چوبخط های زندانخب ، یکی دیگه رو امتحان میکنم. زالزالک، ماهیت پیچیده و جذابی داره.
بعد از شنیدن نظر گرگروویچ تعجب کردم. بالا خره سر یک موضوعی باهم تفاهم نظر داشتیم. زمان از دستم در رفته بود و بعد از مدت ها، گپی با دوستی زده بودم. حس خوبی بود.
گفتم: مایک ، تا حالا فکر میکردی با من تو آزکابان هم سلولی بشی. و از همه غیر قابل باور، گپی هم بزنی!
_ هوم راستش نه. ولی آدم هایی بودن که میتونستن جای تو باشن. از این خوشحالم که لازمه فقط تو رو تحمل کنم.
هردو باهم خنده ی ریز و سنگینی کردند.
گفتم:《 اگه از قبل از اومدن به اینجا ازم می پرسیدن میگفتم تنهایی رو ترجیح میدم ولی الان ... بازم تنهایی رو ترجیح میدم.
دوباره خنده ریز و سنگین.
راستی مایک تو ، چرا اینجایی؟
_ به عنوان یه هم سلولی باید زودتر میپرسیدی، البته هرچند منم نپرسیدم. خب من سوتی دادم.
_ بیخیال مایک انقدر سخته قبول کنی اشتباه کردی؟
_ هوم فکر کردم فقط دامبلدور اینا رو میفهمه. به لرد سیاه اعتماد کردم. خودمو بیشتر از چیزی که هستم حساب کردم. فکر میکردم به دردش میخورم ولی نتیجش یک سلول در آزکابان به همراه چوبدستی ساز معروف شد. تو چی؟
من بخواطر اطلاعات درست اما نتیجه ی اشتباه، فکر می کردم چوبدستی ها بر اساس یک الگوریتمی کار میکنن ولی کاملا حسی عمل می کنند و ... خودم یکی از کسایی بودم که می گفتم چوبدستی صاحبشو انتخاب میکنه گفتم اونام مثل ما حرکت میکنن ولی چرا اینو گفتم. البته اینکه تهت شکنجه بودم هم تاثیر داره.
_ از این به بعد باید کمتر دنبال قدرت باشم.
_ به نظر من آدم باید به چیزایی که ثبات دارن اعتماد کنه. ولدمورت به قانون های خودش احترام نمی ذاره.
_ مثلا به نظر تو به وزارت سحر و جادو میشه اعتماد کرد؟!
_ اون که خیلی وقته ترکیده اگه بین ولدمورت و وزارت یکی رو انتخاب کنم قطعا ولدمورت رو انتخواب میکنم. ولی خب این تو بدترین شرایتش هست تاریکی و روشنایی با هم می جنگند هیچ کدوم از بین نخواهند رفت. و تا آخر ادامه میدن به هم خواطر نیاز به انتخاب بین بد و بدتر نیست.
Endجادو همراهتان