هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: پناهگاه
پیام زده شده در: ۲۲:۵۹ جمعه ۲۳ شهریور ۱۳۹۷
#1
پناهگاه: خانه تکانی
از روی تقویم خط خورده جینی می شد فهمید که هنوز چند روزی تا سال نو میماند.دم غروب بود و آسمان، کم کم به رنگ ارغوانی میگرایید. پناهگاه، احتیاج به رسیدن و تمیز کردن داشت و علی رغم همه اینها، هر کسی که بود، باشنیدن صدای خنده و شادی افراد پناهگاه، میتوانست بفهمد که آنجا چقدر لبریز از دوستی، خوشبختی و حس خوب است.
جرج و فرد، آتش بازی هایی که برای روز کریمس آماده کرده بودند را امتحان می کردند و دختر ها(هرمیون و جینی) دستمال به دست، قفسه ها و کتاب خانه را برق می انداختند.بقیه پسر ها، تمام ثیفی ها و نفرین های محفوظ مانده در شیشه ها که قفسه های کمد را لبریز ساخته و نیاز به خالی کردن داشت را، از بین میبردند، که چندان هم کار ساده ای نبود.
در این میان، «برد»، در حالی که پارچه ها و لباس های کهنه را درون کیسه ی سیاهی زندانی کرده بود، به سمت در خروجی رفت تا از شر آن خلاص شود که ناگاه چیزی، توجهش را به خود جلب کرد...
آسمان دیگر کاملا تیره و تار بود و ستارگان، همچو جواهراتی از آن آویزان بودند و مهتاب ، با لبخند ، به جهان هستی مینگرید.
در این میان، چیزی که توجهش را به خود جلب کرده بود، قطره ای سبز رنگ بود که نور ماه در آن میلغزید. عجیب تر آنکه، همچو صفی از مورچه های عظیم پیکر، پشت سر هم، تا مقصدی مبهم ادامه داشتند.
کیسه های لباس را رها کرد و چوب دستی اش را در آورد و زمزمه کرد:«لوموس» و نور ضعیفی از نوک چوب دستی اش خارج شد.
همانگاه، سبزی آن قطره بیشتر نمایان میکرد. شکی در آن نبود، که قطره ی خون است که شاید، متعلق به جن خانگی، یا اژدها یا هر موجود جادویی دیگر باشد.
برای اولین بار، آرزو کرد که ای کاش، سر کلاس درس موجودات جادویی، حواسش به درسش بود.
به ناگاه، صدایی ضعیف، سکوت تاریک شب را همچون شیشه ای که از ارتفاع سقوط کرده باشد میشکند. صدایی شبیه به صدای ناله. شکی نداشت که صدا از سمت صف قطرات سبز رنگ می آید.بی خیال کیسه های مشکی شدو قطرات را دنبال کرد. هنوز صدای خنده ی جینی و پسر ها را میشنید که به شیرین کاری جرج می خندیدند. وصدای غرغر مالی که از آنها میخواست، کمکشان کنند.
در آن لحظه میتوانست به خوبی چهره ی هرمیون را تصور کند که با حرکت سرش، حرف های خانم ویزلی را تایید میکرد.
با هر قدمی که بر میداشت، قطرات پر رنگ تر می شدند و بر تعدادشان افزوده میشد و علاوه بر آن، صدای ناله ی خرناس مانند، هر لحظه بیشتر جان می گرفت.
راه زیادی را پیموده بود تا این که رد قطرات، متوقف و خنثی شد.نور چوب دستی برای تشخیص محیط کافی نبود.چندین بار چشمانش را باز و بسته کرد . چیزی ندید. اما صدای ناله، دم گوشش بود. به گونه ای که مطمئن بود، او نزدیک است. میتوا نست حسش کند.
دستانش را دراز کرد و به دنبال صدا رفت. در تلاش بود که این موجود احتمالا نا مرئی را پیدا کند. تا این که تماس دستش را با بدنی داغ و سوزان، و پوشیده از پر احساس کرد. با ادامه دادن جستجویش ، اندام اسب مانند بال های خمیده اش را یافت و تصویر مجسم شده اورا در ذهنش تکمیل کرد. یک تسترال....
او تا کنون مرگ را ندیده بود و این یعنی، از دیدن جسم تسترال ها هم، عاجز بود. از صدای خش خش برگ ها می توانست تشخیص دهد که تسترال زخمیست و از درد به خود میپیچد.
آیا او اکنون میتوانست چنین تسترالی را که در حال جان دادن بود را رها کند؟اما او باید به دنبال کمک میرفت... با ماندن در آنجا کاری از دستش بر نمی آمد.
با خود زمزمه کرد: زمانی برای از دست دادن وجود نداره.
بر خاست و برای دومین بار، قطرات سبز رنگ که دیگر کمرنگ شده بودند را از پیش گرفت. چند قدمی برنداشته بود که خش خش برگ ها، و صدای خرناس نفس هایش، خاتمه یافت و سکوت وحشتانکی حاکم شد... حتی از صدای خنده ها و غرغر های پناهگاه هم خبری نبود.
چشم هایش را بست و نا امید وارانه، روی پاشنه پا چرخید و لحظه ای درنگ کرد... چشمانش را گشود...
او اولین مرگ زندگی اش را ملاقات کرده بود. حال میتوانست جسد سرخ آغشته به رنگ سبز تسترال را که کم کم تصویرش مقابل چشمانش تکمیل میشد را ببیند. گردنش زخمی بود و خون سبز رنگی همچو رودی که از دل کوه، که به امید رهایی جاودانه میگریزد، جاری بود.
با پشت دستش، قطره اشکی را که روی گونه اش پایین می آمد و نور مهتاب را منعکس میکرد، پاک کرد. نور چوبدستی را خاموش کرد و در تاریکی شب، به سمت پناهگاه دوید. هنوز وجود یک تسترال زخمی، در محوطه چمن زار آنجا، برایش پرسش ها و جمله های نامفهوم و مبهمی را در ذهنش جا داده بود که از نظرش، به این زودی ها تکمیل نخواهد شد...



Instead of success in a base I hate, I prefer to loose in a base I enjoy.


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۴:۰۱ چهارشنبه ۷ شهریور ۱۳۹۷
#2
راستش میخواستم اگه امکانش هست درخواست بدم واسه تغییر شخصیت. چون هیچ علاقه ای واسه میرتل گریان ندارم😊
نام: برد لی
چوب دستی: پر سیمرغ، رگ قلب هیپوگریف، پودر ریشه ی درخت بید زن.
جارو : نیمبوس دوهزار
پاترونوس: تک شاخ
گروه: ریونکلاو
ویژگی های ظاهری: پسری قد بلند با چشم ها و موهای مشکی و پوست روشن.
معرفی کوتاه: پسری هست که تو یه خونواده ی ۴ نفره به دنیا اومد. پدر و مادرش هردو ماگل زاده هستن پدرش عضو گریفیندور و مادرش عضو هافلپاف بود. هردو دروازه بان کوییدیچ تیم هاشون بودن و از همین طریق آشنا شدن. ثمره ازدواجشون، اول یه دختر به اسم تیفانی بود که یه فشفشه بود و از این موضوع اصلا ناراحت نبود و زندگی با مشنگ هارو ترجیح میداد. و هرگز به برادری که ۵ سال ازش کوچیک تر بود و جادوگر خوبی بود حسودی نمیکرد. بردلی برای اولین بار در سال دوم به عنوان دروازه بان تیم انتخاب شد‌. اما بعد ها در یکی از تمرینات تعطیلات کریسمس، در یک روزی برفی به استعدادش در پست مهاجم پی بردن.
خانوادش در یه آپارتمان در لندن زندگی میکنن. صمیمی ترین دوستش نانسی ، مشنگی هست که تو همون ساختمان زندگی میکنه. بردلی تعطیلاتشو باهاش میگذرونه . البته نانسی اطلاعی نداره که برد یه جادوگره و فکر میکنه برای تحصیل به ایالات متحده میره. دوستاش تو هاگوارتز چمبرز و چو هستن. غذای مورد علاقش بوقلمون و سبک موسیقی مورد علاقش راک هست.
پسر کم حرفیه و بیشتر اوقات آزادش رو ترجیح میده بخوابه. دوست داره در آینده یا تو وزارت مشغول کار بشه یا استاد پرواز تو هاگوارتز بشه. درس های مورد علاقش ریاضیات جادویی و پروازه و دل خوشی از پروفسور تریلانی نداره.
امید وارم با درخواست تغییر شخصیتم موافقت بشه😊

درحال بررسی!



با درخواستتون موافقت شد.
تایید شد.


ویرایش شده توسط لایتینا فاست در تاریخ ۱۳۹۷/۶/۸ ۱:۵۹:۲۵
ویرایش شده توسط لایتینا فاست در تاریخ ۱۳۹۷/۶/۱۱ ۲۲:۴۴:۱۷

Instead of success in a base I hate, I prefer to loose in a base I enjoy.


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۱:۵۶ یکشنبه ۴ شهریور ۱۳۹۷
#3
نام :میرتل الیزابت وارن
جنسیت: مونث
لقب: میرتل گریان
گروه : ریونکلاو
ویژگی های ظاهری: قدش متوسطه. عینک گردی داره که از نظرش خیلی قشنگه، اما یه بار دوستش الویر این عینکو مسخره کرد که واسش خیلی گرون تموم شد. دوست داشت موهاشو خرگوشی ببنده. موهای کوتاه و مشکی رنگی داره. الان یه شبح توی هاگوارتزه. توی دستشویی خراب دخترا تو طبقه پنجم زندگی میکنه. آدم راز داری هست، اما نمی تونه چیزی رو از پاتر ها مخفی نگه داره.
چوب دستی: پر تسترال، ریسه ی قلب اژدها،1 سانتی متر قطر و 15 اینچ طول. انعطاف پذیر.
معرفی کوتاه: ماگل زادس، وقتی نامه هاگوارتز به خونشون اومد پدر و مادرش چقدر بهش افتخار کردن. دقیقا سال سوم بود که در تالار اسرار توسط تام ریدل باز شد. کاری که همه فکر میکردن توسط هاگرید انجام شده. اون روز بود که الیور، عینکشو مسخره کرد و میرتل عصبی و ناراحت شد. زمانی که به دستشویی طبقه پنجم رفت که گریه کنه (که اون موقع، این دستشویی سالم بود) متوجه شد چیزی پشت سرشه. وقتی برگشت، دوتا چشم گنده دید و بعدش، مرد.
طرف مقابلش یه باسیلیسک بود که هرکسی به چشماش نگاه میکرد، همون لحظه زندگی شو از دست میداد، البته به شرطی که مستقیم باشه. در شرایطی که غیر مستقیم چشمای باسیلیسک رویت بشه، انسان یا هر موجود دیگه، فقط خشکش میزنه.
بعد مرگش، متوجه شد که الیور از کارش واقعا پشیمونه و مدام خودشو سرزنش میکنه و به همین خاطراونو بخشید. بعد ها فهمید که دلیل مرگش، فقط به خاطر این بوده که یه ماگل زاده بود. حالا به خاطر اون اتفاق ترجح میده ساعت ها توی دستشویی طبقه پنجم گریه کنه. علاقه ی زیادی به کوئیدیچ داشت. دوست داشتم مهاجم تیم باشه و فکر می کرد استعدادشو داره. چون زمانی که هنوز به هاگوارتز نرفته بود، عضو تیم بسکتبال مدرسشون بود. اما خب وقت نرسید که بخواد استعداد هاشو نشون بده.
الان مدت هاست که کسی به خاطر وجودش از دستشویی دخترای طبقه ی پنجم استفاده نمیکنه. و الان جای فوق العاده خوبیه برای آدمایی که می خوان قانون شکنی کنن و کسی نبینه!!


تاييد شد.


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۷/۶/۵ ۱۶:۳۸:۰۹
ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۷/۶/۷ ۱۳:۴۳:۵۰

Instead of success in a base I hate, I prefer to loose in a base I enjoy.


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۳:۲۳ شنبه ۳ شهریور ۱۳۹۷
#4
نام: هلنا ریونکلاو
گروه: ریونکلاو
چوب دستی: پر ققنوس و ریسه ی قلب اژدها. ۱سانت قطر و ۱۵.۷ اینچ طول
جنسیت : مونث
لقب: بانوی خاکستری
معرفی: دختر رونا ریونکلاو، یکی از موسسان هاگوارتز_ بعد ها به یکی از ارواح مدرسه تبدیل شد. تاج مادرش رو دزدیده و به جنگلی برده بود ، بعد از این کارش پشیمان شد. تاج مادرش بعد ها به یکی از هورکراکس های لرد ولدمورت تبدیل شد.

متاسفانه اين شخصيت در حال حاضر گرفته شده.
لطفا يه شخصيت آزاد (شخصيتى كه لينك شده و با قرمز نباشه.) از ليست شخصيت ها انتخاب و مجددا به اينجا مراجعه كنين.
(معرفى شخصيت كامل ترى هم ارسال كنين.)

تاييد نشد.


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۷/۶/۴ ۹:۳۶:۳۸

Instead of success in a base I hate, I prefer to loose in a base I enjoy.


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۱۵:۳۰ شنبه ۳ شهریور ۱۳۹۷
#5
با این که اطرافیانم همیشه فکر میکردن باهوشم، اما نظر من این بود که فرصتی پیش نیومده که ثابت کنم شجاع هستم تا باهوش.
اما بعد تست دادن تو سایت پاتر مور که افتادم توی ریونکلا، حس میکنم شاید جای واقعیم ریونکلا باشه. و حالا ریونکلا رو ترجیح میدم.
واقعا چیزی نیست که ازش بترسم، اما در عوض سوال یا مشکلی هم نیست که نتونم حل بکنم. رنگ آبی رو دوست دارم. و دوست دارم بیشتر در مورد رونا ریونکلا بدونم.
الویت اولم ریونکلا و الویت دومم میان گروه ها، تفاوتی نداره.
اما بالاخره کلاه گروهبندی شما هستین، هرچی شما صلاح بدونین💗


ویرایش شده توسط Nevbox در تاریخ ۱۳۹۷/۶/۳ ۱۵:۳۳:۳۷
ویرایش شده توسط Nevbox در تاریخ ۱۳۹۷/۶/۳ ۱۵:۴۴:۴۸

Instead of success in a base I hate, I prefer to loose in a base I enjoy.


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۰:۰۵ شنبه ۳ شهریور ۱۳۹۷
#6
به نام خدا/ تصویر شماره 5.
همراه با بچه های همسن و سالش که همگی 11 ساله بودند، پشت سر پروفسور لانگ باتم وارد سرسرای بزرگ میشود. نور خیره کننده ی سرسرا، چشمانش را نوازش میکنند. توجهش به هزاران شمع معلقی می افتد که سقف سرسرا را تزئین میکنند جلب میشود.قبلا بارها و بارها در مورد آنها، از برادرش جیمز شنیده بود. سعی میکند به همهمه ای که با ورودش به سرسرا، شنیده میشود توجهی نکند.
_ هی نگاه کن... لی لی پاتره... تک دختر هری پاتر.
_ یعنی تو کدوم گروه می افته؟
_بعید نیست مثل برادرش تو اسلایترین بیفته.
نگاهش به برادر بزرگش جیمز، که در میز گریفیندور نشسته بود گره میخورد. برادرش لبخند آرامبخشی به او میزند. سپس با نگاهش، دنبال برادر دیگرش، درمیز اسلایترین میگردد. آلبوس...
اورا میبیند که با دوست بلوند و رنگ پریده اش، پچ پچ میکند. دوستش را میشناسد. اسکورپیوس مالفوی... کسی که همه فکر میکنند، فرزند ولدمورت است.
همچنان خیره به اسکورپیوس مالفوی، نامش را میشنود، که پروفسور لانگ باتم صدا میکند. با شنیدن نامش، آلبوس را میبیند که حالا دیگر به او نگاه میکند. چهره اش عادی و چشمان سبزش بی روح بود.
از پله ها بالا رفت و روی صندلی نشست. خود را بالا کشید و سنگینی کلاه راروس سرش حس کرد... کم کم همه جا تاریک شد. کلاه تقریبا کل صورتش را پنهان کرده بود. سکوت سختی حاکم بود.
کلاه آرام زمزمه کرد: کدوم برادرت روترجیح میدی؟ جیمز؟ یا «فرزند نحس»؟ اصلا نظرت در مورد هافلپاف چطوره؟ اینجا چیزی نمیبینم! به اندازه کافی واسه ریونکلا باهوش هستی؟
لیلی بر خورد میلرزید... نظر خاصی نداشت. برایش فرقی نمی کرد. فقط می خواست تمام شود.کلاه قاضی دهانش را گشود و فریاد زد: گریفیندوز.
صدای تشویق از سمت میز گریفیندور، کل سرسرا را پر کرده بود. آرامش خاصی وجودش را فرا گرفت. درست مثل لبخند جیمز... به سمت میز گریفیندور حرکت کرد. نگاهی به آلبوس انداخت. لبخند تلخی به او می زد که سرشار بود از حس خلاء. صدای اسکورپیوس را تشخیص داد که خطاب به آلبوس میگفت: آلبوس، واقعا انتظار داشتی بیفته اسلایترین؟ اسلایترین جای پاتر ها نیست!
سعی کرد بدون توجه به او، سمت جیمز برود. آیا واقعا برادرش «نحس» بود؟؟؟؟
نمایش تصویر

درود فرزندم.

خب سوژه از خودت بود اما خوشم اومد که به داستان ربطش دادی. این خوب بود که درمورد لیلی نوشتی و البته آلبوس که رفته بود به اسلی. به نظرم خوب هم بهش پرداختی.
توصیفات به اندازه بودن، به قدری که هم احساسات قابل لمس باشن هم خود فضای داستان.

دیالوگ ها رو با دوتا اینتر از توصیفاتت جدا کن و با خط فاصله بنویسشون.
نقل قول:
کلاه آرام زمزمه کرد: کدوم برادرت روترجیح میدی؟ جیمز؟ یا «فرزند نحس»؟ اصلا نظرت در مورد هافلپاف چطوره؟ اینجا چیزی نمیبینم! به اندازه کافی واسه ریونکلا باهوش هستی؟
لیلی بر خورد میلرزید... نظر خاصی نداشت. برایش فرقی نمی کرد. فقط می خواست تمام شود.کلاه قاضی دهانش را گشود و فریاد زد: گریفیندوز.


کلاه آرام زمزمه کرد:
- کدوم برادرت روترجیح میدی؟ جیمز؟ یا «فرزند نحس»؟ اصلا نظرت در مورد هافلپاف چطوره؟ اینجا چیزی نمیبینم! به اندازه کافی واسه ریونکلا باهوش هستی؟

لیلی بر خورد میلرزید... نظر خاصی نداشت. برایش فرقی نمی کرد. فقط می خواست تمام شود.کلاه قاضی دهانش را گشود و فریاد زد:
- گریفیندوز.


اما در کل خوب بود. خیلی خوب از داستان کتاب هشتم استفاده کردی. خلاقیت هم به کار بردی به نظرم.

تایید شد!

مرحله بعدی: گروهبندی


ویرایش شده توسط Nevbox در تاریخ ۱۳۹۷/۶/۳ ۰:۱۲:۲۳
ویرایش شده توسط Nevbox در تاریخ ۱۳۹۷/۶/۳ ۰:۳۴:۰۲
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۷/۶/۳ ۶:۰۶:۴۱

Instead of success in a base I hate, I prefer to loose in a base I enjoy.






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.