هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: اسنیپ مرموزترین شخصیت داستان
پیام زده شده در: ۲۱:۳۰ شنبه ۲۶ آبان ۱۳۸۶
#1
در اینکه اسنیپ جادوگر قدرت مندی شکی نیست و به نظر من برای این رفت دنبال لرد سیاه چون می خواست خلا ایی که با شکسته شدن عشقش در زندگیش به وجود اومد با کارهایی که اون میکنه پر کنه.و وقتی لرد ولدومورت لی لی رو می کشه می فهمه که کارش اشتباه بوده و به سمت دامبلدور برمی گرده.و به نظر من بعد از کشته شدن لی لی دیگه به لرد سیاه وفادار نبود چون که او عشقش رو کشته بود و برای همین به طرف دامبلدور برگشت.چون که نیروی عشق قوی ترین نیرو ی موجوده که می تونه انسان رو واردار به هر کاری بکنه یا انسان رو به طور کلی تغییر بده!


ویرایش شده توسط آ.دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۲۶ ۲۱:۳۲:۴۳


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۱:۱۲ شنبه ۲۶ آبان ۱۳۸۶
#2
دیگه چیزی به آخر هفته نمونده بود و بچه های سال سوم هاگوارتز برای رفتن به هاگزمید(دهکده ی کاملاً جادویی)روز شماری می کردند .آخه می دونین این اولین سالی بود که سومی ها اجازه داشتند به اونجا برند و تفریح کنند.هنوز آخر هفته نرسیده بود که تمام سال سومی ها درباره ی هاگزمید با هم پچ پچ می کردن:
_خیلی دوست دارم برم اونجا می گن هیچ مشنگی توی هاگزمید نیست...
_این که چیزی نیست،می تونیم بریم توی سه دسته جارو و نوشیدنی کره ای بخوریم...
_من که به غیر از فروشگاه دوک های عسلی هیچ جای دیگه نمیرم...
_میدونین چیه من از یه ماه پیش پولامو جمع کردم که از فروشگاه وسایل شوخی زونکو یه جین چیز بخرم مخصوصاً از اون آب نبات های اسیدی...
خواب و خوراک همه شده بود دهکده ی هاگزمید.اما توی هاگوارتز یه گروه چهار نفره بودن که اعضاء او رو باهوش ترین،زیرکترین،بامزه تری،شیطون ترین و از همه مهم تر محبوب ترین بچه های مدرسه تشکیل می دادند که اسم گروهشون رو گذاشته بودند غارتگران!!!اسمشون از محبوب ترین عبارت بود از:جیمز پاتر،سیوروس بلک،ریموس لوپین و پیتر پتی گرو.
تو این هاهم صحبت درباره ی هاگزمید بالا گرفته بود.سیوروس گفت:
_وقتی رفتیم اونجا اولین کاری که بکنم می رم زونکو...
اما جیمز گفت:_ من با یکی تو سه دسته جارو قرار دارم.
_لوپین که کنجکاو شده بود پرسید با کی قرار داری؟
_با لی لی انوزا.
سیوروس گفت:بالاخره تونستی رازیش کنی؟
_با زحمت!
وقت رفتن به هاگزمید رسید.اونجا زیاد از هاگوارتز دور نبود.وقتی رسیدند جیمز جلو در سه دسته جارو مثل مجسمه مونده بود.سیوروس بهش گفت:حالا تا وقتی میاد بیا برف بازی کنیم.جیمز یه کم فکر کرد و گفت: باشه.
اوقدر سرگرم بازی شدند که حواسشون نبود لی لی داره جیمزرو صدا میکنه،اما یه دفعه گلوله ی برف از دست جیمز افتاد،به سمت لی لی رفت و با دست پاچگی گفت:س..س..سلام.بیا بریم توی سه دسته جارو.بچه ها فعلاً خدافظ.اما لی لی گفت اگه می شه همین جا حرفت رو بزن چون من باید زود برم پیش دوستام.جیمز گفت:باشه.ببین لی لی من...یعنی ما خیلی دوست داریم که با تو دوست بشیم و اگه با هم دوست بشیم تو هم می تو نی بیای توی گروهمون.ما پنج نفر با هم تیم خوبی میشیم.سیوروس می شه بری عقب؟آها خوب شد.داشتم می گفتم...من و تو با هم ویژگی های زیادی داریم.ومن به شما ع..علا
شتررق.
سیوروس به سر جیمز یه گلوله ی برف زد.و باعث شد خلوت اونا رو به هم بزنه،ریموس که داشت از خنده روده بر می شد گفت :آفرین،خیلی با حال بود.لی لی از رفتار سیوروس تعجب کرد اما بعدش خندید و گفت: واقعاً می تونم بیام تو گروهتون؟
جمیز که از خوشحالی داشت بال در می آورد گفت واقعاً با من دوست میشی؟لی لی با سرش جواب مثبت داد و جیمز از روی خوشحالی یه گلوله ی برفی بزرگ رو افسون کرد که هر جا سیوروس می ره اون هم دنبالش بره تا اینکه بهش بخوره.جیمز باور نمی کرد.لی لی از اون روز به بعد دوست او بود.شاید ای بهترین روز زندگیش بود!

تایید شد!
البته من عکس جدید گذاشته بودم که بهتر بود با اون مینوشتی.


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۲۷ ۱۲:۳۴:۱۳


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۹:۵۵ سه شنبه ۲۲ آبان ۱۳۸۶
#3
شب سه شنبه و آخرین روز تابستان بود، مهتاب همه جا را زیر بال خود گرفته بود که من داشتم در کوچه های پریوت درایو قدم می زدم دیگر دیر وقت بود،باید برمی گشتم توی فکر آن بودم که الآن در هاگوارتز معلم ها چه کار می کنند و گاهی در دلم به یاد دوستان خود می افتادم رون ،هرمیون خیلی دوست داشتم با رون و هرمیون در شب راه می رفتم .آه چرا باید در زندانی که دورسلی ها برایم درست کردند باید تا ابد گرفتار باشم؟در همان حال فریاد کمک،کمک کسی رشته ی افکارم را پاره کرد با سرعت به سمت صدا رفتم وقتی به آن صدا رسیدم نزدیک بود سکته کنم.کریچر را دیدم . به سرعت خود را مخفی کردم وقتی با دقت او را نگاه کردم دیدم چاقویی در قلبش فرو رفته چهره اش سفید شده بود .هنگامی که مرا دید با مشقت خود را به من رساند به من اشاره کرد که سرم را پایین بیاورم .آن قدر سرم را نزدیک بردم که فاصله ی کمی بین بینی من و زمین و جود داشت.خونریزی شدیدی داشت و در آن لحظه که می خواست چیزی بگوید روحش پرکشید .ناگهان ضعف شدید در خود حس کردم و بعد بیهوش شدم و فردای آن روز خود در کنار رون و هرمیون در راه بازگشت به هاگوارتز یافتم.

تایید شد!


ویرایش شده توسط آ.دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۲۲ ۲۰:۰۱:۰۷
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۲۴ ۱۲:۳۹:۲۷


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۰:۱۱ یکشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۶
#4
پروفسور - ماگل - جاروي پرنده - سرسرا - ويكتور كرام - چپ چپ -متحير - جشن - هيس - شومينه
پنج روز بیشتر به پایان تابستان نمانده بود و هری از این بابت بسیار خوشحال بود زیرا دیگر موقع ترک کردن خانه ی دورسلی ها بود،دورسلی ها ازآن ماگل هایی هستند که حتی یک قطره خون جادویی درون وجودشان نیست و به همین دلیل نمی توانستند با هری کنار بیایند بالاخره ماه سپتامبر فرارسید و هری در حال بازگشت به هاگوارتز بود.آن شب دو باره همه در سرسرای بزرگ جمع شده بودند و آغاز سال تحصیلی را جشن گرفته بودند.وقتی جشن تمام شده بود موقع سخنرانی پروفسور دامبلدور فرارسیده بود.وقتی دامبلدور گفت که امسال مسابقات کوییدیچ برگزار نمیشه همه متحیر شده بودند اما وقتی اما وقتی دامبلدور اعلام کرد که امسال قراره در هاگوارتز مسابقات جام سه جادوگر برقرار بشه و هاگوارتز میز بان سه مدرسه ی دیگر است فریاد شادی دوباره سرسرا راپر کرد.در همان لحظه در باز شد و پسر هفده ساله ای همراه با گروهی وارد سرسرا شدند.ان پسر کسی نبود جز [color=990000]ویکتور کرام[/color] بازیکن بین المللی کوییدیچ به دنبال او مرد دیگری وارد شد ولی این بار همه او را چپ چپ نگاه میکردند .هری از رون پرسید:او کیست و رون جواب داد او ایگور کارکاروف مرگخوار است

لطفا با این کلمات داستان بنویس:
کریچر - کمک - مخفی - ضعف - گرفتار - سفید - سرعت - دیر - مهتاب - خونریزی


ویرایش شده توسط آ.دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۲۰ ۲۰:۲۳:۳۴
ویرایش شده توسط آ.دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۲۰ ۲۰:۲۶:۰۶
ویرایش شده توسط آ.دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۲۰ ۲۰:۲۹:۲۷
ویرایش شده توسط آ.دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۲۰ ۲۱:۳۷:۲۹
ویرایش شده توسط آ.دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۲۰ ۲۱:۴۲:۱۶
ویرایش شده توسط آ.دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۲۰ ۲۱:۵۱:۲۵
ویرایش شده توسط آ.دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۲۰ ۲۱:۵۲:۰۵
ویرایش شده توسط آ.دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۲۰ ۲۱:۵۳:۲۲
ویرایش شده توسط آ.دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۲۰ ۲۱:۵۸:۱۲
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۲۲ ۱۷:۲۲:۰۴






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.