هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۱:۵۱ جمعه ۲۳ آذر ۱۳۸۶

هوریس  اسلاگهورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۶ شنبه ۳ آذر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۸:۵۱ سه شنبه ۵ شهریور ۱۳۸۷
از روستاي بادلي ببرتون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 78
آفلاین
اوباش - کوپه - مجله - کیف - قلعه - توهم - استاد - لونا - شمع - نفس
هري داشت در كوپه قطار قدم ميزد.در اين لحظه لونا امد و گفت:اينجا چي كار مي كني؟در توهم به سر مي بري؟بازم اون اوباش اسليتريني اذيتت كردن؟هري كه حالش خوب نبود و نفس مي زد گفت:نه.هيچي.بعد با هم به كوپه رفتند.رون و هرمايني و نويل هم اونجا بودند.هرمايني مجله طفره زن لونا رو به او برگردوند و لونا هم اون رو تو كيفش گذاشت.بعد گفت:اوه!بازم قراره يه استاد جديد بياد.در اين لحظه هري قلعه هاگوارتز رو ديد و سوت قطار زده شد.

تایید شد !!


ویرایش شده توسط Professor Severus Snape در تاریخ ۱۳۸۶/۹/۲۳ ۱۱:۵۲:۴۹
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۹/۲۵ ۱۴:۱۵:۱۰


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۹:۰۵ جمعه ۱۶ آذر ۱۳۸۶

هوگو ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۳ جمعه ۱۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۴:۰۷ جمعه ۲۵ بهمن ۱۳۸۷
از کنار لیلی لونا پاتر
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 270
آفلاین
لونا داشت به تندی می دوید و از جلوی کوپه های قطار می گذشت تا به یکی از کوپه ها رسید دست راستش را روی در کوپه گذاشت و خم شد نفس نفس می زد در حالی که توی دست چپش مجله طفره زن بود با انگشتش داشت به هوگو اشاره می کرد که می خواست هوگو رو صدا کند هوگو به سمتش رفت .
در حالی که داشت تند تند نفس می کشید گفت :همین الآن به پدر و مادراتونم گفتم اون ها هم به من گفتند که به شما هم بگم
لیلی که داشت تا اون موقع با شمع توی دستاش یازی می کرد گفت : چی رو شما باید به ما بگید ؟
لونا گفت : هوگو صفحه 6 مجله پاراگراف 4 خط دوم رو بلند بخون .

هوگو گفت : (گروهی از مرگ خاران فراری که سالها در لندن پراکنده بودند دوباره به هم پیوستند. ) خب که چی ؟
لونا:چی که چی ؟
هوگو: خب این خبرها که چی ؟
لونا: خط پایینیش رو بخون پسر .
لیلی : زودباش بخون دیگه هوگو !
هوگو :(این گروه که دیگر با نام اوباش در میان مردم شهرت گرفتند قصد حمله به هاگوارتز را دارند مردم با این تو هم که نکند یکبار به بچه هایشان آسیبی برسد قصد دارند بچه هایشان را از این مدرسه بیرون ببرند . !) خب اولاً در مورد این گروه جدید عمراً بتونن به داخل قلعه حمله کنند دوماً خب مردم ببرند بهتر مدرسها ای خلوت تر زندگی بهتر
لونا:شما دوتا درست بر عکس پدر و مادراتونید هوگو تو اخلاقت درست مثل هری و تو لیلی درست مثل هرمیون هستی
لیلی که هل شده بود شمع را در داخل کیفش گذاشت و با قیافه ای متفک کرانه گفت : این قضیه یه بویی می ده . !
: هیچ بویی نمی ده فعلاً بوی آب کدو حلوایی می یاد
هوگو سریع رفت و سه تا لیوان خرید به لونا و لیلی داد
لونا گفت : تمامی استادها از این ماجرا خبر دارند
لیلی : چرا باید اینها به قلعه حمله کنند ؟"
هوگو گفت : نمی دونم


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۹/۱۷ ۲۰:۵۰:۲۸
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۹/۱۷ ۲۰:۵۲:۰۷

چه کسی بود صدا زد هوگو ؟

تصویر کوچک شده


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۰:۰۷ پنجشنبه ۱۵ آذر ۱۳۸۶

آقای الیوندرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۴ چهارشنبه ۱۴ آذر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۲۴ چهارشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۰
از دستت عصبانیم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 266
آفلاین
هری و هرمیون و رون همراه با لونا و نویل در یک کوپه نشسته بودند . لونا که دیگر حوصله اش سر رفته بود کیفش را باز کرد و از آن یک مجله ی طفره زن درآورد و به خواندن آن مشغول شد. دقایقی بعد ناگهان داد زد: این جا رو بخونید. قراره یک دسته اویاش به قلعه حمله کنند.
هرمیون در گوش هری و رون گفت: باز این لونا در توهمات به سر می بره.
لونا که نفس نفس می زد گفت: نخیر راست می گویم.تمام استاد ها نیز خبر دارند.
و این حرف لونا هرمیون را به شک انداخت.

تایید شد !!


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۹/۱۵ ۲۱:۱۲:۱۱
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۹/۱۵ ۲۱:۱۵:۲۶

چوبدستی ساز معروف
چوب می خوای؟
تصویر کوچک شده


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۰:۴۲ دوشنبه ۱۲ آذر ۱۳۸۶

نهال


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۸ چهارشنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۳:۱۸ دوشنبه ۳۱ تیر ۱۳۸۷
از تالار ریونکلاو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 8
آفلاین
اوباش - کوپه - مجله - کیف - قلعه - توهم - استاد - لونا - شمع - نفس
---------------------------------------------------------------------------
هری و رون و هرمیون در قطار حیران و ویران به دنبال کوپهای خالی می گشتند. در اواخر قطار لونا را دیدند که در حال خواندن مجله ای به صورت برعکس بود. شاید دوباره توهم زده بود و می خواست جواب مسابقه ای رابیابد. با این حال آن ها وارد کوپه شدند و لونا از دیدن آن ها خوشحال شد. این بار لونا گوشواره ای به شکل شمع به گوشش زده بود لا اقل از آن گوشواره های تربچه ای بهتر بود.شکل روی مجله برای هری آشنا بود. در کیفش را باز کرد و به دنبال چیزی گشت. عکس پشت مجله همون استاد روی کارت قور باغه ای بود. تا نزدیک شدن به قلعه در مورد همان استاد آنقدر صحبت کرده بودند که به نفس نفس افتادند و در آخر به قلعه رسیدند و با خوشحالی به سوی قلعه رفتند ...

تایید شد!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۹/۱۴ ۱۷:۲۰:۰۸

تصویر کوچک شده


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۴:۵۸ دوشنبه ۱۲ آذر ۱۳۸۶

پرسیوال دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۴ یکشنبه ۱۱ آذر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۸:۵۲ چهارشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۸
از دره گودریک
گروه:
کاربران عضو
پیام: 63
آفلاین
اوباش - کوپه - مجله - کیف - قلعه - توهم - استاد - لونا - شمع – نفس
دوباره یک سال تحصیلی دیگر در قلعه ی هاگوارتز شروع شد.وهمه ی در سرسرایی که با هزاران شمع روشن شده نشسته بودند.هرمیون کنار هری نشسته بود اما رون پیداش نبود.استاد ها هم هنوز نیامده بودند.هری آن طرف تر لونا رو دید که با یک دختر از گروه ریونکلا صحبت میکردن.ناگهان رون باسرعت پیش آن ها آمد و در حالی که نفس،نفس میزد گفت:اسنیپ...اون استاد دفاع در برابر جادوی سیاهمونه...خودم شنیدم.هری با ترس و لرز گفت :نکنه توهم زدی؟رون گفت:نه...نه...خودم با این گوشام شنیدم.هرمیون از شدت ناراحتی رویش را از آن دو برگرداند و در حالی که زیر لب غورلوند می کرد یک مجله ی طرفه زن از کیفشکیفش[/color] در آورد که استاد ها آمدند و هری فهمید که تمام مدت درست می گفته است.آن سال بدترین سال تحصیلی در هاگوارتز بود.

تایید شد!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۹/۱۴ ۱۷:۱۹:۵۳


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۵:۲۳ دوشنبه ۵ آذر ۱۳۸۶

میلاد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۴ دوشنبه ۲۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۸:۴۹ دوشنبه ۱۰ دی ۱۳۸۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 15
آفلاین
اوباش - کوپه - مجله - کیف - قلعه - توهم - استاد - لونا - شمع - نفس

____________________

مجله ای را که در دست داشت درون کیفش جا داد و پیشانی اش را به شیشه ی کوپه چسباند ، آرام و قرار نداشت و تند تند نفس میکشید ، باورش نمیشد که زمان تحصیل او در قعله فرا رسیده است ، این اتفاق بیشتر شبیه یک توهم شیرین بود.

سرعت قطار کم کم کاهش یافت و پس از دقایقی قطار متوقف شد ، به سرعت بیرون جست و خود را به ایستگاه رساند ، فردی بزرگ اندام را دید که به واسطه تکان دادن شمعی بزرگ افراد سال اولی را به سمت خود جلب میکرد ، با خوشحالی به سمت مرد گام برداشت ، این بهترین لحظه زندگی او بود.

تایید شد !


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۹/۸ ۱۹:۰۶:۰۶

dont pick on me


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۸:۳۸ شنبه ۳ آذر ۱۳۸۶

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3574
آفلاین
کلمات جدید :

اوباش - کوپه - مجله - کیف - قلعه - توهم - استاد - لونا - شمع - نفس


لطفا کلمات بالا را در پست خود رنگی کنید
پست نباید بیشتر از 10 خط باشه !!!
در صورتی که کلمات رنگی نشده باشد بلافاصله پست پاک خواهد شد .


موفق باشید


عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۸:۲۹ سه شنبه ۲۹ آبان ۱۳۸۶

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
کریچر - کمک - مخفی - ضعف - گرفتار - سفید - سرعت - دیر - مهتاب - خونریزی

در زیر نور مهتاب در منطقه ای مخفی در جنگل ممنوعه، کریچر با وجود ضعفی که داشت به سرعت به طرف بید کتک زن می رفت.
ارباب زخمی شده بود ، خونریزی داشت. کریچر نباید دیر می کرد، باید کمک می اورد...ناگهان جلوی چشمانش سفید شد...کریچر گرفتار ضربات کوبنده ی بید شده بود...



Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۸:۲۷ سه شنبه ۲۹ آبان ۱۳۸۶

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
کریچر - کمک - مخفی - ضعف - گرفتار - سفید - سرعت - دیر - مهتاب - خونریزی

در زیر نور مهتاب در منطقه ای مخفی در جنگل ممنوعه، کریچر با وجود ضعفی که داشت به سرعت به طرف بید کتک زن می رفت.
ارباب زخمی شده بود ، خونریزی داشت. کریچر نباید دیر می کرد، باید کمک می اورد...ناگهان همه جا سفید شد...کریچار گرفتار ضربات کوبنده ی بید شده بود.



Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۷:۲۶ دوشنبه ۲۸ آبان ۱۳۸۶

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۹ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰
از گروه همیشه پیروز گریفیندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 527
آفلاین
کریچر - کمک - مخفی - ضعف - گرفتار - سفید - سرعت - دیر - مهتاب - خونریزی.

کمک م کن...خواهش میکنم کمکم کن.کمکم کن تا دیر نشده.تا نیومدن کمکم کن.تا لباسم سفیده و رنگ خونریزی رو نگرفته کمکم کن.تا گرفتار اونا نشدم کمکم کن.مخفیم کن.من در حقت خوبی نکردم ولی الان..الان....
اونا با سرعت میان....تا مهتاب نشده میان.
کریچر....کمکم کن....من هری..اربابتو کمک کن









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.