نام:سوزانا
نام خانوادگی: هسلدن
گروه هاگوارتز:ریونکلاو
جارو:نیمبوس 2015
چوبدستی:درخت کاج اروپایی ، پرققنوس ، 33سانتی متر ، انعطاف پذیر
مشخصات ظاهری:موهای فر و وز بلند ، چشمون سیاه‌ ، قد نسبتا بلند ، توپر (دخدر باید توپر باشه :|)دماغ نسبتا کوفته ای
مشخصات اخلاقی:نمکی و هنر دوست ، خیال پرداز ،نسبتا انعطاف پذیر ، بیخیال
زندگی نامه:در روز سرد و ابری پاییزی در خانواده ای دو رگه چشم به جهان گشود ، او ساحره ای زبردست بود که هم اکنون جادو آموز هاگوارتز است


تایید شد.

نام:ایزابل
نام خانوادگی:مک دوگال
نژاد:دورگه
گروه هاگوارتز:ریونکلاو
جارو:نیمبوس 2016
سن:فوضول کی بودی؟
ویژگی های ظاهری:چشم هایی مانند سیاهی شب
قد بلند کمی توپر(استخون بندیم درشته عه) دماغ کمی کوفته ای
ویژگی های اخلاقی:کمی خجالتی اما پررو در جمع دوستان صمیمی ،شوخ طبع و گوله نمک،هنر نیز بسی دوست دارم
چوبدستی:درخت کاج اروپایی و پر ققنوس 32سانتی متر انعطاف پذیر
معرفی داستانی:در روز ابری پاییزی چشم باباقوری خود را به جهان گشود تا تجربه های خود را کسب کند و در یازده سالگی پا به قلعه بزرگ هاگوارتز گذاشت الانم جادوآموز ریونکلاوه


متاسفانه این شخصیت گرفته شده. لطفا یه شخصیت دیگه انتخاب کن.
تایید نشد.

خب سلام کلاه جون
من یکم شجاعم،فک کنم بعضی وقتام با سیاست و زیرک میشم،یکمم باهوشم ولی اصلا سختکوش نیستم .
نقاشی و موسیقی دوست دارم و بم ارامش میده
شوخ طبعم هستم
به ماورائ الطبیعه و چیزای عجیب غریب و فضاییم علاقه دارم
خب حالا من تو چه گروهی میوفتم؟

سوروس اسنیپ شخصیت پر رمز و راز و سختگیر ،حال در حال پرسه زدن در راهرو های قلعه بود تا مبادا جادوآموزی بیرون از خوابگاهش نباشد ،پیش خودش فکر کرد که اگر کسی از گروه گریفیندور ها بود بدجور آن شخص بیچاره را تنبیه کند،اخر گروه گریفیندور برایش یادگار خاطرات تلخ و خوشی بودند که مربوط به گذشته او میشد.در همین افکار پا به اتاق کلاس مانندی گذاشت ،کلاس پنجره های بلند اما خاک گرفته داشت و در گوشه ای از اتاق آینه ی باشکوهی به چشم میخورد.آینه توجه سوروس را جلب کرد.قدم زنان به آینه نزدیک شد و چشمش به عبارتی که با خط خوش در بالای آینه نوشته شده بود افتاد:من چهره ی تو را نشان نمیدهم بلکه آرزوی قلبی ات را نشان میدهم،با اینکه می دانست آرزوی قلبی اش چیست به آینه نزدیک شد.زانوانش سست شد،در آینه تصویر جوان تر خود را همراه با دختری با موهای بلند طلایی دید،و آن دختر کسی نبود جز لی لی.لی لی دختر و مادری شجاع،عشق کودکی و مخفیانه اسنیپ بود،ناگهان آن شخصیت سختگیر و جدی تبدیل به کودکی بی دفاع شد.خاطرات و تصاویر از جلوی چشمش یکی یکی رد میشدند،آن روزی که برای اولین بار لی لی را دید،آن روزی که لی لی به گروه گریفیندور ها رفت و فاصله بینشان کمی زیاد شد،آن روزی که لی لی برای همیشه دوستی با او را پایان داد و...آن شب در دره گودریک بدون شک بدترین روز زندگی سوروس اسنیپ بود حتی بدتر از روزی که لی لی و جیمز باهم ازدواج کردند،روزی که وارد خانه ی پاتر ها شد،دیوار خانه تنگ تر و تنگ تر میشد و اسنیپ صحنه ی رو به رویش را باور نمیکرد،او به دست خودش عزیز ترین دوست و عشقش را به کشتن داده بود،درونش خالی و تهی شد و بر روی زمین زانو زد و بدن بی جان لی لی را در اغوش گرفت ،پسر کوچک آنها هم مانند اینکه فهمیده باشد چه اتفاقی افتاده بی صدا می گریست...تصاویر به حال بازگشتند.حال سوروس مانند آن شب در خانه پاتر ها بر روی دو زانوی افتاده و محو تصویر رو به رویش بود،مانند آن شب گونه هایش خیس از اشک نقره ای بودند اما این بار بی صدا...

درود فرزندم.

سوژه ای که انتخاب کردی جای کار بیشتری داره. توصیفاتت اما خوبن و به جان. کاش یکم دیالوگ مینوشتی تا رولت بهتر باشه.
و با اینتر دوست باش. بیشتر فاصله بده تا راحت تر رولت خونده بشه.

امیدوارم این اشکالات تو ایفا حل بشه.

تایید شد!

مرحله بعد: گروهبندی