"حقیقت _ سنت مانگو _ نقره _ شانس _ قانون _ اشتباه _ معجون_غبار_ممکن_ اثر"
چطوری باید
حقیقت رو میگفت؟ اون اجازه ی همچین کاری نداشت ولی این کار رو انجام داده بود ... و حالا اون مجبور شده بود به اینجا بیاید! جایی که شاید
شانسی برای درست شدن همه چیز داشته باشه!
در حالی که منتظر بود تا نوبتش بشه ، یاد اتفاقی که پیش آمده بود و اون رو به اینجا کشیده بود افتاد!
_ خودش یک
قانون اختراع کرده بود! یک قانون برای یک
معجون! یک معجون که اگر مایع
نقره رو به اون اضافه نکرده بود شاید همه چیز درست میشد! وقتی نقره رو به معجونش اضافه کرد فهمید یه چیزی
اشتباهه... ناگهان همه جا رو
غبار گرفت و چشمانش هیچی ندید! وقتی که از توی غبار بیرون آمد دید که سر تا پایش نقره ای شده و حالا اینجا بود! در
سنت مانگو ...
تائید شد میتونید در کارگاه پست بزنید
ما هم تایید میکنیم...!!!
به کریچ: