شصت و نهمین دورهی ترینهای سایت جادوگران برای انتخاب بهترینهای فصل بهار 1403، از 20 خرداد آغاز شده است و تا 24 خرداد ادامه خواهد داشت. از اعضای محترم سایت جادوگران تقاضا میشود تا با شرکت در عناوین زیر ما را در انتخاب هرچه بهتر اعضای شایستهی این فصل یاری کنند.
مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم میرساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامهریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیتهای شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.
زندگینامه:
والا عارضم خدمت شریف انور منور نورانیتون که پدر ما، آقا حمدالله ننهه ماره (ننه مار نه! ننه ما. مادر من!) تو جنگلی میبینه. مادرم تعریف می کرد که اونموقع یسری آدم که کاه گِل بودن یا کاگل بودن؟ ماه گل بودن؟ درست تو یادم نی. خلاصه انداخته بودن اَرُدش.(= افتاده بودن دنبالش.) ایی شل ناموسا میخواستن ننه ماره شکار کنن. مرلین شاهده اگ ننه ما مارم بود نباید ایی کاره میکردن. مگه ننه مَع چیزیه که میخواستین شکارش کنین؟ به هرحال، پدر ما مث شیری نجاتش میده؛ حالا خودش به صدها روش غیر استاندارد بی ناموس میشه بماند!
هِچی. اوموقعا اسم ننه ما فلاور لاوندر بوده. که پدرم طی حرکتی مرلین ناپسندانه اسمشو فارسی میکنه و میزاره گل نساء. یعنی اسم مادرشه میزاره رو مادر مَع. یعنی مادر مَع گل نساءعه مادر پدرمم گل نساءعه. بعد، اونزمان که اطراف دهات ما هاگوارتز ماگوارتزی نبود که پروفسورا مرلین ماره بدن تو مشتمون؛ مادر ما جاهدانه و خودجوش توله های خُدشه به دندون میگیره و جادوگرشون میکنه. به همیی خاطر من و برادرم اکبر بچه مکتبی های جادو هستیم. البته خواهرمون نبود. ننم به خواهرمون میگُ فشفشه. بچه گنأزا اصلنم شیطون نبودا، اتفاقا خیلی دختر خانوم و آروم و مظلومویی بود. ولی مادرم بهش میگف فشفشه. منم نفهمیدم چرا؟
پدر و مادر ما اسم و فامیل ماره بین خودشون تقسیم کردن. فامیلمون، فامیل ننمون باشه و اسمامونو پدرمون بزاره. اسم منو گذاشت جعفر، اسم برادرمو گذاشت اکبر اما تو اسم خواهرم موند. تا اینکه یه جنگی شد. پدر مَع رفت جنگ. برگشت، اسم خواهرمو گذاشت سنگر! دلیلشم این بود که اگه ایی سنگرو نبود، 8 بار مرده بود! آخرشم به قولی که به ننم داده بود عمل نکرد و فامیل مایه گذاشت فامیلو خودش. لَنگو! ما شدیم جعفر لَنگو. جعفر لاوندر کجا؛ جعفر لنگو کجا؟ مَع به پدرم گفتم پدر مَع لنگو چیه؟ تو قبلا که لنگ میزدی بت میگفتن لنگو! نکُ ایی کاره خُد ما. به مَع گف حرف نزن بچه. برو پی بازیت!
آقا خلاصه زندگی ما همیطو به هزار و یک درد و بدبختی گذشت. دختر عاموم، اقدسُ به زور دادن بم. من اونو نگرفتم. او منو گرفت! همیطو گذشت و زد و... مادر ما مریض شد و افتاد گوشه خونه! به مَع وصیت کرده بود بعد ایکه مَع مردم، برین لندن. بابو! مرلین نیاره! وقتی به اقدس گفتم باید بریم لندن یَک شلافه بازی و لولی بازی درآورد. به کتاب مرلین، مرلینمو داد تو مشتام. آخه مادر مَع! مرلینت برا خودت، ایی چه وصیتی بود؟ خلاصه... زمینمو فروختم. گله امو فروختم. کلیه خودمو فروختم. کلیه اقدسو نفروختم، بجاش دو سه تا از دندونای شکستمو که اشتباهی خوردن به دمپایی اقدسو فروختم! زنده اییمو فروختم بار کردم طَرَ لندن.
الان ما تو روستای استمفرودیم. کور عَ دو چشم بشم، اِقع قشنگه که اصلا باباش بسوزه!
راستی... اینم بگم که چی شد فامیلیم شد کدوالادر! رفتم ثبت احوال ایی خارجکیا. گفتم اسم مایه بزنین شناسناممونو بدین. ایی کُچه عو توی همیجا دنیا اومد. به ما اقامت دادن. بعد آقا این یارو به مَع گف وات ایز یور نیم؟ منم که میدونید! انگلیسیم فول! خیلی مسلطم به زبان انگلیسی! زیاد! خارق الانگیز! فهمیدم که میگه شغلت چیه! گفتم آی اَم کدو داریم بالا ده! یدفعه یارو گفت وات؟ گفتم کدو... کدو بالا ده! یدفعه دوتا یس یس کرد و 7 تا شناسنامه داد زیر بغل ما! رفتیم خونه. دیدم تو شناسنامه زده کدوالادر جعفر!
چوبدستی: چوب افرا (Maple)، با طول 12.5 اینچ، معادل 31.75 سانتیمتر و مغز ریسه قلب اژدها.
الستور توی خانوادهای با پدر بریتانیایی و مادر اهل نیواورلئان که یه ساحره وودو بود به دنیا اومد که البته این موضوع فاقد اهمیته و صرفاً جهت طولانی شدن زندگینامه نوشته شده.
الستور در سن یازده سالگی مثل بقیه به مدرسه جادوگری هاگوارتز رفت و توی گروه گریفیندور جا گرفت. بعد از فارغالتحصیلی از هاگوارتز، الستور خیلی گیج شده بود که حالا با زندگیش چیکار کنه، و برای همین از مادرش کمک خواست، چون پدرش توی یه سیرک جادویی کار میکرد و تقریباً هیچوقت پیششون نبود.
و مادرش هم چون خیلی تشویقش میکرد که دنبال علایقش بره و همیشه حمایتش میکرد، یک مقدار زیادی علایق این بچه به گوزنها و رنگ قرمز رو جدی گرفت و بهش دوتا شاخ گوزن کوچیک و چشمای قرمز داد، که البته الستور حسابی کیف کرد و افسردگی بعد از فارغالتحصیلیش هم درمان شد. و بعد هم تصمیم گرفت بره دنبال حرفه گویندگی رادیو و انقدر به کارش علاقه پیدا کرد که از مامانش خواست صداش رو هم رادیویی کنه حتی که همیشه در حال گزارش دادن باشه!
همچنین یه عصا برای خودش خرید و یه رادیو توش جاسازی کرد که همهجا بتونه از صداهای رادیویی مختلف واسه پرت کردن حواس ملت، یا رفتن رو مخشون یا حتی در گفتگوهای عادی استفاده کنه، چون قطعاً این کاریه که آدمهایی که از سلامت روان کامل برخوردار هستن انجام میدن، البته نباید فراموش کرد عصا باعث افزایش استایل میشه و یک سلاح سرد عالیه، وقتی هم کاری نداره عصاشو هرجا بخواد ول میکنه و سایهش طبیعتا برمیداره و هروقت خواست دوباره میده بهش، که خب باز هم یک همزیستی مناسب و خوبه.