رفتند. آنجا هیچ چیز نبود. حتی کمی آب . زمین آنقد صاف بود که کوچکترین کلوخی در آن دیده نمیشد. همین که آخرین مرگخوار پایین آمد، تونل بسته شد. و صدایی پر طنین در آن مکان غار مانند طنین انداخت:
- حالا بدون هیچ جنگی ارتش سیاه برای همیشه نابود خواهد شد!محفل ققنوس همیشه پیروز است!

لرد با صدایی مارمانند اعلام کرد:
- این صدای دامبلدوره. توی تله افتادیم.
و همه ی مرگخواران به خود لرزیدند.
رز ویزلی گفت:
- حالا باید چیکار کنیم ارباب؟
لرد سیاه در پاسخ فقط سرش را تکان داد. و به مرگخواران دستور داد که چاره ای بیندیشند.


ویرایش شده توسط رز ویزلی در تاریخ ۱۳۸۹/۱۲/۶ ۱۸:۰۴:۴۳


ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۲۱:۴۴ پنجشنبه ۷ بهمن ۱۳۸۹

اسکورپیوس مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۴ چهارشنبه ۱۲ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۳:۳۷ شنبه ۷ تیر ۱۳۹۳
از بی شخصیت ها متنفرم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 157
آفلاین
لرد سیاه در حالی که بسیار عصبانی بود و چشم های قرمزش با درخششی عجیب به رز خیره شده بود، گفت:ای احمق! تو لو رفتی! دیگه به درد من نمی خوری! یه مهره ی سوختیه! وقتشه بمیری!

لرد سیاه چوب دستی را به سمت رز نشانه رفته بود. رز اشک در چشم هایش جمع شده بود و چشم هایش را بست و آخرین ثانیه های عمرش را به از نظر گذارندن خاطرات خوشش با چشم های بسته صرف کرد.

ده دقیقه قبل، محفل ققنوس!

بلیز در حالی که نفس نفس می زد تازه به پشت در محفل رسیده بود. زنگ را با انگشت استخوانیش فشرد. هری که تازه به محفل آپارات کرده بود. در را به روی او باز کرد!

-سلام بلیز!

بلیز در حالی که نفسش به خوبی بالا نمی آمد و رنگش پریده بود، گفت: رز مرگخوار شده!

هری با لبخندی گفت:بلیز از دنیا عقبی! اینو خودمم می دونستم! الانم از خونه ی ریدل می آم!

بلیز با اضطراب گفت:رز که بلایی سرتون نیاورده؟

هری با افسوس گفت:رز نه! ولی فکر کنم رز تا الان مرده باشه! اون دیگه الان یه مهره ی سوخته اس و اربابت یه مهره ی سوخته نمی خواد!

خانه ی ریدل

تن بی جان رز به زمین افتاده و بالای سرش علامت شوم می چرخید و در دستش نامه ای مچاله شده بود.

لوسیوس که تازه به خانه ی ریدل رسیده بود، نگاهی به جنازه ی روی زمین بود. همان دخترکی بود که آن به پیش ارباب آمده بود. به بالای سرش رفت و کاغذ مچاله شده را از چنگش بیرون آورد و شروع به خواندن کرد!

نقل قول:
من ،رز ویزلی، امروز بعد از اینکه جنازه ی هری پاتر را برای اربابم می برم، به مقام والای مرگخواری می رسم و از این بابت بسیار خوشحالم من در این راه برادرم را نیز به کشتن دادم اما اکنون که به نتیجه ی آن نگاه می کنم از این بابت خوشحالم! بیش از این جنازه را بر زمین نمی گذارم و به سمت اربابم آپارات می کنم بعد از این که جنازه را به ارباب دادم، این نامه را نیز به او می دهم تا بداند چقدر به مرگخواریت علاقه مندم!


لوسیوس اشک در چشمش جمع شد و کاغذ را دوباره بر جنازه ی رز انداخت و از کنار آن گذشت و به اتاق شخصی خود رفت تا اشک هایش بر کسی هویدا نشود!

پایان سوژه


ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۹/۱۱/۷ ۲۱:۴۹:۵۲
ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۹/۱۱/۸ ۱۶:۰۴:۴۲

هلگا معتقد بود ...

[b]« هوش و علم ، [color=990000]شجاعت و غلبه بر ترس[


Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۹:۵۷ پنجشنبه ۷ بهمن ۱۳۸۹

ویکتور کرام old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۴۳ سه شنبه ۹ آذر ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۲:۱۰ پنجشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۵
از من بدبخت تر تو دنیا،تویی!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 374
آفلاین
رز بسيار خوشحال شده بود.احساس ميكرد كه همه چيز تمام شده و به راحتي ميتواند مرگخوار شود.
با دستپاچگي كه از روي خوشحالي داشت، سريع جنازه ي هري را به سختي بر دوشش گذاشت و به قصر گانت ها آپارات كرد.

محكم جلوي پاي لرد افتاد و جنازه ي هري به گوشه اي پرتاب شد.سريعا بلند و كمي خودش را تكاند و با حس پيروزي گفت:
- ارباب،هري كشته شد !!

لرد روبروي رز ايستاد و با خشم و عضب به او را نگاه كرد.رز آب دهنش را قورت داد و گفت:
- چ...چيزي شده ارباب ؟!

لرد فرياد بلندي كشيد.فريادش آنچنان بلند بود كه تمام شيشه هاي قصر شكست.
- بايد مــــن ميكشــتـمش

رز يك چيز را فراموش كرده بود.او يادش رفته بود كه ارباب به او گفته بود كه هري را زنده به آنجا بياورد.

اما ثانيه اي نگذشت كه پرتو نوري از كنار ديوار ديده شد.بله،هري كشته نشده بود و سريعا به سوي محفل آپارات كرده بود.
اما اينبار هري همه چيز را ديده بود و ماجراهاي رز با خبر شد.

________________________________________

اگه افتضاح شده يا خوب شده شما ديگه بببخشين
گفتم يه رولي بزنم الكي


ویرایش شده توسط ویکتور کرام در تاریخ ۱۳۸۹/۱۱/۷ ۲۰:۱۹:۳۶
ویرایش شده توسط ویکتور کرام در تاریخ ۱۳۸۹/۱۱/۷ ۲۰:۲۲:۵۸
ویرایش شده توسط ویکتور کرام در تاریخ ۱۳۸۹/۱۱/۷ ۲۰:۲۳:۵۳
ویرایش شده توسط ویکتور کرام در تاریخ ۱۳۸۹/۱۱/۷ ۲۰:۲۶:۳۵

»»» ارزشـی گولاخ «««


Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۴:۵۸ پنجشنبه ۷ بهمن ۱۳۸۹

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
- اوه سلام رز عزیز بیا تو.ببین من تازه خبر ناپدید شدن هوگو رو شنیدم.... واقعا متاسفم.. امیدوارم که زیاد خودتو ناراحت نکرده باشی.
رز که فراموش کرده بود اکنون باید جلوی دیگران خود را متاسف و ناراحت نشون بده سریع وردی را که خودش اختراع کرده بود رو به کار برد و به وسیله ی آن چشمانش را پر از اشک کرد و سرش را به سمت هری برگرداند.هری دست پاچه شد و برای جبران اشتباهش رفت تا جیمز رو بیاره.

20 دقیقه بعد

رز همچنان در خانه ی هری اینا وایساده و داره کلنجار میره که طلسم خودشو باطل کنه. در این زمان افسون آن چنان قوی شده بود که از چشمان رز به اندازه ی جوی در خونه شون آب میومد. نمیدونست که اون کله زخمی احمق کجا رفته.20 دقیقه بود که رز منتظر جیمز بود تا این دیگر طاقت نیاورد و سپر مدافعی برای جیمز فرستاد. اما دریغ از جواب. رز کم کم نگران شد و به درون خانه رفت.هنوز از چشمانش آب میومد.دیگر تحمل نکرد. با هر ورد و افسونی که بلد بود اشک رو بند آورد و به آشپزخانه رفت و با صحنه ی عجیبی مواجه شد. تمام خانواده ی پاتر بیهوش یا شاید مرده افتاده بودند. رز کمی در آن اطراف گشت و متوجه شد که شیر گاز بازه. در این لحظه تمام خانواده ی پاتر بر اثر مسمومیت با گاز کربن منوکسید از بین رفتند. رز قهقهه ای شیطانی زد .



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۴:۰۴ چهارشنبه ۶ بهمن ۱۳۸۹

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
خلاصه:
بهله ... بهله. جونم براتون بگه رز هوس کرده مرگخوار بشه و لرد سیاه براش شرط گذاشته که اول باید هری پاترو تحویل بده. بهمین منظور رز با جیمز دوست میشه و خرش میکنه تا باباشو تحویل لرد بده. در این بین رز برای دست گرمی داداشش هوگو رو تحویل لرد میده و کشته شدنشو با خوشحالی تماشا میکنه و اتفاقا تعارف میزنه که پدر مادرشم بیاره لرد بکشه. در هر صورت لرد برمیگرده سر خونه اول و به رز میگه حتما باید پاترو بیاری بکشم. رز میره پاترو بیاره که میفهمه ریموس و فرد و جرج جاسوس لردن و ....

....

رز: ماااااااااع، جان من؟
لرد: آره به جون تو! در ضمن خودمونی نشو زود!
رز: اهم اهم بله ارباب. خب پس مهم نیست فقط یه خرده ترسیدم که ریموسو این اطراف دیدم. بقیه م که مهم نیستن و خودین. خب من برم. کار نداری؟
لرد: دوباره این خودمونی شد! چرا کارت دارم! کجا حالا باین زودی، بودی حالا، ناهاری شامی چیزی؟
رز: نه قربون شما تو رژیمم. تازه مامانمم کوفته قلقلی با آلو درست کرده اگه بخوام میرم میخورم. شمام کار داری زود بگو!
لرد: تو ادب نمیشی. همین چارتا شیویدم بکنم راحت شم. میگم گفتی بقیه؟ دیگه کیارو دیدی این اطراف؟
رز: مهم نیستن. اونا خودین دیگه. آگوستوس و روفوس و اون گوشه موشه هام بلیز زابینی.
لرد: چی؟ بلیز؟ اونکه جاسوس محفله!
رز: من نمیدونم دیگه کار دارم باید برم پاترو بیارم. خودت برو یه کاریش بکن. بای بای هانی. سی یو سون.
لرد:



رز رفت و رفت و رفت تا رسید در خونه جیمز اینا و اف افو زد. هری اف افو برداشت و گفت: کیه کیه زنگ میزنه؟
رز: منم منم عمو جون. رز ویزلی. بابا رون سلام رسوند. با جیمز کار دارم.



Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۳:۱۹ سه شنبه ۵ بهمن ۱۳۸۹

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
فردای آنروز ....

بدن بی جان و متعجب هوگو روی زمین می افته ...
رز با خوشحالی شروع به جیغ زدن و تشویق لرد میکنه ....

رز: اوه ... چه مهارتی! چقدر ماهرانه برادرمو کشتید! اصلا فکرشم نمیکردم انقدر سریع کلکشو بکنید! ولی بهتر نبود اول شکنجش میکردیم تا بیشتر تفریح کنیم؟
لرد: یعنی الان با دیدن این صحنه ناراحت نشدی؟

رز: نه اصلا! اتفاقا خیلی هم از دیدن حرکات ماهرانه شما لذت بردم سرورم!
لرد اشکاشو پاک میکنه: ولی آخه اون برادرت بود!!!!

رز: سرورم اگر هنوز به من شک دارید میخواید برم مامان بابامم بیارم تا دور همی بکشیمشون؟
لرد: نه دیگه ... ارباب بهت اعتماد کامل داره!
رز: پس میخواین برای تفریح بیارم تا بکشیمشون؟
لرد: نه ... بسه!
رز: حداقل بذارید برم از کوچه یک نفر رو بیارم تا بکشیمش!
لرد: نــــــــــــع!!!

رز: ارباب پس چی کار کنیم الان حوصلمون سر نره؟ میخواین یکم منو شکنجه کنید؟
لرد که کم کم داشت به روحیات سادیسمی و مازوخیسمی رز پی میبرد سعی کرد بحث رو عوض کنه:

- رز! ارباب بهت اعتماد داره ... اما ازت ناراضیه!
رز: چرا ارباب؟ کشتن هوگو شما رو راضی نکرده؟
لرد:نــــــــه! مسئله این نیست! پاتر! مگه نگفتی که پاتر با پای خودش میاد به خانه ریدل؟ پس چرا هنوز نیومده!
زر در سکوت چند بار پلک میزنه .....

-------------همون لحظه خونه هری اینا ------------
جیمز نامه رو جلوی چشم هری گرفته و کم مونده تا ته فرو کنه تو چشمش....
جیمز: بابا بابا .... ناسلامتی من دو روزه خونه رو ترک کردم! چرا ناممو نخوندی؟ هیچ میدونی من در این دو روز چه سختیایی کشیدم؟
هری: هوم میگم چرا هر دفعه سر میز غذا یک بشقاب اضافی میومد! ببین جیمز ... اگر خونه رو ترک بکنی دیگه کاری از دستم برنمیاد اما در مورد این جدول هنوز میتونم کارهایی بکنم! بنابراین حواسمو پرت نکن که تازه جدول به جاهای حساسش رسیده!
جیمز: بابا بابا .... تو رو خدا نامه خدافظیمو بخون ... اصلا بذار خودم برات میخونم .....
هری: ... ببینم جن سه پا پنج حرفی چی میشه؟
جیمز!!!!!
-------------------------------------------------

رز: چشم ارباب .... همین الان میرم پاتر رو بیارم تا بکشیمش!
رز میاد بره که ناگهان چشمش ... به ریموس لوپین می افته که خیلی ریلکس و سوت زنان از اینور خانه ریدل به اونور میره....
رز: نــــــــــــه .... جیــــــــغ مورد حمله قرار گرفتیم! محفلی ها حمله کردن .... ارباب سنگر بگیرید!
لرد: ششششش بیخود شلوغش نکن ... ریموسم از جاسوسای خودمونه ... تازه فرد و جرجم دارن دم در نگهبانی میدن!دیدیشون زیاد تعجب نکن!


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۹/۱۱/۵ ۱۳:۲۸:۰۰



Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۳:۴۹ دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۸۹

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
خانه ی ریدل ها

رز همچنان دوان دوان پیش میرفت. از فرط هیجان فراموش کرده بود که میتواند جادو کند.وارد خانه شد. سر و وضعش را مرتب کرد و در زد و وارد اتاق لرد شد. تا کمر خم شد و گفت:
-ارباب.

لرد با بی توجهی گفت:
- مشکلی پیش اومده ویزلی؟
رز با خوشحالی گفت:

-نه. اون پسرک احمق گفت که به زودی با پدرش میان اینجا.پدرش با پای خودش میاد!

-تو کارتو خوب انجام دادی ویزلی..... لرد سیاه همیشه به خادمان وفادارش پاداش میده.... اما هنوز یه ماموریت برات دارم. من پدرتم میخوام. همچنین مادرت. من باید بفهمم که تو واقعا برای مرگخواری همه کاری میکنی.

رز:
-چشم ارباب.تا فردا میارمشون. نقشه ای دارم.

چاره ای نداشت. بعد از این کار هویت واقعی اش برای همه معوم میشد.

خانه ی رون و هرمیون. یا همون خونه ی رز اینا.


-سلام مادر.سلام پدر. چطوری هوگو؟

رز وارد خونه شد. نگاهی به چشمان برادر کوچکش هوگو انداخت. در یک لحظه ی گذرا دلش خواست با همه ی اونا قبل از مرگشون خداحافظی کند. اما به خودش مسلط شد و گفت:
-شام چی داریم مامان؟

- کوفته قلقلی با آلو!

رون با عصبانیت گفت:
- رز چند روزیه که از صبح تا شب خونه نیستی! از عمه ات هم پرسیدم اونجا هم نبودی. کجا میری؟

رز با معصومیتی ساختگی که کاملا پدرش را قانع کرد گفت:
-میرم شنا.آخه میخوام توی مسابقات شرکت کنم. اتفاقا میخواستم فردا هوگو رو هم با خودم ببرم. میشه بیاد پدر؟

رون با ناراحتی پلک زد و گفت:
- خب.. اگه .. خطرناک نیست...شاید بتونه بیاد.
رز خندید. خنده ای واقعی که هیچ کس غیر از خودش معنای آن را نمیدانست. او میتوانست به آن دسته از جادوگران بپیوندد که میخواست. از هم اکنون خود را در ردای مرگخواریت تصور میکرد.


ویرایش شده توسط رز ویزلی در تاریخ ۱۳۸۹/۱۱/۴ ۱۳:۵۳:۳۷


ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۳:۲۱ دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۸۹

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
دیروز ۱۱:۴۲:۱۰
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 706
آفلاین
جیمز با عصبانیت به سمت اتاقش رفت و مشغول فکر کردن شد که با دیدن ورقه هایی روی میزش فکری به ذهنش رسید! پس ورقه ای برداشت و شروع به نوشتن کرد!

" بابا تو به من توجه نداری! تو همیشه آلبوس رو بیشتر از من دوست داشتی! تو با من مهربون نیستی! تو نمیذاری من با بچه های همسایه برم کوییدیچ بازی کنم! تو خیلی نامردی. تو حاضر نیستی جونت رو به خطر بندازی و به خاطر پسرت باهام بیای خونه ی لرد اینا! اصن من از زندگی سیر شدم! میرم خونه ریدل! شاید اون بتونه بابای خوبی برای من بشه!"

جیمز نوشتنش را تمام کرد و آن را روی میزش گذاشت و کوله پشتی اش را برداشت و از مقابل پدرش رد شد و رفت.

هری همچنان در حال پر کردن جدول بود!

دم خونه رز:

- چی شد جیمز؟

- همه چی حله! به محض اینکه بابام نامه رو ببینه میاد خونه ریدل!

رز به محض شنیدن این حرف دوان دوان از جیمز دور شد و جیمز هاج و واج در خیابان ماند!

خانه هری اینا:

هری با پیروزی دستش را بالا برد و گفت: اینم از یه جدول دیگه!

صدای جینی از آشپزخانه پیروزی هری را بر هم زد: هری؟ بچه ها رو صدا کن بیان ناهار بخورن!

هری به اتاق تک تک بچه هایش رفت و لیلی و آلبوس را صدا زد اما خبری از جیمز نبود!

- لیلی؟ آلبوس؟ برادرتون کجاست؟

اما هیچکدام برادرشان را ندیده بودند.

هری نگاهی به آلبوس انداخت و گفت: باز اذیتش کردی؟

آلبوس هراسان گفت: نه بابا! من هیچ کاری باهاش نداشتم!

جینی فریاد زد: پس کجایین؟


ویرایش شده توسط لونا لاوگود در تاریخ ۱۳۸۹/۱۱/۴ ۱۶:۴۰:۳۳

Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۲۱:۳۸ یکشنبه ۳ بهمن ۱۳۸۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
(اصولا لازم نیست سه تا پست خلاصه بشه ، ولی سوژه اون وسطا یه تغییراتی پیدا کرد که برای جلوگیری از اشتباه اجبارا خلاصه مینماییم!)


خلاصه:

رز ویزلی میخواد مرگخوار بشه.لرد سیاه ازش میخواد هری پاتر رو براش بیاره.رز به سراغ جیمز سیریوس پاتر میره و با توجه به اینکه جیمز عاشق رز شده ازش میخواد که کمکش کنه.رز برای جیمز توضیح میده که قصد داره مرگخوار بشه و برای رسیدن به هدفش باید هری پاتر رو برای لرد ببره.جیمز قبول میکنه که به قیمت کشته شدن پدرش به رز کمک کنه.

_________________________
جیمز نگاهی به چشمان ظاهرا معصوم رز انداخت و دوان دوان بطرف گریمولد رفت.

-بابا، بابا، بابا، بابا...میای با هم بریم یه جایی؟

هری پاتر که سرگرم خواندن پیام امروز بود بدون بلند کردن سرش جواب داد:
-نه بچه..نمیبینی مگه؟دارم روزنامه میخونم.برو با تدی بازی کن.

جیمز که خیال نداشت به این سادگیها تسلیم شود بطرف پدرش رفت و روزنامه را از دست او گرفت.
-ولی بابا...این خیلی مهمه.تو باید با من به خانه ریدل ها بیای!

هری با تعجب به پسرش خیره شد!
-خونه ریدل ها؟...برو بچه...برو بذار به کارم برسم.
-حالا نمیشه بیای؟!

چشم غره هری برای دور شدن جیمز کافی بود...چند دقیقه بعد دوباره سروکله جیمز پیدا شد.
-بابا، بابا، بابا، بابا...میگن یه شهاب سنگ از آسمون افتاده...اگه گفتی کجا افتاده!!!صاف وسط خونه ریدل ها!میای بریم تماشا؟

هری با بی حوصلگی پیشنهاد جیمز را رد کرد...

جیمز در اوج ناامیدی نگاهی به دور و برش انداخت...باید راهی پیدا میکرد.با دیدن سبد مخصوص خرید فکر تازه ای به ذهنش رسید...
-بابا، بابا، بابا، بابا...مامان قبل از رفتن گفتن حتما برای ظهر هویج بخریم!هویج تازه...میدونی از کجا؟

هری لبخندی زد.
-احتمالا ازباغچه ریدل ها؟!

جیمز با خوشحالی تایید کرد...هری سری تکان داد و روزنامه اش را برداشت و سرگرم حل کردن جدول شد...




Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۷:۴۹ چهارشنبه ۲۹ دی ۱۳۸۹

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
- ببینم جیمز دوست داری یه کم بریم بیرون چرخ بزنیم؟

جیمز سرخ شد. انتظار هر چیزی به جز اینو داشت. با خجالت گفت:

- باشه بریم.
رز دست جیمز رو گرفت و نزد لرد اپارات کرد. او گفت:
- ببین جیمز... اینجا خونه ی ارباب جدیده منه. تو باید اینو بدونی و بفهمی. من مث شما نیستم.من نمیخوام با اون احمق ریش دراز کار کنم.من....

بغض رز بار دیگر ترکید.جیمز با دستپاچگی سر او را نوازش کرد. همان طور که رز برای اربابش هر کاری میکرد جیمز هم برای رز هر کاری میکرد. جیمز رز را به کناری برد و به او آب داد. از او خواست که نقشه ی لرد را به او توضیح دهد. اما رز این کار را نمیکرد. ارباب به او اعتماد کرده بود و او این فرصت را بر باد نمیداد. اشک هایش را پاک کرد و گفت:
- جیمز.. من یه وظیفه ای دارم که به تو مربوط میشه. میدونی .خب...تو حاضری خودتو فدا کنی؟ نه درواقع تو واسه من کاری میکنی که پدرت بیاد اینجا و لرد اونو بکشه؟ خوشبختی خودتو به خوشبختی من میفروشی؟ شاید خودت هم بتونی مرگخوار شی!! این فداکاریو میکنی؟

جیمز چیزی نگفت. سرش را زیر انداخت. نمیدونست چیکار کنه.میدونست با وجود علاقه ی زیاد اون رز بیشتر از یه پسر عمه به اون نگاه نمیکنه. باید چی کار میکرد؟ در ته دل به خود گفت:
ای پدر عاشقی بسوزه!



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!











شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.