هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (بلاتریکس.لسترنج)



پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۸:۴۴ شنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۹
#81
لرد به فکر فرو رفتند و پس از چند دقیقه بلندگو را نزدیک دهانشان گرفتند.
-خب... زباله آی زباله!

بلندگو را پایین آوردند.
-بقیه‌اش چیه؟... زباله آی زباله چی؟... چی بخونیم؟

از صورت لرد معلوم بود که مشغول مشورت با خودشان هستند. پس بلاتریکس سکوت اختیار کرد و مشغول تحسین صورت متفکر اربابش شد.

-فهمیدیم! شروع می‌کنیم! زباله تو کوچه، وقتی زیاد بمونه، بوی بدش می کنه، آدم ها رو دیوونه، زباله باید شبا، گذاشته شه تو کوچه. هیچوقت نباید زباله‌ها رو توی کوچه بریزیم. زباله هارو باید، توی کیسه بریزیم! تمام شد!

وانت برای لحظه‌ای متوقف شد تا مرگخواران به تشویق اربابشان بپردازند و بلاتریکس نیز مشغول تعریف و تمجید از لرد شد.
-سرورم شما در هرکاری بهترین هستید! به به به این تحریر... به به به این صدای متوازن... به به...
-می‌دانیم! یارانمان حرکت کنیم!

در همین حین، شخصی کیسه زباله‌اش را از پنجره خانه‌اش داخل وانت پرتاب کرد.


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۹/۱۱/۱۸ ۱۸:۴۸:۰۱

I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۸:۲۹ شنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۹
#82
ظرف رنگ هر ثانیه نزدیک تر می‌شد و ایوا راه گریزی نداشت. تا اینکه...
-قل قل قل!

در رنگ فرو رفت و پس از ثانیه‌ای بیرون کشیده شد.
-آخیش... بوی رنگ داشت... آی!

پلاکس مشغول رنگ آمیزی شده بود و این به معنای کشیده شدن ایوا روی بوم سفید زمخت زبری بود!
-آی... موهام کنده شد... دماغم صاف شد... چشمام کج شد! آخ وای! بابا رنگم تموم شده... خشک شدم... رنگیم کن! پوستم رفت!

خواسته‌اش برآورده شد و پلاکس دوباره او را در رنگ فرو برد.

-قل قل قل!

با بیرون کشیده شدنش از رنگ، به فکر فرو رفت. پرسشی ذهنش را مشغول کرده بود.
-چرا قل قل کردم؟

با کشیده شدنش روی بوم اهمیت پرسش از بین رفت و لعن و نفرین کردن پلاکس جایگزینش شد.

-خب... این از صورتشون. بریم سراغ چشم‌ها!

و دستمالی دور قلم مو پیچید و مشغول پاک کردن رنگ از رویش شد.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۴:۱۴ شنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۹
#83
-خب اول می‌رونیم... ماشین که به روندن افتاد، شروع به خواندن می‌کنیم.

لرد نگاهی به وسایل جلوی دستشان انداختند و در همان لحظه،دستی از پنجره داخل شد برگه‌ای را به لرد داد.
-گاز رو که بگیرید، ماشین حرکت می‌کنه! ما... لرد سیاه... با این همه ابهت و جلال گاز بگیریم؟ ما گاز نمی‌گیریم... کروشیو می‌زنیم!

دست برگه دیگری داد.
-ماشین با گاز حرکت می‌کنه! چه جسارت‌ها! چه کنیم؟ انگار مجبوریم! بلا! دستت رو بده!

بلاتریکس به سان تسترالی که تی‌تاپ دیده باشد، دستش را روی دنده گذاشت.

-الان چرا دستت رو اونجا گذاشتی؟ باید خم شویم و دستت رو گاز بگیریم؟ خجالت بکش! دستت رو بیار بالا!

در یک لحظه، ده احساس مختلف در صورت بلاتریکس نمایان شد.
-گاز بگیرید؟... من فکر کردم که... هیچی! مهم نیست... بفرمایید ارباب! گاز بگیرید!

دست برگه دیگری را جلوی صورت لرد گرفت.
-اون گاز نه سرورم! گازی که زیر پاتونه. سمت راست گاز، وسط ترمز و چپ کلاچ! خوشمان نیامد. رانندگی دوست نداریم اصلا! یاران ما پیاده شوید و ماشین را هل دهید... شما هل داده، ما می‌خوانیم!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۳:۳۷ شنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۹
#84
ایوا گیج و سردرگم به مادام ماکسیم خیره شد. اگر دهانی داشت قطعا از تعجب باز می‌ماند.
-من رو تربیت کنی؟ یه تیکه چوب رو می‌خوای تربیت کنی؟ من میگم شما پارکت رو عوض کن.

مادام ماکسیم اما گوشش بدهکار نبود.
-چوب‌های ما تو خارج اینقدر بلبل زبون نبودن که! خانوم و آقا یه گوشه می‌نشستن تا بری بسوزونیشون!
-صبح ها نون بربری هم می‌خریدن؟

مادام ماکسیم نگاه عاقل اندر سفیهی به ایوا-چوب انداخت.
-اولا که خارج نون بربری نداره... ثانیا چوبن! چوب! چجوری برن نون بخرن؟
-من می‌خرم! من هر روز صبح میرم نون می‌خرم! فکر کردی اون نون سر میز صبحونه از کجا میاد؟

مادام ماکسیم به فکر فرو رفت... آیا ممکن بود چوب‌های داخل بهتر از خارج عمل کنند!
-خیر! هرگز! خارج خوبه... داخل بده! من مطمئنم نون خریدن چوب‌ها به نکته منفی حساب میشه که تو انجامش میدی! خجالت بکش! شرم کن! خوبه بندازمت تو شومینه بسوزی تموم شی؟

رسیده بودند به جایی که ایوا دقیقا از همان می‌ترسید.
-میل خودته... می‌تونی بسوزونیم و از این به بعد صبح‌ها تخم مرغت رو بدون نون بخوری!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۰:۱۸ شنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۹
#85
-هکتورم و معجون می‌پزم، معجون
پر جون می‌پزم، بخور چاق بشی چله بشی، زیبا و جوون بشی!

هکتور متوقف شد.
-زیبا و جوون بشی؟... نه! قشنگ نشد. بخور چاق بشی چله بشی، گردو و فندق بشی!... نه! اینم زشت شد. هوووم...!

دوباره شروع به حرکت کرد.
کمی بعد وارد آزمایشگاهش شده مشغول خالی کردن جیبش شد.
-کلید... لیوان... موی گربه... پانکراس تام... قاشق! خوبه!

رضایت خاطر در صورت هکتور موج می‌زد.
به سمت پاتیل درحال جوشیدنی رفت و درش را برداشت.
-به به... چی شده! چه بویی... خب! این قاشق کو؟

ایوا تمام تلاشش را کرد تا دیده نشود، لاکن با توجه به اینکه هکتور مستقیم به سمتش می‌آمد، انگار چندان هم موفق نبود!

-بیا قاشق قشنگم... بیا ببینیم اگر بکنیمت تو پاتیل، ذوب میشی یا سالم می‌مونی!

ایوا نفهمید چرا هکتور باید معجونی بپزد که بتواند قاشق را هم ذوب کند. اما اهمیتی نداشت. فعلا موضوع حائز اهمیت جانش بود که در دستان هکتور بود.
نفسش را در سینه نداشته‌اش حبس کرد و برای بار دهم در آن روز وصیعت‌نامه‌اش را مرور کرد اما قبل از آنکه به خط آخر برسد، تا دسته‌اش در پاتیل معجون فرو رفته بود.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۲۳:۱۳ جمعه ۱۷ بهمن ۱۳۹۹
#86
لرد زحمات زیاد و غیر معمولی در آن روز کشیده بودند و کمی استراحت حق طبیعی ایشان بود.
در کسری از ثانیه، فنریر در نقش صندلی درآمده، افلیا و ایزابلا مشغول باد زدن لرد شدند.

-سرورم، آب پرتقال خواستید اما از اونجا که دوست ندارید، براتون شکلات گرم آوردم!

پلک چپ بلاتریکس بر اثر این حجم از خودشیرینی ایوا شروع به پریدن کرد.

-بلا... دوتا نفس عمیق بکش.

کشید. اما درحالی که پلکش همچنان به پرشش ادامه می‌داد، موهایش هم سیخ شد.

-خب... کنسله! سه تا بکش. بهش هم بی توجهی کن! بعدشم بگیر بخواب!

کشیدن نفس عمیق راه حل همیشگی رودولف بود!

-خب... ما خستگیمان در رفت. برویم درب منازل را زده، زباله‌هایشان را جمع کنیم!
-میگم ارباب... ما همینجا منتظر بمونیم؟ نمیشه؟

مرگخوار مذکور زیر بار نگاه سنگین لرد کمرش خورد شد، تا شد و در جیب پلاکس خود را جا کرد.

-برویم!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۷:۴۷ جمعه ۱۷ بهمن ۱۳۹۹
#87
و شد!
ایوا که در حال داغ شدن توسط فندک پیرمرد خرفت بود، تصمیم گرفت به نحوی از خودش دفاع کند.
سعی کرد مغز انسانی‌اش را به کار بندازد.
-خب... من قاشقم... فلزی‌ام... دارم داغ و سرخ می‌شم... ازم برای مقاصد شومی‌ هم قراره استفاده بشه...

در کسری از ثانیه راه حل را یافت.
از خاصیت فلز بودنش استفاده کرد و گرمای آتش را با نهایت قدرت به سمت دسته خودش هدایت کرد.

-مامــــان! سوووختم!

پیرمرد خرفت قاشق-ایوا را به کناری پرتاب کرد و مشغول فوت کردن انگشتان سوخته‌اش شد.

-تمومه! دیگه تمومه! طاقتم رو می‌گم! بسه! گشنمه... باید غذا بخورم... دارم نحیف و شکننده می‌شم!

در همین حین، پیرمرد خرفت که از سوختن دستش حسابی ناراضی بود، ایوا از روی زمین برداشت و راهی خانه ریدل‌ها شد.
-هی! بیاین ببینم! قاتل‌ها... قصد جونم رو کرده بودید؟

صدایش را روی سرش انداخته و مشتش را به در می‌کوبید.
پلاکس بی خبر از همه جا در را گشود.

-تو... تو! قاشق خراب برای من میاری؟... می‌خواستی من رو خراب کنی؟ قاشقت دستم رو سوزوند!

پلاکس که دقایقی قبل شاهد اعمال شنیع پیرمرد خرفت بود، قاشق را از دست پیرمرد قاپید و در را روی صورتش بست.
-خرفت غرغرو معتاد!

پیرمرد بیخیال کوبیدن در نمی‌شد و نیت کرده بود تا دیه دست سوخته‌اش را از حلقوم پلاکس بیرون بکشد.
پلاکس قاشق-ایوا را به گوشه‌ای پرتاب کرد و رفت تا حساب پیرمرد را کف دستش بگذارد.

-همینه! همینه! هیچکس نیست... هرکس هم بیاد حواسش پرت داد و هوار خرفت میشه...وقتشه برم به داد شکم گرسنه‌ام برسم!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۷:۲۸ جمعه ۱۷ بهمن ۱۳۹۹
#88
-جوییده شد؟

سر جغدها به اجبار مرگخواران بالا و پایین شد.

-خوبه... این هم خط خورد... کار بعدی چیه؟

نگاه ها به سمت پلاکس چرخید.
پلاکس لیست بلند بالایش را بیرون کشید.
-ارباب... خب... راستش... چجوری بگم؟
-به سادگی... دهانت رو باز کن، زبونت رو بچرخون و بگو! اینم ما باید بهت یاد بدیم؟

پلاکس نفس عمیقی کشید و سعی کرد ترس را از خودش دور کند... هرچه باشد او مامور بود و معذور!
-سرورم چراغ دلجویی از جغدها هنوز روشنه... از تو لیست خط نخورده... در نتیجه... هنوز باید به همین کار مشغول باشید... جغد‌ها هنوز راضی نشدن!

پلاکس زیر نگاه لرد آب و بر زمین جاری شد.

-لعنت چهار بنیان گذار هاگوارتز بر تو باد پلاکس! ببین چه دردسری برامون ساختی! خب... چگونه دل جغد‌ها را به دست بیاوریم؟!

موتور جستجوگر مرگخواران فعال شد.
-حمومشون کنیم!
-بهشون غذا بدیم!
-نازشون کنیم!

لرد در حال تصمیم گیری برای انتخاب گزینه مورد نظرشان به نظر می‌رسیدند.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۴:۰۶ جمعه ۱۷ بهمن ۱۳۹۹
#89
نگاه لرد در حال گرفتن رنگ خشونت بود.
-بلا؟

لازم به توضیح اضافه نبود. بلاتریکس «چشم ارباب» گویان، دستش را در حلق ایوا فرو کرد.
-این کبده... نه کبد جایی که ما می‌خوایم نیست... غذا وارد کلیه میشه... من کلیه رو باید پیدا کنم.
-وارد معده میشه‌ها!

بلاتریکس کمی فکر کرد.
-غذای تو وارد معده میشه لینی... تو کوچکی. غذا تو معده‌ات جا میشه. غذای ایوا وارد کلیه میشه... دیدم که میگم!

پس از دقایقی تلاش، بلاتریکس تا کمر در حلق ایوا فرو رفته بود و تنها یک جفت پا از او دیده می‌شد.
-پیداش کردم! گرفتمش! بکشید من رو بیرون!

رودولف که نزدیک ترین فرد به ایوا بود، با میل عجیبی دست به گریبان شد... میل هل دادن بلاتریکس به درون معده ایوا!
-کسی نمی‌بینه‌ها... به جای بیرون کشیدن هولش می‌دم تو... چی میشه مگه؟

شخصی از پشت سر رودولف صدایش را صاف کرد. هیچ نیازی به چرخیدن و دیدن شاهد نبود... صدا قطعا متعلق به لرد بود.

-ولی خب من که اینکار رو نمی‌کنم! می‌کشمش بیرون و صحیح و سالم تقدیم ارباب... عه! ارباب! شما هم اینجایین؟ من داشتم می‌شتافتم که به بلاتریکس کمک کنم!
-

بالاخره بلاتریکس با نصفه دیگر معتاد از دهان ایوا خارج شد.

-خب... عملیات نظافت پارک با موفقیت تمام شد! مقصد بعدی ما کجاست؟

پلاکس به سرعت لیست بلند بالایی را از جیبش بیرون کشید.
-ارباب... طبق چیزی که اینجا نوشته شده، دلجویی از جغد‌ها گزینه بعدیه... باید بریم اداره پست و دل جغد‌هارو به دست بیاریم!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۰:۲۰ جمعه ۱۷ بهمن ۱۳۹۹
#90
ایده‌های درخشان متعلقند به ذهن‌های درخشان و چه ذهنی درخشان تر از ذهن لرد سیاه؟
-ایوا را بیایید!

ایوا خیلی سریع در حالی که گوشه‌ای نشسته و تحت تاثیر سوژه تاپیک همسایه سعی می‌کرد با مورچه‌ها همزاد پنداری کند یافته شد.

-ایوایمان! ماموریتی برات داریم... این معتاد رو قورت بده و اونجا تخش کن!
-تخش کنم؟
-بله... تخش کن. صحیح و سالم... مشکلی داری؟

معتاد سر و وضع مناسبی نداشت. بوی مناسبی نمی‌داد و حتی خیلی اشتها بر نیانگیز بود!

-نه سرورم! چه مشکلی.

که خب هیچ کدام از دلایل بالا برای شکم ایوا مشکل حساب نمی‌شد!

-نههه ارباب... این دیگه تخش نمی‌کنه که... قورت داده و هضمش می‌کنه... نگاهش کنین با چه ولعی نگاهش می‌کنه! بذارید من قورتش بدم... راستی! سلام ارباب... خوبید ارباب؟

نگاه لرد بین فنریر و ایوا در چرخش بود.



I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.