http://www.jadoogaran.org/modules/xcg ... I__m_weak_by_clefchan.jpgاون روز میرتل مثل هر روز دیگه اش گوشه ی پنجره ی خاک گرفته ی دستشویی دخترونه نشسته بود و اشک میریخت
انگاری که اشک های میرتل رو به تموم شدن بود چون هر چی تلاش میکرد بیشتر از یک دو قطره اشک از چشماش نمیومد
این جوری نمیتونست کف دستشویی رو خیس اب کنه
و اگه یه روز نمیتونست کف دستشویی رو کامل خیس کنه اون روز دیگه دستشویی دخترونه جای میرتل نبود
میرتل که میدونست تنهایی کاری رو از پیش نمیبره در دست شویی رو باز کرد و اولین ادمی که دم در دید محکم هل داد داخل دستشویی
پسر مو سفید و رنگ پریده ای که میرتل به داخل دستشویی هل داده بود از پشت مورد حمله میرتل قرار گرفت
میرتل تیکه های درشت پیازی رو توی بینی پسر جا داد و یکی هم زد توی سرش
بله مشکل حل شده بود
پسر بچه کوچیک زار زار گریه میکرد و اشک هاش زمین رو خیس میکرد
میرتل موفق شده بود.
اولش با دیدن طول پستت می خواستم بگم خیلی کوتاهه. ولی بعد از خوندنش فهمیدم خیلی هم کوتاه نبوده و تونستی یه ماجرای کوتاه رو برای ما طوری روایت کنی که باهاش ارتباط برقرار کنیم. خلاقیتت جالب بود. فقط اگر صحنه ها رو بیشتر توصیف می کردی و جاهایی که لازم بود، دیالوگ به کار می بردی، خیلی بهتر میشد.
یادت نره حتما حتما انتهای جملاتت نقطه بذاری!
تایید شد!
مرحله بعد: کلاه گروهبندی