یک دسته از آدم ها هستند که حرفشان یکی است. این موجودات کم حرف و بدبخت، وقتی حرفی به کسی بزنند چنان پایش می مانند که انگارکلمات را نه با زبان گفته، بلکه روی جگرشان با قلم الماسه خراشیده اند و به تک تک کلماتشان چنان وفادار می مانند که یک جورهایی نامردی است اگر ازشان در مورد سنِ فعلی و دوست دختر مورد علاقه شان بپرسید.
دسته ی بعدی آدم ها، آن هایی اند که عشقشان یکی است. این ها در تمام عمرشان یک و فقط یک موجود زنده را تا حد مرگ دوست می دارند و زمان و فاصله ی جغرافیایی و جبر روزگار، از علاقه شان نمی کاهد. در نسخه ای محدود و نادر از کتاب "جانوران افسانه ای و زیستگاه آن ها"، از این دسته آدم ها به عنوان افسانه های شهری نام برده شده که تا به حال با چشم دیده نشده اند.
و در آخر، دسته ی بعدی آدم هایی هستند که آلت شان یکی است. آلت در اینجا یعنی ابزار، و این دسته به آدم هایی گفته می شود که برای این که تا بقالی نروند خوردنِ آبمیوه و حباب ساختن و درمانِ فوریِ اِدِم ریوی را با یک لوله ی خودکار بیک انجام می دهند. این یکی دسته سابقا ته تهش به عنوان جماعتی با زندگیِ مینیمالیستی به حساب می آمدند تا روزی که دامبلدور فقید، تعریفی رسمی از آن ارائه کرد. چاقوی پاکت باز کن افتاده بود پشت شوفاژ و عدل پاکت کذا، همون نخستین شیئی که به طرزی شگفت در انواع کتب تاریخی مورد لعن خاندان شمشیرهای جادویی واقع شده، فوری فوتی باید گشوده می شد و محض رضای خدا پُخ هم دور و بر دامبلدور نبود - اگه فرض کنیم که پُخ چیز به درد بخور و تیزیه.
دامبلدور یه نیگایی به دور و برش کرد، یه نیگایی به ناخوناش که امروز صبح مانیکورِ زرد گل باقالی و طلایی پرپری کرده بود و عمیقا متاثر شد. آهی جان گداز از نهادش بر اومد و همین که قصد کرد در راه صلاح و منفعت جامعه ی جادوگری گند بزنه بهشون، چشمش خورد به برقِ یه چیز تیز و براقی روی دیوار. کنارشم یه استیکی نوت با همچین دست نوشته ای چسبونده شده بود: "
فقط در راه صلاح و منفعت جامعه ی جادوگری به کار رود - میراث جاودانه ی گودریک گریفندور."
و خب، متوجهید که دامبلدور تعلل نکرد. در روزای آتی، وقتی مدیر پشمی و گرانقدر هاگوارتز نیاز داشت گوشه ی ساندیس باز کنه، یا تو گوششو بخارونه، یا دستش به پاشنه کشِ روی جاکفشی نمی رسید یا نمی تونست وسط دو تا کتفشو کیسه بکشه، میراث جاودانه ی گودریک گریفندور در نهایت تاسف به دفعات پی برد که دامبلدور اصلا مرد تعلل نبود.
خلاصه، همین طور صلاح و منفعت جامعه ی جادویی بیشتر و بیشتر به شمشیرِ بدبختِ گریفندور منحصر می شد و زندگیِ کاربرش کمتر و کمتر به زندگی بشر متمدن شباهت پیدا می کرد تا روزی که دامبلدور تصمیم گرفت به ورژن مولان با شمشیر پشم و پیلیایی اضافی رو بتراشه و وحشت چنان به شمشیر گریفندور مستولی شد که به صدا در اومد.
- حاجی! نکن! بزرگوار بیخیال شو! بکش بیرون دیگه! چه کاریه با میراث جادویی گریفنـ...
و یک عالمه کف صابون و پشم رفتن توی دهنش. می خوام بگم اصلا برای دامبلدور مطرح نبود - به هر حال، شمشیرا با فرکانسی حرف می زنن که به گوش آدمیزاد شنیده نمی شه. بسیار غم انگیز.
... مدت هاست که به طرز مرموزی از میراث جاودانه ی گودریک گریفندور در مراسم اعطای القاب رسمی استفاده نمی شود و گزارش کرده اند که آخرین بار در دستان مدیر مدرسه ی هاگوارتز و آن هم از پشت پنجره دیده شده - هرچند به علت مدارکِ اندک، در صحت و سقم این گزارش بسیار تردید وجود دارد. در عوض، آلبوس دامبلدور بنیان گذار تعریف جدیدی از دسته بندی انسان ها در تاریخ بود؛ همان گونه که از یک نگهدارنده ی شمشیر جادویی در راستای صلاح و منفعت جامعه ی جادوگری بر می آید.
درود فرزندم.
چقدر عجیب و خلاقانه درمورد سوژه نوشتی. توصیفاتت که کامل بودن و صحنه به صحنه رو توضیح داده بودی.
دیالوگ نداشتی اما رولت به قدری سرگرم کننده بود که نمیتونم از این مورد اشکال بگیرم.
طنز رولت هم خوب بود و تیکه های بامزهای نوشته بودی.
چیزی ندارم بگم...
تایید شد!
مرحله بعدی: گروهبندی
,You'd better run for your life if you can
Little girl
,Hide your head in the sand
Little girl
Catch you with another man
,That's the end
.Little girl