هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۱:۴۳ چهارشنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۶

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
کریچر - کمک - مخفی - ضعف - گرفتار - سفید - سرعت - دیر - مهتاب - خونریزی

در نتیجه خونریزی شدید، رنگش کاملا" سفید شده بود و احساس ضعف وحشتناکی می کرد. باید به سرعت اون جن خانگی رو پیدا می کرد...اسمش چی بود؟ کراکر؟ کراوچ؟ نه کریچر بود. دیر وفت بود و می دونست تنها این موجود کوچک می تونست بهش کمک کنه. کافی بود از طریق اربابش مطمئن میشد که یه دوست اومده.
زیر نور مهتاب، دو خانه ای که بهم چسبیده بودند کنار رفتند و منزلی قدیمی از بین آن دو مثل یک درخت رشد کرد. به پهنای صورت خندید. می دونست که موفق شده خودش رو به مخفیگاه سابق محفل ققنوس برسونه.

تایید شد !!!


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۲۵ ۸:۱۶:۵۶

تصویر کوچک شده


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۷:۵۱ چهارشنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۶

هدویگold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۶ چهارشنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۹:۵۰ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۸۷
از در خوابگاه دخترانه ي گريفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 245
آفلاین
شبي مهتابي بود. نور(سفيد) (مهتاب) همه جا را روشن كرده بود.در همان لحظه صداي عجيبي به گوش رسيد.گوشه اي (مخفي) شدم.صداي (كمك) خواستن به گوش رسيد.به (سرعت) به طرف صدا دويدم. واي... باورم نميشد. (كريچر) روي زمين افتاده بود.(خونريزي) شديدي داشت. انگار (گرفتار) خواب عجيبي بودم. احساس (ضعف) شديدي مي كردم. ناگهان از خواب پريدم. احساس سرگيجه داشتم. رون بالاي سرم ايستاده بود و درحالي كه به من لبخند مي زد گفت : داره براي صبحانه (دير) مي شه.

تایید شد!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۲۴ ۱۲:۴۴:۴۵

عشق ايمان است.

عضو محفل ققنوس عضو ارتش دامبلدور


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۳:۵۸ سه شنبه ۲۲ آبان ۱۳۸۶

هرمیون   گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱:۰۵ شنبه ۲ آبان ۱۳۹۴
از کنار دوستان!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 125
آفلاین
در نقطه ای از جنگل ممنونه در عمیق ترین جای این جنگل در جایی که از توده انبوه درختان که حتی ذره ای از نور مهتاب به آنجا روشنی نمی بخشید پسری تنها بازخمی در پیشانی که بی وقفه خونریزی می کرد آرمیده و نیازمند کمک بود به شدت احساس ضعف می کرد به یاد آورد که دقایقی پیش با چه کسی می جنگیده و حال در اینجا تنها با این پیشانی زخمی به زمین افتاده کاش مثل همیشه دوستانش در کنارش بودند وکمکش میکردند کاش کریچر زنده بود تا مانند دفعات قبل او را از گرفتاری ها نجات میداد به اطراف نگاه کرد همه جا سیاه و تاریک بود هیچ نقطه سفیدی به چشم دیده نمی شد انگار همه روشنایی ها مخفی شده بودند یک لحظه احساس کرد که نابینا شده ناگهان با صدای رعدوبرق به سرعت از خواب پرید به ساعت نگاهی انداخت دیر وقت بود همه خواب بودند.


تایید شد!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۲۴ ۱۲:۴۴:۴۲

هرمیون قلبی بزرگتر از مغز و استعدادش دارد!


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۱:۳۰ سه شنبه ۲۲ آبان ۱۳۸۶

آمیکوس کرو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۶ شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۴۱ پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۶
از اليا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 367
آفلاین
شب مهتابیی بود اسمان صاف و هوا سرد بود هری ,رون و هرمیون دچار یک گرفتاری بزرگ شدند,آنها در گودریک هالو در پی یافتن جاودانه ساز ها بودند که چندین مرگخوار آنها را پیدا کردند.
مجبور به جنگ شدند طلسم ها مانند گلوله های شلیک شده از تفنگ ماگل ها از چوبدستی ها بیرون می آمدند, یک طلسم که یک مرگخوار ان را به طرفشان فرستاده بود به شیشه ی خانه ای خورد که هری و دو دوستش کنار آن پشت به پشت می جنگیدند شیشه شکست و باعث مجروح شدن رون شد.
سرانجام توانستند پس از جدالی سخت از مهلکه فرار کنند متأسفانه رون خونریزی شدیدی داشت آنها جلوی خانه پدر خوانده هری که حالا به هری رسیده بود ظاهرشدند (هری,رون,هرمیون).
رون به خاطر خونرزیی که داشت دچار ضعف شده بود , رنگش سفید شده بودوهوشیاری اش را از دست داده بود. به سرعت وارد خانه شدند هرمیون سریعا وارد عمل شد, هری کریچر را صدا زد او چند ثانه ی بعد ظاهر شد.
ارباب با من کاری داشتند؟ کریچر رون مجروح شده به هرمیون کمک کن و برو یه معجون تقویت کننده براش درست کن.هری به هرمیون گفت باید زیر شنل مخفی میشدیم,اگه یه کم دیرتر پیداشون میشد به یه نتایجی میرسیدیم ,ولدمورت می دونسته که ما میریم اونجا, کریچر با معجون آمدو آن را بدست هرمیون داد که در حال ترمیم زخم رون بود و گفت هر نیم ساعت یه قاشق از این بهش بده هری از کریچر تشکر کرد وظیفم بود ارباب.
(ببخشید اگه داستان یه کم بلنده)

تایید شد!


ویرایش شده توسط سالازار اسلایترین- در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۲۲ ۲۱:۳۳:۲۰
ویرایش شده توسط سالازار اسلایترین- در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۲۲ ۲۱:۳۶:۳۵
ویرایش شده توسط سالازار اسلایترین- در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۲۲ ۲۱:۳۹:۴۵
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۲۴ ۱۲:۴۰:۰۸


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۹:۵۵ سه شنبه ۲۲ آبان ۱۳۸۶

آ.دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۳ شنبه ۱۹ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۰:۱۲ یکشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 4
آفلاین
شب سه شنبه و آخرین روز تابستان بود، مهتاب همه جا را زیر بال خود گرفته بود که من داشتم در کوچه های پریوت درایو قدم می زدم دیگر دیر وقت بود،باید برمی گشتم توی فکر آن بودم که الآن در هاگوارتز معلم ها چه کار می کنند و گاهی در دلم به یاد دوستان خود می افتادم رون ،هرمیون خیلی دوست داشتم با رون و هرمیون در شب راه می رفتم .آه چرا باید در زندانی که دورسلی ها برایم درست کردند باید تا ابد گرفتار باشم؟در همان حال فریاد کمک،کمک کسی رشته ی افکارم را پاره کرد با سرعت به سمت صدا رفتم وقتی به آن صدا رسیدم نزدیک بود سکته کنم.کریچر را دیدم . به سرعت خود را مخفی کردم وقتی با دقت او را نگاه کردم دیدم چاقویی در قلبش فرو رفته چهره اش سفید شده بود .هنگامی که مرا دید با مشقت خود را به من رساند به من اشاره کرد که سرم را پایین بیاورم .آن قدر سرم را نزدیک بردم که فاصله ی کمی بین بینی من و زمین و جود داشت.خونریزی شدیدی داشت و در آن لحظه که می خواست چیزی بگوید روحش پرکشید .ناگهان ضعف شدید در خود حس کردم و بعد بیهوش شدم و فردای آن روز خود در کنار رون و هرمیون در راه بازگشت به هاگوارتز یافتم.

تایید شد!


ویرایش شده توسط آ.دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۲۲ ۲۰:۰۱:۰۷
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۲۴ ۱۲:۳۹:۲۷


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۶:۴۹ دوشنبه ۲۱ آبان ۱۳۸۶

نهال


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۸ چهارشنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۳:۱۸ دوشنبه ۳۱ تیر ۱۳۸۷
از تالار ریونکلاو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 8
آفلاین
پروفسور - ماگل - جاروي پرنده - سرسرا - ويكتور كرام - چپ چپ -متحير - جشن - هيس - شومينه
آن شب روز قبل از (جشن)عروسی فلور و بیل بود. یکی از سردترین روزها بود. هرمیون از شدت سرما می لرزید بنابراین چوبدستی اش را به طرف (شومینه) گرفت و وردی زیر لب گفت و آتش از (شومینه) بر افروخت.هنوز هری از این ناراحت بود که باید شکل ماگلی در بیاید تا بتواند در عروسی باشد اما چاره ی دیگری نداشت. با ناراحتی به رخت خواب رفت و خوابید. تا این که روز بعد فرا رسید. هری که دیگر شکل ماگل شده بود مهما ن ها را راهنمایی می کرد تا سر جایشان بنشینند. در این میان رون و هرمیون نیز در کنار هم به این کار مشغول بودند که ناگهان چشم هرمیون به (ویکتور کرام) افتاد به سویشان می آمد (متحیر) به این صحنه نگاه می کرد. رون (چپ چپ) به کرام نگاهی انداخت و هرمیون را از او دور کرد. دیگر به پایان جشن رسیده بودند که سپر مدافعی تشکیل شد اما رون که متوجه سپر نشده بود همچنان حرف می زد که با گفتن (هیس) هرمیون ساکت شد و تازه متوجه سپر شد. پس از به پایان رسیدن سخنان سپر هری بلافاصله هردوی آن ها را به گوشه ای برد و به هرکدام جاروی پرنده ای داد. هرمیون با ناراحتی سوار جارو شد و هر سه از آن مکان دور شدند...

لطفا با این کلمات داستان بنویس:
کریچر - کمک - مخفی - ضعف - گرفتار - سفید - سرعت - دیر - مهتاب - خونریزی


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۲۲ ۱۷:۲۳:۲۳

تصویر کوچک شده


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۴:۳۰ دوشنبه ۲۱ آبان ۱۳۸۶

ویکتوریا ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۹ سه شنبه ۲۲ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۵۹ دوشنبه ۴ دی ۱۳۹۱
از ویلای صدفی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 70
آفلاین
آن شب پس از رفتن آلبوس و جیمز به مدرسه هری در اتاق نشسته بود و به سالهایی که در هاگوارتز گذرانده بود فکر می کرد.تمام خاطرات تلخ و شیرین به سرعت از جلوی چشمانش می گذشتند.خاطره زمانی که پروفسور مک گونگال کلاه گروه بندی را بر سرش گذاشت.روزی که سیریوس جاروی پرنده را برایش فرستاد.هنگامی که ویکتور کرام و هرمیون را قبل از جشن رقص بیرون سرسرای بزرگ دید.شبی که دست آمبریج در آتش شومینه سالن عمومی گریفندور ظاهر شد.و...
امید وار بود که آلبوس نیز روزهایی خوش در پیش رو داشته باشد.
در همان حال صدای در بلند شد.هری چپ چپ به در اتاق نگاهی انداخت.جینی وارد شد و در را با صدای بلندی پشت سرش بست.هری گفت:هیس لی لی خوابیده.متحیر مانده بود که نوزده سال است همراه با ماگل ها و جادوگران اطرافش زندگی آرامی را با جینی می گذراند

لطفا با این کلمات داستان بنویس و کلمات مشخص شده رو رنگی کن:
کریچر - کمک - مخفی - ضعف - گرفتار - سفید - سرعت - دیر - مهتاب - خونریزی


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۲۲ ۱۷:۲۲:۵۵

[b]« فکر جنگ را با


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۰:۵۷ یکشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۶

آمیکوس کرو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۶ شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۴۱ پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۶
از اليا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 367
آفلاین
پروفسور - ماگل - جاروي پرنده - سرسرا - ويكتور كرام - چپ چپ -متحير - جشن - هيس - شومینه

سال جدید تصیلی در هاگوارتز آغازشد بچه ها وارد سرسرای بزرگ مدرسه شدند بعد از گروه بندی
(منظور سال اولی ها هستند)هری,رون وهرمیون رفتند برای صرف شام قبل از شام دامبلدور شروع به صحبت کرد بعد شروع به معرفی مدرسین نمود.
ایشون پروفسور مک گونگال مدرس درس تغییر چهره وسرپرست گروه گریفندورهستند وایشون...
بعد از شام وپایان جشن و سخنان دامبلدور همه رفتند تا در اتاق های خودشون بخوابند.
صبح فردا بعد از صبحانه هری و دو دوستش رفتند تا در کلاس ها حاضر شوند (برای کوتاه شدن به
شرح جوانب نمی پردازم)بعد از پایان کلاس های صبح هری و دوستانش رفتند برای ناهار سر میز هرمیون روزنامه پیام امروز را باز کرد و شروع به خوندن نمود به این گوش کنید اینجا نوشته یه ماگل اظهار کرده یه نفر رو بیرون شهر دیده که سوار یک جاروی پرنده بوده و پرواز میکرده رون از این گفته هرمیون متحیرماند و بعد از چند لحظه تفکر به هرمیون گفت چطور یه جادوگر ممکنه بک همچین اشتباهی بکنه هری هم گفته ی رون را تایید کرد , یاد کار خودمون افتادم هرمیون به خوندن ادامه داد بعد لحظاتی گفت در یه نظر سنجی در مورد بهترین بازیکنان کوییدیچ بیشتر مردم به ویکتور کرام رای دادن رون گفت اره همون سوسیس بلغاری هرمیون نگاه
چپ چپی به رون کرد
و دیگه چیزی نگفت نیمه شب هری,رون وهرمیون در سالن گریفیندورروی میز کنارشومینه با هم بودن و در باره اولین روزمدرسه با هم صحبت میکردن هری به رون گفت هیس یه کمی اروم تر صحبت کن تا افراد درون تابلوها بیدارنشن [/font]

لطفا با این کلمات داستان بنویس:
کریچر - کمک - مخفی - ضعف - گرفتار - سفید - سرعت - دیر - مهتاب - خونریزی


ویرایش شده توسط سالازار اسلایترین- در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۲۰ ۲۱:۰۵:۲۹
ویرایش شده توسط سالازار اسلایترین- در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۲۰ ۲۱:۰۷:۴۶
ویرایش شده توسط سالازار اسلایترین- در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۲۰ ۲۱:۱۱:۱۸
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۲۲ ۱۷:۲۲:۲۳


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۰:۱۱ یکشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۶

آ.دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۳ شنبه ۱۹ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۰:۱۲ یکشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 4
آفلاین
پروفسور - ماگل - جاروي پرنده - سرسرا - ويكتور كرام - چپ چپ -متحير - جشن - هيس - شومينه
پنج روز بیشتر به پایان تابستان نمانده بود و هری از این بابت بسیار خوشحال بود زیرا دیگر موقع ترک کردن خانه ی دورسلی ها بود،دورسلی ها ازآن ماگل هایی هستند که حتی یک قطره خون جادویی درون وجودشان نیست و به همین دلیل نمی توانستند با هری کنار بیایند بالاخره ماه سپتامبر فرارسید و هری در حال بازگشت به هاگوارتز بود.آن شب دو باره همه در سرسرای بزرگ جمع شده بودند و آغاز سال تحصیلی را جشن گرفته بودند.وقتی جشن تمام شده بود موقع سخنرانی پروفسور دامبلدور فرارسیده بود.وقتی دامبلدور گفت که امسال مسابقات کوییدیچ برگزار نمیشه همه متحیر شده بودند اما وقتی اما وقتی دامبلدور اعلام کرد که امسال قراره در هاگوارتز مسابقات جام سه جادوگر برقرار بشه و هاگوارتز میز بان سه مدرسه ی دیگر است فریاد شادی دوباره سرسرا راپر کرد.در همان لحظه در باز شد و پسر هفده ساله ای همراه با گروهی وارد سرسرا شدند.ان پسر کسی نبود جز [color=990000]ویکتور کرام[/color] بازیکن بین المللی کوییدیچ به دنبال او مرد دیگری وارد شد ولی این بار همه او را چپ چپ نگاه میکردند .هری از رون پرسید:او کیست و رون جواب داد او ایگور کارکاروف مرگخوار است

لطفا با این کلمات داستان بنویس:
کریچر - کمک - مخفی - ضعف - گرفتار - سفید - سرعت - دیر - مهتاب - خونریزی


ویرایش شده توسط آ.دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۲۰ ۲۰:۲۳:۳۴
ویرایش شده توسط آ.دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۲۰ ۲۰:۲۶:۰۶
ویرایش شده توسط آ.دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۲۰ ۲۰:۲۹:۲۷
ویرایش شده توسط آ.دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۲۰ ۲۱:۳۷:۲۹
ویرایش شده توسط آ.دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۲۰ ۲۱:۴۲:۱۶
ویرایش شده توسط آ.دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۲۰ ۲۱:۵۱:۲۵
ویرایش شده توسط آ.دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۲۰ ۲۱:۵۲:۰۵
ویرایش شده توسط آ.دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۲۰ ۲۱:۵۳:۲۲
ویرایش شده توسط آ.دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۲۰ ۲۱:۵۸:۱۲
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۲۲ ۱۷:۲۲:۰۴


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۶:۳۸ یکشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۶

یگانه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۹ دوشنبه ۷ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۷:۲۸ سه شنبه ۴ اسفند ۱۳۸۸
از زیر یک سقف
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 108
آفلاین
کریچر - کمک - مخفی - ضعف - گرفتار - سفید - سرعت - دیر - مهتاب - خونریزی


کریچر سخت خونریزی داشت.با اینکه برای فرار خیلی دیر شده بود او به کمک نیاز داشت تا در جایی مخفی شود و گرفتار مرگ خواران لرد ولدمورت نشود.احساس ضعف شدیدی سراسر وجودش را فرا گرفته بود.در زیر نور سفید و روشن مهتاب شب خود را به سرعت به جایی رساند تا بتواند در اولین فرصت اربابش هری پاتر را ببیند تا به او ماموریت انجام داده اش را گزارش دهد!!! بله.ماموریت برای افشای راز های مرگ خواران!!!

تایید شد!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۲۲ ۱۷:۲۱:۲۴







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.