شور و شوق خفنی بین ویزلی های حاضر در کازینو راه افتاد. هر کدوم با نگاه هایی پر از ذوق به همدیگه ابرو بالا می انداختن و دوباره شکم هاشونو صابون زدن که یکی از فک و فامیلشون بالاخره به یه منصبی می رسه و دیگه همه ی زیر دست ها و کارمند هاش رو ویزلی ها تشکیل میدن و دیگه کل الیوم از این گرسنگی و بدبختی و فلاکت خارج میشن!
لوئیس آب دهنش رو قورت داد و با خوشحالی ای که نمی تونست پنهونش کنه گفت:
- چی؟ چی؟ چه نقشه ای؟
رودولف همینطور که لبخند شیطانی ش رو ادامه میداد گفت:
- یه نقشه ای که بتونیم باروفیو و اون خیکی رو از وزارت بیاریم بیرون و خودمون بریم جاش بشینیم!
- خب خب! یعنی باید چیکار کرد؟
- یعنی باید یه کاری کنیم که دیگه اون دو تا نتونن وزیر و معاون وزیر باشن!
- ایول دقیقاً همینکارو باید کرد! ولی روند کار چیه؟
- روند کار این میشه که با استفاده از نقشه ی من نذاریم دیگه برن توی ساختمون وزارت!
- خب نقشه ت چیه دقیقاً؟
رودولف قمه ش رو از توی کمربندش در آورد و روی میز گذاشت. دستی روش کشید و لبخندی گل و گشاد و به غایت زاقارت زد و شروع به توضیح دادن کرد:
- ببین ویزلی جان! نقشه اینه که من از این قمه ها به اندازه ی کافی در اختیار شما میذارم و همه با همدیگه میریم باروفیو و هاگرید رو شقه شقه می کنیم و بعد خودمون میشیم وزیر!
لحظات بعد از این دُر فشانی رودولف، کازینو در سکوت مطلق فرو رفت. ویزلی ها همه با حالت دو نقطه خط به همدیگه دو به دو نگاه می کردن و با توجه به تعداد زیادشون این کار ساعت ها طول می کشید. داوود کثیف همینطور که داشت ظرف ها رو با یه دستمال کثیف پاک می کرد خشکش زده بود و به یه نقطه خیره شده بود. تابلوی مرحوم لودو سرش رو توی دست هاش گرفته بود و فقط و فقط افسوس می خورد.
اصلاً جو سنگینی سالن رو تحت تأثیر قرار داده بود تا با صدای یه پس گردنی آبدار سکوت شکست و دوباره همه به کار های خودشون مشغول شدن و ویزلی ها هم پخش و پلا شدن!
رودولف همینطور که گردنش رو می مالید با حالت اعتراضی گفت:
- چرا میزنی دانگ بی شعور؟! اندازه ی یه تسترال هم فرهنگ و ادب نداری!
لوئیس به جای ماندانگاس جواب داد:
- انصافاً با این ایده ی بکرت نرم ترین برخوردی که میشد باهات بشه الان این بود!
رودولف زیر لبی گفت:
- اصلاً به من چه؟ توی همون پست قبلی هم که گفت من بیشتر به نیروی انسانی شبیه م تا مغز متفکر یک براندازی!
دانگ کنار لوئیس و رودی نشست. پاهاش رو روی میز خاک گرفته که انگار قرن ها بود کسی برای رضای مرلین یه دستمال روش نکشیده بود گذاشت و پُک محکمی به سیگارش زد.
- من یه ایده دارم که خیلی راحت می تونین باهاش کار باروفیو رو بسازین. قبل از این که بفهمه از کجا خورده باید وزارت رو ببوسه بذاره کنار!
رودولف که از ورود یهویی دانگ شاکی بود داد زد:
- برو بینم تو اصلاً کجا بودی؟! دیگه توحید ظفرپور هم می دونه اینجوری وارد کردن شخصیت خود آدم توی سوژه چقدر خزه و ناظر برخورد می کنه!
دانگ با حالت خشنی بلند شد، سیگارش رو گوشه ای انداخت و در دیالوگی به صورت ترکیبی از جدایی و آژانس شیشه ای گفت:
- تو می دونی یه محفلی درخواست عضویت تو محفل بده، رد بشه یعنی چی؟! تو می دونی به خاطر فعالیت و سطح رول نویسی رد بشه یعنی چی؟ منو از چی می ترسونی؟ از ناظر؟ برو از دامبلدور بترس!
کل الیوم ملت کازینو:
لوئیس سعی کرد اوضاع رو جمع کنه و گفت:
- ام... حالا به خودت مسلط باش دانگ! میخوای بشین بگو نقشه ت چیه! هوم؟ :worry:
دانگ با حالت شاکی نشست، نوشیدنی کره ای رودولف رو خورد و قمه ش رو که در زمان عصبانیت ـش کف رفته بود جاساز کرد و شروع به تعریف کرد:
- ببینید. درست قبل از انتخابات من به نفع تراورز کشیدم کنار و با توجه به این که خودش هم خیلی خفن بود، رأی های زیادی داشت! اما درست قبل از انتخابات دیگه دیده نشد و فقط یه نامه ازش مونده بود که به نفع باروفیو کشیده بوده کنار! به نظرتون این جای کار نداره؟