هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۱۱:۳۱ جمعه ۱۳ شهریور ۱۳۸۸
#1
- به چه دليلي خواهان ثبت نام براي عوضيت در الف دال مي باشيد ؟
برای جنگ با سیاهی و ریشه کن کردن ان
قول بدهيد كه به طور كامل به ارتش وفادار بوده و در همه حال پشتيبان ارتش باشيد
قول که خوبه من پیمان ناگسستنی هم باهاتون میبندم
در صورت مشاهده ي يكي از افراد جوخه ي بازرسي چه واكنشي نشان خواهيد داد ؟
چپ چپ نگاهش میکنمو رد میشوم
- نظر خود را به صورت خلاصه در مورد واژه هاي زير بنويسيد :
الف دال:قشنگه
کله ی کچل:چی میگی
گربه های آمبریج:خودش چیه که گربه هاش چی باشن؟
زیر شلوار مرلین :از این حرفا نزنید دیگگگه
محفل ققنوس :همیشه پیروز

6- چه طلسمی را به سمت کله کچل یک انسان بدون دماغ میفرستید؟
خودش که نخواسته خدا خواسته طلسم نباید فرستاد طرفش که.
- به نظر شما چرا ریش آلبوس دامبلدور(مد ظله العالی) دراز است؟
چون اصلاح نمیکنه
کفن مرده چند تکه است؟
والا دو تیکه داریم سه تیکه داریم سر هم داریم.

سلام
تایید شد
خوش اومدی


ویرایش شده توسط پروفسور گرابلی پلنک در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۱۳ ۱۷:۰۱:۴۰

به نام او که در راه عشق رفت


Re: اعضــــاي محفل!........از جلو نظام!
پیام زده شده در: ۲۲:۴۸ پنجشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۸
#2
انگیزه من گسترش سپیدی و نابودی کامل سیاهی با کمک تمام دوستان است
اگر بی کار باشم روزی 4_5 ساعت
بارون شدیدی میومد مردی شنل پوش از تپه ای تاریک بالا میرفت وی چهره ی بسیار خشنی داشت زخم عمیقی بر روی صورت وی خود نمایی میکرد به بالی تپه رسید از جیب ردایش ساعت قدیمی زنجیر داری بیرون اورد کم کم زمان موعود فرا میرسید بعد از چند دقیقه ناگهان صدای عجیبی در ان تند باد به گوش خورد سه مرد بلند قامت بر روی تپه ظاهر شدند یکی از انها که بین دو نفر دیگر ایستاده بود چوب جادویش را بیرون کشیده و وردی را زیر لب زمزمه کرد ناگهان همه جا در سکوتی سهمگین فرو رفت و مرد شروع به صحبت کرد:شب به خیر مایکل خیلی وقت بود که ندیدیه بودمت مایکل صاف ایستادو گفت سلام لوسیوس حتما با من کار مهمی داشتی که این موقع شب و در این مکان میخواستی منو ملاقات کنی فکر میکردم تنهاییم! وبه دو نفر دیگر اشاره کرد.لوسیوس گفت: کار من خصوصی نبود به اونا توجهی نکن از طرف لرد سیاه پیغامی برات دارم.مایکل ریشخندی زدو گفت واقعا؟ اون هنوز منو یادشه؟لوسیوس گفت: حماقت نکن مایکل جای تو پیش ماست تو یه مرگخواری .نه لوسیوس من دیگه یک مرگ خوار نیستم اون به خاطر من از جون لیزل نگذشت من 12 سالو توی ازکابان گذروندم از طرف من بهش بگید که تا اخرین قطره ی خونمو برای مبارزه باهش میدم . ناگهان دو مرگخوار دیگر چودستیشان را بیرون کشیده و دو طلسم به سمت وی شلیک کردند همه جا تیره تار تر از ظلمات ان شب طوفانی شد و از دل تاریکی دو طلسم به سینهی دو مرگخوار اصابت کرد و مایکل از میان دود غلیظ و سیاه بیرون امد لوسیوس چوبش را به سمت وی گرفت .لوسیوس نمیخوام به تو صدمه ای بزنم مجبورم نکن که این کارو انجام بدم سپس با صدای خفیفی غیب شد.
ببخشید که کمی طولانی شد

یکم رو پاراگراف بندیت کار کن چارلی!
شما هنوز اول راهی دوست من، بهتره یکم بیشتر پست بزنید، فعالیتتون رو پر رنگ تر کنید تا تو سایت جا بیفتین. الف دال کمکتون میکنه.
تایید نشد.


ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۱۴ ۱۹:۱۴:۰۲

به نام او که در راه عشق رفت


Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۲:۴۹ سه شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۸۸
#3
نام: چارلی ویزلی
سن:بین پرسی و بیل؟؟
گروه:گریفیندور
چوبدستی:32 سانتی چوب درخت خاس همراه پر ققنوس
شغل:با موجودات مخوفی(اژدها) کار میکنم
محل کار:رومانی
جنس:مذکر
کوییدیچ:میگن نمیرفتی دنبال اژدها یه چیزی میشدی
توانمندی ها :سرو کله زدن با اژدها
معرفی کوتاه:
دومین پسر خانواده ی ویزلی قد بلند چهار شانه وقتی به هاگوارتز میرفتم بازیکن کوییدیچ خوبی بودم جون شما اما بعد از فارغ اتحصیلی به سمت اژدها کشیده شدم و حالا هم در رومانی با اژدها کار میکنم.

تایید شد!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۱۰ ۱۶:۵۳:۲۴

به نام او که در راه عشق رفت


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۸:۴۵ دوشنبه ۹ شهریور ۱۳۸۸
#4
درکوچه ی دیاگون قدم میزد و به مغازه ها نگاه میکرد پشت شیشه ی مغازه ای جاروی اذرخش را دید و با حسرت به ان نگاه کرد دستش را به سمت جیبش برد اما هر چیزی در ان پیدا میشد به غیر از گالیونهای طلا به راه خود ادامه داد پشت شیشه ی مغازه های دیگر اجناس جالبی به چشم میخورد مانند ماهی مرکب خشک شده و شیشه های خون اژدها او...به سمت کتاب فروشی حرکت کرد فردا باید با قطار هاگوارتز به مدرسه میرفت و هنوز هیچ چیز نخریده بود ناگهان به یاد شب گذشته افتاد که در نزدیکی خانه شان علامت شوم را دیده بود و با خود فکر کرد که امشب با شنل نامرئی دور از چشم والدینش به ان مکان برود.




تایید شد!


ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۹ ۲۳:۱۱:۰۵

به نام او که در راه عشق رفت






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.