در حال دیدن این عنوان:
1 کاربر مهمان
عضو شده از:
۱۴:۳۴ یکشنبه ۱۱ آذر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۸:۵۲ چهارشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۸
از دره گودریک
گروه:
کاربران عضو
اوباش - کوپه - مجله - کیف - قلعه - توهم - استاد - لونا - شمع – نفس
دوباره یک سال تحصیلی دیگر در قلعه ی هاگوارتز شروع شد.وهمه ی در سرسرایی که با هزاران شمع روشن شده نشسته بودند.هرمیون کنار هری نشسته بود اما رون پیداش نبود.استاد ها هم هنوز نیامده بودند.هری آن طرف تر لونا رو دید که با یک دختر از گروه ریونکلا صحبت میکردن.ناگهان رون باسرعت پیش آن ها آمد و در حالی که نفس،نفس میزد گفت:اسنیپ...اون استاد دفاع در برابر جادوی سیاهمونه...خودم شنیدم.هری با ترس و لرز گفت :نکنه توهم زدی؟رون گفت:نه...نه...خودم با این گوشام شنیدم.هرمیون از شدت ناراحتی رویش را از آن دو برگرداند و در حالی که زیر لب غورلوند می کرد یک مجله ی طرفه زن از کیفشکیفش[/color] در آورد که استاد ها آمدند و هری فهمید که تمام مدت درست می گفته است.آن سال بدترین سال تحصیلی در هاگوارتز بود.
تایید شد!
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۹/۱۴ ۱۷:۱۹:۵۳
عضو شده از:
۱۶:۳۴ دوشنبه ۲۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۸:۴۹ دوشنبه ۱۰ دی ۱۳۸۶
گروه:
شناسه هایبسته شده
اوباش - کوپه - مجله - کیف - قلعه - توهم - استاد - لونا - شمع - نفس
____________________
مجله ای را که در دست داشت درون کیفش جا داد و پیشانی اش را به شیشه ی کوپه چسباند ، آرام و قرار نداشت و تند تند نفس میکشید ، باورش نمیشد که زمان تحصیل او در قعله فرا رسیده است ، این اتفاق بیشتر شبیه یک توهم شیرین بود.
سرعت قطار کم کم کاهش یافت و پس از دقایقی قطار متوقف شد ، به سرعت بیرون جست و خود را به ایستگاه رساند ، فردی بزرگ اندام را دید که به واسطه تکان دادن شمعی بزرگ افراد سال اولی را به سمت خود جلب میکرد ، با خوشحالی به سمت مرد گام برداشت ، این بهترین لحظه زندگی او بود.
تایید شد !
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۹/۸ ۱۹:۰۶:۰۶
dont pick on me
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
کلمات جدید :
اوباش - کوپه - مجله - کیف - قلعه - توهم - استاد - لونا - شمع - نفس
لطفا کلمات بالا را در پست خود رنگی کنید
پست نباید بیشتر از 10 خط باشه !!!
در صورتی که کلمات رنگی نشده باشد بلافاصله پست پاک خواهد شد .
موفق باشید
عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
کریچر - کمک - مخفی - ضعف - گرفتار - سفید - سرعت - دیر - مهتاب - خونریزی
در زیر نور مهتاب در منطقه ای مخفی در جنگل ممنوعه، کریچر با وجود ضعفی که داشت به سرعت به طرف بید کتک زن می رفت.
ارباب زخمی شده بود ، خونریزی داشت. کریچر نباید دیر می کرد، باید کمک می اورد...ناگهان جلوی چشمانش سفید شد...کریچر گرفتار ضربات کوبنده ی بید شده بود...
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
کریچر - کمک - مخفی - ضعف - گرفتار - سفید - سرعت - دیر - مهتاب - خونریزی
در زیر نور مهتاب در منطقه ای مخفی در جنگل ممنوعه، کریچر با وجود ضعفی که داشت به سرعت به طرف بید کتک زن می رفت.
ارباب زخمی شده بود ، خونریزی داشت. کریچر نباید دیر می کرد، باید کمک می اورد...ناگهان همه جا سفید شد...کریچار گرفتار ضربات کوبنده ی بید شده بود.
عضو شده از:
۱۶:۵۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۹ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰
از گروه همیشه پیروز گریفیندور
گروه:
شناسه هایبسته شده
کریچر - کمک - مخفی - ضعف - گرفتار - سفید - سرعت - دیر - مهتاب - خونریزی.
کمک م کن...خواهش میکنم کمکم کن.کمکم کن تا دیر نشده.تا نیومدن کمکم کن.تا لباسم سفیده و رنگ خونریزی رو نگرفته کمکم کن.تا گرفتار اونا نشدم کمکم کن.مخفیم کن.من در حقت خوبی نکردم ولی الان..الان....
اونا با سرعت میان....تا مهتاب نشده میان.
کریچر....کمکم کن....من هری..اربابتو کمک کن
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابیام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
کریچر - کمک - مخفی - ضعف - گرفتار - سفید - سرعت - دیر - مهتاب - خونریزی
در نتیجه خونریزی شدید، رنگش کاملا" سفید شده بود و احساس ضعف وحشتناکی می کرد. باید به سرعت اون جن خانگی رو پیدا می کرد...اسمش چی بود؟ کراکر؟ کراوچ؟ نه کریچر بود. دیر وفت بود و می دونست تنها این موجود کوچک می تونست بهش کمک کنه. کافی بود از طریق اربابش مطمئن میشد که یه دوست اومده.
زیر نور مهتاب، دو خانه ای که بهم چسبیده بودند کنار رفتند و منزلی قدیمی از بین آن دو مثل یک درخت رشد کرد. به پهنای صورت خندید. می دونست که موفق شده خودش رو به مخفیگاه سابق محفل ققنوس برسونه.
تایید شد !!!
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۲۵ ۸:۱۶:۵۶
عضو شده از:
۱۶:۵۶ چهارشنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۹:۵۰ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۸۷
از در خوابگاه دخترانه ي گريفندور
گروه:
کاربران عضو
شبي مهتابي بود. نور(سفيد) (مهتاب) همه جا را روشن كرده بود.در همان لحظه صداي عجيبي به گوش رسيد.گوشه اي (مخفي) شدم.صداي (كمك) خواستن به گوش رسيد.به (سرعت) به طرف صدا دويدم. واي... باورم نميشد. (كريچر) روي زمين افتاده بود.(خونريزي) شديدي داشت. انگار (گرفتار) خواب عجيبي بودم. احساس (ضعف) شديدي مي كردم. ناگهان از خواب پريدم. احساس سرگيجه داشتم. رون بالاي سرم ايستاده بود و درحالي كه به من لبخند مي زد گفت : داره براي صبحانه (دير) مي شه.
تایید شد!
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۲۴ ۱۲:۴۴:۴۵
عشق ايمان است.
عضو محفل ققنوس عضو ارتش دامبلدور
عضو شده از:
۱۸:۲۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱:۰۵ شنبه ۲ آبان ۱۳۹۴
از کنار دوستان!
گروه:
کاربران عضو
در نقطه ای از جنگل ممنونه در عمیق ترین جای این جنگل در جایی که از توده انبوه درختان که حتی ذره ای از نور مهتاب به آنجا روشنی نمی بخشید پسری تنها بازخمی در پیشانی که بی وقفه خونریزی می کرد آرمیده و نیازمند کمک بود به شدت احساس ضعف می کرد به یاد آورد که دقایقی پیش با چه کسی می جنگیده و حال در اینجا تنها با این پیشانی زخمی به زمین افتاده کاش مثل همیشه دوستانش در کنارش بودند وکمکش میکردند کاش کریچر زنده بود تا مانند دفعات قبل او را از گرفتاری ها نجات میداد به اطراف نگاه کرد همه جا سیاه و تاریک بود هیچ نقطه سفیدی به چشم دیده نمی شد انگار همه روشنایی ها مخفی شده بودند یک لحظه احساس کرد که نابینا شده ناگهان با صدای رعدوبرق به سرعت از خواب پرید به ساعت نگاهی انداخت دیر وقت بود همه خواب بودند.
تایید شد!
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۲۴ ۱۲:۴۴:۴۲
هرمیون قلبی بزرگتر از مغز و استعدادش دارد!
عضو شده از:
۱۷:۲۶ شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۴۱ پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۶
از اليا
گروه:
کاربران عضو
شب مهتابیی بود اسمان صاف و هوا سرد بود هری ,رون و هرمیون دچار یک گرفتاری بزرگ شدند,آنها در گودریک هالو در پی یافتن جاودانه ساز ها بودند که چندین مرگخوار آنها را پیدا کردند.
مجبور به جنگ شدند طلسم ها مانند گلوله های شلیک شده از تفنگ ماگل ها از چوبدستی ها بیرون می آمدند, یک طلسم که یک مرگخوار ان را به طرفشان فرستاده بود به شیشه ی خانه ای خورد که هری و دو دوستش کنار آن پشت به پشت می جنگیدند شیشه شکست و باعث مجروح شدن رون شد.
سرانجام توانستند پس از جدالی سخت از مهلکه فرار کنند متأسفانه رون خونریزی شدیدی داشت آنها جلوی خانه پدر خوانده هری که حالا به هری رسیده بود ظاهرشدند (هری,رون,هرمیون).
رون به خاطر خونرزیی که داشت دچار ضعف شده بود , رنگش سفید شده بودوهوشیاری اش را از دست داده بود. به سرعت وارد خانه شدند هرمیون سریعا وارد عمل شد, هری کریچر را صدا زد او چند ثانه ی بعد ظاهر شد.
ارباب با من کاری داشتند؟ کریچر رون مجروح شده به هرمیون کمک کن و برو یه معجون تقویت کننده براش درست کن.هری به هرمیون گفت باید زیر شنل مخفی میشدیم,اگه یه کم دیرتر پیداشون میشد به یه نتایجی میرسیدیم ,ولدمورت می دونسته که ما میریم اونجا, کریچر با معجون آمدو آن را بدست هرمیون داد که در حال ترمیم زخم رون بود و گفت هر نیم ساعت یه قاشق از این بهش بده هری از کریچر تشکر کرد وظیفم بود ارباب.
(ببخشید اگه داستان یه کم بلنده)
تایید شد!
ویرایش شده توسط سالازار اسلایترین- در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۲۲ ۲۱:۳۳:۲۰
ویرایش شده توسط سالازار اسلایترین- در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۲۲ ۲۱:۳۶:۳۵
ویرایش شده توسط سالازار اسلایترین- در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۲۲ ۲۱:۳۹:۴۵
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۲۴ ۱۲:۴۰:۰۸
شما می توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوانها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیامهای خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیامهای خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایلها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.