تصویرسکوتی سنگین بر فضای قلعه حکم فرما شده بود اگر کسی نمی دانست قطعا با خود فکر می کرد که این مدرسه عظیم در تعطیلات تابستانی است نه پایان نیم نیم سال اول!
با باز شدن در سرسرای بزرگ سکوت همچون شیشه ایی شکست و سر و صدای بچه ها بلند شد عده ایی بلند بلند میخندیدند برخی جیغ و ویغ کنان به بررسی سوالات امتحانی می پرداختند برخی دیگر نیز چنان گریه می کردند که گویی تا چند لحظه دیگر دنیا به پایان می رسد
در میان شلوغی چهار دوست صمیمی در حالیکه هر چند لحظه یکبار قهقهه های بلندی سرمی دادند از سرسرای بزرگ خارج شدند یکی از آنها با تکان سرش دسته ایی از موهای بلندش را از جلوی صورتش کنار زد ظاهر و لباس هایش حاکی از آن بود که در ناز و نعمت فراوانی بزرگ شده است پسر گفت: بریم طرف دریاچه
قبل از آنکه پاسخی از سه دوست دیگرش بشنود شروع به دویدن کرد و درهمان حال فریاد زذ: بازنده باید به همه نوشیدنی کره ایی بده
سه پسر دیگر با شنیدن این حرف با تمام توانشان شروع به دویدن کردند
چهار پسر به سمت دریاچه می دویدند غافل از آن که شخص پنجمی نیز دنبال آنهاست پسرک دیگری که از مدتها پیش در گوشه ایی کمین کرده بود آنها را تعقیب کرد تا زمانی که به درخت کنار دریاچه رسیدند پسر پنجم به آرامی از درخت بالا رفت آن قدر در این کار مهارت داشت که در کسری از ثانیه به بلند ترین شاخه درخت رسید جایی را انتخاب کرد که بهترین زاویه دید را داشته باشد چوبدستی و کتاب معجون سازی پیشرفته اش را درآورد سپس منتظر فرصتی مناسب شد چهار دوست صمیمی با یکدیگر شوخی می کردند یکدیگر را هل میدادند و بلند بلند میخندیدند صمیمیتشان به قدری بود که اگر یکی دیگری تکه تکه می کرد آن شخص تکه تکه شده میخندید...چنین تصویری لبخندی بر صورت عبوس پسر پنجم نشاند از ته دل آرزو کرد این شخص پاتر باشد اگر کمی شانس می آورد شاید افتخار تکه تکه کردن پاتر نصیب خودش می شد! چوبدستی اش را به سمت پسری عینکی گرفت که مشغول بازی با گوی زرین بود زمزمه کرد: سکتوم سمپرا
پسر عینکی لحظه ایی بی حرکت ماند ناگهان ردایش از چندین جا پاره شد بدنش را نمایان ساخت آنگاه از بدنش خون همچون آتشفشانی فوران زد سه دوست دیگر به سمت دوست زخمی شان رفتند و هریک با نگرانی چیزی می گفتند پسر پنجم اما با خیال راحت و لبخند کجی که زده بود این صحنه را تماشا می کرد چوبدستی اش را تکانی داد و گفت: مافلیاتو! دیدن آن صحنه بدون شنیدن صدای آن ها جذابیت دیگری داشت اکنون آنها تلاش می کردند دوست زخمی خود را بلند کنند تا او را به درمانگاه ببرند پسر پنجم کتاب معجون سازی پیشرفته اش را باز کرد با نوک چوبدستی به آن ضربه ایی زد دستی نامریی شروع به نوشتن کرد:
سکتوم سمپراپسرک مدتی به کلمات خیره شد سپس با چوبدستی اضافه کرد:
برای دشمناندرود فرزندم.
خوب بود. شاید درنگاه اول این سوژه چیز زیادی نداشته باشه اما تو به خوبی از پسش براومدی. توصیفاتت به اندازه و کافی بودن، تشبیه ها و بیان احساسات اسنیپ رو هم خیلی خوب انجام دادی.
علامتگذاری و پارگرافبندیت جای کار زیادی داره. توی پست جدی ما به این دو عنصر نیاز داریم تا رولمون اثر بهتری بذاره و خوندش راحتتر باشه.
و دیالوگ چندانی نداشتی؛ اما همون ورد و یا دیالوگهای دیگه رو با خط تیره (-) مینویسیم و با دوتا اینتر از توصیفاتمون جدا میکنیم.
نقل قول:چهار پسر به سمت دریاچه می دویدند غافل از آن که شخص پنجمی نیز دنبال آنهاست پسرک دیگری که از مدتها پیش در گوشه ایی کمین کرده بود آنها را تعقیب کرد تا زمانی که به درخت کنار دریاچه رسیدند پسر پنجم به آرامی از درخت بالا رفت آن قدر در این کار مهارت داشت که در کسری از ثانیه به بلند ترین شاخه درخت رسید جایی را انتخاب کرد که بهترین زاویه دید را داشته باشد چوبدستی و کتاب معجون سازی پیشرفته اش را درآورد سپس منتظر فرصتی مناسب شد چهار دوست صمیمی با یکدیگر شوخی می کردند یکدیگر را هل میدادند و بلند بلند میخندیدند صمیمیتشان به قدری بود که اگر یکی دیگری تکه تکه می کرد آن شخص تکه تکه شده میخندید...چنین تصویری لبخندی بر صورت عبوس پسر پنجم نشاند از ته دل آرزو کرد این شخص پاتر باشد اگر کمی شانس می آورد شاید افتخار تکه تکه کردن پاتر نصیب خودش می شد! چوبدستی اش را به سمت پسری عینکی گرفت که مشغول بازی با گوی زرین بود زمزمه کرد: سکتوم سمپرا
الان اینجا رو بخوایم اصلاح کنیم چجوری میشه؟
چهار پسر به سمت دریاچه می دویدند؛ غافل از آن که شخص پنجمی نیز دنبال آنهاست.
پسرک دیگری که از مدتها پیش در گوشه ایی کمین کرده بود، آنها را تعقیب کرد؛ تا زمانی که به درخت کنار دریاچه رسیدند. پسر پنجم به آرامی از درخت بالا رفت. آن قدر در این کار مهارت داشت، که در کسری از ثانیه، به بلند ترین شاخه درخت رسید. جایی را انتخاب کرد که بهترین زاویه دید را داشته باشد. چوبدستی و کتاب معجون سازی پیشرفته اش را درآورد سپس منتظر فرصتی مناسب شد.
چهار دوست صمیمی با یکدیگر شوخی می کردند یکدیگر را هل میدادند و بلند بلند میخندیدند. صمیمیتشان به قدری بود که اگر یکی دیگری تکه تکه می کرد، آن شخص تکه تکه شده میخندید...چنین تصویری لبخندی بر صورت عبوس پسر پنجم نشاند؛ از ته دل آرزو کرد این شخص پاتر باشد. اگر کمی شانس می آورد، شاید افتخار تکه تکه کردن پاتر نصیب خودش می شد!
چوبدستی اش را به سمت پسری عینکی گرفت که مشغول بازی با گوی زرین بود، زمزمه کرد:
- سکتوم سمپرا.
اما به هرحال توصیفات خوبی داشتی و سوژه رو هم به خوبی تموم کردی.
تایید شد!
مرحله بعدی: گروهبندی