دامبلدور با همان قیافه ی درهم و درمانده، لیوان آب جو مقابلش را درون انبوه ریشش فرو کرد و هورت کشان نوشید. دامبلدور که از تک تک محفلی های سر میز شام نا امید شده بود، از روی صندلی اش بلند شد و آشپزخانه را به سمت طبقه بالا و دفترش ترک کرد اما در حین بالا رفتن از پله ها یادش آمد که بهترین جای تفکر مرلینگاه است، لذا مسیرش را تغییر داد و رهسپار آنجا گشت !
در خانه ریدل ها در زیر زمین نیمه تاریک و نم گرفته خانه ریدل ها، لرد سیاه در حالیکه نجینی را قلقلک میداد با خنده ای اهریمنی در مقابل پیکرهای آویزان مسافران دزدیده شد و احتمالا محفلی، قدم می زد و به چهره های بیهوش آنها خوب نگاه می کرد.
لرد: «آنتونین، گفتی این یکی اسمش چیه ؟ این زنه رو میگم ! »
آنتونین که در گوشه ای از زیر زمین به طور سرافرازی با ریگولوس مسابقه باز کردن در نوشابه با پا گذاشته بود، سریعا نوشابه را دست ریگولوس داد، جوراب و کفشش را پوشید و خود را به کنار لرد رساند و گفت:
«ئم ! سرورم ! ایشون بر اساس شواهد باید مالی ویزلی، مادر میلیون ها ویزلی باشند و صد البته یک محفلی ! »
لرد: «به نظرم خیلی شبیه بلک و خاندن بلک ایناست ! موهای وزوزیش رو ببین ! عین سیم ظرفشویه ! احتمالا فامیل ریگول و بلا باشه !
ریگولوس...بلاتریکس...بیاین اینجا یه دقیقه ! این فامیل تونه ؟
»
ایوان که به دیواری تکیه داده بود و چوبدستی اش را همانند چماق به کف دستش می کوبید و منتظر آغاز شکنجه بود، خطاب به لرد سیاه گفت:
«سرورم ! چه اهمیتی داره کیه ؟ بذارین کمی تفریح کنیم ! »
لرد: «هرگز نمیذارم جادوگر اصیل این وسط آسیب ببینه. خون اصیل برام ارزشمنده. باید مطمئن بشم اینا کی هستن دقیقا ! »
ریگولوس پس از آنکه نوشابه را به همراه شیشه اش بلعید، به مقابل لرد سیاه رسید، تعظیمی کرد و به زن آویزان بیهوش با موهای وزوزی خیره شد.
ریگول: «ئه. سرورم ! اگه بلا در خونه ریدل نباشه، قطعا این زن آویزون خود بلاتریکسه ! »
و با دست لرزانش، آستین پیراهن پاره پاره زن را کنار زد و خالکوبی مرگخواری کاملا نمایان شد...
لرد: «رز ؟ کجایی دختر؟ بلند شو همین الان برو به خودت و اون دو تا اتوبوس ران خنگ ده دوازده تا کروشیو بزن و برگرد ! کم مونده فردا پس فردا هم نجینی رو سوار اتوبوس کنن و بفرستن اینجا ! طلسم فرمان هم طلسم فرمان های قدیم ! معلوم نیست برن چند تا از فک و فامیل های دور منو هم وردارن بیارن یا نه !
»
لرد سیاه قیافه خشنش را از روی صورتش محو کرد و دوباره با آن لبخند پلیدش به پیکرهای آویزان نگاه می کرد و آنتونین برایش یکی یکی اسامی شان را می خواند:
«جرج ویزلی...مینروا مک گونگال...اما واتسون...جیمز کامرون...باراک اوباما...وزیر دیگر...جیمز سیریوس پاتر...مایکل جکسون...غزال...گاندولف سفید....عله...»
لینی: «خب جمعیت زیاده ! به نوبت باید عمل بشه ! ارباب شما بفرمایید بالا. من برنامه شکنجه رو بنویسم و تنظیم کنم، صداتون می کنم قطعا ! باید اول وزن و قد این مهمان هامون رو اندازه بگیرم تا شکنجه مناسب پیکرشون طراحی کنم براشون ! بفرمایید بالا همگی ! بفرمایید !
»
رز که در گوشه از شکنجه گاه بود، آخرین کروشیو را به خودش زد و به عنوان آخرین نفر از مرگخواران زیر زمین را ترک می کرد. در حین خروجش رو به لینی گفت:
«لن ! اتوبوس شوالیه دست از فعالیت نمیکشه ها ! روی زندانی های بعدی حساب باز کن. تا آخر شب ده دوازده تا مهمون دیگه هم داریم ! »
و با جیغ کوتاهی به نشانه تحکیم سخنش، زیرزمین را ترک نمود و لینی را با زندانی های آویزان و بیهوش تنها گذاشت...
خیلی دورتر – خانه شماره 12 گریمولد فریاد شادمانی "یافتم "یافتم" دامبلدور که از درون مرلینگاه به گوش می رسید در تمام خانه طنین می انداخت. پیر مرد ریش دراز به شادمانی خالص از مرلینگاه بیرون پرید. با سوتی ققنوسش را فرا خواند و رو به مالی گفت:
«یافتم ! خیلی چیز خوبی یافتم مالی ! بعد از کلی فکر فهمیدم که باید همین الان برم هاگوارتز، توی قدح اندیشه خاطراتم رو با محفلی هامون مرور کنم و به رفتارهاشون توی خاطرات توجه کنم ! یه ده دوازده شیشه معجون خوش شانسی هم از هوریس بگیرم ! من رفتم ! ئه. راستی من دیرم شده، بی زحمت سیفون مرلینگاه رو هم بکش !
»
پیش از آنکه مالی چیزی بگوید، دامبلدور به همراه ققنوسش در میان شعله هایی از آتش محو و رهسپار هاگوارتز شد...