هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۷:۴۶ جمعه ۱۸ خرداد ۱۳۸۶
#40

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۶:۲۴ دوشنبه ۷ خرداد ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
لرد: چسبیوس!
بلافاصله همه مرگخواران به شکل کاملا انتحاری در آغوش لرد قرار میگیرند و بهش میچسبند. زمین یه حرکت میاد همه مرگخواران به اتفاق پرت میشن هوا و سپس کمی رو هوا پرواز میکنند بعد میخورند زمین و کمی رو زمین قل میخورند تا اینکه از یه قبیله کمدی سر در میارن! و آن وقت بود که لرد با مهارت تمام طلسم را خنثی میکند.

همه مرگخواران از جاشون بلند میشن و با دقت به اطرافشون نگاه میکنند. چند موجود عجیب الخلقه بنفش رنگ مجهز به سه شاخک در بالای سر یک خرطوم جای بینی و یک دم در پشتشون مشغول راه رفتنن ...

بلا: ارباب این موجودات رو ببین چقدر بانمکن!
مرگخوارا: هرهرهرکرکرکر
در همون لحظه موجودات شاخک دار برمیگردند تا منبع صدا رو پیدا کنند.
یکی از موجودات شاخک دار:
- جیمبو جیبمو جیبمو!
همه موجودات شاخک دار
مرگخوارا
لرد: الان چی شد؟ اینا دارن به چی میخندن؟
بلیز: ارباب اینا تا حالا انسان ندیدن دارن به نژاد برتر ما میخندن!
لرد: مگه تو میدونی اینا چی میگن؟
بلیز: نه توی مجله شایعه سازی خوندم!

در همون لحظه موجودات شاخک دار به کله لرد اشاره میکنن و از خنده می افتن زمین و شروع به غلط زدن میکنند و در پی این حادثه چندتاشون به علت خنده بیش از حد دل و رودشون میزنه بیرون و میمیرن!
لرد: یکی منو بگیره تا نفلشون نکردم!

ناگهان صدای طبل هایی شنیده و از ناکجا یک عدد موجود شاخک دار خیلی بزرگ با لباس طلایی رنگ و یک شنل بزرگ قرمز و یک تاج خفن و آشنا وارد میشه و همه موجودات شاخک دار تعظیم میکنند!
رودولف: اینم رئیس قبیلشون! به به چه تاج جیگریم داره!
بلا: تو به چه حقی به تاجش نگاه میکنی هان؟ پس من چی؟
رودولف: نه عزیزم توضیح میدم!!!
اما بلا فرصت توضیح دادن نمیده و شروع میکنه به کتک زدن رودولف اما در این بین مابقی مرگخواران با دقت بیشتری به تاج خیره میشن.
لرد: ماااااااااااااااا اون تاجه که رو سر این یاروئه که هورکراکس منه!
مرگخوارا بعد از اندکی تامل

رئیس موجودات شاخک دار نگاهی به اجساد هم نوعانش می اندازد که در اثر خنده مرده اند.
یکی از موجوداتدر حالی که به لرد اشاره میکند:
- جیمبو جیمبو جیمبو!
بلیز: تو مجله شایعه سازی نوشته که داره میگه ارباب قاتل اینان!
رئیس موجودات شاخک دار نگاهی به لرد می اندازد و سپس با اراده ای مثال زدنی جلوی خنده خود را میگیرد و :
- جیییییییییمبو!
لرد: چی گفتش؟
بلیز: ارباب .. جونوره دستور داد که همه موجودات بانمک یعنی ما رو دستگیر کنند!
ادامه دارد .........

لردسیاه:
با توجه به سیستم امتیاز دهی مرگخواران (3)


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲۱ ۲۱:۰۴:۵۶



Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۶:۴۰ جمعه ۱۸ خرداد ۱۳۸۶
#39

سلسیتنا واربکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۷ دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱:۰۶ شنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۲
از قبرستون!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 125
آفلاین
لرد در حالی که به راحتی با هر طلسم دو یا سه تا از آن موجودات عجیب را از بین میبرد فرمان داد:همونطور که دارید مبارزه میکنید به سمت وسط های جزیره حرکت کنید.اینجا وایسادن نه فایده ای داره و نه کمکمون میکنه.حدس میزنم محدوده این موجودات تا یه قسمتی باشه و بعد از اون مانع سخت تری باشه.
رودولف در حالی که داشت خونی که از بینی اش روان بود را پاک میکرد با ترس پرسید:یعنی سخت تر از این عجیب الخلقه ها؟
بلاتریکس با اخم گفت:تو که نمیترسی رودولف.میترسی؟
رودولف بلافاصله گفت:البته که نه عزیزم.وقتی تو کنارمی من از هیچ چیز نمیترسم.
مرگخواران در حالی که به سختی در حال مبارزه با آن موجودات بودند به رهبری لرد به سمت جلو حرکت میرکردند.در پی یک لحظه غفلت،چوبدستی بلیز که سخت در حال مبارزه بود از دستش افتاد.موجود عجیب خرخری کرد و آماده پرش شد.بلیز در حالی که داشت راه های نجاتش را بررسی میکرد به آن موجود سیاه رنگ خیره شد و آخرین قدمش را برداشت.موجود سیاه آماده پرش شد ولی...در آخرین لحظه موجود سیاه با نفرت غرشی کرد و به سمت عقب برگشت.بقیه موجودات هم به طبعیت از او و غضبناک به دلیل از دست رفتن طعمه های خوشمزه عقب نشینی کردند.بلیز از روی آسودگی آهی کشید:رفتند.اولین مرحله تموم شد.
همه با شادی نگاهی به هم انداختند.ناگهان زمین زیر پای آنان شروع به لرزش کرد.لرد به آرامی ادامه داد:و مرحله دوم شروع شد!
در یک اقدام غافلگیرانه زمین با یک حرکت موج دار شلاقی ایگور را بلند کرد و به آن سوی جزیره پرت کرد.
لرد قبل از جدایی مرگخواران به سرعت توضیح داد:داره اعضا رو از هم جدا میکنه...
یک حرکت شلاقی دیگر و پرتابِ...

لردسیاه:
با توجه به سیستم امتیاز دهی مرگخواران (3)


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲۱ ۲۰:۵۸:۱۱

[url=http://i18.tinypic.com/62gd2fc.gif]عضو تیم پ


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۵:۱۹ شنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۸۶
#38

مورگان الکتوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۳ شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 620
آفلاین
مرگخواران با تعجب به اطراف نگاه می کردند، درختان عجیب بودند به طوری که آنهایی که تا به حال مخوفترین درختان را نیز دیده بودند، کنجکاو شده بودند.شن ها بیش از حد سوزان بودند و آسمان دیگر، رنگ آبی صبح ویا سیاه شب را نداشت، اسما سبز رنگ بود.در میان درختان عجیب سرخ رنگ ، صخره ای بزرگ خودنمایی می کرد،صخره ای که رسیدن به آن چندان آسان به نظر نمی رسید، صخره ای از جنس سنگ های سیاه رنگ که همچون یاقوتی کبود بر سر درختان می ماند.نیازی نبود که لرد به آنها بگوید که هورکراکس در داخل غار داخل صخره وجود دارد که البته لرد این موضوع را قبلا گفته بود.

لرد که انگار متوجه حواس پرتی مریدانش شده بود،با صدای همیش پر ابهتش گفت:دنبالم بیاید، زیاد هم کنجکاوی نکنید، چون اینجا گاهی اوقات برای قوی ترین ها هم خطرناک میشه.

صدای ایگور از درون ماسکی به شکل اسکلت به گوش رسید:یعنی چه جوری، ارباب.چه جونورایی؟
لردتنها در جواب گفت: به دستورات عمل کنید.
مرگخواران به تبعیت از لرد ، دیگر به درختان سیاه وسرخ اهمیتی ندادند و سعی کرد به این نایندیشند که آن همه دندان به چه کار ، یک درخت می خورد.
اندکی که جلو رفتند، لرد ناگهان از حرکت ایستاد و دستانش را نیز به نشانه ی توقف برای مرگخواران بالا برد.
- چند تا جونور دارن نزدیک میشن، حسشون می کنم.
هنوز سخن لرد به پایان نرسیده بود که ناگهان ، صدای نعره های تیز، جانورانی نامعلوم از بین درختان سرخ رنگ شنیده شد.
همه ی مرگخواران نیز با حرکتی ناگهانی چوبدستی هایشان را کشیدند.

درختان نیز انگار که زنده شده باشند، به جنب و جوش افتادند.
بلیز با حالتی سوالی پرسید: اینا دران چی کار می کنن؟چی میخورن؟
و ایگور نیز در جواب پاسخ داد:چندتا جونور سیاه ، با بدنی کشیده و چند تا شاخ.
بلیز که انگار به ایگور شک داشت دوباره پرسید:از کجا می دونی؟
ایگور اشاره ای به نقطه ای کرد که لرد به آن خیره شده بود ، و آنگاه بود که سخنانا ایگور را باور کرد.

لرد چوبدستی اش را تکانی داد و چند گوی آتشین به سمت موجودات سیاه رنگ حواله کرد، چند تا از آنها آتش گرفتند و به سمت درختان فرار کردند ولی با این کار تنها خود را طعمه ی درختان کرده بودند.

صدای مورگان به گوش رسید:باید آپارات کنیم، اونها خیلی زیادن.
اما مورگان تنها در پاسخ شنید:اینجا دنیای خودمون نیست، اینجا طوریه که تنها برای ورود می تونیم آپارات کنیم یه چیزی در مایه های ،حفاظتی که من برای هورکراکس هام در نظر می گیرم.

مرگخواران با شنیدن این حرف هر کدام چند جانور را نشانه گرفتند و جنگ را آغاز کردند.


تصویر کوچک شده


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۴:۳۵ شنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۸۶
#37

بورگینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۴۸ دوشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۵۶ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
از دژ مرگ
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 518
آفلاین
دو مرگ خوار با تعجب به چهره ی لرد که بعد از سال های متمادی اضظراب در آن پدیدار گشته بود نگاه میکردند.

چشم های خوف ناک و نافذ لرد تاریکی ، قوی ترین جادوگر سیاه قرن هم اکنون تلالویی حیرت انگیز داشت و گویی هیجان در آن موج میزد.

سر انجام لرد ولدمورت با صدایی که قاطعیت و جدیت در آن به خوبی قابل حس بود خطاب به دو مرگ خواری که در سکوت جلویش ایستاده بودند گفت : مثلاً مرگ خوار گرفتم نه مترسگ زود باشین! زود رودولف و بلاتریکس و مرگ خوارای جدید ، بورگین و تئودورنات رو خبر کنین... حالا که همه فهمیدید هورکراکس من کجاست ، پس بهتره اونا هم بفهمن!
ده یالا دیگه معطل چی هستین؟

ایگور با صدایی حاوی شک و تردید به لرد ولدمورت گفت : آخه لرد ، ما اینکار رو برای اثبات وفاداریمون کردیم ... اممم ....!

لرد که گویی متوجه منظور آنها شده بود گفت : البته! پاداش شما ها هم پیش من محفوظه!فقط الان چیزی که در اولویت قرار داره ، هورکراکس منه و این که قبل از محفلی ها به اونجا برسیم!

کمی بعد
مرگ خواران در رداهای سیاهشان تقریباً هیبتشان چهار برابر محفلی هایی بود که با اینکه سیاهی لشکر بودند ولی قادر به انجام هیچ کاری نبودند!

سر انجام صدایی زنانه از پشت نقاب اسکلت مانند یکی از رداها خطاب به فردی که در کنارش ایستاده بود گفت : رودولف ، وسایل رو جمع کردی؟ اون کروشیو هایی که هر روز به جونت میندازم خیلی برام مهمه! تا تو باشی نری با دختر محله صحبت کنی

صدای دیگر که گویی متعلق به رودولف بود گفت : بلاتریکس عزیز ، همه چی رو آماده کردم! کروشیو هاتو هم برداشتم ولی به خدا دختره بی سر پناه بود ، میدونست که دست منم تو کارای خیره گفتم بی سر پناه نباشه!

بلاتریکس گویی میخواست جواب رودولف را بدهد که ناگهان صدای لرد باعث شد که سکوت وهم ناکی بر دژ مرگ که هم اکنون تمامی مرگ خواران در آنجا صف کشیده بودند حاکم شود.

لرد ولدمورت نیز ردایی خاکستری پوشیده بود و هیبتش از همیشه بیشتر...

_ خوب مرگ خواران! امروز روزی است که باید در راه من جان فشانی کنید ... این یکی از فرصت های مهمه که بتونین وفاداریتون رو به من ثابت کنین! هم اکنون پیش به سوی جزیره آپالا گامارا.

پنج دقیقه ی بعد لرد و مرگ خوارانش در شن های داغ جزیره ، در زیر نور خورشیدی که می سوزاند و آبی که از شدت گرما غل غل میکرد پا گذاشتند.



Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۳:۱۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۸۶
#36

تئودور نات


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۷ دوشنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۰ چهارشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۸
از كنار بر بچ مرگ خوار
گروه:
کاربران عضو
پیام: 789
آفلاین
ایگور و بلیز هردو از مهمان خانه خارج شدند و تا چند دقیفه دیگه می خواهند اپارت کنن و برن بسوی خانه ریدل و خبر رو به ارباب برسونن.
ایگور با هیجان رو به بلیز میکنه و میگه:"چه شانسی اوردیم ها .میتونیم یه پاداش خوب از لرد دریافت کنیم .
بلیز میگه :"درسته .فکرش رو بکن .وای ما میتونیم به لرد نزدیکتر بشیم و حتی به عنوان معاونین اصلی لرد هم شناخته بشیم.
و هردو در یک آن آپارت میکنن.
خانه ریدل با نمایی تاریک نشان دهنده خوف و وحشت میباشد .ایگور و بلیز به سوی درب اصلی خانه حرکت میکنند و بلیز با چوب جادویش به در ضربه ای میزند و وردی را بسیار آهسته زمزمه میکند(دیگه اون که چی گفت خیلی سری هست و فقط مرگخوارها اجازه دونستنش رو دارن)
در با صدای خوفناکی باز میشود و سالن اصلی خانه دیده میشود.
ایگور اول وارد میشود و پشت سر او بلیز و هردو با گام هایی سریع به طرف اتاق لرد حرکت میکنند.درست در جلوی در اتاق ایگور میایستد.
ایگور رو به بلیز میکند و میگوید:"خب بلیز کدوم ما میره و موضوع رو به ارباب میگه؟"
بلیز میگه:خب هردومون میریم اینطوری بهتره "
ایگور با سر حرف بلیز را تایید میکنه.
ایگور در میزند و بعد از مدتی صدایی از درون میگوی "بیاین تو"
هر دو مرگخوار به سوی اتاق پیش میروند.اول ایگور و بعد بلیز.ایگور و بلیز هر دو بسوی لرد حرکت میکنند و وقتی میرسند خم میشوند و گوشه پایینی ردای لرد را میبوسند و بعد به عقب بر میگردند.
لرد رو به هردوی آنها میکند و میگوید:"خب چی شده که اومدید اینجا؟خبر جدیدی از محفل دارید؟ یا اومدید مرخصی بگیرید؟اگه مرخصی میخواید بدونید که نمیدم چون این روز ها کارا خیلی زیاد شده و باید یه این محفلی ها یه درس درست و حسابی داد!
ایگور با صدایی لرزان میگوید:"نه ارباب ما اومدیم تا مطلبی در مورد هوروکراس تان در دریاچه رو بهتون بگیم!
لرد با تعجب به هر دوی آنها مینگرد و از اینکه این دو از موضوع هوروکراس هایش با خبر هست بسیار تعجب میکند و اینکه آنها خبری را هم دارند!


گزیده ای از برداشتهایم...
جوانا کاتلین رولینگ،بعد از نوشتن کتاب هری پاتر و Ø


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۷:۴۰ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
#35

بورگینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۴۸ دوشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۵۶ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
از دژ مرگ
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 518
آفلاین
خارج از رول : منو ببخشید که یک سوژه دیگه میدم ، ولی این کارم چند دلیل داره : 1. فعال کردن این تاپیک خاک خورده 2. نشان دادن وفاداری ام به لرد سیاه 3.مشتی بر دهان محفلی ها که اینقدر قد شده اند!
-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0
سوژه جدید!

پاتیل درز دارد ، ساعت 5 بعد از ظهر!
کافه در صدای همهمه و پچ پچ افراد حاضر در آنجا و نیز دود سیگار ها و تنباکو های جادویی مایه آرامش کسانی بود که دوست داشتند نه صدایشان شنیده شود و هم چهره اشان برای هر کسی روئیت نشود.

در یک میز خاک خورده با لبه هایی ساییده شده در کنج ترین گوشه پاتیل دو مرد سیاه پوش که هیبتشان در میان دود مشخص نمی شد با یکدیگر پچ پچ میکردند.

یکی از آنها که صدایش خس خس می کرد خطاب به فردی که جلویش در حال پک زدن به سیگار بلندش بود گفت : بلیز... میدونی که لرد برگشته و ما هنوز نتونستیم وفاداریمون رو اون طور که باید و شاید به لرد ثابت کنیم... گوشت با منه یا نه؟

صدای دیگری که محزون بود و کلاهی بی لبه بر سرش گذاشته بود گفت : آره بابا ... ایگور نمیخواد اینقدر ناراحت بشی! بالاخره یک فرصت بهمون دست میده دیگه مرد حسابی... اینقدر حرص میخوری شیرت خشک میشه ها

دوباره صدای قبلی که گویا متعلق به ایگور بود خواست جوابی نیش دار را حواله ی دوستش کند که ناگهان صدایی که در میز پشتی اشان بلند شده بود ، توجه هر دوی آنها را به خود جلب کرد.

_ ریموس ، من دیگه نمیتونم تحمل کنم! دیگه جای اون هورکراکس تو اون جزیره نیست... هر آن امکان داره مرگ خواران برای تصاحبش حمله کنن و اونو برای لردشون که تازه بر خواسته ببرن...فهمیدی؟

صدای دیگری که نسبتاً کلفت بود در جواب وی گفت : صداتو بیار پایین. استرجس میدونی که این اطلاعات محرمانست!حالا نمی خوام بهت بگم اون هورکراکس تو جزیره آپالا گامارا واقع در سرزمین میانه هست ولی باید خودتو کنترل کنی مرد حسابی! از قدیم گفتن دیوار موش داره ، موشم گوش داره! برای هورکراکس هم با آلبوس صحبت کردم،قراره سه روز دیگه جاش عوض بشه و به یک جای سری تر به مکانی امن تر منتقل بشه ! حالا زود پاشو برو صورت حساب رو تصفیه کن!

_ بورگینم حق داشت از محفل بره ، از بس که شماها گدائین!

و نفرین کنان به طرف صاحب مغازه حرکت کرد و بعد از اون هم ریموس لوپین ، پالتویش را تنش کرد و به سرعت از کافه خارج شد.

سر انجام بلیز در حالی که لبخندی شیطانی بر لب داشت ، خطاب به دوستش که او نیز حالتی مشابه حالت او را داشت گفت : تو هم فکر منو میکنی؟

و ایگور نیز به علامت تایید سری تکان داد.
_ باید خیلی سریع بریم به لرد خبر بدیم ، به خاطر اینکه فقط سه روز برای انجام این کار وقت داریم و همچنین این کار باعث میشه که بتونیم وفاداریمون رو نسبت به لرد بزرگ تر و بهتر نشون بدیم.

0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0
موضوع اصلی: ایگور و بلیز برای ثابت کردن وفاداریشون این خبر رو برای لرد میبرن و لرد نیز خیلی سریع اقدام می کنه و همراه با دیگر مرگ خواران به طرف جزیره آپالا گامارا واقع در سرزمین میانه میرن ولی به مشکلات فراوانی بر میخورن که همین امر باعث میشه که سه روز به سرعت سپری بشه و محفلی ها بدون هیچ اطلاعی به جزیره برای انتقال هورکراکس میان و با مرگ خوارن رو به رو میشن و ...


ویرایش شده توسط بورگین در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۲۰ ۱۷:۴۳:۳۷


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۲:۱۴ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵
#34

رابستن لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۶ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۵۲ یکشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۶
از آمپول می ترسم !!
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 646
آفلاین
سه نجات غريق داشتن سر رفتن ونرفتن با هم بحث مي كردن كه صداي شلپ اومد .
ادوارد : لرد جان پيچ داره بقيه هم مهم نيستن . ما معاون مي شيم .
نيك : ممكنه هم هست كه لرد بگه كه شما چرا نيومدين معاون هاي منو نجات بدين .
ادوارد : اينم حرفيه .
نيك : نظر تو چيه آرشام ؟ ... آرشام ؟
سپس چشمشان به فرد جواتي افتاد كه در حال كرال سينه رفتن بود . ادوارد : آرشام تو چقدر خوب شنا ميكني !

داخل كشتي :
بليز : ارباب اون آرشامه ! نجات پيدا كرديم .
ولدي : آرشام نمونه ي يك مرگخوا واقعيه ! نذاشت كه يكي از جان پيچ هام هدر بره .
سه مرگخوار :
ارشام داشت به كشتي نزديك مي شد و محفليون هنوز متوجه نشده بودند .
ولدي : آرشام از اين به بعد معاون من خواهد بود .
بليز و آرامينتا : چي ؟
ولدي كه هنوز متوجه وضع بد روحي جسماني آرامينتا وبليز نشده بود گفت : آرشام معاون من مي شه .
آرامينتا : پس ما چي ؟
ولدي : خب...يكي از شما منهدم مي شه .
بليز و آرامتنيا : نه .
ولدي : آره .
آرامينتا : ولي اون گريفندوريه ! جواته ! ارزشيه !
ولدي : ولي اون اومده كه منو نجات بده .
بليز : ارباب اگه ما هم اسير نبوديم ميومديم .
ولدي : خفه .
بليز : ولي ..
ولدي : فرموديم خفه .
و سرانجام آرشام به كشتي رسيد .
آرشام : سلام بچه ها ! من اومدم نجاتتون بدم .
بليز و آرامنيتا :
صداي بال بال زدنپرنده اي به گوش رسيد . آرشامابتدا كپ كرد چون فكر مي كرد كه هديگ اومده ولي وقتي ديد گوايهير بالاي سرشه ايست قلبي كرد.
گوايهير : يالا گاليون بيار بالا .
بليز و آرامينتا نگاه معني داري به هم مي كنن و آماد همي شن تا بر ضد آرشام قيام كنن .


ادامه دارد ...

پست قابل قبولی بود . ولی میتونست جذابیت بیشتری داشته باشه . اشتابه خاص یا نکته ی منفی نداشت . و در کل داستان رو در حد مناسبی جلو برد نمیره ای در حد 35 میتونم بهش بدم


ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۲۷ ۱۲:۱۷:۵۰
ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۲۷ ۱۳:۱۱:۱۲
ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۲۷ ۱۳:۱۳:۰۸
ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۲۷ ۱۳:۱۳:۲۳
ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۲۷ ۱۳:۱۶:۱۲



Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۳:۲۲ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۸۵
#33

نیک بی سرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۰۰ یکشنبه ۲۲ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۷:۳۸ دوشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۴
از كوهستان اشباح
گروه:
کاربران عضو
پیام: 565
آفلاین
من اول باید چند نکته رو بگم.
اول اینکه چطور از جزیره اومدین بیرون؟ این دو حالت داره.
یکی این که پست این ملت بی دفاع و مظلوم رو خوردین. (نوش جانتون)
دوم اینکه ولدی خیلی دلش میخواد من برم کمکش کنم. فکر کنم میخواد منو جای بادراد بکنه معاون.

نکته دوم:
این ادوارد واقعا قرصهاشو مصرف نکرده. این چه پستیه؟ من از کجاش ادامه بدم؟

-----------------------------------------------------------------

دوباره شاهد يه معجزه ژانگولري ديگه هستيم....
(این ژانگولر بازیها چیه که در آوردین)
ناگهان همه جا پر از گرد و غبار شد. (وسط دریا گرد و غبار کجا بود، خودمم نمیدونم)
کسی نمیتونست جلوشو ببینه.چند دقیقه ای وضع به همین شکل بود. کم کم از شدت گرد و خاک کم شد و محفلیها تونستن جلوشونو ببینن.
هدویگ: این بوقیا کجان؟
محفلیها:

کمی آنطرفتر، درون قایق پشتیبان.
گوایهیر این سه فوق ارزشی را پیاده میکند. آرشام از جایش بلند میشود و به اطراف نگاهی می اندازد.
- یعنی چی؟ گوایهیر. تو که گفته بودی فقط گاندلف رو سوار میکنی؟
گوایهیر پشت گوشش رو خاروند و گفت:
خب مجانی که سوار نکردم. گفتم تا اینجا اومدم، بزار حداقل یک چیزی دشت کنیم. حالا رد کن بیاد.میشه 3000گالیون.
نیک بی سر، سریع به انتهای قایق رفت و مشغول پارو زدن شد تا نکنه آرشام از اون پول بگیره.
آرشام چرخی زد و چشمش به ادوارد افتاد.

بعد از رفتن گوایهیر نیک بی سر دست از سر پارو زدن میکشه و محکم به پس گردن ادوارد میزنه:
برو پارو بزن. خسته شدم.
آرشام: حالا چیکار کنیم؟ تمام امید ارباب به ماست.

داخل قفس گوجه ای جوانان
بلیز: دیدی ارباب. دیدی چطور در رفتن.
بادراد از جایش تکونی خرد و گفت:
ارباب اگه خسیس بازی در نمیاوردی، ما هم میتونستیم با اونا بریم.

داخل قایق
خب دوستان. مثل اینکه دیگه چاره ای نیست. باید به سبک جواتان عمل کنیم.
ادامه دارد.....


پستت خيلي بي سرو ته بود!! در واقع مشخص بود سوژه ي خاصي نداري! در عين حال گيج كننده هم بود...
پست ادوارد رو مي تونستي خوب ادامه بدي! انقدر متوصل به ژانگولر بازي نيشين!

نمره ي اين پست 40 از 100!!

موفق باشي


ویرایش شده توسط آرامينتا ملي فلوا در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۲۶ ۱۱:۴۷:۰۸
ویرایش شده توسط آرامينتا ملي فلوا در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۲۶ ۱۱:۵۰:۲۰

[size=large][color=000066]من ديگه تو امضام هيچي نميزارم. هيچي هم نميگم.
به يه نوع ج�


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۸:۵۹ سه شنبه ۱۹ دی ۱۳۸۵
#32

مالدبر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۶ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۱۴ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵
از همونجا که بقیه میایُن
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 319
آفلاین
توبیاس در حالی که یک سیگار برگ بر لب دارد، جلوی انوار شبانه پدیدار میگردد.
توبیاس: کیه پسر؟:smoke:
پسر: نمیدونم کاپیتان... ماهی که نیستن.
توبیاس: اکَه هی هرچی غذا بود این مسافرا کوفت کردن چیز نمونده واسه کارگرا. بریم حتما جلبکی، فلوبری چیزی گرفتی.
ملوان طور را طیَِ یک عمل ژانگولری بالا میکشد و درون آنرا نگاه میکند.
پسر:
ـ کاپیتان واستین...یک جوون جوات میبینم با یک جن خاکی. آهان یک روح هم هست.
آرشی: آقا ما کار داریم. بذارین بریم.
پسر باهوش:
ـ بدیم آفریقاییا بخورنشون؟
توبیاس: واستا ببینم مالی هستن یا نه. حد اقل این آدمخورا سیر میشن

ده بیس دکوک بعد.......
یک مشت آدم سیاه پوست دور این سه دوره زده اند و دستهایشان را به هم میمالند.
توبیاس:
ـ اینم غذای امشبتون. یادتون باشه که خوردن مو و ناخن آدمها مضره. همچنین مصرف کبد آدم دو روز در هفته توصیه میشود.
آرشی: آقا ما کار و بار داریم... بیخیال شین ما رو!
نیک و ادوارد متاسفانه لالمونی گرفته اند از ترس :afraid:

دیدی ری دیدید
توبیاس: بله؟چی؟ اهان نیروی کمکی؟ اودمدن آره میاریمشون... ببینم شما اودمین اینجا به محفل کمک کنین؟
آرشی:
ـ محفل؟ اسمشو نیار که حالم به هم میخوره...
ـ مگه نیروی کمکی محفل شما نیستین؟
آرشی: عمرا... در شان ما نیست.... ما مرگخواریم

دلنگ
سه نفر داخل یک سلول سیاه می افتند.
ادوارد: نگا کنین اربابه. چطوری ارباب؟
ولدی: چی؟ شما اینجا چیکار میکنین؟ اومدین کمک من؟
نیک: نه ارباب! به ما توهین کردند! به ما پیشنهاد کمک به محفل ققنوس را دادند! ننگ!
آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ(سانسوریوس)
ولدی::angry:
در سلول باز میشود.
نگهبان: بیا غذای امشب... جز نون و آب خالی...
بنگ...
طی یک حرکت ژانگولریک و ارزشیک، نور سبزی صحنه را فرا میگیرد و نگهبان روی زمین میماند.
ولدی: آهوی آرشی به آرمنیتا اینا زنگ بزن بگو خودشونو به کشتی برسونن جای محفلیا.
آرشام: ارباب شما خودتون مبایل نمیخواین؟ یک شمره ی پنج رقمی بگین با پیش شماره! سه سوته...
بنگ تصویر کوچک شده

پست قبليو خوب نخوندي! آرشام و ادوارد و نيك توسط هدويگ و بقيه توي كشتي دستگير ميشن!!
پستت سوژه نداشت! و اين كه هي از اين جا پريدي اونجا خيلي داستانو گيج كننده مي كرد.
نفر بعدي از پست ادوارد بنويسه.
نمره پست 20 از 100

موفق باشي


ویرایش شده توسط مالدبر در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۱۹ ۱۹:۳۲:۲۷
ویرایش شده توسط آرامينتا ملي فلوا در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۲۱ ۱۵:۵۹:۳۲

I Was Runinig lose


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۷:۳۴ سه شنبه ۱۹ دی ۱۳۸۵
#31

ادوارد جکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۹ شنبه ۱۷ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۰۴ سه شنبه ۶ شهریور ۱۳۸۶
از وسط سبيلاي هوريس كنار نيكي پلنگ
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 356
آفلاین
من طي يه توهم بسيار شديد غكر كردم محفلي ها يه كشتي دارن مرگخوارام يه كشتي برا همين زدم كشتي خودمونو غرق كردم همش تقصير اين قرصايه تقلبي كه وارد بازار ميكنن(با تشكر از سازمان بهداشت)
_______________________________

طي يه عمل ژانگولري كشتي يهو از اب در اومد و به صورت سالم رويه اب قرار گرفت(ها كلي داشتيم با اين غرق شدن كشتي حال ميكرديم ها )

برو بچز تو قايق بادي:

اما حتي عمليات ژانگولري هم زيادي كمكي نكرده بود و چون اب در موتور خونه كشتي زيادي جمع شده بود هم موتورو از كار انداخته بود هم باعث شده بود كه كشتي كم كم به اعماق اب فرو بره(ها بابا بذاريد يه كم اين اپيك هيجاني شه)

هدويك:قوهاهاهاها من كه پردارم پرواز ميكنم ميرم (شما هدي رو ققي دوبلي فرز كنيد كه در كتاب دوم هري و جيني و رون و لاكهارتو ييهو بلند كردو رفت)
در اين هنگام اعضايه محفل هم قوهاهاها خنديدند

بادراد:اي بوقي(با تشكر از سازمان فحش هايه اديبانه) من اون نيا بيخ خر تو رو ميگيرم

ارمينتا:ارباب توچرا اينقدر راحتي داريم غرق ميشيم

ارباب:هان.من كه جانپيچ دارم حالا يكيش كمتر زندگي بهتر شما يه فكري به حال خودتون بكنين

در همين هنگام طي يه عمليات انتحاري موجي بلند روي عرشه كشتي محكم سقوط ميكنه و همه بور بچز محفلي رو خيس اب ميكنه در نتيجه پرهايه هدويكم خيس ميهش(با تشكز از سازمان حمايتاز محيط زيست - توجه پرنده ها وقتي پراشون خيش باشه نميتونن به مدت نامعلومي پرواز كنن)

هدويك:اي واي بدبخت شديم حالا چي كار كنيم

داخل كشتي بادي

ارشام:بروبچز ديگه هر چي ژانگولر بازي در اورديم بسه الان پايه جونمون در وسطه ميگين چي كار كنيم

در حالا كه كشتي در 10 سانتي متري كشتي اصلي قرار داره اما از اونجا كه هدويك خيلي چلمنگه حتي به نيرويه كمكي اربابم فكر نميكرده

ني بي سر:ها!ارباب كه جان پيچ داره بقيشونم مهم نيستند.تازه شايد بعد كه اربابو در اورديم ما رو بنه معاون خودش

ادوارد:اما يكيمون زياده ارباب دوتا معاون بيشتر نمخواد

دو دقيقه بعد

در حالي كه ارشام موفق شده با ضرب و شتم اين دو يار ارزشي رو از فكر اين چيزاييه مخوف دربياره دوباره دو ر هم جمع شدن و در حال كشيدن نقشه هستن

ادوارد:من ميگم ايندفعه هم خودمونو به ژانگولري بزنيم شايد مثله دفعات ديگه يه خبرايي شد از ژانگولر بازي تا حالا معجزات زيادي روي داده

غرررر غرررر غرررر غررررررر

نيك:ادوارد جديدا اهنگ خر پفتو عوض كردي

ارشام: ب..چ..ه...ا

نيك و ادوارد:داشت ارشي چي شده؟!

ارشام با سر انگشت به رو به رو اشاره ميكنه جايي كه پروانه كشتي با سرعتي ماورا نور در حال حركته(ها حالا گير ندين موتور كه خاموشه چه طور شده پروانه كار ميكنه الان توضيح ميدم و اين كار نيزا به فلش بك داره)

فلش بك داخل كشتي >>>>

هدي:يهو..بهو ..من نمخوام برم سارا خفنز برو تو موتور خونه كشتي رو راه نداز اوهو ..اوهو

سارا خفنز ژانگولر معروف جادوگران با يه عمليات جيمز باندي داخل موتور خونه پر اب رفته و شروع ميكنه به تعمير موتو رخونه زير اب و باز شاهد يكي ديگر از معجزات ژانگولري هستيم كه موتور خونه راه ميفته

پايان فلش بك

ارشام ادوارد و نيك:كمــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــك

طي يه عمليان انتحاري با اين صداي نكره همه ياعضايه محفل با خبر ميشن و ميان با تور ماهي گيري اين سه ارزشي بازه خفنو صيد ميكنن و ميارن رو كشتي دارن وارد قفس اهني پيش ارباب اينا ميكننشون كه دوباره شاهد يه معجزه ژانگولري ديگه هستيم....
ادامه دارد


هوووم...نسبت به پست قبليت بهتر بود! ولي چندتا غلط املايي داشت كه برات درست كردم....كلي هم غلط تايپي داره!!
يه دور روي پستتو بخون و بعد بفرست.
قسمت جان پيچ لرد و رفتن سارا اوانز به موتور خونه جالب بود ولي بعضي از اين توضيحات توي پرانتزات زيادي بودن!
نمره ي اين پست 60 از 100

موفق باشي


ویرایش شده توسط آرامينتا ملي فلوا در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۲۱ ۱۵:۴۹:۳۴

روح جنمار قديم ميكند:

[url=http://ww







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.