هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۱۳:۲۶ پنجشنبه ۲۵ مهر ۱۳۸۷
#1
ببخشید اگه بخوام توی کلاس دفاع در برابر جادوی سیاه شرکت کنم باید چه کاری انجام بدم ؟ لطفا به صورت پیام خصوصی جوابمو بدین ! ممنون !

تا اول دی باید صبر کنید !

پیوست:



jpg  Ghaleb.JPG (23.86 KB)
23040_48f70fce15a29.jpg 800X150 px


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۲۶ ۱۰:۱۲:۰۶

Good News Is No News


Re: آينده ي سايت جادوگران؟؟( همه ميدانيم كه سرانجام روزي هري پاتر به پايان ميرسد)
پیام زده شده در: ۲۱:۳۴ شنبه ۲۰ مهر ۱۳۸۷
#2
برای آینده ی سایت جادوگران باد بگم که ممکنه ما کتابای هری پاترو فراموش یا حتی اینقدر بی معرفت باشیم که اونا را بریزیم توی سطل آشغال ولی مطمئنم که هممون یادمون می مونه که داستانش چیه . پسری که روی پییشونیش زخم صاعقه مانند بود ممکنه یکی از ما باشه . منظورم اینه که هرچقدر هم که هری پاتر فراموش بشه من خودم شخصا قول می دم تا وقتی که این سایت هست توش بمونم و هری پاتر فراموش نکنم ! آینده ی این سایتو روشن می بینم !


Good News Is No News


Re: اعضــــاي محفل!........از جلو نظام!
پیام زده شده در: ۱۴:۲۳ چهارشنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۷
#3
1-گروه : گریفیندور
2-آیا تا به حال عضو ارتش سیاه بوده اید ؟
خیر . به هیچ وجه .
3-افتخاراتی که در ایفای نقش کسب کرده اید رو به صورت خلاصه ذکر کنید.
زیاد افتخارات ندارم .
4-آیا حاضر هستید جانتان را فدای محفل کنید ؟
حاضرم .
5-محفل بهتر است یا ثروت ؟
معلومه که محفل . ثروت به درد نمی خوره !


سلام و درود بر فران لانگ باتم!
من 10 تا پست شمارو نگاه کردم ، به جز یک رولی که در کارگاه نمایشنامه ننوشتی ، هیچ گونه فعالیت رولی دیگه ای نداشتی و همه پستات ، برای معرفی شخصیتت بود!

یکم فعالت رولت رو بیشتر بکن

تائید نشد!


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۱۳ ۱۵:۲۷:۵۷

Good News Is No News


Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۲:۵۰ دوشنبه ۸ مهر ۱۳۸۷
#4
نام : فرانک
نام خانوادگی : لانگ باتم
سن : 31 سال
ویژگی ظاهری : صورت نسبتا گرد . موهای متوسط (از نظر بلندی)دارای عینک چهارگوش .
گروه : گریفیندور
چوبدستی : ریسه قلب اژدها 30 سانت و چوب درخت گیلاس
توضیحات : به همراه همسرش تا حد مرگ توسط مرگخواران شکنجه شد و اکنون در بیمارستان سنت مانگو به سر می برد . او دارای پسری به نام نویل لانگ باتم است . او به همراه پسر و همسرش دومین خانواده ای هستند که 3 بار از دست ولدمورت فرار کردند .


تایید شد!!!


ویرایش شده توسط راجر دیویس در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۹ ۲:۳۱:۱۸

Good News Is No News


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۴:۰۰ سه شنبه ۲ مهر ۱۳۸۷
#5
ببخشید . من تائید شدم یا نه ؟

ويرايش پستتون در معرفي شخصيت رو دوباره بخونيد.


ویرایش شده توسط آنیتا دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۳ ۹:۰۳:۴۷

Good News Is No News


Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۲:۲۹ سه شنبه ۲ مهر ۱۳۸۷
#6
نام: نویل
نام خانوادگی: لانگ باتم
گروه: گریفیندور
ویژگی های ظاهری : صورتی گرد و تپل دارد و بسیار فراموش کار است .
چوب جادو: از جنس چوب درخت گیلاس موی دم تک شاخ و حدود 25 سانتیمتر
معرفی کوتاه: پدر و مادرش فرانک و آلیس لانگ باتم توسط چند تن از مرگخواران از جمله بلاتریکس لسترنج تا حد مرگ شکنجه شدند و به بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو منتقل شدند . او با مادر بزرگش زندگی می کند . او بود که مار ولدمورت نجینی را با شمشیر گودریگ گریفیندور از بین برد و در حال حاضر در مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز مشغول به کار است .


شما هنوز در بازی با کلمات تایید نشدین، و همین‌طور شخصیت نویل لانگ باتم گرفته شده، میتونین شخصیت دیگه‌ای انتخاب کنین یا تا 6 مهر صبر کنین (در صورتی که تا اون موقع نویل لانگ باتم کنونی پستی نزنه)
تایید نشد!!!


ويرايش: شما در بازي با كلمات و كارگاه نمايشنامه نويسي تاييد شديد، اما شخصيت نويل لانگ باتم گرفته شده و شما مي تونيد تا 6 مهر صبر كنيد و يا شخصيت ديگري را معرفي كنيد.


ویرایش شده توسط راجر دیویس در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۳ ۰:۱۴:۱۱
ویرایش شده توسط آنیتا دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۳ ۷:۲۱:۰۰

Good News Is No News


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۵:۳۷ دوشنبه ۱ مهر ۱۳۸۷
#7
سلام . از این که داستانم تائید نشد ناراحت شدم ولی وقتی اشتباهاتمو خوندم خیلی خندیدم . داستان نویسی من اصلا خوب نیست ولی چه می شه کرد هری رو خیلی دوست دارم . سعی کردم کارهایی که شما گفتی رو انجام بدم و حالا داستان :


هری,رون و هرمیون در حال رفتن به کلاس گیاهشناسی بودند و در همین حال با یکدیگر گفت و گو می کردند :
- اسنیپ دست از سر من برنمی داره,اگه همینطوری پیش بره یک روز می رسه که می خواد طلسم آواداکداورا رو روی من امتحان کنه .
- آخه هری تو چرا باهاش جر و بحث می کنی که بهانه به دستش بدی ؟
- اگرهم جر و بحث نکنم اون بازم یه بهانه گیر میاره,دیدی چطوری...
حرف هری نا تمام ماند و نقش بر زمین شد . عینکش غلتید و در لا به لای سبزه ها پنهان شد . دستش را برروی زمین کشید تا عینکش را پیدا کند و بالاخره آن را پیدا کرد و برروی چشمانش گذاشت از روی زمین بلند شد و چهره ی بی رنگ و مثلثی شکل دراکو مالفوی را دید .
- چی شده پاتر کور شدی یا عینکتو برعکس زدی ؟
هری به سرعت چوبدستی اش بیرون کشید . مالفوی هم همین کار را کرد . نوچه های بی مغز مالفوی,کراب و گویل که از او پیروی می کردند هم چوبدستی خود را بیرون کشیدند . مودی که آن ها را دیده بود فریاد زد :
- آهای چیکار دارین می کنین,مگه می خواین...
رون به سرعت وسط حرف او پرید و گفت :
- پروفسور مالفوی به هری تنه زد و او را به زمین انداخت .
- آه جدا ؟ 5 امتیاز از اسلایترین کم می شه . حالا سریع گورتو گم کن, مالفوی .
مودی رو به هری کرد و گفت :
- حالت که خوبه پاتر ؟ جاییت ضربه ندیده ؟
- نه ممنمونم پروفسور من خوبم .
- باشه . من باید برم . فقط یه چیزی رو یادتون باشه, هشیاری مداوم !
هری,رون و هرمیون پوزخند زدند و به راه خود ادامه دادند . بعد از کلاس گیاهشناسی آن ها به طرف سالن عمومی راه افتادند تا شام بخورند . همانطور که می رفتند ناگهان به چیز عجیبی برخوردند :
- مالفوی چرا آلان توی سالن عمومی نیست ؟
- نمی دونم . ولی خیلی دلم می خواد بدونم اون کله پوک می خواد چیکار کنه .
- آره,بهتره تعقیبش کنیم .
- نه . اصلا به ما چه ربطی داره که اون پسره ی احمق می خواد چیکار کنه .
- ما می ریم دنبال اون . اگه تو نمی خوای می تونی بری .
- خیلی خوب,خیلی خوب . باشه منم میام .
به این ترتیب هر سه نفر مالفوی را تعقیب کردند و با کمال تعجب دیدند که او به طرف راهروی طبقه ی هفتم می رود .
- فکر می کنی اینجا چیکار داره ؟
و آنگاه صدای سرد و خشن سوروس اسنیپ را شنیدند :
- پاتر,ویزلی دوشیزه گرینجر اینجا چیکار می کنین ؟ 20 امتیاز از گریفیندور کم می شه !
هری با گستاخی تمام گفت :
- خودتون اینجا چیکار می کنین ؟
- این به تو ربطی نداره .
- به من که ربط داره اسنیپ .
آلستور مودی به طرف آنها حرکت می کرد و با هر قدمی که برمی داشت صدای "تلقی" از پای مصنوعی اش بلند می شد .
- می خوام بدونم که تو این وقت شب در حالی که باید در سالن عمومی باشی اینجا چیکار می کنی,اسنیپ ؟
- زود باشین,همه آلان توی سالن عمومی هستند .
این صدای دراکو مالفوی بود که داشت با کسی یا کسانی گفت و گو می کرد . ناگهان در اتاق نیازها باز شد و حدود 20 مرگخوار از آنجا بیرون آمدند . هری,رون,هرمیون,اسنیپ و مودی چوبدستی های خود را بیرون کشیدند .
یکی از مرگخواران فریاد زد :
- اکسپلیارموس !
چوبدستی اسنیپ به هوا پرواز کرد . اسنیپ که وضعیت را خطری دید پا به فرار گذاشت . مودی گفت :
- "من جلوی اونا رو می گیرم شما برین کمک بیارین"
در همین موقع طلسمی سبز رنگ به صورتش برخورد کرد و او را مانند عروسکی سبک به عقب پرت کرد . مرگخواران به طرف هری,رون و هرمیون حمله ور شدند . هری,رون و هرمیون فرار کردند و مرگخواران به دنبال آن ها دویدند . یکی از مرگخواران فریاد زد :
- استیوپیفای !
- رون رون !
- نگران نباش هرمیون فقط اونو بیهوش کردن !
طلسمی سبز رنگ به سینه هرمیون برخورد کرد و او را نقش بر زمین کرد . هری مات و مبهوت به صحنه نگاه کرد لحظه ای به این که یکی از دوستانش از او دور شده فکر کرد و سپس فریادی از خشم کشید و بسوی مرگخواران حمله ور شد . مرگخواران قبل از اینکه او بتواند کاری بکند او را بیهوش کردند...
هری به هوش آمد وخود را دست و پا بسته دید . به وسیله جادو در هوا معلق بود . سعی کرد خود را آزاد کند و لی نتوانست . آنگاه صدای سرد ولدمورت را شنید :
- آه,دوست شجاع و دلیر ما به هوش آمده . از دیدنت خوشحالم هری پاتر . سالهاست که منتظر این لحظه بودم . با زندگی خداحافظی کن پاتر.......آواداکداورا !
اخگری سبزرنگ تابید و هری از خواب بیدار شد . پیشانیش خیس عرق بود .
- حالت خوبه پاتر ؟
- من کجام ؟ چی شده ؟
آنگاه به یاد آورد که چه اتفاقی افتاده .
- پروفسور مرگخوارا هرمیونو کشتن و رونو بی هوش کردن منم بردن پیش ولدمورت و ...
- آروم باش هری تو فقط کابوس دیدی !
- اما چطور ؟ چه اتفاقی افتاد ؟
- پاتر,ویزلی به من گفت مالفوی به تو تنه زده تو هم افتادی و سرت به یک تخته سنگ خورده . منم که اون نزدیکی بودم تو رو به بیمارستان آوردم .


ویرایش شده توسط آنیتا دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۲ ۸:۱۳:۵۵

Good News Is No News


Re: سپر مدافعت چه شکلیه؟
پیام زده شده در: ۹:۴۵ یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۸۷
#8
سپر مدافع من یک موجود دم انفجاری جهندس .


Good News Is No News


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۷:۰۹ شنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۷
#9
هری رون وهرمیون در حال رفتن به کلاس گیاهشناسی بودند که ناگهان یک نفر به شدت به هری تنه زد و او را به زمین انداخت .
- چی شده پاتر عینکتو برعکس زدی ؟
هری از روی زمین بلند شد و چهره ی رنگ پریده ی دراکو مالفوی را دید؛چوبدستی خود را بیرون کشید . دراکو هم چوبدستی خود را بیرون کشید . و دو نوچه ی احمق مالفوی که از اوی پیروی می کردند همان کار را انجام دادند . مودی چشم باباقوری که از آنجا می گذشت گفت :"چه اتفاقی افتاده ؟ چوبدستی ها تونو غلاف کنید,مگه می خواین..."
رون به وسط حرف او پرید و گفت :" پروفسور مالفوی به هری تنه زد و او را به زمین انداخت" مودی رو به مالفوی کرد و گفت :" 5 امتیاز از اسلایترین کم می شه . حالا سریع گورتو گم کن,مالفوی" مودی به طرف هری برگشت و گفت :" حالت که خوبه پاتر ؟ " هری گفت :" بله . ممنونم قربان" مودی گفت : " هشیاری مداوم پاتر,یادت نره" و لنگان لنگان از آن جا دور شد . هری رون وهرمیون بعد از پایان کلاس گیاهشناسی به طرف سالن عمومی حرکت کردند تا شام بخورند اما در بین راه دراکو مالفوی را دیدند که به طرف یک راهرو حرکت می کرد .
رون گفت : " خیلی دلم می خواد بدونم اون کله پوک می خواد چیکار کنه ؟ " هری جواب داد : " منم همینطور " اما هرمیون گفت : " بچه ها ولش کنین اصلا به چه ربطی داره که می خواد چیکار کنه " اما هری و رون به او گفتند که قصد دارند به دنبال مالفوی بروند . هری و رون به دنبال ملفوی راه افتادند .
- نگاه کن اون داره می ره به طبقه ی هفتم !
- آره,بیا بریم دنبالش
آنگاه صدای سرد سوروس اسنیپ را شنیدند : " اینجا چیکار می کنین,پاتر,ویزلی ؟ 20 امتیاز از گریفیندور کم می شه ! "
هری با گستاخی گفت : " خودتون اینجا چی کار می کنین ؟ " اسنیپ جواب داد : " به تو ربطی نداره "
- " به من که ربط داره سوروس اسنیپ " مودی لنگان لنگان به طرف آنها حرکت کرد .
- زود باشین آلان همه توی سالن عمومی هستند .
این صدای دراکو مالفوی بود که داشت با کسی یا کسانی گفت و گو می کرد که ناگهان در اتاق نیازها باز شد و حدود 20 مرگخوار از آنجا به بیرون آمدند . مودی,اسنیپ,هری و رون چوبدستی خود را بیرون کشیدند . مرگخواران دو طلسم به سوی مودی پرتاب کردن و یکی از طلسم ها به پای مصنوعی مودی برخورد کرد و آن را منفجر کرد . مودی به زمین افتاد ولی همینطور که افتاده بود یک طلسم به سوی مرگخواران فرستاد و به یکی از آن ها برخورد کرد . مودی فریاد زد : " شما دوتا ! زود باشین کمک بیارین ." و در همان موقع طلسمی سبز رنگ به چشم مصنوعی اش برخورد کرد و او را کشت ! هری و رون دویدند تا کمک بیاورند . مرگخواران به دنبال آن ها رفتند و هری و رون را محاصره کردند . مرگخواران رون را کشتند و هری را با طناب جادویی بستند و او را نزد ولدمورت بردند . ولدمورت با صدای سردش گفت : " آفرین بالاخره اونو برام آوردین,می دونی پاتر مدت ها منتظر این لحظه بودم...آواداکداورا "
هری از خواب بیدار شد . پیشانیش از عرق خیس بود . هری چهره ی رون هرمیون و مودی را دید .
- چه اتفاقی افتاده ؟ من کجام ؟
- پاتر,اینطور که ویزلی می گه مالفوی بهت تنه زده و تو افتادی و سرت به یک تخته سنگ خورده منم بی معطلی تو رو به بیمارستان آوردم "


-----------ويرايش ناظر-------------

مودي عزيز! پست شما داراي سوژه ي خوبي بود. اما متاسفانه مربوط به عكسي كه در صفحه ي قبل توسط" آنيتا دامبلدور" قرار داده شده، نبود. البته من اشكالات پستتون رو ميگم:
نوشتن ديالوگ ها در يك سطر جداچانه و گذاشتن علامت _ قبل از آنها، بسيار ضروريست.
پاراگراف بندي مناسب، واقعا به خواندن متن كمك ميكند. مثلا قسمت جنگ داراي پاراگراف بندي مناسبي نبود.
پيش بردن خيلي سريع داستان، به پست شما ضربه ميزنه. مثلا در قسمتي كه مرگخواران رون رو ميكشند و هري رو دستگير ميكنند؛ شما مي بايست اين قسمت رو به چيزي شبيه به اين متن در مي آورديد:

مرگخواران با بي رحمي تمام طلسمي سبز رنگ به سوي رون فرستادند و او را نقش بر زمين كردند. هري براي لحظه اي بي حركت ماند و همين فرصتي بود براي مرگخواران تا او را با طناب جادويي ببندند و به نزد لرد ولدمورت ببرند.
لحظه اي بعد، هري مقابل ولدمورت افتاده بود. همه چيز داشت خيلي سريع پيش مي رفت. صداي سرد ولدمورت، فضا را پر كرد.

با رعايت موارد بالا، پست شما به زيبايي خاصي مي رسه كه هر كسي رو وادار به خوندن ميكنه.

البته پست شما از حيث ديالوگ ها و توصيفات به جا، تقريبا عالي بودند.

با اين حال شما تاييد نشديد. اما اميد دارم كه پست بعدي شما، در رابطه با عكس( كه در بالا بدان اشاره كردم) باشه و حتما نكات بالا رو در پستتون به كار ببنديد.

نكته: با پاراگراف بندي همين نوشته ي من توجه كنيد.

شما فعلا تاييد نشديد. موفق باشيد و با پشتكار.


ویرایش شده توسط آنیتا دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۱ ۸:۵۱:۴۰

Good News Is No News


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۳:۵۰ جمعه ۲۹ شهریور ۱۳۸۷
#10
لرد سیاه تصمیم خود را گرفته بود و با خوشحالی در حال فکر کردن به کاری بود که قرار بود انجام شود . او مرگخوارانش را فرستاده بود تا در گوشه و کنار هاگوارتز کمین کنند و در حین جشن به هاگوارتز حمله کنند . در هاگوارتز پرفسور فلیت ویک و پروفسور مک گوناگول با چوب جادو های خود در حال زیبا کردن سالن عمومی بودند که ناگهان پروفسور فلیت ویک به زمین افتاد . پروفسور مک گوناگول دوان دوان به سوی او حرکت کرد و به او کمک کرد . سپس به پروفسور فلیت ویک گفت : برو به اتاقت و کمی استراحت کن . وقتی انرژی گرفتی دوباره بیا . جشن شروع شده بود و هرکسی با دوست خودش گفت و گو می کرد که ناگهان : مرگخواران با سرو صدا وارد سالن عمومی شدند . فریادی از پیروزی سر دادند و طلسم های خود را به هر طرف فرستادند . از طرف دیگر که اعضایی از محفل ققنوس در جشن حضور داشتند امیدوارانه چند طلسم به سوی مرگخواران پرتاب کردند .

تایید شد!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۹ ۱۷:۳۶:۱۹

Good News Is No News






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.