لونا لاوگود وارد مي شود!لونا آروم آروم راه ميرفت و سوت ميزد واسه ي خودش تا اين كه يه دفه چشمش به يه سردر قرمز و طلايي ميفته كه روش نوشته :
اعضــــاي محفل!........از جلو نظام!ولي اين نيست كه توجه لونا رو جلب كرد بلكه چند تا پر سيفيد روي اين سردر چسبيده شده بود ...
لونا : هـــــــــــــــوووم ...چه مشكوك ميزنه ...
و وارد ساختمون قراضه مي شه ... همه جا تاريك بود و صداي خش خش عجيبي هي قطع و وصل مي شد و به گوش ميرسيد ... لونا پاورچين پاورچين نقطه چين جلو رفت و بعد رسيد به اتاقي كه درش باز بود منبع صدا به نظر ميرسيد كه داخلش باشه ... آهسته سرش رو داخل برد و بعد با كمال تعجب دامبلدور رو ديد كه در يك حركت آنتحاري پاش رو گذاشته بود روي ميز و داشت با يه وسيله ي مشنگي به نام بي سيم بازي مي كرد و بعد گاهي يه مگس خيلي سمج كه اطراف سرش مي چرخيد رو تو هوا ميزد ... لونا با ظاهري متين ( كه بر عكس باطنش بود )وارد اتاق شد و روي صندلي جلوي استرجس نشست ...
دامبل: كاري داشتي؟!
لونا : آهين
دامبل :هوم؟
لونا : ميگم اين محفل محفل كه مي كنن اينجاس؟
دامبل: اهوم
لونا : اون وقت اون پرهاي سيفيد چي بود روي پلاكاردتون؟!
دامبل: اون مال همكارمه!
لونا : اِ ... جدي؟!!!
دامبل: اهوم!
لونا : الان همكارتون تشريف دارن؟!
دامبل : نه تشريف نداره ... رفته يه سري مرگخوارو دستگير كنه كه از توي چاه توالت گيلدي رفته بودن تو خونش!
لونا :
... حيف كاشكي بود! ... بگذريم ... ميخواستم ببينم ميتونم عضو اين مهمله ... چيه؟! ... آهان ... محفل بشم؟!
دامبل يه نيگا به سرتاپاي لونا ميندازه و ميگه : نچ!
لونا : يعني اصلا راه نداره؟! ... من كاراي جالبي كردما! ... در ضمن تواناييهام هم زيادن ... ميتونم براتون جاسوسي كنم ... گ.شام خيلي خوب كار مي كنن و ميتونم با ولدي طرح دوستي بريزم و بد بهش خيانت كنم! ... ميشه عضو شم؟!
دامبل: نچ
لونا : آخه چرا؟!
دامبل: بفرما بيرون ...
لونا : آخه ...
دامبل: بيرون!
لونا : آخـ ...
دامبل:
بيرون!لونا : باشه بابا ... چرا ميزني؟!
و بعد نوميدانه از اتاق دامبلدور خارج مي شه ... و به ديوار تكيه ميده و به فكر فرو ميره ... رگ سماجتش گل كرده بود و تصميم جدي گرفته بود كه تا عضو اين محفل ققي نشده بود از اين ساختمون بيرون نره ... تو همين لحظه ست كه ناگهان در راهرو باز مي شه و يه سري آدم كج و كوله وارد مي شن و بينشون يه فضاي خالي ديده مي شد لونا وقتي دقيق تر نگاه كرد يه جغد سيفيد رو بين اون همه آدم ميبينه!!!!!!!!!!!!!!!!
لونا : جل الخالق ... چشمام كور شدن يا توهم زدم؟! ... هدي جـــــــــــــــــــــــــــــوون خودتي؟! ... چقدر بزرگ شدي!! ... چقدر قد كشيدي! ... منو يادت مياد؟!
هدي : هوووووووووم
... مري تويي؟!
لونا : نه!
هدي : خانوم محترم نميشناسمتون ... بيخودي خودتون رو به من نچسبونين!
لونا : ماااااااااااااااااااااااا ... داري خالي ميبندي ... بابا منم لونا ديگه!
هدي : ماااااااااااااااااااااااااااااا ... لونا تويي؟! ... چقدر تغيير كردي!! ... چقدر شكسته شدي!
لونا : زودباش ... ميخوام عضو محفل بشم ... زود تند سريع تاييدم مي كني وگرنه ...
هدي : وگرنه چي؟!
... پيشنهاد رشوه به مامور قانون؟! ... عمري بذارم عضو شي!
للونا : باشه ... باشه ... يادت باشه ... بازم قلبمو شيكستي ...
هدويگ بي توجه به لونا وارد دفتر دامبلدور مي شه كه گزارش كار بده و ناگهان مغز متفكر لونا به يه نقشه ي عالي دست پيدا مي كنه .... سريع يه كاغذ و قلم بر ميداره و مي شينه روي زمين و شروع مي كنه به نوشتن ...
============ نيم ساعت بعد ===========
هدويگ و دامبل هنوز مشغول صحبت كردن و جوك گفتن هستن كه ناگهان صداي يه انفجار از داخل ساختمون توجهشون رو جلب مي كنه و پر هاي هدي از شدت ترس ميريزن!
=========== پنج دقيقه بعد ==============
دامبل و هدي به دنبال مركز انفجار رفتن و در همين حين لونا آروم آروم وارد اتاق دامبلدور مي شه ... تموم كشو ها رو بيرون ميكشه تا اين كه بالاخره اون چيزي رو كه مي خواد پيدا مي كنه ... مهر رو بر مي داره و ورقش رو روي ميز ميذاره و مهر رو به پايين صفحه ش ميزنه به نتيجه ي كارش خيره مي شه :
اين جانب آلبوس دامبلدور به همراه استرجس پادمور و هدويگ رضايت خود را از عضويت لونا لاوگود در محفل ققنوس اعلام ميدارم
مهر و امضا : آلبوس دامبلدور (
تاييد شد! )
لبخندي روي صورت لونا مي شينه و زيرلب مي گه : عالي شد!!
*************************************
دوستان ببخشيد من اصلا حواسم نبود كه بايد رول سفيد بزنم اگه رولم رو خوندين و ديدين راه نداره تاييد كنين بگين دوباره بزنم و اين بار سفيد تر ... هممون ميدونم كه بالاتر از سفيدي رنگي نيست
( البته هدي جان شما حق نداري بنده رو تاييد نكني
روي صحبت من با استر بود!
)
سلام ....
لونا جان همان طور كه خودت گفتي كمي سفيد تر بزني تاييد ميشي ....
منتظرم ...
تاييد نشد فعلا(پادمور)