اما لینی حشرهای نبود که چنین فرصتی رو از دست بده و نگاهی به آینه نفاقانگیز نندازه، چرا که موجودی بود کنجکاو... و خب به زبون خودمونی فضول.
بنابراین بعد از اطمینان از این که مرگخواری در نزدیکی اتاق نیست، عملیات نقشهکشی برای ورود به اتاق و نگریستن به آینه نفاقانگیز رو آغاز میکنه.
شاید با خودتون بگین لینی که نقشه نمیخواد، دو تا بال بزنه و از سوراخ در بره تو اتاق. حق با شماست. اما لینی دوست داشت این عملیات خوفناک جلوه کنه و راه رسیدن به آینه نفاقانگیز و آرزوهای
دستنیافتنیش دست یافتنیش به نظر سخت و شامل تلاشهای جانگداز باشه.
برای همین لینی پاورچین پاورچین به در نزدیک میشه. با احتیاط برای آخرین بار نگاهی به اطراف میندازه...
و عنکبوتی رو میبینه که در حال میل کردن حشرهای بود و با دهن پر بهش زل زده بود!
لینی با بدخلقی لعنتی به بخت بد خودش میفرسته و دست به کمر رو به عنکبوت برمیگرده. اما قبل از این که حرفی بخواد بزنه، عنکبوت پیشدستی میکنه و با دهن پر شروع به حرف زدن میکنه.
- هق حشتر! نظمت چکه پلودت نو هجپاممنگین شنی؟
لینی اخمی میکنه.
- همیشه فکر میکردم زبون تمام حشراتو میفهمم.
عنکبوت دستشو به نشونه "صبر کن" بالا میاره و بعد از این که بالاخره لقمهشو قورت میده، دوباره تکرار میکنه:
- گفتم، هی حشرک! نظرت چیه ورودت رو هیجانانگیزتر کنی؟
- چطوری؟
عنکبوت خوشحال از این که توجه لینی رو جلب کرده، اشارهای به تارهاش میکنه و یکیشو به سمت لینی آویزون میکنه.
- تار منو بگیر و همچون تارزان روی هوا سر بخور و از سوراخ در برو تو. هیجانانگیز بود نه؟
برای یک لحظه لینی ترغیب میشه، اما اون یک مرگخوار ریونکلاوی باهوش بود. بنابراین سریعا تصویر ذهنی هیجانانگیزی که از خودش در حال تاب خوردن توسط تار و ورود به اتاق داشت رو کنار میزنه.
- فک کردی من تسترالم عنکبوت حسابی؟ میخوای تو تارت گیرم بندازی بخوریم؟
حالا که اینطوره با یه شیرجه حشرهای میرم تو!
لینی به سرعت به حرفش جامهی عمل میپوشونه و با جهشی از سوراخ در عبور کرده و به داخل اتاق بال میزنه. آینه نفاقانگیز درست جلوش قد علم کرده بود!