يك شب سرد زمستاني بود ولي برفي نباريده بود وسوز سردي از روزنه هاي بين درها و پنجره ها مي امد مردي با موهاي مشكي و ريش پرفسوري نسبتا بلندي روي صندلي كنار شومينه نشسته بود؛ شنل مخمل آبي و مشكي پر نقش و نگار زيبايي پوشيده بود،عينك چهار گوشش به طور نامتعادلي روي بيني اش سرخورده بود و پايين آمده بود. قيافه اش سخت آشفته و هراسان بود . خطر همه رو تهديد مي كرد به خصوص افرادي كه مي توانستند براي لرد ولدمورت مفيد باشند .
مرد بين دو راهي خير و شر گير كرده بود بايد چه كار مي كرد جامعه ي جادوگري به او احتياج داشت و به همه ي كساني كه مانند او بودند اگر جبهه ي خير را كمك مي كرد وجدانش آسوده بود اما جان خودش ،خانواده اش و مادر پير و خواهر و برادرش در خطر
بود و اگر جبهه ي شر را كمك مي كرد برعكس چه بايد مي كرد؟
با اين فكر نا خود آگاه به عكسهاي خانودگيش روي ديوار نگاه كرد تصاوير جادويي به او لبخند مي زدند و دست تكان مي دادند. خانواده اش از آنجا رفته بودند تا در امان باشند. وقرار بود او فردا اثاث خانه را به مخفيگاهشان بفرستد. اما عقل حكم نمي كرد كه الان دست به كار شود اگر كسي مفهميد كه او در خانه است اصلا خوشايند نبود آن هم در اين موقعيت خطرناك .
پرنده ي كوچك دست آموزش روي ميز كز كرده بود. لحظه ها به تندي ميگذشت و او راه حلي به ذهنش نمي رسيد.از جايش بلند شد و به طرف در رفت تا طلسم محافظ ديگري برانگيزد . در ميان راه از پنجره به بيرون نگاه كرد دهكدهي بولهد ساكت بود طلسم محافظ را كه برانگيخت به سمت شومينه برگشت اما پرنده ي كوچكش جيغ جيغ كنان از پنجره خارج شد و بلافاصله صداي آژير و داد و بيداد به گوش رسيد. در ميان فريادها كسي شيطان وار مي خنديد و پيرزني فرياد خطر سر مي داد. در اين هنگام خانه به سرعت كهنه و كثيف شد تار عنكبوت و لانه هاي داكسي گوشه وكنار خانه را تسخير كرده بود لايه ي گرد و غبار به قطر يك سانتي متر روي وسايل نشسته بود و چوب هاي سقف و كف اتاق به طور ناگهاني پوسيده و شكننده و كثيف شدند . قاليچه هاي كف اتاق نخ نما شدند و آتش در شومينه به خاموشي گراييد و سرد شد اما تابلوهاي روي ديوار در نهايت كثيفي و كهنگي با عشق لبخند ميزدند. جادوهاي محافط درست كار كرده بودند و مرد به سمت هال مي دويد از كنار صندلي هاي زهوار در رفته دويد و به سمت تابلوها رفت و جادويي به سمت آن ها فرستاد و تابلوها ناپديد شدند.در يك چشم به هم زدن اثري از مرد نبود و 5شخص سياه پوش و نقاب زده با خشونت وارد شدند.
مرگ خوار1: اين حتما يه حقه است ! دالاهوف قبلا اونو اينجا ديده؟
مرگ خوار2: عصباني نشو لوسيوس ! نمي تونه از چنگمون در بره يا مي ميره يا با ما مياد ! شنيدي بونز !؟!؟
لوسيوس (مرگخوار1):بگرديد دنبالش!
4مرگخوار از اين طرف به آن طرف مي رفتند و طلسم روانه مي كردند*. اما طلسم هايشان وسايل زهوار در رفته را خرابتر مي كرد.لوسيوس به جاي خالي قاب عكس ها و فرشينه ي شجره نامه ي آبي و مشكي زل زده بود كه كلاغ هاي آن به او نگاه مي كردند .
مكنر(مرگخوار شماره3): لوسيوس، اون از اينجا رفته !
مرگخوار شماره4: اون بالا نبود لوسيوس....الكتو كدوم گوري رفتي ؟
زن چاق و قلمبه و كوتاه قدي نفس نفس زنان آمد .
-: چيه ؟؟
- اونجا نبود ؟
- نه،خسته شدم بس كه دويدم !
سپس الكتو و مرگ خوار4 از انجا رفتند
لوسيوس با لحن كشدارش گفت: بلا ....بلا به نظر تو اين فرشينه خيلي زيبا نيست؟
-: اره اصيل زاده ي خائن پست خودشو از ما قائم كرده ....
-: نه بلا اين فرشينه مرموزه!؟!؟
-: چي مي خواي بگي لوسـ... او.. او بله خيلي زيباست ..
بلا چوبدستيشو بالا مياره اما چوبدستي به هوا پرتاب مي شه مرد با چهره ي خشمناك جلوي بلا و لوسيوس وايستاده.. اون راهشو انتخاب كرده.. لوسيوس و بلا مي خوان حرف بزنن اما صداشون در نمياد . ورد هاي مالفوي از بغل گوش مرد رد مي شه اما بهش اصابت نمي كنه بلا به طرف چوبدستيش شيرجه مي ره اما چوبدستي از اون زودتر مي پره لوسيوس از مقابل وردهاي مرد كنار مي ره و به طرف پلكان مي ره اما چوبهاي پوسيده مي شكنه لوسيوس تغيير مسير مي ده ورد سي لنسيو باطل مي شه و فرياد مي زنه: اون اينجاست.... اينجا...
بلا در تلاشي بي نتيجه به دنبال چوبدستيش مي ره اما چوبدستي هم همراه اون به جهت مخالف مي پره
-: زور نزن لسترنج اين ورد اختراع خودمه به راحتي نمي توني چوبتو بدست بياري!
-: خفه شو خائن به اصـ...
اما مرگخوارهاي ديگه به سمت مرد حمله ور مي شن و اين گپ دوست داشتني ادامه پيدا نمي كنه مرد به طرف حياط مي دود و افسون ها و طلسم هاي شوم به سمت او ميايند . الكتو و مرگخوار4 از رو به رو به سمت او ميايند و و مكنر از سمت راست و لوسيوس از عقب حالا او محاصره شده است اما نااميد نمي شود.
-:اينو بگير....
مرد طلسمي به سمت الكتو مي فرستد كه به او اصابت مي كند. مرد مي دود و از زير يك شيرواني به داخل تونل مي رود و ورودي پشت سرش بسته مي شود .حالا او مي تواند به راحتي تا در خروجي برود تونل را پشت سر مي گذارد و جلوي در بيرون مي آيد
-: من چوبدستيمو بدست اوردم بونز
-: هه تو خيلي.....ـــــــــــــــــــــــــــ
اما طلسم بلا به او اصابت مي كند و او بر زمين مي افتد.در اين ميان اول فقط قهقه ي شيطاني بلا به گوش مي ايد اما بعد فريادهاي فرار كنيد و جيغ وداد همراه آوازي عجيب .. در يك لحظه مرد ريش نقره اي و رداي ارغواني اي را مي بيند و جغد سفيد را اما بعد....... لحظاتي بعد مرد در كنار آلبوس دامبلدور بيهوش بر زمين افتاده و اعضاي محفل در كنار آنها ايستاده اند
خوب بيد؟!؟!؟!؟!
*طلسم براي اينكه اگه به وسايل تغيير شكل داده به شكل قبلي برگرده . مرد: ادوارد بونز . (نمرده ها هنوز زنده) است
ببین ... موقعی که می نویسی ، فقط یه سوژه هیجان انگیز نمی تونه نوشتتو قشنگ کنه ... این نویسنده است که با پروروندن سوژه و استفاده از عناصر مختلف داستان نویسی ، به نوشتش زیبایی می بخشه ... خوب به نوشتت نپرداخته بودی ... توصیفاتت ناقص بودن ... هیجان ناقصی به خواننده وارد می شد که در آخر باعث احساس انزجار نسبت به پست می شد ... سعی کن جاهایی که حس می کنی توصیف کردن باعث زیبا تر شدن نوشته می شه ، خوب توصیف کنی ... توصیفات زیبا و کامل !
موفق باشی
تایید نشد
هدویگ