►تصویر شماره 7 کارگاه نمایشنامه نویسی◄
راهرو منتهی به دخمه ی اسنیپ – آدرس دخمه : مثل همه ی فیلم ها انتهای راهرو سمت راست
از آنجا که خبر عمل دماغ اسنیپ همه جا پخش شده بود ، هری قصد داشت با چشمان خود دماغ چسب خورده ی معلم مورد علاقه ش را ببیند . طبق شایعات پخش شده وقتی اسنیپ در حال رفتن به سرسرای عمومی بود پایش به دماغش گیر کرده
و یک سکندری ناحق نوش جانش شده . تلافات حادثه تا به حال به بیست نفر رسیده که 11 نفر کیسه صفرا پاره کرده ند و 9 نفر با دهان باز و خشتک دران به سمت جنگل ممنوعه رفته و هنوز برنگشته اند . شدت حادثه خبر از درست نشدن دماغ با جادو داد . مادام پامفری البته اظهار داشت : من شصت ساله دکترم همه چی رو درست کردم اما خداییش دماغ تا حالا اینجوری ندیدم یعنی والله این اصلا یه چیز دیگه ست .
حال هری پشت در دخمه ی اسنیپ ایستاده بود بلکه با دیدن چسب دماغ ، کیسه ای ، خشتکی چیزی پاره کند بلکه یک ماه مرخصی گیرش بیاید . هری خم شد تا از جای کلید روی در داخل دخمه را ببیند .
دخمه تاریک بود اما حداقل این معلوم بود که امکان وجود اسکندر مقدونی در آن دخمه وجود دارد اما امکان وجود اسنیپ نه . هری ناامید دوباره کمرش را صاف کرد که برگردد اما برگشتن همانا و برخورد با دماغ شکسته ی اسنیپ همانا . صدای آخ بلند اسنیپ ، که البته با توجه بیشتر کمی مایل به "اوخ" هم بود ، راهرو را فرا گرفت . هری میخکوب شده اسنیپ را تماشا کرد که خم شده و دماغش را مالش می داد .
به نیت سواستفاده از موقعیت ، قصد فرار کرد اما اسنیپ وحشی تر از اینها بود و با یک حرکت چوبدستی آنقدر طناب دور هری پیچید که تبدیل به یک مومیای مدرن شد
. اسنیپ به سمت هری آمد و با گرفتن انتهای طناب او را کشان کشان به داخل دخمه برد . اسنیپ هری را در تاریکی روی زمین انداخت و خود روی صندلی نشست .
هری کمی جابه جا شد و سعی کرد از دست طناب ها خلاص شود اما موفق نشد و با استناد به ضرب المثل آب که از سر گذشت چه یک وجب چه صد وجب سعی کرد نگاهی به دماغ اسنیپ بیندازد . با دیدن دماغ او ، که البته نام دماغ بر این عضو عجیب الخلقه ی اسنیپ گذاشتن حرام است ، چنان خندید که به سرعت یاد خنده ی مورگان فریمن در سکانس شام فیلم هفت افتاد . گفتنی ست وقتی یاد خنده ی مورگان فریمن می افتی دوباره خنده ت میگیرد .
هری همچنان در هجوم دو خنده ی کیسه پاره کن قرار داشت که اسنیپ بلند شد و به سمت او آمد . دماغش آنقدر نوک بالا بود که بین دو ابرویش را لمس میکرد .
اسنیپ فریاد زد : بابات هم اون موقع ها به دخمه ی من سرک میکشید !!!!
هری : اون موقع هم مگه دخمه داشتی ؟
اسنیپ ساکت شد .
در این لحظه کارگردان یک عینک ری بوند روی چشمان هری گذاشت و یک کلاه کپ روی سرش . یک سیگار برگ هم روی لبش گذاشت و کنار سرش نوشت : تاگ لایف!
عصیان در چشم اسنیپ موج می زد . با فریاد گفت : الان زنگ میزنم رامبد بیاد پدرت رو دربیاره .
جنون هری را فرا گرفت : نه تور و خدا . اسنیپ تو رو جان دماغت به رامبد زنگ نزن .
اسنیپ : باید یادت مونده باشه آخرین نفری که با رامبد حرف زد چه بلایی سرش اومد . افسانه ها میگن اون فرد تا آخر عمرش دیگه نخندید . هه هه .
هری حاضر بود تمام عمر خود کنکور بدهد اما لحظه ای با رامبد همصحبت نشود . شایعه شده رامبد آنقدر به شخص میگوید الکی بخند که طرف دیگر توانایی خندیدنش از دست میرود آنقدر بیمزه گی میبند .
هری التماس اسنیپ را میکرد که رامبد را وارد قضیه نکند اما اسنیپ دست بردارد نبود .
سرانجام اسنیپ گفت : نه . اصلا چرا رامبد ! به عادل زنگ میزنم .
هری درجا غش کرد .
طبق افسانه های قدیمی عادل فردی پوس شخصی ست مرگخوار که باعث شده هزاران مشنگ پارانویا بگیرند . متون قدیمی در این باره نوشته اند او آنقدر سریع صحبت میکند که هیچکس نمتواند حرف هایش را تحمل کند و دچار پارانویا میشود .
اسنیپ بعد از غش کردن هری دست به سینه ایستاد و به افق خیره شد . کارگردان بیچاره ی ما چاره ای نداشت جز اینه که سیگار برگ و عینک ری بوند . کلاه کپ را روی اسنیپ بگذارد و بالای سرش با فونت تامیز نیو رومان بنویسد : تاگ لایف !
خوبه که سعی کردی طنز بنویسی...
تایید شد.
مرحله بعد: کلاه گروهبندی.