هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۰:۲۹ چهارشنبه ۲۹ دی ۱۴۰۰

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5465
آفلاین
این‌بار نوبت لینی بود تا توسط جمعیت مرگخواران به عقب هدایت بشه تا بیش از این گندی بالا نیاره. هنوز فاجعه‌ای که در رابطه با مورچه‌ها رخ داده بود از ذهن مرگخوارا پاک نشده بود. بنابراین لینی به جمع تک‌نفره‌ی کتی در انتهای حلقه مرگخواران منتقل می‌شه.

ناگهان توجه مارمولک به جنگلی پهناور جلب می‌شه. اون همیشه دوست داشت در چنین جنگلی استتار کنه. به نظر هیجان‌انگیز و جالب میومد. حتی تصورش هم برای مارمولک دوست‌داشتنی بود!

مرگخوارا که متوجه نگاه خیره و پر از قلب مارمولک به موهای بلاتریکس شده بودن، سعی می‌کنن کمی فضا رو آماده کنن.

- اممم بلا؟ به نظر میاد به تو داره علاقه نشون می‌ده.
- کار خودته باش صحبت کنی.
- با خونسردی و متانت رفتار کن.
- لبخند فراموش نشه.

همون لحظه مارمولک هم جلو میاد.
- فکر کنم بدونم در چه صورت کمکتون می‌کنم.

و مستقیما به جایی که نباید، یعنی موهای بلاتریکس اشاره می‌کنه. مرگخواران نگاهشون رو مدام بین بلاتریکس و مارمولک جا به جا می‌کنن و آب دهنشون رو قورت می‌دن. آیا بلاتریکس همکاری می‌کرد؟




پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۰:۴۲ دوشنبه ۲۰ دی ۱۴۰۰

مرگخواران

کتی بل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۴ دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۸:۴۹ سه شنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۲
از زیر زمین
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 454
آفلاین
هیچکس نمیدانست که تام از مارمولک میترسد... البته، تا وقتی که تام با دیدن مارمولک بالارونده از لباسش، جیغ کشید و از حال رفت.
مرگخواران، خندشان را با نگاه بلاتریکس، فرو خوردند و سعی کردند که سر صحبت را با مارمولک باز کنند.

_ اهم... آقای مارمولک؟

مارمولک، با حرکت سریعی برگشت و کیف دستی در ابعاد خودش را، بر سر کتی کوفت.
_ آقا؟ بی نزاکت! من یه خانم متشخصم!

مرگخواران، کتی را درون جمعیت هل دادند تا حرف بیشتری از دهانش بیرون نیاید.
لینی، خنده ای زورکی کرد و آهسته، به مارمولک نزدیک شد.
_ ام... خانم متشخص مارمولک... ما یکم کمک میخوایم.

مارمولک، با عصابانیت، اسپری فلفلی از درون کیف دستی اش بیرون آورد و درون چشمان لینی پاشید.
_ انتظار دارین با این رفتاراتون بهتون کمک کنم؟


ارباب من Lord

گر کسی مرا ببیند نتواند که ببیند چون که او قارقارو نیست!

قاقاروی بدون مو!



پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۳:۵۸ شنبه ۱۸ دی ۱۴۰۰

بریج ونلاک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۸ یکشنبه ۱۷ مرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۶:۱۵ شنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۱
از کچل بودن، دست نمی کشم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 33
آفلاین
-چه نوع حشره دیگه ای؟
-اصلا مگه حشره دیگه ای غیر از مورچه هم وجود داره؟
-آره! تازه اونم خیلی زیاد!

لینی کتابی از لیست شانصد تایی از انواع حشراتش را که در طی سال ها زحمت بی وقفه بدست آورده بود، را از جیبش در آورد. کتاب چندان بزرگ نبود و اندازه اپسیلونی داشت.
-این نه... اینم نه... نوچ اینم خوب نیست... آهان، همینه!

لینی کتاب اپسیلونی اش را به سمت دیگر مرگخواران گرفت.
اما همانطور که معلوم است، کتاب اپسیلونی برای فردی اپسیلونی است، نه افراد عادی، و یا حتی حیوانات عادی کوچکی به مانند موش.

لینی که از دیدن متوجه نشدن مرگخواران چندان متعجب نشده بود، کتاب را جلوتر برد. حتی جلو و جلوتر برد. اما این بار جلوتر بردنش نه تنها باعث دیدن کتاب توسط مرگخواران نشد، بلکه باعث بیش از حد گشاد شدن، مردمک چشم تام نیز شد.
-آخ! کور شدم لینی!

لینی که با امید اینکه تام در اینجا هم از هوش ریونی اش استفاده کند، کتاب را در چشمش فرو کرده بود؛ امیدش ناامید شده بود.

-بابا این حشره رو نمی بینین؟

خب، حقیقتش هم این بود که نمی دیدند!

-خب نمی بینیم دیگه لینی!
-آره، خیلی راست میگه! اصن نمیشه دید.
-ای بابا، همینی که بدن لزج، چشمای بزر... آ، همین مارمولکه که از پشت تامم الان داره میره بالا!


ویرایش شده توسط بریج ونلاک در تاریخ ۱۴۰۰/۱۰/۱۹ ۱۲:۱۲:۰۹

کچلی رو عشقه!


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۱:۱۵ پنجشنبه ۹ دی ۱۴۰۰

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5465
آفلاین
بنابراین لینی بال‌بال‌زنان به سمت هکتور می‌ره و داخل جیبش شیرجه می‌زنه. بعد از دقایقی جستجو با چندین خرده بیسکوییت بیرون میاد و اون رو مستقیم به سمت مورچه‌ها پرتاب می‌کنه.
- بگیرین که اومد! یه عالمه غذا برای ذخیره براتون آوردم!

متاسفانه خرده‌های بیسکوییت یکم بیش از حد بزرگ بودن و پرتاب شدنشون لا به لای جمعیت مورچه‌ها موجب تلف شدن نیمی از اونا می‌شه. نیمه‌ی دیگه که جان سالم به در برده بودن با دیدن مصیبتی که بر سرشون اومده جامه‌ها می‌درن و هرچی حمل می‌کردن رو رها کرده و جیغ و دادکنان و فریادزنان به هر سویی به جز سمتی که به لینی ختم می‌شد می‌گریزن.

- فرار کنین.
- قاتل زنجیره‌ایه مورچه‌ها اینجاس.
- قصد جونمون رو کرده.

مورچه‌ها به همون سرعتی که دور خرده غذایی جمع می‌شن و عملیات پاکسازی رو آغاز می‌کنن، به همون سرعت هم پراکنده می‌شن و دیگه تا کیلومترها اثری از هیچ‌گونه مورچه‌ای در اون نواحی دیده نمی‌شه.

مرگخوارا که تمام مدت از دور شاهد دسته گل به آب دادن لینی بودن، با دیدن فاجعه‌ی رخ داده لب به ستایش لینی می‌گشاین.

- آفرین لینی! خوب فراریشون دادی.
- مطمئنم تو تاریخ مورچه‌ها بعنوان ابرغول قاتل ثبت شدی.
- حتی ما هم قادر نبودیم اینقد قشنگ همه‌شونو با هم فراری بدیم.
- مرحبا!

لینی که تا آخرین لحظه به دنبال مورچه‌ها دویده بود و فریاد "اشتباه شده، برگردین" سر می‌داد بالاخره سرجاش متوقف می‌شه.
- چیزه خب... شاید بهتر باشه از یه گونه دیگه از حشرات بپرسیم.




پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۶:۱۶ سه شنبه ۲۳ آذر ۱۴۰۰

محفل ققنوس

یوآن آبرکرومبی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۸ جمعه ۹ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
دیروز ۶:۴۶:۴۲
از اکسیژن به دی‌اکسید کربن!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 436
آفلاین
خلاصه: ﻣﯿﺰﺍﻥ ﺳﯿﺎﻩ ﺑﻮﺩﻥ ﻣﺮﮔﺨﻮﺍﺭﻫﺎ ﺩﺭ ﺑﺎﺯﺭﺳﯽ ﻭﺯﺍﺭﺗﺨﻮﻧﻪ ﺗﺎﯾﯿﺪ ﻧﺸﺪﻩ ﻭ ﻟﺮﺩ ﻫﻤﻪﺷﻮﻧﻮ ﺍﺧﺮﺍﺝ ﮐﺮﺩﻩ. ﻣﺮﮔﺨﻮﺍﺭﺍﯼ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﻭ ﺁﻭﺍﺭ ﻭ ﺑﯽﭘﻮﻝ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻣﻘﺎﺩﯾﺮ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﻓﻠﻔﻞ ﺗﻨﺪ، ﺩﺍﺭﻥ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﺳﻮﺯﺵ ﻣﻨﻔﺠﺮ ﻣﯽﺷﻦ. ﺍﻭﻧﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻥ ﺁﺏ ﺭﻭﺩﺧﻮﻧﻪ ﺑﻪ ﺟﻨﮕﻞ ﻣﯿﺎﻥ ﻭ ﮐﺘﯽ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻫﻮﺍ ﭘﺮﺗﺎﺏ ﻣﯽﮐﻨﻦ ﺗﺎ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺑﺎﻻ ﺑﺘﻮﻧﻪ ﺭﻭﺩﺧﻮﻧﻪ ﺭﻭ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨﻪ ولی تلاششون به نتیجه‌ی خاصی نمی‌رسه. لینی پیشنهاد میده که حشراتی مثل مورچه و سوسک و عنکبوت و اینجور چیزا رو پیدا کنن تا ازشون بپرسن که چجوری میشه رفت بالا.

★★★


- حالا توی این هاگیر واگیر مورچه از کجا گیر بیاریم؟!

برخلاف رودولف همیشه معترض و شاکی، جاگسن ریونی نگاهش رو از منوی زوپس لپ‌تاپ شکلش گرفت و با تیریپ Nerd توضبح داد:
- آیا می‌دونستین که طبق واپسین آمارهای سال 2021 جمعیت مورچه‌ها حدود یک میلیون و چهارصد هزار برابر انسان‌ها گزارش شده؟!

اطلاعات عمومی بسیار مفیدی بود، چون باعث شد مرگخوارا تازه متوجه بشن که لابه‌لای پاهاشون هزاران مورچه داشتن هرچی خوراکی رندوم که گیرشون اومده بود رو حمل می‌کردن و پشت سر همدیگه وارد لونه‌هاشون می‌شدن.

لینی هم فوراً رفت سمتشون و همونطور که بالای سرشون پرواز می‌کرد، پرسید:
- سلام مورچه‌ها. میشه بپرسم چجوری میرین بالا؟

چندتا از مورچه‌ها همونطور که مشغول کارشون بودن، برگشتن سمت لینی و یکصدا توضیح دادن:
- کاری نداره که. میری بالا. به همین راحتی.

بقیه‌ی مورچه‌ها:

لینی حس کرد که اینا دارن مسخره‌ش می‌کنن. قبلاً هم از مگس‌های دیگه شنیده بود که مورچه‌ها اکثراً خسیسن و هیچی رو به این راحتیا به اشتراک نمی‌ذارن، حتی استعداداشونو. پس لینی سعی کرد تلاش بیشتری به خرج بده.


If you smell what THE RASOO is cooking!


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۲:۳۷ شنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۰

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
- این چه حرفیه می زنی. اختیار داری. ما برات پله بذاریم؟ خسته می شی خب. کمی صبر کن آسانسور کار بذارم.

کتی از این همه تحویل گرفته شدگی خوشحال شد.
- آره اون که خیلی عالی می شه. ترو تمیز و شیک می رم بالا.

ولی آسانسور مورد نظر بلاتریکس، کمی ابتدایی بود.

کمی عقب رفت... هدف گرفت و دوان دوان به سوی کتی که پشتش به او بود رفت و لگدی نثارش کرد.

کتی به پرواز در آمد.
- این آسانسور... درد داشت!

کمی ارتفاع گرفت و در اثر جاذبه زمین، دوباره به زمین برگشت.
- نشد که!

اینجا بود که لینی وارد عمل شد... که ای کاش نمی شد!
-ببینین... شماها دارین مسیر اشتباهی رو طی می کنین. به تنها موجوداتی که می تونین بدون پله از سطوح عمودی بالا برن توجه کنین!

و چشمانش را بست و دست به سینه، با حالتی حق به جانب ژست گرفت.

کسی به او توجه نکرد.

- چقدر کم خرد هستین! حشرات! مورچه ها... سوسک ها و عنکبوت ها... باید یکی از اینا پیدا کنیم و بپرسیم که چطوری می شه بالا رفت.

-تو مگه خودت حشره نیستی؟
هکتور پرسید بود.

لینی کمی دستپاچه شد.
-من... خب... مدت زیادی بین شما کم استعدادهای محدود بودم... مهارتم کم شده. باید مورچه یا سوسک بیابیم.




پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۴:۲۴ سه شنبه ۳۰ شهریور ۱۴۰۰

رامودا سامرز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۵ پنجشنبه ۴ شهریور ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۰:۰۰:۱۱ دوشنبه ۲۱ خرداد ۱۴۰۳
از قلب شکننده تر توی دنیا نیس!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 56
آفلاین
-من از کجا بدونم؟! تنها چیزی که توی کل مسیر دیدم چندتا صحنه مبهم از گل و درخت و بوته بود و چندتا حشره و پرنده که دنبالم بودن.
-این بود چیزی که ما ازت خواستیم؟!
-حالا چرا عصبانی میشین؟ باید یه چیزِ برجک مانندی زیرِ پام باشه که دیدِ ثابتی داشته باشم، نه کُل مسیر رو تصاویرِ مبهم ببینم!

حرف کتی درست بنظر میومد.
این طبیعی بود که موقع چرخیدن توی هوا نتونه تمرکز کنه و منبع آبی پیدا بکنه؛ پس باید سازه ی برجک مانندی زیرِ پای کتی می ساختن تا بتونه با دقت آبو پیدا بکنه.

مرگخوارا در حالی که از تشنگی داشتن از حال می رفتن، به سختی تکه سنگای ریز و درشت رو روی هم چیدن و بعد از هر ردیف، یه مقدار گِل رو برای چسبندگی بیشتر روی ردیف اولی می ریختن تا ردیف دومی خوب بهش بچسبه.

چند ساعت بعد

ساخت برجک با همه ی سختی هایی که داشت تموم شد و مرگخوارا که از قبل تشنه بودن، بعد از انجام بنّایی توی حلقشون کویر لوت بوجود اومده بود!
کتی به آرومی جلو اومد و امنیتِ برجک رو برانداز کرد.

-امنه دیگه فقط برو بالا و منبع آبو پیدا بکن!
-باشه الان میرم!

کتی برج رو دور زد و پاش رو بلند کرد که روی پله بذاره و بالا بره، ولی پاش به دیواره برجک برخورد کرد و با سر خورد زمین!
-اینکه پله نداره!


پسره ی خاله زنک!


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۳:۲۰ یکشنبه ۲۸ شهریور ۱۴۰۰

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۸:۴۱:۴۰ چهارشنبه ۲ خرداد ۱۴۰۳
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
ملت مرگخوار علاقه ای نداشتن بدونن که کتی اومده. اون ها فقط میخواستن بدونن کجا میشه آب پیدا کرد.
- خب؟
- خب!
- خب؟
- اممم... هپ؟

ملت مقاومت زیادی کردن تا کتی رو به قسمت های مساوی قسیم نکنن. اونا به اطلاعا کتی نیاز داشتن.
- نمیخوای برامون توضیح بدی وقتی رفتی اون بالا چی دیدی؟
- آها خب از اول میگفتین. ببینین من اول از بین یه گله حشره رد شدم، و چون یکیشون رفته بود تو دماغم عطسه ام گرفت، دهنمو باز کردم که عطسه کنم همین باعث شد تعداد زیادی از حشره ها وارد دهنم بشن. اصلا مزه ی خوبی نداشتن. یه چیزی بین ترش و شور و شیرین با هم بودن. تازه اینو بگم که فک و فامیل اونا که خورده بودم کلی بهم غر زدن و بهم اعتراض کردن. همینجوری دنبالم راه افتاده بودن. منم اصلا نمیدونستم باید چی کار کنم همش میترسیدم نکنه نیشم بزنن یا یکیشون نیششون سمی باشه. خلاصه همینطوری داشتم میرفتم بالا که...

- بسهههههه!

دهن کتی در میونه ی راه گفتن جملاتش همینجوری باز مونده. تازه فکش گرم شده بود و قصد داشت ماجرای پرنده ای که زنشو با خودش برده بود رو تعریف کنه. اما خب جیغ بنفشی که سرش کشیده شده بود، اونو ساکت کرد.

- خب بهتر شد. حالا بگو وقتی رفتی اون بالا آب کجا بود؟


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۱:۵۲ جمعه ۱۲ شهریور ۱۴۰۰

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5465
آفلاین
خلاصه
میزان سیاه بودن مرگخوارها در بازرسی وزارتخونه تایید نشده و لرد سیاه همه‌شونو اخراج کرده. مرگخوارای گرسنه و آوار و بی‌پول (طلاهاشونو ایوا خورد و فرار کرد) بعد از خوردن مقادیر زیادی فلفل تند، دارن از شدت سوزش منفجر می‌شن. اونا برای پیدا کردن آب رودخونه به جنگل میان و کتی رو به هوا پرتاب می‌کنن تا از اون بالا بتونه رودخونه رو پیدا کنه...

~~~~~~

کتی همینطور می‌ره و می‌ره، نمی‌دونی تا کجا می‌ره. در راه از بین گله‌ای حشره که در حال کوچ کردن بودن عبور می‌کنه و ناخودآگاه چندتاییشون تو دهنش می‌رن.

- چطور دلت اومد زن و بچه منو بخوری؟

حشره‌ای عصبانی از گله جدا شده و غرغرکنان پا به پای کتی بالا میاد. به دنبالش سایر حشرات هم تغییر مسیر می‌دن و همونوری میان.
واقعیت این بود که کتی هم دوست نداشت حشره بخوره، ولی با خوراکی جدیدی که نوش جان کرده بود احساس سوزشی که بابت خوردن فلفل‌ها تو دهنش بوجود اومده بود از بین می‌ره.

کتی بازم می‌ره و می‌ره و این‌بار شاخه درختی رو می‌شکونه که لونه پرنده‌ای روش جاسازی شده بود.

- خونه‌مو خراب کردی هیچی، زنمو کجا می‌بری؟

پرنده‌ای که خونه‌ش خراب شده بود چهچه‌ای می‌زنه و با فراخونی سایر پرندگان، به دنبال کتی به پرواز در میاد. در همین حین همسر پرنده که بر اثر برخورد با شاخه رو سرش جاخوش کرده بود، از شوک ماجرا اختیار از کف می‌ده و صورت کتی رو با خالی کردن محتوای معده‌ش مزین می‌کنه!

کتی دیگه بالا نمی‌ره، به نقطه اوج پرتابش رسیده بود و حالا سقوط آزاد جاشو پر می‌کنه. طولی نمی‌کشه که کتی مسیری رو که اومده بود وارونه طی می‌کنه، سفر پرماجراش به اتمام می‌رسه و یکراست تو بغل فنریر فرود میاد.

مرگخوارا با حیرت به کتی خیره می‌شن که وقتی بالا می‌رفت تمیز و مرتب بود و حالا تبدیل به کتی جنگلی شده بود. تازه یک دسته حشره و پرنده هم به جونش افتاده بودن و از یه ور نیش می‌خورد و از یه ور دیگه نوک.

کتی تو همون وضعیت به مرگخوارا نگاهی می‌ندازه.
- سلام به همگی، من برگشتم.




پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۱:۱۶ جمعه ۱۵ مرداد ۱۴۰۰

آلانیس شپلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۳۹ چهارشنبه ۱۲ خرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ دوشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 128
آفلاین
بلاتریکس به پیتر چشم غره رفت، سپس به آسمان نگاه کرد.
- نمی شه که ناپدید شه! بالاخره باید بیفته پایین.

- کی بیفته پایین ؟
قاقارو این را پرسید و به پیتر خیره شد.

-شهاب سنگ! آره، . قراره یک شهاب سنگ بیفته پایین!

- شهاب سنگ؟! واقعا؟ مطمئنی؟ ای وای! من نابود میشیم! اگه من نابود بشم، کی می خواد حیوان کتی باشه؟
کی می خواد این قدر شیطونی کنه؟

قاقارو از دست پیتر پایین پرید و در حالی دور مرگخواران می دوید فریاد می زد.
- کمک! جون خودتونو و من را نجات بدهید! زنده نمی مانید!

پیتر با نگرانی به دنبال قاقارو دوید.
- نه قاقارو، نگران نباش، نمیمیری. من مواظبتم.

قاقارو به حرف پیتر گوش نکرد و به دویدن ادامه داد، پیتر هم به دنبالش شروع بع دویدن کرد.

- اه! پس این کتی کجاست؟ گردنم درد گرفت از بس بالا را نگاه کردم!
بلاتریکس نگاهش را از آسمان گرفت و پیتر و قاقارو خیره شد.









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.